اخيراً مقاله اى با عنوان "چند نكته در باره حركتِ سياهكل و جنبش فدايى" از سوى محمد ارسى در سايت "ايران امروز" منتشر شده كه حائز اهميتِ پاسخ هايى ست به هدف شفاف سازى آن و به جهت آگاه شدن از نوع و سطح رفتار فرهنگى ما ايرانيان راجع به چگونگىِ نگريستن ما به موضوعات خودمان.
بسيار گمراه كننده است اگر عمليات مسلحانه فدائيان را به صرف حضور ديكتاتورى رژيم گذشته ايران مورد مداقه قرار داده و بار فرهنگى اش را به كنار نهيم و بدان بى توجه باشيم، در حاليكه عمليات مسلحانه و خشونت بار براى "آزادى" در فرهنگ ما يد طولايى دارد و بايد آنرا در استمرار فرهنگى ايرانيان يعنى سلسله مراتبىِ زمانى اش تحليل نمود.
استبداد و خشونت درونى جامعه لازم و ملزوم يكديگرند به همين دليل استبداد دور تسلسلى ست در ايران كه قدمت هزاران ساله دارد. از اين فرهنگ استبدادى بايد رفتارها و عملكرد هارا سنجيد و محك زد و نه از دريچه "هر آزاده اى" كه آقاى ارسى مى كوشد بگويد يك طرف ديكتاتور بود كه هر جنبنده اى را نفس مى بُريد و اين جنبندگان از نظر ايشان "آزاده اى" بوده اند كه "در اين دنياى خاكى مى كوشيد تا خود را با آن ارزشهاى سياسى-معنوى" انقلابات جهانى عليه امپرياليسم" كه پس از پيروزى درخشان انقلاب اسلامى هم در "خط ضد امپرياليستى امام" امت معنا پيدا كرد، عليه ديكتاتورى شاه سابق بپا خواستند بدون اينكه مشخص نمايند كه "هر آزاده اى" مشخصاتش چه است و آيا اين "آزاده" گان اگر پا به ركاب قدرت مى نهادند و آن را قبضه مى نمودند همانى مى كردند كه شاه سابق ايران نكرد؟ مگر بخشى از همان "هر آزاده اى" همينى نيست كه با امت كردن ملتى، آنها را به تماشاى اعدام به ملاء عام مى آورد، سنگسار مى كند و كهريزكى؟ تازه اينچنين عمل شنيع و دور از هر نوع ارزش انسانى هنگامى رخ مى دهد كه به اعتبار گفته شما اصلاح طلبى به سبك دينى كه نمايندگانش بخشى از قدرت اسلامى را به چنگِ خود دارند هم جز دموكراسى خواهان به حساب مى آيند اما كمترين اقدامى در متوقف كردن اين عمل نابكاران جمهورى اسلامى نداشته و ندارند؟
آقاى ارسى نوشتند كه: "سياهكل و جنبش فدايى ادامه نهضت هاى عدالتخاهانه قرون پيشين بود. حركتى كه نهايتاً در جهت سعادت و سربلندى و آزادى ملت ايران به وجود آمد و به بخشى از گنجينه ى مبارزات ملى و مردمى ايرانيان تبديل شد".
پاسخ: اگر سرآمد "نهضت عدالتخاهانه قرون پيشين" را مشروطه ايران بدانيم، نيروهاى روشنفكر شركت كننده در اين انقلاب كه تأثيرگذار بودند عمدتاً دو گروه را تشكيل مى دادند گروهى كه دل در گرو قانونگرايى براى جامعه ايران به سبك تماماً غربى داشتند و نه برآمده از فكربكر ايرانى و گروه ديگر به دنبال "مشروعه" بودند يعنى حكومت دينى اسلامى دغدغه شان بوده است؛ گروه اول شكستى محتوم داشت زيرا قانونگرايى اش از فكربكر ايرانى منشأ نگرفته بود و از دل آن برنخواست بلكه شيفتگى به قانونگرايى غربى اينها را به اقتباس از غربى ها كشاند و تازه ماركسيست-لنينيست هاى دو آتشه هوادر ديكتاتورى پرولتاريا چه ارتباطى به لحاظ فكرى با اين بخش از روشنفكرى شركت كننده در "نهضت عدالت خواهان قرون پيشين" داشته اند در حاليكه بالحاظ بينشى و اعتقادى به هوادران "مشروعه" قرابت بوده اند و نمونه اش همين سياست "ضد امپرياليستى" مشترك كه هزينه آنرا ٣٥ سال است مردم ايران در حال پرداختنش هستند؟
آقاى محمد ارسى مى گويند: " فدايى خلق و چند ماهى بعد مجاهدين خلق در چنان فضاى بسته و سلطه اى بود كه به اسلحه گرم دست بردند و قيام كردند. يعنى در زمانيكه راه بر هر گونه اعتراض و اعتصابى بسته بود و كمترين انتقادى از سياست ديكتاتورهاى خودبينى چون محمد رضا شاه و امثال او با شديدترين سركوب روبرو مى شد. لذا رهايى از سلطه سنگين ديكتاتورهاى وابسته به امريكا از راه مبارزه مسالمت آميز و دموكراتيك و خسونت پرهيز خنده دار مى نمود".
و بدينسان ايشان غير "مسالمت آميز"، غير "خشونت پرهيز" و غير "دموكراتيك" بودن چنين مبارزه اى بر آن اعتراف مى كنند و جالب اينكه مورد تأييد هم قرار مى دهند اما معلوم نيست بر مبانى كدام فكر و انديشه پيروان چنين مبارزه جويانى را "آزاده" مى داند كه آنها را در "نهضت عتدالتخاهانه" جاى مى دهد؟ در ثانى مگر بخش مهمى از همان مبارزان ضد امپرياليسم امريكا، با استقرار جمهورى اسلامى، مردمانى كه ملت به حساب مى آمدند را به امت تنزل ندادند و جامعه ما را بدين لحاظ به قهقهرا نبردند؟
آقاى ارسى در ادامه همين تحليل خويش شرط دموكرات بودن فدائيان را در اين مى داند كه فدائيان به صف اصلاح طلبان اسلامى پيوستند كه گويا اين مى تواند انتقاد از خود قلمداد شود، و مى گويد: " در واقع شركت در حركت دموكراسى خواهى نوين ايران، فعاليت در مسير مبارزه مسالمت آميز و خشونت پرهيز و يا حمايت از اصلاح طلبى* و جنبش سبز ملت ايران......... نمونه هاى روشن از انتقاد از خود فدائيان" محسوب مى شود.
اين نوشته به بحث راجع به سياست كنونى فدائيان اكثريت منوط نيست بلكه نگاهى صرف به تحليل و نظر ناصحيح آقاى ارسى در راستاى نحوه گمراهى ايشان مانند بسيارى ديگر همچو او، به "حركت دموكراسى خواهى نوين ايران" است. آنچه در ايران تحت نام اصلاح طلبى از سوى اصلاح طلبان اسلامى در جريان است هيچ ارتباط و هيچ سرنخ ارزشى اى را نمى توان از آنها مشاهده كرد كه نشانه صحيح راه دموكراسى باشد زيرا اصلاح طلبان با صراحت گفتند و مى گويند كه خواهان تداوم نظام اسلامى اند منتها با تفسير خود از اسلام، دموكراسى با هر نوع تفسيرى از ارزشهاى دين بر نظام سياسى منافات دارد و در دموكراسى معيار عقل حكومت مى كند نه معيار دين و اين از طريق حضور مستقل نيروى سكولاريسم امكانپذير مى شود و نه وصل بودن بند ناف باصطلاح سكولارهاى ايرانى به اصلاح طلبان اسلامى بنابراين هنگامى مى توان مدعى "حركت دموكراسى خواهى نوين ايران" بود كه علائم سكولاريسم را در استقلال خويش نشان داد، امت كه روزى سبز مى شود و روز ديگر بنفش و در همين رابطه به بدنبال جناح هاى حكومت پرسه مى زند قادر نخواهد بود و نخواهد توانست حركت به سمت دموكراسى كه نخستين وجه نشانه هاى آن برترى سكولاريسم يعنى رجحان معيار عقل بر ارزشهاى دين است را، آغاز كند.
و آنگاه آقاى محمد ارسى، نتيجه صحيح و منطقى از تحليل خود در قبال رويداد سياهكل و انقلاب ٥٧ ارائه مى دهد و مى نويسد: "از اين جهت است كه سياهكل را نقطه صفر انقلاب بزرگ بهمن ١٣٥٧ شمسى مى توان شمرد".
و اين "انقلاب بزرگ" يعنى اينكه مشروعه خواهان را با طى كردن آن سلسله مراتب زمانى "نهضت هاى عدالتخاهانه پيشين" به قدرت رساندن؛ مشروعه خواهان شيعگرا و هواداران ايدئولوژيك ماركسيست-لنينيست در ايران زمينه هاى سرنگونى ديكتاتورى شاه را مهيا مى نمودند به اين حساب كه هر يك ايدئولوژيك ديكتاتور منشانه و مستبدانه خود را به ذهنيت مردم و جامعه تزريق و تحميل نمايند و اگر اين انقلاب "بزرگ" بود، "بزرگ"يش براى روحانيت شيعه بود و نه براى ملتِ بخت برگشته كه به لباس امت ملبسش كردند.
*منظور آقاى ارسى از اصلاح طلبى همان جريانات اصلاح طلبى بر "ارزشها و معيارهاى اسلامى" و "سياست بايد در خدمت اخلاق و دين باشد" محمد خاتمى ست.
نظرات خوانندگان:
فدایی با صداقت تمام ایدهی جنگ خلق را که آن روزها جهانی شده بود.. مسعود کمالی 2014-03-06 10:59:59
|
با سلام،
مطلب اقای محمد ارسی در "ایران امروز" را خوانده ام بنظر من تلاش آقای ارسی در نشان داادن این پیام که:
"......گفتنی است که حرکتهای عدالت طلبانه و انقلابی همیشه و همه جا وجود داشته اما ماهیت این حرکتها و جنبشها را معمولاً دیسکورس مسلط زمان و ایدههای سیاسی پذیرفته شدهی هر عصری معین میکنند. فدایی با صداقت تمام ایدهی جنگ خلق را که آن روزها جهانی شده بود با تفسیری چهگوارایی و خاص خود پذیرفت و کوشید تا با سرمایهی جان، آن را به اجرا درآورد. در واقع در سیاهکل همان کاری را کردند که نلسون ماندلا چند سال قبل در آفریقای جنوبی کرده بود. و یا اگر نیک بنگریم راهی را پی گرفتند که کاسترو و چهگوارا در کوبا، جبههی آزادیبخش الجزایر در آفریقا و ویتنامیها با رهبری هوشی مینه در برابر فرانسویها و آمریکاییها برگزیده و از مقبولیت و محبوبیتی بسیار در سطح جهانی برخوردار گشته بودند."
و متاسفم که علیرغم تمام نکات تاریخی ، فرهنگی و انتقادی :ه آقای محمد ارسی به وقایع بعداز انقلاب و شکست انقلاب و اینکه فدائیان صادقانه در بارهء خود انتقاد کردند بصورت وارونه ای با مطلب ایشان برخورد شده است.
آقای ارسی نوشته : "دانسته است که خود فدائیان در انتقاد از خودشان تا کنون صادقانه عمل کردهاند و در بیان بسیاری از خطاها و بدکاریهای فدایی دلیر بودهاند "
بهتر بود آقای اولاد اعظمی لینک نوشته مورد انتقاد را ارئه میکرد
موفق باشید
http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/49761/
|
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد