logo





انقلاب اسلامی و کارنامه ردی روشنفکری

چهار شنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۸۸ - ۲۲ آپريل ۲۰۰۹

علی کشگر

ali-keshgar.jpg
آری روشنفکر عرفی ما در برابر آیت الله خمینی خود را برهنه کرد و برای انقلاب اسلامی باده سر داد و نقطه پایانی بر حیات عرفی خود و کوشش های هشتاد ساله دوران تجدد گذاشت. متاسفانه کارنامه این نسل از „اهل فکر“ و اهل سیاست ما، در اینمورد کارنامه ردی است! و مُهر قرمز روفوزه شد! بر پیشانی آن تا سالها و قرن ها باقی خواهد ماند!
از قبول پیروزی انقلاب واپسگرای مذهبی در ایران در دهه های پایانی سده بیستم، بیشتر از هر کس آن جریان هائی تن می زنند که آن رویداد را آلودگی ننگینی بر جامه خود می بینند، اما از پاک کردن آن درمانده اند. شاید بهتر باشد، برای پاک کردن، ابتدا جامه را از پیکر جدا و به آلودگی بنگرند. نشریه آرش بخشی از آخرین شماره خود را به مناسبت سی و مین سالگرد انقلاب اسلامی به بررسی و تحلیل این رخداد مهم تاریخی در میهنمان اختصاص داده و با طرح پنج سئوال و ارسال آنها برای تعدادی از فعالان سیاسی ـ اجتماعی در داخل و خارج ایران تلاش کرده ضمن نظرخواهی از این افراد در باره دلایل و علل انقلاب ۵۷، در بطن بعضی از پرسش ها پاسخی هم در رابطه با ماهیت انقلاب، گرایش رهبری آن و علت و چگونگی قرار گرفتن رهبری روحانیت براین رخداد ارائه نماید.
نظرات دریافت شده از سوی پاسخ دهندگان در فصل جداگانه ای در ۸۳ صفحه در آخرین شماره (۱۰۲) نشریه آرش چاپ و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است. جا دارد در اینجا به تلاش سردبیر آرش بابت تداوم انتشار این مجله با همه سختی های کار و نبود امکانات ـ که ما نیز در انتشار „تلاش“ با آن دست به گریبانیم ـ آفرین گفته و استقامت و بردباری برای وی آرزو کنیم. همچنین بابت گردآوری این مجموعه از وی سپاسگزار باشیم که با این نظرخواهی در عمل بیلانی ماندگار فراهم آورده است که سندی است شگفت آور از درجا زدن فکری و ناتوانی بخش بزرگی از نیروهای شرکت کننده در انقلاب، در افکندن نگاه بیغرض و بدون توجیه گری به عمل خود، که در سهل گیرانه ترین قضاوت، عملی بود نیاندیشیده.
با نگاه به پاسخ چهره های معروف به چپ در این مجموعه باید گفت چپ ایران هنوز در بخش بزرگ خود نیاز به خانه تکانی اساسی دارد. انگار نه انگار که سی سالی از انقلاب گذشته و اسناد و مدارک بسیاری پیرامون آن منتشر و شناخت جدیدی از آن بدست آمده و در عمل مبنای تحولات بنیانی در حوزه اندیشه و گفتمان سیاسی و فرهنگی در جامعه گردیده است. فضای فکری و فرهنگی حاکم بر بسیاری از پاسخها همان فضای خشک و کویری قبل از انقلاب است. در آن ذهن های خیال پرور مه آلود هیچ نشانی از گذشت زمان و آشکار شدن واقعیت ها و آموختن از تجربه هائی که در آنها شرکت و حضوری فعال داشتهاند، مشاهده نمی شود. در این پاسخ ها ماهیت انقلاب بهمن ماه ۵۷، کماکان، „عدالتخواهانه“ و „آزادیخواهانه“ تعریف شده و „برانداختن نظام استبدادی حاکم وابسته به استعمار خارجی“ و „استقرار عدالت و آزادی و برابری“ هدف این رخداد مهم تاریخی قلمداد می شود. از نظر این افراد انقلاب به همت و با دست توانمند روشنفکران و نیروهای چپ و نیروهای „مستقل الرأی“ آغاز شد که متاسفانه در نیمه های راه نیروهای واپسگرای مذهبی حاضر در انقلاب با به یغما بردن انقلاب و دستاوردهایش مسیر انقلاب را از آزادی به استبداد دینی و جمهوری اسلامی تغییر دادند.
اما این دست توانمند دارای „استقلال رأی“ هنوز هم قادر نیست رابطه ای میان آن آزادیخواهی، عدالت خواهی خود و بستر نظری که این انقلاب در دامن آن پرورده شد و به ثمر نشست، برقرار کند. زیرا برای برقراری چنین معادله مهمی که تنها راه فهم ماهیت این انقلاب و رهبری آن است، باید نخست تعریف روشنی از آزادیخواهی و عدالت خواهی و مهمتر از همه از معنای „استقلال رأی“ ارائه نماید. در پرتو چنین تعریف روشنی است که ارزیابی از ماهیت عمل و کارنامه سرآمدان فکری، فرهنگی و سیاسی میهنمان در شرکت در انقلاب ممکن می شود. تشبث به „ربوده شدن انقلاب“، هراس و فراری است از ارائه این تعریف و تبیین این رابطه و تعیین وظیفه و مسئولیت سنگین و سترگ روشنفکری در قبال و در دفاع از آزادی و عدالت. این „دست توانمند“ بجای شکستن خود و در گریز از پذیرش مسئولیت برخاسته از استقلال رأی، به کج کردن واقعیت می پردازد و میگوید: „نسلی که در انقلاب درگیرشد ـ مسلمان و غیر مسلمان ـ خوب به یاد دارد که تا آخرین لحظه انقلاب هیچ سخنی از اسلامی بودن آن در میان نبود... این فقط پس از سقوط آن حکومت بود که سخن از „جمهوری“ با توجه به اصول اسلامی بمیان آمد.“ گفته ای سراسر آلوده به غفلت بر این نکته که امروز دیگر جامعه آگاه تر شده و اهل پرسش و تعمق و مطالعه ایران را نمی توان هم چون گذشته با چند جمله تبلیغی بی اعتبار، بی پشتوانه و بی مایه مرعوب کرد. خوشبختانه در سی ساله گذشته، اسناد و مدارک بسیاری در باره انقلاب و حوادث آن سالها چاپ و منتشر شده و در اختیار جامعه ایرانی قرار دارد که با مراجعه و مطالعه آنها بتوان در باره چرایی انقلاب و ماهیت آن به داوری نشست و از تکرار کور کورانه، سخنان نادرست و بی اصل و نسب خودداری کرد.
در میان اسناد و مدارک و کتابهای منتشر شده در سی ساله گذشته در رابطه با انقلاب و مسائل مربوط به دوران انقلاب، آثار جمع آوری شده ی آیت الله خمینی بعنوان بانی و رهبر انقلاب از مهمترین منابع در بررسی انقلاب و تحلیل ماهیت و جوهر رهبری آن می باشد. کتاب „ولایت فقیه“ و مجموعه ۲۲ جلدی „صحیفه نور“ از منابع دست اول تاریخ انقلاب اسلامی است. این مجموعه شامل رهنمودها، اعلامیه ها، سخنرانیها، مصاحبه ها و نوشته های خمینی است که در بهمن ماه سال ۱۳۶۱ به مناسبت چهارمین سالگرد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شد و امروز در اختیار علاقمندان بررسی تاریخ انقلاب قرار دارد و به جرات می توان ادعا کرد بدون مطالعه ومراجعه به این منابع بررسی و تحلیل انقلاب تقریبا غیر ممکن است. استناد محوری این نوشته به مجموعه آثار نوشتاری و گفتاری آیت الله خمینی آن هم از آغاز فعالیت های پیگیرانه و بدون توقف وی در درجه نخست از آن جهت است که نشان داده شود ـــ برخلاف ادعای کسانی که آن انقلاب را به واسطه حضور فعال و کتمان ناپذیر خود „انقلاب بهمن“ می نامند و اسلامی دانستن آن را „سوء تفاهم“ می شمارند ـــ نطفه حکومت اسلامی نه در بطن انقلاب „بهمن“ بلکه دهه ها پیش از وقوع انقلاب اسلامی بسته شده بود. بی دانشی یا بی اعتنائی ما به آن چه که به عنوان واقعیت تاریخی رخ داده است، به معنای ناپدید شدن واقعیت نیست. همچنین بر شمردن رخدادها و رویدادهای گذشته اما بی توجهی به تأثیر و معنای آینده ساز آنها یا نشانه نقص ذهنی، یا تلاشی در حفظ نامی که آسیب دیده و آبروی خود را باخته است و یا بدتر از همه کوششی است رندانه در خدمت اغراض سیاسی.


روشنی در هدف و پیگیری در مباررزه

مبارزه خمینی با نظام پادشاهی در ایران از دهه ها پیش از انقلاب اسلامی و از دوره رضاشاه و بر بستر درک خاصی از جهان بینی اسلامی و در ابتدا بر محور اصل دوم متمم قانون اساسی که تصریح می کرد؛ در هیچ دوره از دوره های مجلس شورای ملی نباید قانونی خلاف قوانین اسلامی تصویب شود و تشخیص آن را نیز به هیئتی که تعداد آن نباید کمتر از پنج نفر باشد به مجتهدین و فقهای متدین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند واگذار می کرد، آغاز می شود. این مبارزه در اصل در مخالفت با اندیشه مشروطیت؛ یعنی حکومت قانون برخاسته از اراده و حاکمیت ملت و در ضدیت با استقلال قانونگذاری از احکام شرع بود. در چهارچوب چنین ضدیتی است که اصل دوم متمم قانون اساسی توسط آیت الله خمینی مورد توجه قرار گرفته و به منزله سلطه فقها بر نهاد مجلس و محدود ساختن امر قانونگذاری در محدوده احکام شرع و اراده فقها تعبیر می شود. به گفته وی این اصل „قانون خلاف قران را از قانونیت انداخته است.“ به این ترتیب استقرار حاکمیت فقها و برقراری حکومت اسلامی و جایگزین کردن آن با حکومت عرفی از همان آغاز مبارزه در کانون اندیشه وی قرار داشت. تکیه وی بر اصل دوم متمم قانون اساسی تنها از آن روی بود که به تعبیر وی این اصل آن حاکمیت را قانوناً مستقر کرده بود. وی بر این نکته بارها در گفتارها و اعلامیه های خود به اشکال گوناگون اشاره نموده است. از جمله در کتاب „صحیفه نور، جلد اول“ می گوید:

„...ما از طریق „الزموهم بما الزموا علیه انفسهم“[وادار کنید آنها را به آنچه خودشان انجام می دهند] با ایشان[دولت] بحث می کنیم نه اینکه قانون اساسی در نظر ما تمام باشد، بلکه اگر علما از طریق قانون صحبت کنند برای این است که اصل دوم متمم قانون اساسی، قانون خلاف قرآن را از قانونیت انداخته است. والا مالناوالقانون[مارا چه به این قانون]، ماییم و قانون اسلام، علمای اسلامند و قران کریم، علمای اسلامند و احادیث نبوی، علمای اسلامند و احادیث ائمه اسلام. هرچه موافق دین و قوانین اسلام باشد ما با کمال تواضع گردن می نهیم و هر چه مخالف دین و قران باشد ولو قانون اساسی باشد، ولو الزامات بین المللی باشد، ما با آن مخالفیم.“

آیت الله خمینی در حالی که به ظرفیت نهفته در اصل دوم متمم قانون اساسی در پیشبرد اهداف سیاسی خود آگاهی کامل داشت و از آن به عنوان ابزاری درخور مبارزات خود نهایت بهره را می گرفت، به موازات آن همچنین از اعلام آشکار تمام خواهی خود در یک حکومت تمام عیار دینی و حکم خود به تابعیت همه دستگاه حکومتی و دولتی از امر فقها به هیچ روی و به هیچ ملاحظه ای خودداری نمی کرد. سخن شفاف و بی پرده وی در عبارت زیر در خور توجه کسانی است که در توجیه عمل دنباله روانه خود در انقلاب اسلامی به „پرده پوشی ها“ و „مکر“ رهبر انقلاب می آویزند! وی درکتاب „ولایت فقیه“ می گوید:

„ما معتقد به „ولایت“ هستیم“ „اسلام همان طور که جعل قوانین کرده، قوه مجریه هم قرار داده است.“ „ولی امر“ متصدی قوهی مجریه قوانین هم هست.“ „بنابراین، امروز و همیشه وجود „ولی امر“ یعنی حاکمی که قیم و برپا نگهدارندهی نظم و قانون اسلام باشد، ضرورت دارد“ „سلاطین اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند. در این صورت حکام حقیقی همان فقها هستند؛ پس بایستی حاکمیت رسما به فقها تعلق بگیرد؛ نه به کسانی که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند.“

تا قبل از تبعید از ایران (۱۳ آبان ماه ۱۳۴۳) خمینی با تکیه و تاکید بر اصل دوم متمم قانون اساسی با این تعبیر که این اصل حق فقها را در جلوگیری از تصویب قوانین عرفی و خلاف اسلام به رسمیت شناخته است و به اعتبار جایگاه قانونی و رسمی که از آن فقهائی چون خود می دانست، در بیانیه ها و سخنرانی های خود با استناد به این اصل، مخالفت خود را با سیاستها و برنامه های حکومتی پیش می برد. در این دوره کلام و سخن آیت الله خمینی اساساً رو به حکومت و مسئولان نظام و در جهت تعیین تکلیف و نشان دادن محدودیت ها و مرزهای اسلامی آنان بود. چنان که می بینیم؛ در رابطه با „لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی“ و تصویب آن در ۱۶ مهرماه ۱۳۴۱ که هدف آن دادن حق رای به زنان و حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و همچنین حذف واژه „اسلام“ از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان و جایگزین کردن قسم به „قران مجید“ در مراسم تحلیف به „کتاب آسمانی“ طی تلگرافی به شاه مخالفت خود و جامعه روحانیت را اعلام داشته و می گوید:

„...بطوری که در روزنامه ها منتشر است، دولت در انجمن های ایالتی و ولایتی، اسلام را در رای دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زن ها حق رای داده است و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. برخاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه های دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود.“(۱)

پس از آنکه شاه تغییرات در قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را نتیجه „وضعیت زمانه“ دانسته و تلگراف مراجع قم را به اسدالله علم احاله می کند، آیت الله خمینی در تلگراف دیگری به شاه مخالفت خود را این بار با شدت بیشتری با این تغییرات اعلام و آن را تخلف از قانون اسلام می داند. وی با استناد به اصل دوم متمم قانون اساسی که نظارت پنج مجتهد را بر مصوبات مجلس لازم می داند به عنوان فقیه این حق را برای خود مسلم می شمارد که با قوانین عرفی و خلاف قوانین اسلامی از جمله „لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی“ مخالفت کند که بدون هر تردیدی از نظر وی اجزا و مؤلفه های درونی این لایحه نظیر دادن حق رأی به زنان، حذف صفت و شرط اسلامی برای نامزدها، و جایگزینی قرآن با عبارت کتاب آسمانی، در جهت پائین آوردن مقام برتر اسلام در حوزه فرهنگی ـ سیاسی جامعه و همطراز کردن سایر ادیان با آن است. از همین رو وی لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی را از آنجا که مورد تأتید فقها نیست، برخلاف قانون اساسی دانسته و می گوید:

„...شغل روحانی، ارشاد و هدایت ملت است. مع الاسف با آنکه به آقای اسدالله علم در این بدعتی که می خواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد کردم، ایشان نه به امر خداوند قاهر گردن نهادند و نه به قانون اساسی و قانون مجلس اعتنا نمودند و نه امر ملوکانه را اطاعت کردند و نه به نصحیت علمای اسلام توجه نمودند و نه به خواست ملت مسلمان.... آقای علم تخلف خود را از قانون اسلام و قانون اساسی اعلام و بر ملا نموده. آقای اسدالله علم گمان کرده با تبدیل کردن قسم به قران مجید را به کتاب آسمانی ممکن است قران کریم را از رسمیت انداخت و „اوستا“ و „انجیل“ و بعض کتب ضاله را قرین آن یا به جای آن قرار داد. این شخص تخلف از قانون اساسی را به بهانه الزامات بین المللی شعار خود دانسته با آنکه الزامات بین المللی مربوط به مذهب و قانون اساسی نیست. تشبث به الزامات بین المللی برای سرکوبی قران کریم و اسلام و قانون اساسی و ملت جرم بزرگ و ذنب لایغفر است....“(۲)

پس از ارسال تلگراف مراجع روحانی از سوی شاه به دولت، آیت الله خمینی در تلگراف مستقیمی به اسدالله علم با لحن تندی به وی اخطار می کند که:

„ورود زن ها به مجلسین و انجمن های ایالتی و ولایتی و شهرداری مخالف قوانین محکم اسلام که تشخیص آن به نص قانون اساسی، محول به علمای اعلام و مراجع فتواست و برای دیگران حق دخالت نیست و فقهای اسلام و مراجع مسلمین به حرمت آن فتوا داده و می دهند، در این صورت حق رای دادن به زن ها و انتخاب آنها در همه مراحل، مخالف نص اصل دوم از متمم قانون اساسی است.... و نیز الغای شرط اسلام در انتخاب کننده و انتخاب شونده که در قانون مذکور قید کرده و تبدیل قسم به قران مجید را به کتاب آسمانی، تخلف از قانون مذکور است و خطرهای بزرگی برای اسلام و استقلال مملکت دارد“ (۳)

آیت الله خمینی با آشنائی به فن مبارزه سیاسی و درک درستی از اهمیت قدرت در برابر قدرت و بهره گیری بجا از اهرم فشار اجتماعی، در طول مبارزات خود هیچگاه از بسیج توجه و نظر پایگاه طبیعی اجتماعی خویش، یعنی طبقه روحانیون و طلاب مخالف رژیم، بخشهای سنتی و مذهبی جامعه به این جدال اساسی میان خود و دولت وقت غفلت نورزید. با مراجعه به ارتباطات ثبت شده و نامه نگاری های حاوی رهنمودها و نظرخواهی های آمرانه وی خطاب به سایر روحانیون و سرآمدان نیروهای فعال مذهبی است که روشن می شود او نه تنها یکی از فعالترین فقها در حوزه سیاست بوده است، بلکه همچنین استعداد و آمادگی کامل خود را نیز از همان آغاز در پیشقدم شدن و بسیج و هدایت در این میدان و در پیش برد اهداف خود پنهان نکرده است. در جدال بر سر لایحه فوق وی برای جهت دادن به افکارعمومی و بسیج احساسات دینی مردم و در عین حال نشان دادن قدرت روحانیت و فشار بیشتر بر دولت، در پاسخ به سئوال بازرگانان و اصناف شهر قم در مورد انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی در آبان ماه سال ۱۳۴۱ اعلام می کند:

„هیچ مجلسی و هیچ مقامی نمی تواند برخلاف شرع اسلام و مذهب جعفری، تصویبی کند یا قانونی بگذراند، رجوع فرمایید به اصل دوم متمم قانون اساسی. بحمدالله ملت مسلمان و علمای اسلام زنده و پاینده هستند و هردست خیانتکاری که به اساس اسلام و نوامیس مسلمین دراز شود قطع می کنند. „والله غالب علی امره.“ (۴)

بی اعتنایی دولت وقت به تلگرافهای مراجع و پی گیری در تصویب و قانونی کردن حق رای به زنان و تبدیل قسم به کتاب آسمانی به جای قران مجید موجب خشم بیشتر آیت الله خمینی و جامعه روحانی شده و اینبار در تلگراف دیگری در تاریخ ۱۵ آبانماه ۱۳۴۱ به اسدالله علم با لحن تندتر با تاکید بر التزام دولت به اصل دوم متمم قانون اساسی واطاعت و اجرای احکام علما اعلام می کند:

„ورود زن ها در انتخابات و الغای قید اسلام از منتخَب و منتخِب برخلاف اسلام و برخلاف قانون است. اگر گمان کردید می شود با زور چند روزه، قران کریم را در عرض اوستای زردشت و انجیل و بعض کتب ضاله قرار داد و به خیال از رسمیت انداختن قران کریم ـ تنها کتاب بزرگ آسمانی چند صد میلیون مسلم جهان ـ افتاده اید و کهنه پرستی را می خواهید تجدید کنید، بسیار در اشتباه هستید. اگر گمان کردید با تصویبنامه غلط و مخالف قانون اساسی می شود پایه های قانون اساسی را که ضامن ملیت و استقلال مملکت است، سست کرد و راه را برای دشمنان خائن به اسلام و ایران بازکرد، بسیار در خطا هستید. اینجانب مجددا به شما نصیحت می کنم که به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسی گردن نهید و از عواقب وخیمه تخلف از قران و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون اساسی بترسید و عمدا و بدون موجب، مملکت را به خطر نیدازید والا علمای اسلام در باره شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد.“(۵)

انتشار “لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی“ و دادن حق رای به زنان و قسم به کتاب آسمانی و تصویب آن در ۱۶ مهرماه ۱۳۴۱ به یك چالش و جدال بزرگ با مخالفان مذهبی و سایر مخالفین نظام منجر شد كه تا ۱۰ آذر ماه ۴۱ به طول انجامید و در این رو در رویی آیت الله خمینی و روحانیون طراز اول كشور، بازار و اصناف تهران و حتی بعضا روشنفکران و دانشجویان „آزادیخواه“ و „دمکرات“ با دولت روبرو و به مقابله پرداختند که منجر به عقب نشینی دولت شد و بالاخره در روز شنبه ۱۰ آذر ماه ۱۳۴۱ اسدالله علم در مصاحبه ای لغو تصویبنامه را توسط هیت دولت اعلام داشت و آن را غیر قابل اجرا دانست. اما پس از گذشت چند هفته در روز ۱۹ دی ماه ۴۱ با اعلام رفراندومی كه قرار بود موارد ششگانه ی „انقلاب سفید“ مورد همه پرسی قرار گیرد دوباره آیت الله خمینی با اصلاحات به مقابله پرداخته و اینبار با شدت بیشتری با کل نظام به مقابله برخاست. و در یكی از سخنرانی های خود در تاریخ ۱۰/۱/۴۲ با عنوان „قضیه، معارضه با اسلام است“ اعلام می نماید:

„دیدیم از اولی كه این دولت بیسواد و بی حیثیت روی كار آمد، از اول هدف، اسلام را قرار داد، در روزنامه ها با قلم درشت نوشتند كه بانوان را حق دخالت در انتخابات داده اند لكن شیطنت بود، برای انعكاس نظر عامه مردم به آن موضوع بود كه نظرشان به الغاء اسلام و الغاء قرآن، درست نیفتد ولهذا در اولی كه اینجا ما متوجه شدیم و اجتماع شد و آقایان مجتمع شدند با هم برای علاج كار، توجه ما در دفعه اول منعطف شد به همان قضیه، بعد كه مطالعه كردیم، دیدیم آقا قضیه، قضیه بانوان نیست، این یك امر كوچكی است، قضیه معارضه با اسلام است. „منتخَب و منتخِب، مسلمان لازم نیست باشد، حلف به قرآن لازم نیست باشد، قرآن را می خواهیم چه كنیم؟“ بعد مصادف شدند با تودهنی از ملت مسلم، تعبیر كردند حرفشان را به اینكه خیر مراد ما از كتاب آسمانی قرآن است. ما هم از آنها پذیرفتیم به حسب ظواهر شرع لكن به مجرد اینكه اینها یك چند نفر عمله را دور خودشان دیدند و یك زنده باد و مرده باد را دیدند، باز همان مسائل خبیثشان را از سر گرفتند، همان مطلبی را كه ابطال كرده بودند دوباره از سر گرفتند، دوباره “تساوی حقوق من جمیع الجهات“ تساوی حقوق من جمیع الجهات پایمال كردن چند تا حكم ضروری اسلام است، نفی كردن چند تا حكم صریح قرآن است. بعدش باز دیدند كه مصادف شد با یك ناراحتی ها و یك حرفها و یك چیزهایی، حاشا كردند، وزیرشان یكجا حاشا كرد، امیرشان یكجا حاشا كرد....“(۶)

و در بخش دیگری از خطابه خود می گوید:

„من نصحیت کردم به شاه، فرستادم آدم آنجا، در آن اول امر قبل از رفراندم، به وسیله بهبودی، به وسیله پاکروان پیغام دادم به او، آقا نکن این کار را، این رفراندوم را نکن، این خوب نیست برای شما این کار را بکنید، دست به این قانون نزن، اگر امروز ارسنجانی چهارتا رعیت را بیاورد، برقصاند و بگویند زنده باد، فردا چهارتا رعیت می آیند و می گویند مرده باد، نکن این را، صلاح نیست بکنی این کار را. گوش نکرد، دید چه جور شد؟...“ (۷)

با ادامه این جدال و گسترش دامنه تا خرداد ۴۲ نیروهای بیشتری به مبارزه و درگیری با حکومت کشیده شدند. در حالی که آیت الله خمینی با پشتیبانی سایر بلندپایگان روحانیت در رأس حرکت قرار داشت و با صدور اعلامیه ها مضمون و چهارچوب حرکت را تعیین می کرد، سایر اقشار اجتماعی و گروههای غیر مذهبی و سرآمدان سیاسی آنها که در ستیز مستقیم با رژیم فرصت مناسبی یافته بودند، تنها به صورت عنصر خیابان و تشدید کنننده دامنه مبارزه، به آن پیوستند. هرچند در آغاز این مبارزات بدلیل مخالفت روحانیون با دادن حق رای به زنان در جبهه طرفداران اجرای قانون اساسی مخالف رژیم تردیدهائی در پیوستن و همراهی ایجاد کرد، اما صف مرددین به سرعت روبه تحلیل گذاشت و صدای طرفداران اجرای اصلاحات در چهارچوب قانون اساسی مشروطه و اجرای قوانین، با بالا گرفتن و گسترش یافتن موج مخالفت و به ویژه بسیج توده ای آن، با صدای دستگاه حکومت یکی انگاشته و یا مورد بی اعتنائی قرار گرفت. در هر صورت این تردید و تعلل و شکاف مانعی در برابر پیوستن بخش بسیار بزرگتر مخالفین به مبارزات آن دوره به رهبری روحانیون طراز اول و در رأس آنها آیت الله خمینی ایجاد نکرد. پیوستنی، بدون آن که کوچکترین تأثیر در تغییر آن مضمون و چهارچوبهای آن داشته باشند یا بعضاً حتا در اندیشه این مضمون باشند. برعکس آنچه از خاطرات و یادگارهای آن دوره این نیروها برجای مانده است، توصیه و تلاش برای حضور در این مبارزات ضد رژیمی همراه با نگاه حسرت آلود، آن هم نه بدخواهانه، بلکه سراسر غبطه به پایگاه توده ای و توان بسیج نیروی اجتماعی رهبری مبارزات آن روز و آینده ایران بوده است.
در این دوره سر نوشت ساز جامعه روشنفکری ایران در انتخاب میان قوانین عرفی و شرعی با ایستادن کنار آیت الله خمینی و روحانیون، البته در غفلت کامل نسبت به معنای این همراهی، در عمل، به قوانین شرعی اولویت داد. روشنفکری عرفیگرا بجای مبارزه فرهنگی در جهت حق انتخاب برای زنان و اصلاح قانون انتخابات و فرارویاندن آن به فرهنگ و گفتمان عمومی و بجای تلاش در جهت استقرار نظم حقوقی، اجتماعی و فرهنگی نوین و دفاع از حیات سیاسی عرفی و حمایت از اصالت و استقلال نهادهای پایه ای استقرار آزادی و دموکراسی در آینده میهن، با فرمایشی قلمداد کردن اصلاحات و آمریکایی دانستن آن در ضدیت با حکومت و با حمایت از خمینی و یا با سکوت خود میدان را در اختیار حکومت از یک سو و نیروهای واپسگرا از سوی دیگر قرار داد تا با استفاده ابزاری از اصل دوم متمم قانون اساسی و کاستی های موجود در قانون اساسی مشروطه مقدمات انقلاب اسلامی سال ۵۷ را تدارک ببینند.


عزل حکومت و تدوین و تکمیل نظریه حکومت فقها

مبارزات خرداد ۴۲ به حبس و پس از آن به تبعید آیت الله خمینی انجامید. اما پس از رهائی از زندان، تصویب „قانون اجازه استفاده مستشاران نظامی آمریکا در ایران از مصونیت ها و معافیت های قرارداد وین“ زمینه حملات شدید وی به دستگاه حکومتی، اینبار از موضع „خیانت به مملکت“ و نه تنها اسلام، را فراهم نمود. چند روزی قبل از تبعید یعنی در ۴ آبانماه ۱۳۴۳ آیت الله خمینی در باره آن مصوبه یا به گفته خویش „احیای کاپیتولاسیون“ طی سخنرانی تندی در مقام فقیه دارای حق قانونی، دولت و مجلس را غیرقانونی و خائن به اسلام دانسته و اعلام می کند:

„... دنیا بداند اینها وکیل ایران نیستند اگر هم بودند من عزلشان کردم، از وکالت معزولند؛ تمام تصویب هایی که تا حالا نوشته اند، تمامش غلط است. از اول مشروطه تا حالا به حسب نص قانون، به حسب نص قانون، اینها قانون را اگر قبول دارند به حسب نص، به حسب نص قانون، به حسب اصل دوم متمم قانون اساسی تا مجتهدین نظارت نکنند در مجلس، قانون هیچ نیست، کدام مجتهد نظارات می کند الان؟.....ما این قانونی که گذراندند به اصطلاح خودشان قانون نمی دانیم. ما این مجلس را مجلس نمی دانیم، ما این دولت را دولت نمی دانیم، اینها خائنند به مملکت ایران، خائنند.“ (۸)

در دوران تبعید، پس از تبیین تئوری حکومت فقها بر محور ولایت فقیه، زبان آیت الله خمینی در ضدیت با تاریخ تجدد ایران و مناسبات اقتصادی - اجتماعی نوین و حیات سیاسی عرفی صریح تر و این بار داعیه وی در به اختیار گرفتن حکومت بدست فقها به نام ادامه دهندگان راه و سنت پیامبر کاملاً آشکار گردید. اختلاف نظر بر سر دو دیدگاه و دو جهان بینی بود. جهان بینی شرعی در مقابل جهان بینی عرفی. قانون اساسی مشروطیت و فلسفه حاکم برآن علیرغم کمی و کاستی ها درمجموع در پی ایجاد نهادهای مدنی و نهادهای قانون گزاری بدست مردم بود و این همان نظمی بود که آیت الله خمینی آن را بر نمی تافت و اساساً از آغاز با آن مخالف بود و مبارزه کرده بود. در جهان بینی خمینی اندیشه مشروطیت و قانون اساسی آن ربطی به اسلام نداشت. چنانکه در باره قانون اساسی مشروطیت می گفت:

„مربوط به سلطنت و ولایتعهدی و امثال آن است کجا از اسلام است؟ اینها همه ضد اسلامی است؛ ناقض طرز حکومت و احکام اسلام است.“ (۹)

و آن را توطئه استعمار دانسته و می گفت:

„توطئهای که دولت استعماری انگلیس در آغاز مشروطه کرد به دو منظور بود. یکی، که در همان موقع فاش شد، این بود که نفوذ روسیهی تزاری را در ایران از بین ببرد. و دیگری همین که با آوردن قوانین غربی احکام اسلام را از میدان عمل و اجرا خارج کند.“(۱۰)

برخلاف بسیاری از روشنفکران „مدرن“ و „آزادیخواه“ در سالهای انقلاب و پیش از آن، که به گفته مکرر خودشان، در نخواستن رژیم شاه متفق بودند، ولی نمی دانستند چه می خواهند، اما آیت الله خمینی ماهیت حکومتی را که میخواست، به حد کمال می شناخت و تفاوت جوهری آن را با سایر حکومت ها چه مشروطه سلطنتی و چه جمهوری بخوبی می دانست و در تبیین و توضیح روشن و در خور فهم هر استعداد متوسطی از آن نیز هیچ فرصتی را از دست نمی نهاد. حکومت مورد نظر خمینی حکومت اسلامی است که:

„ نه استبدادی است و نه مطلقه؛ بلکه „مشروطه“ است. البته نه مشروطه به معنای متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قران کریم و سنت رسول اکرم (ص) معین گشته است. „مجموعهی شرط“ همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت حکومت اسلامی „حکومت قانون الهی بر مردم“ است.“ „فرق اساسی حکومت اسلامی با حکومتهای „مشروطهی سلطنتی“ و „جمهوری“ در همین است: در اینکه نمایندگان مردم، یا شاه، در این گونه رژیمها به قانونگذاری میپردازند؛ در صورتی که قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچ کس حق قانونگذاری ندارد؛ و هیچ قانونی جز حکم شارع را نمیتوان به مورد اجرا گذاشت.“(۱۱)

آنچه را که „روشنفکر“ ـ روشنفکری که معلوم نیست به چه دلیل مدال „مدرن و دمکرات“ بودن را به دست خود به گردن آویخته است ـ نمی دانست و یا همسو با نیروهای مذهبی و سنتی با آن اساساً سر ستیز داشت، آیت الله خمینی بخوبی می دانست. او میدانست؛ مشروطیت در حوزه سیاست یعنی حکومت قانون برخاسته از اراده مردمی آزاد و مستقل و با حقوق برابر است. او می دانست حاصل اندیشه تجدد و تداوم و بقای آن دگرگون شدن چهره جامعه و پیدایش نظمی خواهد بود که بر بستر آن می توان نهادهایی را سازمان داد که در آن اراده ملت محور و تعیین کننده است و درست به همین دلیل راه مشارکت آنها را در اداره کشور گشوده و ناگزیر آنها را در خواست آزادی های فزاینده فردی و اجتماعی، خصوصی و عمومی مصرتر و توانمندترخواهد ساخت. و این همان چیزی بود که خمینی نمی خواست (و رژیم شاه از عواقب آن بیمناک بود.) و در نظم حکومت مورد نظر وی در قیودات و محدودیت های احکام شرع جائی برای آن شناخته نشده بود. در اصل مبارزه وی با رژیم وقت مرحله ای کوتاه از یک مقابله بزرگتر و پردامنه دارتر بود. تکیه و تأکید وی بر اصل دوم متمم قانون اساسی در اصل حربه ای برای برانداختن اصل قانون اساسی بود و دامنه آن بسیار فراتر از آن رفته و در ستیز با کل اندیشه تجدد خواهی و آزادیخواهی قابل فهم بود. از این رو وی نظریه حکومت اسلامی خود را به عنوان بدیلی بر بستر اندیشه سنتی و در مقابله و رقابت ستیزه جویانه با نمونه حکومت های برخاسته از اندیشه تجدد در کل و حکومت مشروطه در ایران تدوین، تبیین و تبلیغ می کرد و همین راه را نیز به هواداران و شاگردانش می آموخت و از آنان انتظار داشت. وی خطاب به جامعه روحانی و شاگردان خود اعلام می دارد:

„شما قوانین اسلام و آثار اجتماعی و فواید آن را بنویسید و نشر کنید. روش و طرز تبلیغ و فعالیت خودتان را تکمیل کنید. توجه داشته باشید که شما وظیفه دارید حکومت اسلامی تاسیس کنید و اعتماد به نفس داشته باشید، و بدانید که از عهدهی این کار برمیآیید. استعمارگران از ۳۰۰ ـ ۴۰۰ سال پیش زمینه تهیه کردند. از صفر شروع کردند تا به اینجا رسیدند. ما هم از صفر شروع میکنیم. از جنجال چند نفر غربزده و سرسپردهی نوکرهای استعمار هراس به خود راه ندهید. اسلام را به مردم معرفی کنید تا نسل جوان تصور نکند که آخوندها در گوشهی نجف یا قم دارند احکام حیض و نفاس میخوانند و کاری به سیاست ندارند؛ و باید دیانت از سیاست جدا باشد. این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کردهاند. این را بیدینها میگویند.“ (۱۲)

آیت الله خمینی تا قبل از تبعید از ایران سعی می کرد با تکیه و تاکید بر اصل دوم متمم قانون اساسی از عرفی شدن بیشتر قوانین جلوگیری کند اما بعد از اینکه در این کوشش موقتا شکست خورد با تبیین حکومت فقها و „ولایت فقیه“ بر محور آن مجددا آغاز به سازماندهی نیروهای خود می نماید. در این دوره برخلاف دوره پیش، قانون اساسی را حاصل تحمیل استعمار دانسته و به صراحت هر گونه پیوند و استنادی به آن را قطع کرده و تلاشهای دوره انقلاب مشروطه و تأسیس مجلس قانونگزاری را توطئه غرب و غرب زدگان شمرده و داعیه حکومت کامل و در همه جهات بدست فقها را به روشنی بیشتری بیان می نماید. وی رو به پیروان خود درکتاب „ولایت فقیه“ می گوید:

„ما معتقد به „ولایت“ هستیم؛...اسلام همان طور که جعل قوانین کرده، قوه مجریه هم قرار داده است. „ولی امر“ متصدی قوهی مجریه قوانین هم هست.“ و“مجموعهی قوانین اسلام که در قران و سنت گرد آمده توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است. این توافق و پذیرفتن کار حکومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق کرده است.“ و „حکومت اسلام حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانون فرمان و حکم خداست. قانون اسلام، یا فرمان خدا، بر همهی افراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد. همهی افراد، از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون هستند“

کتاب „ولایت فقیه“ مجموعه سیزده سخنرانی آیت الله خمینی در نجف (اول آبانماه ۱۳۴۸ تا ۲۰ بهمن ماه ۱۳۴۸) می باشد. این سخنرانی ها در سال ۱۳۴۹ بصورت کتاب در بیروت چاپ و مخفیانه به ایران ارسال می گردد. این کتاب بار دیگر در سال ۱۳۵۶ در ایران با نام „نامه ای از امام موسوی کاشف الغطاء“ منتشر و همچون اندیشه راهنما مسیر انقلاب را بسوی استقرار حکومت اسلامی تا آخرین مراحل پیروزی ترسیم و هموار می نماید.


دور جدید مبارزه تا مرحله نهائی انقلاب اسلامی و استقرار حکومت اسلامی

اقامت آیت الله خمینی در نجف و دوران تبعید فراغتی بود برای تدوین و تکمیل نه تنها نظریه حکومت فقها بلکه همچنین ترسیم مسیر تبدیل نظر به عمل. هر چند موج گسترده مبارزه با مضمون مذهبی و به رهبری آیت الله خمینی در داخل ایران تا حدی فروکش کرده بود، اما این به معنای فروکش کردن حرکت ها و مبارزات با استفاده از مضامین مذهبی نبود. در دوران تبعید هم بیت خمینی هر چه بود آرام نبود، پایگاهی بود که از هر سو و هر گرایش اگر فرصتی دست می داد خدمتش رسیده و با وی مشورت هائی در باره این اقدام و آن موضع می شد. سازماندهی مبارزات در کار بود اما اوج مبارزات خمینی در حوزه عمل به سه ماه اقامت وی در پاریس باز می گردد. در این مدت وی با استفاده از امکانات نا محدود جهان آزاد توانست به مبارزه خود ابعاد جهانی بخشد و بعنوان رهبر بلامنازع انقلاب خود را به جهانیان معرفی کند. خمینی در دوران اقامت در پاریس، با بهره گیری از جهل اکثر“اهل فکر“ و اهل سیاست ایران و با توجه به ملاحظات سیاسی و اوضاع و احوال روز در جهت رسیدن به هدف دراز دامن خود و حاکم کردن حکومت الله و استقرار قانون الهی در میهنمان گام های نهایی را برمی دارد. در مدت کمتر از سه ماه ۱۱۷ بار با وی از طرف روزنامه ها، رادیوها و تلویزیونهای جهان مصاحبه می شود*. بدون استثنا در همه مصاحبه ها از ماهیت جمهوری اسلامی بعنوان حکومت آینده ایران از وی سئوال می شود؛ آیا جمهوری مورد نظر دمکراتیک است؟ آزادی مطبوعات، سیستم چند حزبی، آزادی احزاب، سندیکاها، آزادی زنان، آزادی برای اقلیت های مذهبی و... در آن رعایت خواهد شد؟ وی در پاسخ می گوید؛ حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی موافق آزادی های کامل است منافع مجموعه جامعه را در بر می گیرد، لکن در چهارچوب قوانین اسلام.
خمینی بر خلاف دوره اقامت در پاریس همواره تا آن زمان ماهیت حکومت اسلامی و قوانین اسلام را بطور روشن و صریح و از نگاه شرعی، توضیح می داد و از اجرای قوانین اسلام توسط رسول الله (ص) می گفت که او:

„مجری قانون بود. مثلاً قوانین جزایی را اجرا می کرد: دست سارق را می برید؛ حد می زند، رجم می کرد.خلیفه هم برای این امور است. خلیفه قانون گذار نیست. خلیفه برای این است که احکام خدا را که رسول اکرم (ص) آورده است اجرا کند.“(۱۳)

اما از زمانی که وی در پاریس اقامت می گزیند به نظر می رسد از پاسخ صریح و روشن پیرامون ماهیت حکومت اسلامی، حکومتی که آلترناتیو نظام پادشاهی است خودداری می کند و تکیه بر اختلاف ماهوی حکومت اسلامی با ارزشهای جهان غرب و توضیح پیرامون آنرا با توجه به اوضاع و احوال و موقعیت انقلاب خلاف مصلحت می داند. حتی در مصاحبه یی در تاریخ ۲۱ آذرماه ۵۷، با روزنامه نگار مصری که احتمالاً آشنایی به قوانین اسلام دارد و با سئوالات مکرر از ماهیت اسلام و قوانین اسلامی، خواهان دریافت پاسخ از وی می شود و بعد از چند بار سئوال پیرامون ماهیت قوانین اسلام و حکومت اسلامی و عدم دریافت پاسخ روشن، از وی می پرسد:

„ایا ما می توانیم خطوط اصلی آن را بفهمیم؟“ در جواب خمینی پاسخ می دهد: „فعلا خیر، باید بروید مطالعه کنید و خطوط اصلی را دریابید. در آینده، مام تمام خطوط سیاسی، اقتصادی و فرهنگ خود را بیان می کنیم.“(۱۴)

متاسفانه این خودداری ذره ای حساسیت و کنجاوی را در ذهن جامعه „اهل فکر“ و اهل سیاستِ میهنمان بیدار نمی کند، و از خود نمی پرسد که این چگونه حکومتی است؟ بر اساس چه مناسباتی اداره خواهد شد؟ و قوانین اسلامی دارای چه کیفیتی است؟و.... روشنفکران و اهل سیاست ما حتی به اندازه روزنامه نگاران و افکار عمومی جهان غرب، حتی به میزان روزنامه نگار مصری در اینمورد از خود حساسیت و مسئولیت نشان نمی دهند و بی اعتنا به سرنوشت خود و میهن با „چشم دل“ و „گوش جان“ ـ به استثنای افرادی انگشت شمار ـ همچون کاروان جهل و نادانی پشت سر خمینی به صف شده، شیداوار در انقلاب و روزهای مهم و تاریخی آن، با ادبیات و مناسبت های سراسر مذهبی و نمادهای آن شرکت کردند و همچون مریدان و سربازان خمینی وفادارانه آن را تا رسیدن تاریخ ۱۲ فروردین ماه ۵۷، لحظه تأسیس حکومت جمهوری اسلامی، دنبال کردند تا وی با اتکا به رهبری استوار، آشتی ناپذیر و هوشمندانه خود از یکسو و به یاری سیل توده و خیل سرآمدانش نقطهی پایانی بر كوشش های هشت دهه دوران تجددخواهی در ایران گذارد.
درست است که در رژیم گذشته از آزادهای سیاسی، آزادی قلم و بیان، خبری نبود و جوانان را به جرم خواندن یک کتاب دستگیر و زندانی می کردند، افراد را به خاطر اعتقادات سیاسی شان شکنجه و اعدام می کردند. درست است که شاه حکومت می کرد و نه سلطنت و دولتهای بله قربان گو و کارگزار فرمانبر را بکار می گمارد، مجلس ملی را با انتخابات فرمایشی به مجلس فرمایشی فرو کاسته بود، روزنامه نگاران و نویسندگان و روشنفکران را سانسور و در تنگنا می گذاشت و آنها را گرفتار زندان و ساواک می کرد و بالاخره درست است که رژیم شاه با همکاری آمریکا و انگلیس برعلیه دولت ملی مصدق کودتا و آن را ساقط کرد. آری تمامی اینها درست! و بر اساس تمامی این فاکت ها مبارزه با رژیم شاه و حتی براندازی آن برحق!
اما مسئله اصلی ما در بررسی انقلاب اسلامی و جایگاه و کارنامه روشنفکری، موضوع حقانیت مبارزه با رژیم گذشته نیست. این یک امر جانبی بود و هست. سئوال اساسی اینجا بود و هست که مبارزه با شاه (یا هر رژیمی) توسط طبقه درس خوانده و دانشگاه رفته و اهل فکر و اهل سیاست بر بستر کدام اندیشه و با استفاده از کدام سلاح باید صورت می گرفت؟ بر بستر اندیشه های عرفی و قوانین عرفی و با تکیه بر دستاوردهای هشتاد سال تجددمان و انقلاب مشروطه و تکیه بر نهادهای قانونی، عرفی و نظمی که بر پایه آن آزادی را در جامعه نهادینه می کرد؟ یا بر بستراندیشه های شرعی؟ و استقرار قوانین اسلامی؟ متاسفانه روشنفکری ایران در عمل دانسته، یا ندانسته راه شرعی را که دیر یا زود به استقرار قوانین دینی منجر می شد، برگزید. البته انتظاری غیر از این هم نمی شد داشت! روشنفکری که از انقلاب مشروطه و انقلاب تجدد ایران چیزی بیش از نام باقر خان و ستارخان نمی دانست و نام هایی چون، فتحعلی آخوندزاده، آقاخان کرمانی، مستشارالدوله و... به گوشش نخورده و یا اگر شنیده بود، شنیده ها چیزکی بیش نبودند، روشنفکری که از ادبیات دوران مشروطه بندرت نوشته ای خوانده و مشروطه را گاه معادل مشروط و گاه همان نظام پادشاهی می داند چه انتظاری می شد داشت جز آن مسیری که برگزید!
پرسش اساسی اینجاست که آیا وجود سرکوب ها وبگیر و به بندها پروانه عبور برای طبقه تحصیل کرده و دانشگاه دیده از پرنسیب هاست؟ مگر نه این است که روشنفکر در همه حال باید بر اصول و پرنسیب ها بایستد حتی اگر در اقلیت محض باشد؟ آیا چون شاه آزادی های سیاسی را سرکوب می کرد، „اهل فکر“ و اهل سیاست میهنمان حق داشت با حمایت از انقلاب اسلامی و قرار گرفتن در کنار خمینی به مقابله با نظام پادشاهی برود؟ متاسفانه روشنفکری ایران با اقداماتی که در دوران انقلاب از خود نشان داد دانسته یا ندانسته پرنسیب های حیات عرفی را قربانی ارزشهای شرعی و قوانین دینی نمود. یادآوری چند اقدام از سوی نهادهای نماد روشنفکری در روزهای انقلاب، نه از سر نکوهش، تنها از سر یادآوری و رفع این تردید از سوی کسانی است که ـ به امید فراموشکاری ذهن فراموشکار انسان ـ این تصور را هنوز هم می پراکنند، که گویا سرآمدان اهل فکر، علم، قلم و هنر ما در مسیر دیگری جز انقلاب اسلامی بودند و رهبری مذهبی انقلاب دزد سرگردنه!
در آبان ماه ۵۷ به ابتکار سازمان ملی دانشگاهیان! هفته همبستگی با انقلاب اعلام می شود، نهادهای روشنفکری، فرهنگی و کانون های صنفی با انقلاب اعلام همبستگی می کنند. نمایندگان سازمان ملی دانشگاهیان!، وکلای دادگستری!، کانون نویسندگان!، محققان، مورخان، مدرسان، تشکل های دانشجویی!، تشکیلات دانش آموزی!، کارگران صنعتی!، در زمین چمن دانشگاه تهران به سخنرانی پرداخته و به رهبری آیت الله خمینی تبریک گفته و با وی و انقلاب اسلامی اعلام همبستگی می کنند. سرآمدن فکری ـ فرهنگی و دانشگاهی، در هفته همبستگی طبق گزارشی که از این روز در روزنامه اطلاعات چهارشنبه دهم ابانماه ۱۳۵۷ درج می باشد به سخنرانی و شعرخوانی پرداخته و با انقلاب اسلامی همبستگی خود را اعلام می کنند. در همین رابطه قضات دادگستری! در کاخ دادگستری همبستگی خود را با انقلاب اعلام می کند. وکلا و روشنفکران „مدافع حقوق بشر“!! طبق گزارش آقای ناصر کاتوزیان در کتاب خود „زندگی من و...“ عضو برگزیده ی هیئت تهیه پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی می شوند! و در چهارچوب „ نظام توحیدی“ و „تعالیم عالی اسلام“ و „طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه“ پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی را تهیه و به رهبر انقلاب پیشنهاد می کنند. بسیاری از نویسندگان، شعرا، ادبا، استادان، وکلا، محققان عرفی خود را کاندیدای مجلس خبرگان رهبری انقلاب اسلامی می کنند!؟ و طبق گزارشی که در این رابطه در کتاب „زندگی من و...“ ناصر کاتوزیان آمده از انتخاب نشدن خود نیز بسیار غمگین و ناخشنود هستند!؟ در صفحه ۱۹۰کتاب „طلوع و غروب دولت موقت“ اعلامیه ای درج می باشد که از سوی سرامدن فکری میهنمان در رابطه با روز قدس، روز تظاهرات بر ضد امپریالیسم و صهیونیسم بین المللی به ندای امام خمینی پاسخ مثبت دادند. اعتراض زنان در روزهای اول بعد از پیروزی انقلاب را در رابطه با انتخاب نوع پوشش از سوی بسیاری از گروه های عرفی جامعه اعتراض مشتی „فاحشه درباری“ قلمداد می شود. کانون نویسندگان، در ۲۹ بهمن ماه ۵۷ به دیدار رهبر انقلاب تبین کننده ولایت فقیه رفته و تقاضای آزادی بیان و قلم می کند!؟ چنین به نظر می رسد این سروران کتاب ولایت فقیه رهبر انقلاب و گفتگوهای آیت الله خمینی با روزنامه ها، رادیوها و تلویزیونهای جهان را در پاریس نخوانده و نشنیده بودند. متاسفانه نه تنها صدای شفاف و روشن هشدار دهنده مهشید امیرشاهی در مسئولیت روشنفکری در ضرورت ایستادگی در برابر انقلاب اسلامی و دفاع از ناموس و معنای آزادی کوبیده شد، بلکه حتی بعد از دهم دیماه ۵۷ بعد از نامه سرگشاده و پرملاحظه و محتاطانه مصطفی رحیمی به آیت الله خمینی تحت عنوان „چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟“، „بخت خواب آلوده“ یاران قلم بدست وی بیدار نشد و این صدا پژواکی میان روشنفکران پیدا نکرد. نیروی „ملی“ و لیبرال عرفی گرای جامعه روز سه شنبه سوم بهمن ۱٣۵۷ „بشارت نامه“ صادر و آیت الله خمینی را „مردی که آزادیخواهی را به عرش رسانده است و پشت دنیای ظلم و استبداد را به خاک“ مالیده است، „مردی که نشانه آزادی انسان با ایمان علیه فساد است“ „مردی که هستی اش قانون آزادی ست“ مردی که „قانون دادخواهی“ است „مردی که خاطره ی رنج یک ملت است“ „ابرمرد زنده ی تاریخ“ است. „مردی چنین“ که „دوباره“ نخواهد آمد و „در تمام طول حیات انسان تنها همین یک بار است“ که می آید و“امانت شرق“ „نزد غرب“ است، به گوش جهانیان معرفی نماید؟ و به „خاطر رضای دل خویش عزیزش“ دارد و „به خاطر رضایت تاریخ“ „تصویرش را در قلب خود“ حک کند و „با نظمی“ که نشان „از فرهنگ متعالی“ اوست „از ایشان استقبال“ کند؟

آری روشنفکر عرفی ما در برابر آیت الله خمینی خود را برهنه کرد و برای انقلاب اسلامی باده سر داد و نقطه پایانی بر حیات عرفی خود و کوشش های هشتاد ساله دوران تجدد گذاشت. متاسفانه کارنامه این نسل از „اهل فکر“ و اهل سیاست ما، در اینمورد کارنامه ردی است! و مُهر قرمز روفوزه شد! بر پیشانی آن تا سالها و قرن ها باقی خواهد ماند!


پی نوشت:
در رابطه با رهبری آیت الله خمینی، ابتدا باید به چند نکته اشاره کنم که رهبر، دبیر اول حزب، دبیر سندیکا یا نماینده مجلس و رئیس جمهور و... نیست که بتوان انتخابش کرد. رهبر خارج از اراده ما پیدا می شود. رهبر هیچ گاه خود را به رای نمی گذارد، همانگونه که خمینی و امثال او خود را به رای نگذاشتند. وی را قبول می کنند. همانگونه که در قعطنامه پایانی راهپیمایی میلیونی روز عاشورا وی را میلیونها ایرانی به رهبری قبول کردند! عوام از وی تابعیت محض می کند و بزرگان و سرامدان قوم، تابعیت خویش را در پوشش همبستگی با وی اعلام می دارند. همانطور که در آبانماه ۵۷ در هفته همبستگی بسیاری از نهادهای روشنفکری با انقلاب و آیت الله خمینی اعلام همبستگی کردند! رهبر رئیس دولت، رئیس مجلس و.. نیست که با او همکاری بتوان کرد، رهبر تکلیف معین می کند، حکم صادر می کند، بقیه آنرا با جان و دل انجام می دهند. چون صدور حکم اعضای شورای انقلاب و صدور حکم نخست وزیری بازرگان! رهبر به دیدار کسی نمی رود، به دیدارش می روند، رهبر با کسی مشورت و مشاوره نمی کند. او ارشاد می کند، رهنمود می دهد. همانگونه که بسیاری از رهبران احزاب سیاسی بدیدار او در پاریس شتافتند و ارشاد شدند! رهبر ولی است. رهبر قیم است و سرپرست. امر او امر اولاست و با چشم بسته قابل اجرا.


* خمینی در تاریخ ۱۴مهرماه ۱۳۵۷ وارد پاریس شده و تا تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ در دهکده ای در حومه پاریس اقامت گزید. در مدت ۱۱۸ روز اقامت در این دهکده بیش از ۱۱۷ بار با وی از طرف روزنامه ها، رادیوها، تلویزیونهای معتبر جهان مصاحبه می شود. مصاحبه با: خبرگزاری فرانس پرس، مصاحبه با فیگارو، تلویزیون فرانسه، تلویزیون اتریش، روزنامه انگلیسی گاردین، روزنامه لاکروا، تلویزیون لوکزامبورگ، پائزه سرای ایتالیایی، تلویزیون سوئد، تلویزیون هلند، روزنامه یونان „توزیها“، مجله عربی زبان المستقبل، تلویزیون کانال ۲ آلمان، تلویزیون سی بی اس، روزنامه فاینشنال تایمز، روزنامه هلندی دی ولت گراند، مجله آلمانی اشپیگل، خبرگزاری اسوشیتدپرس، تلویزیون ژاپن، تلویزیون دی.آر.آ آلمان، هفته نامه ساندی تلگراف، خبرگزاری آمریکایی یونایتد پرس، مجله هفتگی نیورو آمستردام، مصاحبه با نماینده سازمان عفو بین المللی، مجله عربی زبان القومی العربی، روزنامه لبنانی النهار، روزنامه انگلیسی ابزرور، خبرنگاران ان بی سی آمریکا، خبرنگار مصری، روزنامه فرانسوی لوموند، خبرنگار البیرق، مجله هفتگی ویکلی گرین، روزنامه آلمانی دنیای سوم، خبرگزاری رویتر، تلویزیون المانی زبان سوئیس، خبرگزاری میدل ایست، خبرگزاری لیبی، روزنامه لبنانی السفیر، روزنامه دانمارکی، تایمز لندن، لوژورنال فرانسه، روزنامه نگار نروژی، الرای تونسی، روزنامه لبنانی الهدف، رادیو اتریش، تلویزیون سراسری ایتالیا، رادیوی کانادا، بی بی سی، مجله فردای آفریقا، رادیو لوکزامبورگ، روزنامه دیلی تلگراف، مصاحبه با امل، نیوزویک، لوس آنجلس تایمز آمریکا، تلویزیون کانادا، رادیو پاپیولار میلان، روزنامه صدای لوکزامبورگ، روزنامه اونینا ارگان حزب کمونیست ایتالیا، خبرگزاری فلسطینی وفا، تایم آمریکا، تلویزیون کانال ۱ آلمان، مصاحبه دکتر جیم کوککر استاد دانشگاه روتکرز آمریکا، روزنامه „جمعه، شنبه، یکشنب“، مجله انگلیسی زبان لبنانی، روزنامه اکسپرس، روزنامه لیبرال چاپ توکیو و اوزاکا، مصاحبه گروهی از جوانان ارمنی مقیم فرانسه، روزنامه بالتیمورسان، تلویزیون کانال ۲ فرانسه، مجله آفریقای جوان، مجله اکونومیست، روزنامه ایتالیایی لوتاکونتینوا، روزنامه نیورک تایمز، تلویزیون اسپانیا، خبرنگاران ژاپنی ـ سنگاپور و سوئیسی، روزنامه „تمپو“ از اندونزی، مجله محی ل اکو، استریت تایمز سنگاپور، مجله اشترن آلمان، روزنامه اطلاعات، رادیو مونت کارلو.

******
یادداشت ها:
۱ ـ صحیفه نور جلد اول، ص ۳۷
۲ ـ همانجا جلد اول، ص ۳۵
۳ ـ همانجا، ص ۳۸
۴ ـ همانجا، ص ۴۲
۵ ـ همانجا، ص ۴۳
۶ ـ همانجا، ص ۶۷
۷ ـ همانجا، ص ۷۰
۸ ـ همانجا، ص ۱۴۵
۹ ـ ولایت فقیه، ص ۷
۱۰ ـ ولایت فقیه، ص ۹
۱۱ ـ ولایت فقیه، ص ۳۳
۱۲ ـ ولایت فقیه ص ۱۵
۱۳ ـ ولایت فقیه، ص ۱۵
۱۴ ـ صحیفه نور جلد دوم، ص۳۲۵

به نقل از: www.Talashonline.com


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

ادبیات غیر پلورالیستی
هومن دبیری
2009-04-27 19:30:44
انقلاب بهمن ١٣٥٧ برآیند مبارزات تاریخی مردم ایران علیه حکومت مطلقه ی پادشاهی خاندان پهلوی می باشد. عوامل بسیاری در وقوع انقلاب تاریخی بهمن ٥٧ دخالت داشته که هنوز بسیاری از نکاتی که در تحقق شتابنده ی انقلاب موثر بوده در محاق ابهام ، حدس و گمان مستور ست . نیروهای شرکت کننده و بازیگران این انقلاب هریک بنا بر ماهیت سیاسی خود و انتظارات آنها از انقلاب و مهمتر از همه به نسیت میزان اطلاعاتی که از فعل وانفعالات نیروهای شرکت کننده در اختیار دارند ، طبیعی ست که برخورد های متفاوت نسبت به انقلاب داشته و دارند.
پاسخ شخصیت های مختلف سیاسی به سئولات آرش شماره ی ١٠٢ منعکس کننده این واقعیت ست .
پاسخ های آقای داریوش همایون کاملا متفاوت از دیگران ست و بیشتر تاکید بر نقش جیمی کارتر و غرب نسبت به شاه دارد.
آقای بنی صدر در باره ی نقش آقای خمینی و فریب نیروهای سیاسی از یک طرف و کم توجهی آنها به موضوع آزادی از طرف دیگر اظهار نظر نموده و و دیگر نیروهای ملی و چپ هریک به فرا خور حال خود نسبت به انقلاب و پی آمدهای آن و امروز ایران پاسخ خای متفاوتی ارائه نوده اند.

آقای کشگر در نوشته ی خود در باره ی آیت الله خمینی و سابقه مبارزاتی ایشان مسائلی را عنوان نموده که کاملا با مواضع تمام پاسخ دهندگان مجله آرش متفاوت ست. بسیار خب ! سئوال اینجاست که چرا رژیم تا بدندان مسلح شاه که از ماهیت خمینی اطلاع کافی داشت و در پشت پرده سالها با خمینی در نبرد «قانون» علیه « قداست » در گیر بودند و مکاتبات آنچنانی داشتند . غیر مسئولانه در سال ٥٦ و ٥٧ به برخورد ها تحریک آمیز علیه خمینی و حواریون او پرداختند. نامه ی معروف «رشیدی مطلق» در حالیکه آقای داریوش همایون هم وزیر اطلاعات شاه بود و حتی امروز هم بر خلاف آقای کشگر موضوع انقلاب را تبیین می کند . آیا آقای کشگر نشریه آرش ١٠٢ را بهانه ای برای حمله ی غیر مسئولانه به « چپ » انتخاب نکرده ست ؟



نامی از بختیار نیست؟
اکبر جوادی
2009-04-26 23:42:47
مقاله ی شما مستدل و خواندنی است. اما سوال این است که چرا نامی از بختیار و هشدارهای او نیست؟ آیا این یک حذف سهوی است یا عمدی؟ اگر اولی است ایراد دارد ولی می توان آنرا درست کرد. اگر دومی است که آنوقت بر شما ایراد وارد است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد