logo





حضور سكولاريسم در بطن تناسب قوا مهار خشونت فرهنگى-دينى ست

چهار شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۲ مارس ۲۰۱۴

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
توازن قدرت موجب تواضع در جامعه مى شود بدين معنى كه نيروها مجبور مى شوند تا يكديگر را تحمل و در كنار هم هر چند به تنافى اما حق حيات و زيست مشترك داشته باشند. دليل خشونت بى حد و حصر در جامعه ايرانى كه جامعه مشتمل از خانواده و اجتماع است، از اينجا ناشى مى شود كه تقسيم عادلانه قدرت موجود نيست و يا دليل خشونت در حق زنان و اجحاف حقوق مدنى آنها در اينست كه زنان به لحاظ اجتماعى صاحب قدرت نيستند و اين بر مى گردد به اينكه، قدرت مدنى اى كه مى بايست چنين قدرتى را به زنان اعطا نمايد وجود خارجى ندارد.
تناسب قوا يعنى آن نيروهاى متعدد و متكثر كه در يك رابطه عقلانى شكلى از "مناسبات نيروها" را بر حسب يك تعادل عقلانى بوجود مى آورند و بدان رسميت مى بخشند و اين ناممكن است اگر حضور پُررنگ سكولاريسم منتفى باشد زيرا آنچه ميان نيروها و به جامعه تعادل مى بخشد ايده و نيروى سكولاريسم است بعبارت ديگر سكولاريسم از آن نيروى فكرى اى پيكر مى گيرد كه هيچ رابطه اى با خشونت و كشتار ندارد و حضورش قادر است خشونت را مهار سازد كه هر جا دين حكمروايى كرد خشونت بود و كشتار دگرانديشان. بسيار ناشيانه خواهد بود اگر تفكر بالنده سكولاريسم و نيروى سياسى اش را با حكومت هاى مستبد سكولار يكى بيانگاريم. ما از نيروى سكولارى سخن مى گوييم كه نخست از اينجهانى انديشيدن جانمايه مى گيرد و چون مرتبط به انديشيدن است در نتيجه با ظهور انديشه ها و تكثرشان ممارست و پيوند ارگانيك دارد.

وضع موجود را پذيرفتن و اميد به تغيير را از درون ساخت قدرت به انتظار نشستن معنايش چيزى نيست جز ناتوانى جامعه مدنى و جنبش هاى اجتماعى در تغيير و تحول ساختارى جامعه. و اين خطرناكترين وضعيتى ست كه خشونت هر روزه را در سطحى كلان: اعدام در ملاء عام، قبيح ترين نوع خشونت ضد بشرى يعنى سنگسار، خشونت فيزيكى در حق زنان، و حقوقى با تمسك جستن به شرع اسلام، فشار و خشونت طاقت فرسا به مليت هاى قومى و دينى، از جانب روحانيت شيعه حاكم بوسيله رسميت دادن اسلام و بينش برترى جويانه آن بر ساير اديان، با تمام وجودمان آن را حس مى كنيم. بطوركلى زدودن خشونت در جامعه هنگامى ميسر مى شود كه ميان توانايى قدرت سياسى و نيروى اجتماعى برترى قدرت اجتماعى و مدنى حاصل شود و اين برترى مدنى قادر مى شود تا تعادل و توازن قدرت را در جامعه بدان شكل ببخشد. و اين هنگامى ميسر مى شود كه جنبش هاى اجتماعى در شكل هاى متنوع و در سطوح مختلف خارج از قدرت سياسى حاكم امكان ارتقاء و بالندگى بيابد، توازن و اعتدال قدرت ميان قدرت سياسى حاكم و جامعه مدنى بدينگونه به حقيقت مى پيوندد.

توازن قدرت موجب تواضع در جامعه مى شود بدين معنى كه نيروها مجبور مى شوند تا يكديگر را تحمل و در كنار هم هر چند به تنافى اما حق حيات و زيست مشترك داشته باشند. دليل خشونت بى حد و حصر در جامعه ايرانى كه جامعه مشتمل از خانواده و اجتماع است، از اينجا ناشى مى شود كه تقسيم عادلانه قدرت موجود نيست و يا دليل خشونت در حق زنان و اجحاف حقوق مدنى آنها در اينست كه زنان به لحاظ اجتماعى صاحب قدرت نيستند و اين بر مى گردد به اينكه، قدرت مدنى اى كه مى بايست چنين قدرتى را به زنان اعطا نمايد وجود خارجى ندارد.

منظورم از قدرت زنان، نظر به قدرت خاص و ويژه در جامعه نيست بلكه بمانند انسان شهروند شده صاحب حقوق خويش باشند و نه بى حقوقى از جامعه مردسالارانه كه اسلام وجه مهمى از چنين جامعه اى را پى ريخته است و اصلاً اسلام آشكارا اجحاف حقوق زن است، در اين بيش از سه دهه اخير، ديگر به اندازه كافى سند رسمى و غير رسمى، عمل و رفتار آشكار، دالِ بر اين اعِمال اجحاف شرعى وجود دارد كه روحانيت شيعه حاكم خود مستقيماً مجرى چنين امر شرعى اى است. قدرت زنان در چهارچوب حقوق شهروندى يعنى استوارى نظام سياسى خارج از ارزشهاى اسلامى.

تناسب قوا كه منجر به مناسبات عقلانى نيروها و بسط آن در جامعه مى شود از منشأ استقلال نيروها تناور مى شود و پيكر مى گيرد. چشمداشت و يا گدايى از قدرت حاكم كه قدرت همواره ميل به تمركز دارد، در سراسر رويداد تاريخى-فرهنگى ما موجبات توزيع قدرت و مناسبات نيروها نشد و كمترين تأثير را در تعديل و شكستن قدرت متمركز نداشته است به همين دليل امر سرنگونى حكومت ها از طريق قيام، شورش و انقلاب، همواره در دستور كار ما ايرانيان قرار داشته وقتى كه روز موعود تظلم خواهى از ظلمِ بى حد و حصر حاكمان فرا مى رسيد. از اينرو اهتمام به بسترسازى براى شكل گيرى نيروهاى مستقل خصوصاً سكولار تنها ضمانتِ استوارى "مناسبات نيروها" در مهار خشونت در جامعه خواهد بود.

حق را از قدرت طلب نمى كنند بلكه بدان تحميل مى كنند و براى اين منظور مدعيان حق مى بايست حضور مستقل خود را اعلام و تثبيت كنند، وقتى منِ سكولار براى خود حقى مستقل قائل نباشم به چه دليل حكومت مجبور به تن دادن حقى شود كه حضور ندارد در ثانى وقتى نيروى تعادل(حق حضور) در جامعه حضور نداشته باشد مناسبات نيرويى شكل نمى گيرد تا بخواهد خشونت را مهار كند. اصولاً خشونت قدرت حاكم از بى حضورى نيروها و فقدان جامعه مدنى سرچشمه مى گيرد؛ حضور نيروها و جامعه مدنى مستقل يعنى قدرت سازمانيافته و سازمانيافتگى يعنى قدرتى بى نياز از رفتار خشونت. خشونت، حداقل در رويداد فرهنگى ما، از آنجا ناشى مى شده است كه توده نظم نيافته وقتى از جور و ظلم حاكمان به تنگ مى آمد سر به شورش مى گذاشت بدون اينكه بانى تحولى شود.

نتيجتاً اينكه براى شكل گيرى "مناسبات نيروها" و گذار واقعى به سمت تعديل جامعه و دموكراسى دو ركن تناسب قوا به جهت مهار خشونت مستقيماً دخيل است:

١- قدرت جامعه مدنى مستقل و فارغ از هر نوع وابستگى به حيطه و مظهرى از قدرت سياسى حاكم و نهايتاً "جامعه مدنى اسلامى" كه در تضاد آشكار با حقوق عرفى انسانهاست.

٢-مانور قدرت نيروهاى مستقل سكولار؛ "اتحاد جمهورى خواهانه ايران" اگر قادر مى شد تا در رفتار سياسى و سازمانى منعطف به بيانيه ده ماده اى خويش خصوصاً ماده مربوط به جدايى دين از دولت و سكولاريسم، آنها را برجسته سازد، مى توانست اكثريت سكولارهاى جامعه را به گرد خويش جمع كند و اين در حالى ست كه حتى جمهورى خواهانى نظير "جمهورى خواهان لائيك و دموكرات" كه همزمان با تشكيل اجا، سازمان خود را در همايشى بنا نهادند حاظر نشدند همايشى مشترك تحت عنوان جمهورى خواهى تشكيل دهند البته "اتحاد جمهورى خواهان ايران" توانست برخى از رانده شدگان و يا جدا شدگان از حكومت اسلامى را تحت هويت هاى مجهول نظير ملى-مذهبى به خود جلب كند اما اينها به دليل وصل بودن بند نافشان به اسلام و تأكيد شان بر حضور غالب ارزشهاى اسلامى در جامعه، كه اين تأكيد نمى تواند منظور خاص سياسى از نظر آنها نباشد، باعث شده تا نيروى مهمى از سكولارها و لائيك ها را از دست دهد و با صدور چند اطلاعيه و اعلاميه دلش خوش باشد كه "نامش كبوتر هرم است". ناگفته روشن است كه مراد ما از سكولارها تنها شامل بى دينان نيست بلكه همهء آنهايى را در بر مى گيرد كه دين و خداباورى را امر شخصى دانسته و بدون اگر و مگر و با صراحت در پلاتفرمشان رسماً از جدايى دين از دولت و سكولاريسم(عرف گرايى) به صرافت بيافتند.

روشنفكر به انديشيدن و مؤمن به ايمان خويش:

مؤمن كسى ست كه ايمان آورده و ايمانش اصلِ اساسىِ اصالتِ او باشد و هويت او تحت سلطه ارزشهاى اعتقادى فرم بگيرد خواه اين اصالت از ارزش اديان شناخته شده سامى و يا ايرانى و يا از هر منشأ فرهنگى ديگر باشد و خواه ارزشهاى اعتقادى نافى با مذاهب رسمى شناخته شده، در هر صورت اعتقاد است و اعتقاد همان ارزشهايى ست كه انسان بدان مؤمن مى شود و به اشغالش در مى آيد. و وقتى ايمان آورد در و از همان چهارچوب ارزشى به قضايا مى نگرد و واگرداندن ارزشهايش از حد چنين قالبى فراتر نمى رود و در واقع در آن چهارچوب و قالب، بى روح و مسلوبالختيار مى شود. در حاليكه روشنفكر از بينش اعتقادى مبراست چونكه روشنفكر هويت خويش را از اكتساب و اخذ آن ارزشهايى مى گيرد كه آنها در معرض آفرينندگى فرم خاص خود را پيدا مى كنند بعبارت ديگر روشنفكر به سبب حركت به سمت كشف حقايق و موضع مفهومى بدانها، سرآغاز، خود دستخوش تحول در سير آفرينندگى اش در بُعد ساخت و ساز مفاهيم مى شود و به همين جهت هويت روشنفكر در تخالف با هويت مؤمن در بينش ايمانى كه مؤمن در محدوده ارزشى بدون آفرينندگى رفتارش به سامانه مى شود، ارزشى نامتناهى و ناوابسته است.

اين مسئله و معضل را مى توان به وفور در رفتارهاى روزمره مان مشاهده نمود: "نخبگان" سياسى كنونى ما از هر جايگاه مذهبى و غير مذهبى اش، هر يكشان همواره به جستجوى اخبار براى تأييد نظرات سياسى خويش هستند و چون در همين سطح، عمل و رفتار مى كنند در نتيجه از كشف حقايق باز مانده و بدان رغبت نشان نمى دهند و سياست را بر مبناى تبادل اخبار مى سنجند و نه كنجكاوى ذهن به موضوعات و كند و كاو آنها. با تأكيد و تكيه بر اخبار مجبور مى شوند تا به همين سطح، نگاه سياسى خويش را سامان بخشند كه يك نمونه اش همين نگاه سياسى به "مناسبات نيروها" را در "مدارا" جستن است و نه "توازن قوا" كه اين اصل اساسى رغبت منعطف به مناسبات نيروهاست. مى خواهم اين را بگويم كه چنين نگاه ظاهرى و غير بطنى به موضوعات حتى نمى تواند به روند پيشبرد بطئى يك سياست سير كند زيرا چنين نگاه ظاهربين، در همان چهارچوب تبادل اخبار (مثل، خاتمى اين را گفت، رفسنجانى از خودش انتقاد كرد، خامنه اى اين اندازه عقب نشست، ظريف خوب عمل كرد و چيزى هايى از اين قبيل را اخبار و تبادل اخبار گويند) باقى مى ماند و قادر نمى شود اين ظاهر را بدان شكل و نظم داده و آن را در يك قالب به كليت ارتقاء دهد تا براى تبيينش بتواند بدان رابطه علّى بخشيده تا از آن به توانمندى خلاقيت آفرينندگى و توليد انديشه سياسى برسد.

مستغرق بودن در روزمره گى و امور ظاهر و در حريم چنين معيارهايى محصور ماندن معنايش اينست كه "هرچه پيش آيد خوش آيد" يعنى هر چه و همينى كه پيش آمد بر آن تفرد نمى كنم و مورد پرسش قرار نمى دهم بلكه آن را در ظاهرش يعنى انتزاعش "مدارا" مى جويم تا متناسب با آن مناسبات بوجود آيد و اين يعنى با چرخش زمانه چرخيدن و ويژگى آن چرخش را پرسش نكردن و متعاقباً بى تدبير بودن و خلاقيت نداشتن. انسان بى تفرد و تدبير، انسان محافظه كاريست و محافظه كارى مؤمن بودن به ارزشهاى پيشين است و چون مى پندارد در صورت جستن و كشف رابطه علّى موضوعات و تبيين آنها خدشه به حريم ايمانى اش است در نتيجه از آن گريزان و همينى كه هست را بدان اكتفاء مى كند، درست مانند همين موضوع "مناسبات نيروها" و "تناسب قوا" كه فكر تبيين علّى آنها در قالب اصالتى، به سبب احتمال خدشه وارد شدن به حريم اعتقادى فرد در بُعد سياسى اش، لرزه بر اندام مى افكند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد