بی چاره مرغکی
که نهاش آسمان به مهر ،
نه چشم گوشه ایش
ز مهر زمین هم؛
زهر بدی چشیده
چو هر نیش خورده ای
تنها نه از زبان
کز اخم جبین هم.
بسیار ازیسار به سویش روانه تیر
بر خلوتش روان
بسا از یمین هم،
آن پرشکستهای که
کشیده ز کرکسان،
ازمرغکانِ ساه دلِ دل حزین هم،
از آفتاب خوابِ درنگیده در پگاه
ازهق هق غروب و
مه واپسین هم،
ازگریه ی زمین غریبی که یائسه ست
از بکری بهارِ تر و نازنین هم ...
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد