|
یکی از پدیده های آشکار ناعدالتی در جامعۀ ایرانی تبعیض چند وجهی علیه زنان است. تبعیضی که با تثبیت رژیم فقاهتی و قانون اسلامی اش، در این سی و پنج ساله اخیر، شکل رسمی و تاثیر فراگیرتری یافته است. چنان که زن را طبق استناد به قانون رسمی نه فقط پیشاپیش از قضاوت و از کسب مقام اجرایی در رده های بالا حذف کرده بلکه او را در حق ارث و شهادت نصف مرد به شمار آورده است.
البته این نیرنگ و دسیسه، که مردسالاری تمامیت طلب پدرخواندۀ مافیاییاش بوده، بی جواب نمانده است. ناظران جامعۀ ایرانی، همچنین با چالش آزادیخواهان و زنان روبرویند که در کشور حق و حقوق را پایمال شده می یابند. آن تحمیل و این چالش، چند سالی است که بخشی از واقعیت سرزمین ما را تشکیل می دهد و کشاکشی اساسی میان مردمان را به نمایش می گذارد. در پرتو چنین موقعیتی بایستی به گذشته نظر کرد. ناچاریم ببینیم که چه کسانی آتش بیار معرکه و گسترش آشفته بازار دیگرفریبی امروزی بوده اند. به راستی چه کسانی زمینه های نظری به قدرت رسیدن جریانی خودکامه را هموار کردند؟ خودکامگی که در پایانۀ قرن بیستم میلادی توانست خلیفه گری همچون شکل حکومت قرون وسطایی را در ایران احیا کند. البته در این میانه نقد اجتماعی و سنجش فرهنگی به کفایت از نقش جلال آل احمد و علی شریعتی در آن دوره و تاثیرشان گفته است. افرادی که، از میان قشر تحصیلکرده و نویسنده، هدف های ائتلافی اعلام نشده با روحانیت مرید آیت الله خمینی را دنبال کردند. اما آن ائتلاف با خمینی فقط به جلال آل احمد داستان نویس و علی شریعتی سخنور خلاصه نشده بلکه دربرگیرنده دیگرانی و از جمله زن شاعر و دانشگاهی هم بوده است. به واقع طاهره صفارزاده می تواند با آل احمد و شریعتی مثلثی را بسازد که در کار نظریه سازی و هموارکردن راه ولایت فقیه فعال بوده اند. *** بنابراین از این زاویه به خوانش و بررسی شعر و سرایش طاهره صفارزاده بپردازیم که به دو قسمت عمده و مختلف بخش پذیر است. البته انگیزۀ بررسی ما در پرتو استقبال از روز زن هم قرار دارد. روز زن، در هشتم ماه مارس، که در این روزها با سی و پنجمین سالگرد انقلاب اسلامی در ایران همزمان شده است. در هر حالت علت ها و دلیل های یادشده به خودی خود کفایت می کنند که پرداختن به شعر شاعر زن را موجه جلوه دهند. به ویژه که سخن وی از خطا به دور نبوده و سرایشش همواره حرکت رو به جلو نداشته است. او، حتا به دوره ای از زندگانی خود، رعایت حق و داد را به راحتی به جریان نظری و نظام رفتاری واگذار کرد که به قصد محدود سازی فضای تنفس و حرکت زن به میدان آمده بود. نظر و رفتاری که در بستر مُدرنیته بر روند زمانه عصیان می کرد و می خواست آگاهی عدالتخوانه و رهایی انسانی را باز پس نشاند. در هر صورت شناخت گُمراهی آن زن شاعر و دانشگاهی برای افکار عمومی این دستاورد را دارد که در کنار افشای مردسالاری به کسی هم چک سفید بی خطایی را به خاطر زن بودن ندهد. این گونه شاید بشود جلوی ایدئولوژی ساختن از فمینیسم و زن باوری را گرفت که گاهی در سخن و رفتار این و آن فعال و آکتیویست جُنبش زنان مشاهده می شود. بخشی از کارکرد سنجش و نقد مداوم حضور ایدئولوژی در جامعه بدرد جلوگیری از این انحراف نظری هم می خورد که هر کسی نتواند با صرف استناد به جنسیت یا حتا اعلام باور به برابری زن و مرد، خود را صاحب حقیقت مطلق بداند. *** از این رو به برگزیده ای از شعر طاهره صفارزاده زیر عنوان "طنین بیداری" نگاهی می کنیم که با حمایت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سال ۱۳۸۸ خورشیدی انتشاریافته است. در همین خوانش معلوم خواهد شد که چرا "طنین بیداری" ایشان را وارونه و نفی کرده و به جایش عنوان مطلب حاضر را "توهم بیداری" گذاشته ایم. البته این نفی و وارنه سازی فقط از دل خوانش و بررسی ما در نمی آید. علت و دلیل اصلی آن در مشاهده واقعیت معاصر است که نفی وعده و وعیدهای سرایش صفارزاده را پدید آورده است. در شعر بلند "سفر بیداران" که تاریخش دی ماه ۱۳۵۷است، شاعر ذوق زدگی خود را از رسیدن به "خواب و خیال" خویش توصیف کرده است. خواب و خیال بهشتی که امروزه اما در بیداری ما همچون برزخی دلهرهآور جلوه می کند. گوشه هایی از آن شعر را این جا با هم مرور کنیم: " از راه خاک آمده ای/ از راه خون/ از ابتدای روز جدال/ از ابتدای جاده ی تابوت/ این جا بهشت است/ بهشت زهرا/.../ این جا بهشت است/ از زیر سایه های درختان/ صدای آفتابی شیون می آید/ صدای غرّش بغض/ صدای هق هق مردان/بلند گو/نوار/ عکس/ پلاکارد/ عکس امام/ عکس شریعتی/ عکس مجاهدان/ عکس دلاوران/.../ای دغداران/ باور کنید شما هم اهل بهشتید/.../جالوت خواهد شکست/بنای یادبود جهالت/ بنای یادبود رهایی خواهد شد/ تو ملت ایرانی/ و از نهایت ایمانت/ به سوی بهشت آمدی/ بهشت زهرا/ بهشت بی حور/ بی غلمان/ بی حریر/ بی دیبا/.../ من شاعر شما هستم/ با جان زخم دیده/ من آمده ام که پیش شما باشم/ و در موعود / دوباره با هم برخیزیم/.../سلمان در انتهای هجرت خود بر می گردد/ پیام او/ پیام امام/ رگ های خفته ی این سامان را بیدار می کنند/ و راهیان بر می خیزند/ و من بر می خیزم/.../ میدان در آفتاب عشق تو می سوزد/ تمام میدان ها/ میدان فتح و بیعت/ میدان کربلا/ شهدا/ آزادی/ بهشت در انتهای همین میدان هاست/ بهشت در انتهای همین میدان هاست/ و فوج فوج می آیند/.../ و این قبرستان/ بهشت فردا خواهد شد/ شب ضیافت ارواح/ با مردگان سابق/ تکلیف چیست/ ارواح خوب/ ارواح مضطرب و سرگردان/ ارواح توبه کار/ همه این جا هستند/... " *** از دیدگاه تاریخ ادبیات فارسی و سرگذشت شاعرانش، صفارزاده، پس از مرگ زودرس فروغ فرخزاد، به زمانی امید شعر زنانه سال های چهل خورشیدی به شمار می رفت. امیدی که دفترهای نخستین شعرش در دل ها زنده ساخته بود. اما در پایانه سال های دهۀ پنجاه او هم از نظریه خود در مورد سرایش و زیبایی شناسی شعر دست شست و به سمت شعاردهی و پوپولیسم درغلطید و هم مُروج جریان قدرت پرستی شد که هیچ بردباری و تُلرانسی در مقابل دگراندیشان نداشت. چنان که امید گشایش دریچه ای برای تازه دیدن جهان توسط صفارزاده به یکباره به ناکامی زیبایی شناسانه وی انجامید و در عرصۀ عمومی گرفتاری و سرکوب سیاسی به همراه داشت. باری. وی که در آن سال های دهۀ چهل نقد زمانه را متوجه آثار خود کرد، دو سال بعد از فروغ فرخزاد به دنیا آمد و متولد ۱۳۱۵ در سیرجان است. در پنج سالگی اولین ضربۀ اساسی در سرگذشت خود را بایست تجربه کرده باشد. چون که پدر و مادر خود را از دست می دهد. با سرپرستی مادر بزرگش، که گویا پزشک و شاعر بوده، بزرگ شده است. همچنین خواهر بزرگ ترش به دستور همان مادر بزرگ از زندگی و رشد معمول دور می شود. از درس خواندن و مکتب رفتن محروم می گردد تا مامور کار مادری برای طاهره خردسال شود. از چشم انداز امروزی آموزش و پرورش و شکل یابی شخصیت کودک، البته، همان از دست دادن پدر و مادر برای تیره و تار کردن آینده و تباهی یک زندگانی کافی است. این اتفاق چنان ضربه مهلک و جبران ناپذیری به شمار می رود که دامنه تاثیراتش در زندگینامه وی را فقط یک بررسی نقادانه معلوم می دارد. آن هم به شرطی که زندگی نامه اش اطلاعات درست و آمار دقیقی را پایه کار قرار داده باشد. با این حال در حین شوربختی فلج کننده، طاهره خردسال تا حدی این بخت و اقبال را نیز داشته است که از وجود مادربزرگی مدیر و خواهری دلسوز نصیب برد. در آن دوره طاهره، همان طور که معمول بوده، به مکتب رفته و تجوید، قرائت و حفظ قرآن آموخته است. شاید هم زیر تاثیر رفتار مادر بزرگ شاعر بوده که از سیزده سالگی به گفتن شعر روی آورده است. رویکردی که سرانجام در کارنامه او بیش از ده دفتر شعر برجا گذاشته است. صفارزاده غیر از سرودن و ارائه نظریه در مورد شعر و شناختن تاریخ سبک های هنری، آن گونه که از مصاحبه هایش برمی آید، در عرصه ترجمه از انگلیسی به فارسی و از عربی به انگلیسی نیز فعال بوده است. در واقع ترجمه های دوره نخست او کوششی برای ارائۀ نظریه هایی دربارۀ فن و روش ترجمه کردن علمی بوده است. اما در دورۀ دوم، که همزمان می شود با همنوایی وی با شعارهای رایج در نهضت اسلامی و رژیم پس از انقلابش، به سوی برگردانندن قرآن و نهج البلاغه به زبان انگلیسی رفته است. در هر صورت صفارزاده که تا دیپلم دبیرستان در کرمان درس خوانده و در شمار شاگرد اول ها بوده، در دانشگاه شیراز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی را می گیرد. در همین دوره نیز او طلاق را تجربه می کند. ازدواج ناموفق را پس از سه سال پشت سر می گذارد. تنها و با فرزند این ازدواج به تهران مهاجرت و در آن جا شروع به کارهای دفتری می کند. در تهران اما روند بدبیاری ها و اتفاقات ناگوار در زندگی او تداوم دارد. در پایتخت مرگ فرزند خود را تجربه می کند. آن گاه، پس از آن همه تجربۀ تلخ و ناگوار که در سرگذشتش آمده، به خارج از کشور سفر می کند تا در انگلستان و ایالات متحده به ادامه تحصیل در حوزۀ زبان و ادبیات بپردازد. تحصیل زبان و ادبیات انگلیسی، یادگیری روش های مدرن سرودن شعر و استفاده از قالب های رواج یافته میان نویسندگان و شاعران بین المللی حاصل این دوره از زندگانی و دنیادیدگی او است. آموزشی که خود را در دفترهایی چون "چتر سرخ" (که نخست به زبان انگلیسی سروده شده و سپس به فارسی در آمده) و نیز در"دفتر دوم" و "طنین در دلتا" نشان می دهد. شعر "زادگاه"ش مندرج در"دفتر دوم"، که تاریخ اسفند ۱۳۴۱ را دارد، به پشتوانۀ نظری دانشجویی آشنا شده با ادبیات انگلیسی تکیه کرده است. شعری که در قیاس با شعرهای دوران جوانی- ناپختگی شاعر، و نیز برخلاف آن ها، در پی استقرار و تحقق بخشیدن "من شاعرانه" است. شاعر می خواهد، با بیان و برحسب تجربه زندگی خود، به تعریف آن چیزی بر آید که به او تعلق دارد. از جنسیت خود گرفته تا نقد آداب و رسوم زن ستیزانه سرزمین اش. چکیده ای از "زادگاه" به قرار زیر است: " من زادگاهم را ندیده ام/جایی که مادرم/بار سنگین بطنش را/در زیر سقفی فرونهاد/ هنوز زنده ست/نخستین تیک تیک های قلب کوچکم/ در سوراخ بخاری/ و درز آجرهای کهنه/ و پیداست جای نگاهی شرمسار/ بر در و دیوار اتاق/ نگاه مادرم/ به پدرم/ و پدر بزرگم/.../ صدای خفه گفت/ دختر است!/.../ در اولین زیارت از زادگاهم/ نگاه شرمسار مادرم را/ از دیوارها می زدایم/ و آن جا که نبضم آشکارا به کوفتن آغازید/ اقرار می آغازم:/ در دست های روشنم/ شهوت گره شدن و کوبیدن نیست/ عربده نمی کشم/ افتخار کشتن انسان ها را ندارم/ که بر سفره ی برتری آدم های نر/ پروار نشدم". استفاده از قالب قطعه نویسی، به کارگرفتن شگردهای "شعر کانکرت" و نزدیکی به زبان طبیعی در شعرهای منثور، در شمار، شیرینکاری های فُرمی او در دفترهای یادشده هستند. یکی از تمرکزهای وی بر فُرم را که در کتاب "طنین در دلتا" آمده، در زیر بنگریم و بخوانیم: کلماتی که با حرف ب شروع می شوند بولدوزرها به خاک می سپارند بدنهای بیجان شده با بمب ها را *** صفارزاده به جز جرات به کارگیری فُرم های جدید شعری در زبان فارسی، مثل آن شکل صلیبی که در شعر "غربت" با کلمه های عبارت زیر می سازد (این جا/ همه/ می پرسندم/ اهل/ کجا/ هستی)، در مصاحبه با محمدحقوقی و در توضیح شعر "طنین" خود فرمولبندی های جاذبی هم دارد. مثلا وقتی می گوید: " من در شعر به حرکت و انرژی که خون و نبض زندگی امروزند، معتقدم؛ و معتقدم باید کلیت یافتن شعر مطرح باشد. و وقتی کلیت در یک شعر مطرح بود هر کدام از اجزای آن "بُعد معنایی" یا طنینی خواهند شد که پیوستگی آن ها حرکت و انرژی ایجاد می کند و در نتیجه لالایی خواب آور آهنگ، جایش را به ضربه های بیداری می دهد. (...) رستگاری هنری تنها در این است که هنرمند به زبان خودش حرف بزند؛ زبانی که نگرش او را نشان دهد؛ نگرشی که حاصل تجربه فردی او باشد و نه دیگری و نه شاعر مورد ستایش او. حکم های هنری نیما بهترین محک برای خود آزمایی یک هنرمند است." او به رغم نوآوری های فُرمی و ارائه نظریاتی جاذب در مورد شعر نو و تحولاتش (به ویژه در مصاحبه بلندش با محمد حقوقی که در بالا نمونه ای از حرف هایش را آوردیم) اما از دام واپسگرایی رونق یافته در نیمه دوم دهه پنجاه خورشیدی دور نمی ماند. سرگذشت ادبی اش به واقع نشان داده که بهره گرفتن از فُرم های هنری مُدرن و زیبایی شناسی مُدرنیته از وی به خوبی و به درستی حراست نکرده است. نه مانع بوده است و نه ضامن. مانع نبوده، زیرا نتوانسته او را از وسوسۀ بازگشت به جهان بینی قرون وسطایی، که از جمله حکومت مطلقه دینفروشان را در بردارد، نجات دهد. ضامن هم نبوده برای این که تعادل نظری وی را استوار نگاه نداشته است تا او به دوری از واقعیت و اغراق تن ندهد. دفتر شعر "بیعت با بیداری" او گواه چنین برداشتی است. دفتری که ایراد از همان عنوانش شروع می شود. زیرا بیداری همچون حالت را به فاعلی قدرتمدار تقلیل می دهد و از اعتبار و ارزشش می کاهد. چون بیعت با کاندیدای قدرت گرفتن صورت می گیرد. در حالی که بیداری، همچون آزادی، در پی حکمرانی و حکومت نیست. بنابراین همدل شدن با بیداری، و نیز نظیر آن شدن، اشتراک در حالت است. نیازی به بیعت با آن نمی رود. در پیش فرازی از سرودۀ "سفربیداران" را برای انگشت نشان کردن بدفهمی صفارزاده از مفهوم بیداری آوردیم که از همین کتاب "بیعت با بیداری"است و دیگر تکرارش نمی کنیم. بدفهمی که یکی از پیامدهایش ایده الیزه کردن شرایط "صدر اسلام" است. در حالی که یک نگاه ساده به روایت های آن دوره، که در آن برده داری به شکل داشتن کنیز و غلام بدیهی بوده، از آن افسون زدایی می کند. به جز عارضۀ ایدئولوژی زدگی پیش از انقلاب اسلامی، که از سال های میانی دهۀ پنجاه او را به سمت سیاست به روایت آیتالله خمینی کشاند، البته این واپسگرایی در تزلزل "من شاعرانه"وی از ساعت نخست سرودنش ریشه دارد. زیرا وی خود را از همان اولین کتاب شعر ("رهگذر مهتاب" که دربرگیرنده شعرهای بیست تا بیست و پنج سالگی اش است) با تقابل های درست و نادرست تعریف می کند. در نتیجه معلوم می شود که ساختار آگاهی اش بر منطق کلامی سازگار اتکا ندارد و شناختش در مورد تکامل و تحول نظری بشر فراگیر نیست. این نکته را در کتاب اولش "رهگذر مهتاب" و مثلا در شعر "بیگانه"اش با این سرآغاز میتوان خواند: "من آتشگاه احساسم/ تو را ای توده ی برف ریا در خود نمی گیرم/ چه می ترسم که خاموشم کنی/ از یاد انسان ها/ من آن انسان تنهایم که می فهمم/ غم و حرمان "تن ها" را/ سکوت صبرداران و خروش خشمداران را/ ولی هرگز تو را ای کودک نادان شادی ها نمی فهمم/...". متن شعر نشان می دهد که گفتگو در نزد این خانم شاعر جوان نه بر اساس همدلی با همنوع که بر اختلاف میان "من و تو" استوار است. از این گذشته، او همچنین زیر تاثیر عزاپرستی رایج و غمگساری تبلیغی از سوی دین و آئین مسلط بر محیط است. چرا که دست رد به سینه شادی ها زده و برای شادی کردن صفت فاعلی "کودک نادان" را برگزیده است. بگذریم که تزلزل و عدم اعتماد به "من شاعر" نزد سراینده در همان تقابل "آتشگاه احساس" با "توده ی برف ریا" نیز آشکار است. وقتی آتش احساس می خواهد از دست برف ریا فرار کند. در حالی که به راحتی می تواند آبش کند. در همین دفتر نخستین شعری با نام "کودک قرن" آمده که گویا باعث شهرت سراینده اش هم گشته است:"کودک این قرن/ هر شب در حصار خانه ای تنهاست /...". منتها گویا کسی نگاهی تحلیلی بدین اثر نکرده که شاعر احساساتی، در حین دلسوزی و دفاع از کودک وحشتزده و تنها، ناگهان و بی ملاحظه به مادرش تاخته و حمله برده است. بی آن که تامل کرده باشد که از نگاه اخلاق مردانه و بر اساس معیارهای دین و ایمانی شاعر به زن ایراد وارد ساخته است. بنابراین چون آن مادر رفتار مطلوب ایشان را ندارد و به تقسیم کار کلیشه ای تن نداده که بچه داری را فقط وظیفۀ زنانه می بیند بایست نکوهش و تکفیر گردد. در شعر بعدی همان کتاب اول استفاده از استعاره "تکدرخت" برای عنوان و توصیف "من شاعر" دوباره نشان دهنده تداوم تزلزل سوژه(فاعل شناسا) و فقدان نگرشی روزآمد است. سراینده ای که گویا نمی داند تعریف انسان بر پایۀ ارتباط درست و حرمت گذار "من" و "تو" شکل می گیرد. چرا که انسان، جاندار نیازمند ارتباط یا به قولی "حیوان اجتماعی" است. پیش از آن که در ادامه نمونه ای از شعر روزآمد و جاذب صفارزاده را به دست دهیم که دلیل و علت امیدواری منتقدان در سال های چهل به او بوده است، از شعر "بازگشت" او گوشه ای را بخوانیم. شعری که به سهم خود دوباره متزلزل بودن تحرک فردیت شاعر مورد نظر ما را در فرارفتن از خط قرمزهای نظری - اجتماعی به روشنی نشان می دهد. برای گذر از ممنوعه ها، زبان فارسی نمونه فروغ فرخزاد را دارد که خودآگاهانه تر و پیشرفته تر از صفارزاده در این رابطه الگوی رفتار ارائه داده است. وقتی فروغ می سروده: "دربند نقشهای سرابی و غافلی/ برگرد، این لبان من، این جام بوسه ها/ از دام بوسه راه گریزی اگر که بود/ ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها...". در حالی که شعر "بازگشت" خود را صفارزاده چنین می آغازد: "باز آمدم به سوی تو ای کردگار عشق/ بازآمدم که در تو پناه آورم ز خویش/ از من بگیر تاب و توانی که سرکش است/ بر من ببخش حلقه ی ایمان و طوق کیش/...". اما خوشا از آن گشایش اُفق های نظری و بازشدن دریچۀ دنیادیدگی که می تواند هر پشت کوهی را به ساحت شهروند این جهانی برساند. به واقع روال آثار صفارزاده همین نکته را نشان می دهد که سفر به فرنگ و ینگه دنیا(خلاف آن چه بومیگرایی خودبسنده و سنتگرایان خودپسند تبلیغ می کنند) بی هوده و بی فایده نبوده است. این دوره از ارائه اثر جاذب و سرایش چند لایه، در ضمن، پویاترین دورۀ کار هنرمندانه صفارزاده به شمار می آید. این دوره که به کتاب "سفر پنجم" وی ختم می شود، از کتاب "دفتر دوم" شروع می شود؛ که در برگیرنده شعرهای سال های ۱۳۴۱ تا ۴۷ است. روند رو به رشد در کتاب "سد و بازوان" و شعر سالهای ۴۷ تا ۴۸ ادامه می یابد. در اثر "طنین دلتا" که در برگیرنده شعر سال های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۰است به اوج خود می رسد. به واقع در نگاهی فاصله دار به سرگذشت صفارزاده، که بایست منصفانه نیز باشد، با مقدار زیادی ناملایمات و گذران سخت زندگی روبروئیم. روندی که خود را در اتفاقاتی نظیراز دست دادن پدر و مادر، ازدواج ناموفق، مرگ فرزند، تحصیلاتی که به تامین معیشت او منتهی نشده، اخراج از کار و سرکردن با فقدان درآمد به هنگام بیکاری های دوره ای نشان می دهد. از این رو توفیقی که وی در سرایش پس از سفر به غرب از خود نشان می دهد برای خواننده آثار وی اهمیتی دوچندان می یابد. آشکار است که اگر او در بازگشت از فرنگ به ایران خوابنما نمی شد و اگر در زندگانی به دهه پنجاه، که منجر به انقلاب اسلامی شد، اراده و درک و دریافت و قوه فاهمه خود را به دین و آئین موروثی واگذار نمی کرد، توانایی و فرصت چه تحولاتی را می داشت. به واقع یکی از پرسش های بی جواب در کتاب "سفر پنجم" او مطرح است که سرازیرشدن شعر و سرایش صفارزاده به سوی شعار و زیارتنامه سرایی برای امامزاده های ریز و درشت را خاطر نشان می سازد. در این مرحله او در شمار افراد ارکستری است که هیجان آفرینی می کند. از این پس و در این کتاب یادشده، او روایت تجربه های شخصی را همچون تشکیل دهنده فرایند فردیت یافتن شاعر مدرن رها کرده است. چون خودی را که روزی می خواست طنین افکن بیداری باشد به دست لالایی صدای اذان( که آن زمان ها با صدای ضبط شده موذن زاده اردبیلی از رادیو پخش می شده) می سپارد و به خلسه و خواب می رود. صفارزاده در زندگی هنری خود به تکرار مراسمی آئینی چنان بال و پری می دهد که تمام ابتکارات و خلاقیت های وی را برای طنین بخشیدن به بیداری تعطیل کند. درسال های ۵۰ تا ۵۷ غالب اشعار دفتر "سفر پنجم" او یک نوع دلزدگی و بیزاری از دنیا و نیاز به رستگاری اخروی را که دهه ها ایدئولوژی تشیع در ایران بوده مطرح می سازند. این رویکرد در دوره پایانی سلطنت پهلوی دوم صورت می گیرد که به خاطر فروش نفت درآمد کشوری افزایش یافته و سطح رفاه عمومی نسبتا بالا رفته است. بنابراین شعر وی از منظر جامعه شناسی هم که شده بیش از آن که واکنش به موقعیت زمان معاصرش باشد، وابسته به ذهنیات و خیالات خوش پنداشته خویش است. در شعر "سفر سلمان"، صفارزاده گویا با "دهبان پارسی" یا همان سلمان فارسی احساس اینهمانی می کند.وی سعی دارد که شیوۀ نگرش و عمل آن مرد در جهان قدیم را توجیه کند و الگو قرار دهد. ایده مبارزه با پهلوی دوم چنان برای صفارزاده شکل بت گونه و مطلق یافته که برای یافتن نماد انگیزه بخش می خواهد، از روی تحول تاریخ، به گذشته ای سپری گشته بپرد. پرشی ناممکن. بر این منوال در روایتی نادرست و نادقیق از تاریخ، که جای عامل و قاتل با قربانیان عوض می شود، خانم شاعری چون صفارزاده از لشگر بیگانه برای خود مُنجی می سازد. به یکباره از لشگر بیگانه که از دل کشاکش دیرینه قبیله های چادرنشین عربستان پدید آمده، پندار نجات و مُنجی ساخته می شود. جماعتی که به همه چیز می تواند فکر کرده باشد الا به نجات حریفان خود. زیرا به سودای جهانگیری و تصرف باغ و غنائم دیگران به راه افتاده بود. سرزمین ها را یکی پس از دیگری درهم نوردید تا سرانجام به امپراتوری شکل بدهد. با فرماندهانی که هیچ تلرانس و بردباری نسبت به فرهنگ و زبان مردمان مغلوب شده نشناخته اند. طاهره صفارزاده که در نبود آگاهی انسانی، جنسی و ملی به آشکارا خوابنما گشته، ناگهان، از آن لشگر متجاوز برای خود و مخاطبان شعر خویش سپاه امداد و نجاتبخش می سازد. بنابراین در این روند توهم پروری هیچ چیزی بعید نیست. حتا اگر خوابزدگی به عنوان بیداری مطرح گردد. در منطق چنین فضای پریشان حالی هیچ خلل و ایرادی هم پیش نمی آید. اگر که یک "دهبان پارسی" به صرافت همدستی با بیگانه افتاده باشد. به طوری که هم به فرماندهی آن لشگر متجاوز( یا همان سپاه مدکار و نجاتبخش پنداشته خانم صفارزاده) مشاوره دهد و هم راه و چاه تسخیر موطن را بنمایاند. در حالی که آن چه زیر نورافکندن بر صحنه در این رفتار دشمن شادکن به چشم می آید، خود فروشی ای است که به غلط بیداری نامیده می شود. در فرازی از ارتکاب به سرودن صفارزاده چنین می توان خواند: "دهبان پارسی/ بیدار بود/ بیدار و بیم دار/ شاید که باد مهلک/ باد بلا/ در قصد سلسله ی بیداد/ در قصد قوم عاد/ شورش برد به بود و نبود/ شورش به ریشه ی همیشگی ما/.../ از سرزمین تفرقه و دلتنگی/ نقبی به چاره باید زد/ دنبال دلگشایی وحدت/ دنبال داوری و داد / بیدار پارسی / نقبی به راه زد/ رفتن به راه می پیوندد/ ماندن به رکود/... ای آتش مقدس/ هر روز در ستایش تو/ ای آفتاب تابان/ هر روز در ستایش تو/..." منتها چون خاطره های ازلی از حافظه ها زدودنی نیست، به یکباره در آن میانه، در ذهن صفارزاده نیز نمادها و ارزش های پیشا اسلامی جرقه می زنند. بر این منوال او هم یاد جایگاه نور و آتش می آفتد. چنان که شروع می کند آن نمادها را در چارچوب ایدئولوژی سپاه غالب جاسازی کند و آنان را به سلطه داران جدید ببخشد. بی آن که متوجه باشد که بذل و بخشش او فقط نمونه ای از عمل تکراری بی شمار تواب و نادم تاریخی است که با وجدانی مُکدر و بینشی توهم دار به کاری عادتی مشغول بوده اند. البته این کار عادتی و اتوماتیک برای عمل کننده در حکم شعبده بازی فریبنده نیز است. زیرا به سابقه و شرایط مکانی و زمانی عمل توجهی نمی کند. ناظر بی طرف فقط آن را همچون کلیشه ای تکراری می بیند که از دیرباز نومسلمانان توبه کرده با آن سرگرم بوده اند. چنان که به قرن ها نشانه هایی از دین و آئین پیشینی خود را در قالب دینی می ریزد که تسلیمش شده و بر طبق آن رفتار می کند. تکراری که البته او را به حالتی از خلسه فرومی برد و مانع دستیابی اش به امکانات آینده می گردد. نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|