logo





گزیده هایی از کتاب: بیکن و کانت

مقایسه تئوری شناخت بین ارغنون نوین و نقدعقل محض (هیونگ کیم)

دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۳ مارس ۲۰۱۴

مسعود حاصلی

اهمیت فلسفه بیکن و کانت
درجستجوی منطق نوین
درجستجوی مُدل فلسفه علمی
نه ماوراء
سه اِشکالِ
متن PDF

چگونه میتوان به بهترین نحوی توضیح داد فلسفه بیکن برای کانت مهم است؟ بدون بررسی جامع رابطه فکری بین بیکن و کانت نمیتوان به این پرسش پاسخ داد. اما بدون باور پیشاپیش که فلسفه بیکن میتواند برای درک فلسفه کانتی کاملا مهم باشد اصلاً به این بررسی نمیتوان واردشد.بگونه دیگری فرموله میکنیم:پس چگونه میتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم؛چرا ما بایستی به این مبحث بعنوان موضوع بررسی موجود بپردازیم؟ بهترین کار درست این است ما ابتدا ردی را دنبال کنیم حتی اگراندک رابطه فکری بین کانت و بیکن را نشان دهد. ما میخواهیم این رد را ازجهات متفاوت دنبال کنیم و امیدواریم پاسخ این پرسش را دریافت کنیم.

بیکن درنقدعقل محض کانت

درچاپ دوم نقد عقل محض 1787 کانت شماری جملات لاتینی قراردارند:
بیکن ورولارم- نوسازی کبیر- پیشگفتار-: خواستهایی من میگذارم به شرح زیر است:ازسوی خود خموش میمانم برای آنکه باید موردبازبینی همه جانبه قرار گیرد.تقاضا دارم اِنسانها آن را آموزه از پیش- تعیین شده نپندارند بلکه بِسان اثَری مهم بشناسند و خود را مجاب کنند من نه برای برپایی نَحله ای یا آموزه ای تلاش میکنم بلکه برای استفاده تَجسَس بزرگ بشریت است.پس ازاین شایداَنسانکه برای استفاده خود آنها ایجاب میکند ،کوشایی برای عقاید صرف و پیشداوریِ رابه زمین بگذارند و مشورت مشترک را بپذیرند. وقتی توسط حمایت و کمک من ازبیراهه ممانعت شد و براستی آزاد شوند. میتوانند درکار باقی مانده بطور جدی سهیم باشند. نوسازی من درعُلوم نه همچون چیزی بی پایان و فوق اِنسانی متَجسم کنند بلکه آن درحقیقت پایان و مرز مشروع خطاهای بی پایان است ( پیشگفتارنوسازی کبیرعلوم)
بررسی موجود با یک پرسش آغاز میشود: چرا کانت چاپ دوم نقد را با نقل قول از پیشگفتار نوسازی کبیر آغاز میکند که فرانسیس بیکن 1620 با ارغنون نوین انتشارداد و بخش دوم پیش نویس او بود اما هرگزآنرا به اتمام نرسانید و بایستی مجموعاً شش بخش را دربرگیرد. پاسخ به این پرسش کوچک دشوارتراست ازآنچه درنگاه نخست به نظر میرسد به دلایل متعددی؛دلیل اصلی آن ازخود تحلیل متن حاصل میشود کانت به ما هیچگونه اطلاعی درآن باره نمیدهد نه فقط دراین کتاب بلکه همچنین درهیچ جای دیگر؛چرا او شعار مشهور بیکن را پیش ازتقدیم قرارداده است.
ما در ابتدا سعی میکنیم دردرون نقدعقل محض یک پاسخ کُلی به این پرسش را بیابیم افزون بر جای نامبرده ازسوی کانت در مقدمه دوم باردیگر نام بیکن و ذکر میکند؛ چرا انسانها بایستی صدراعظم پیشین بریتانیا را سپاسگذاری کنند. میبایستی بیکن مطابق نظرات کانت درمحدوده علوم طبیعی در انقلاب طرزتفکر سهیم بوده باشد.
چه کسی بطورکلی الگویی برای انقلاب کانتی طرزتفکر در فلسفه است: کوپرنیک یا بیکن؟ پرسش دقیقاً بدین معناست چگونه مفهوم "آنقلاب" نزد بیکن درک میشود و قبل ازهرچه؛چه کسی واژه آنقلاب را نخست بسان اولین نه دیگر بسان تحول همان همیشگی مَدنظرداشت بلکه بسان تحول رادیکال طرزتفکر را ادعا کرد کوپرنیک یا بیکن؟ برای این پرسش ما تعدادی گواهی داریم تا بدآنجا ما دیده ایم هیچ کسی کوپرنیک رامَد نظرنداشت باآنکه تقریبا همه پژوهشگران علامت گذاری انقلاب کوپرنیکی درفلسفه کانتی را بدون تردید استفاده میکنند به استسنای یکی picht
باوجود این دیدگاه بالا؛ اینکه ما میخواهیم انقلاب طرزتفکر نزد بیکن را به هرقیمتی تحت روح رفرم بیکن درک کنیم که آغازنوین فلسفه را مطالبه میکند؛ او pichtمیخواهد کماکان به هرنحوی ازکوپرنیک جانبداری کند: "کانت ضمن آنکه بیکن را بنیانگذار تئوری فلسفی علم نوین و سهم اصلی انقلاب طرزتفکر منتسب میکند اما کوپرنیک را " آن یک آن اولی" به احتساب می آورد که انقلاب طرزتفکر را به سرانجام رسانید به همین دلیل کانت انقلاب طرز تفکر انجامیده را درمقدمه چاپ دوم همچون نقطه عطف کوپرنیکی محسوب میدارد" (picht) اما نزد کوپرنیک معنای انقلاب تغییر دادن طرزتفکر نیست که اودر آثارخود مَدنظرداشت بلکه بازگشت ابدی مدارسیارات" بعکس آنچیزی که picht ادعا میکند. دراین باره اصلا توضیحی وجود نداردچراکوپرنیک برای کانت باید "آن یکی آن اولی" محسوب شود که این انقلاب طرزتفکر را به سرانجام رسانیده است. اگرکانت؛ بطوریکه pichtمیگوید"بیکن را بعنوان بنیانگذار تئوری فلسفی علم نوین سهم اصلی رادر طرزتفکر انقلاب منتسب میکند.باوجودآنکه انقلاب دراین مفهوم نزد هرکدام کانت و کوپرنیک تماماً چیز دیگری درک میشود.
کرون و فورستر جانبدار بیکن و مخالف کوپرنیک هستند :بیکن نخستین فیلسوف بود،برای اقدام خود مفهوم انقلاب را اِعمال کرد نه تماماً به مفهوم مدرن امروزی تحولات سیاسی،اما همچنین نه درهمان تحولات همیشگی قدیمی؛ که درعنوان کتاب کوپرنیک؛انقلابات آسمانی منظورشده است. کوهن و پاول روسی آشکارا علیه بیکن هستند بدون اینکه صراحتا ازکوپرنیک جانبداری کنند بخشی که کوهن و پاول روسی دیدگاه خود را موجه میکنند آفروئیسم92 درارغنون نوین است" به این سبب آنان فکرکردند و برای عُلوم انقلابات زمان و ادوار جذرو مَد مَدنظر قراردادند برای یک بخش زمان پیشرفت عُلوم و شکوفان (صعود) وارد میکنند و برای بخش دیگر زمان تنزل عُلوم و پژمردگی (نزول) وارد میکنند. اگر به درجه معین و به مرحله معین برسد؛ دیگر پیشرَفت عُلوم محال میباشد (ارغنون نوین آفروئیسم92) بیکن این بخش را بعنوان دستاویز استفاده میکند تا درحاشیه آن بتواند به مواضع خود اشاره کند بدین معنی که بیکن میخواهد علیه چنین چیزی و همچون نگرشی مبارزه کند برای آنکه همگی کم و زیاد به چنین جایی میرسند و دیر یا زود به همان نقطه بازمیگردند که درآن علوم را آغاز کرده اند و همچنین علیه "عدم جسارت اِنسان ها قرار دارد و بیدرنگ آنرا محال محسوب میدارند.(همانجا) جمله "به این سبب" بوضوح متکی به مواضع بیکن نیست؛ بلکه برخلاف آن بدون تردید پیامد فاجعه بار چنین عدم جسارتی است که درعلوم کنونین غالب است.
ما درجریان بررسی بگونه شفاف میبینم بیکن با روح "مهارت یافتن" دقیقا چنین چیزی عدم جسارت را شدیداً انتقاد میکند که سکون علم را میپذیرند و بر محالات آن تاکید میکنند و چگونه او این روح را بسان فوق ماوراء درمقابل نه فوق ماوراء علامت گذاری میکند و ما آن را در عنوان تیتر مشهور نوسازی کبیر میبینیم.
خود بیکن گرچه علامت انقلاب را استفاده نکرد تا اقدام فلسفی خود را نشانه گذاری کند باآنکه او آنرا میشناسد و نیز استفاده کرد تا مجموعه سه دگرکونی رادیکال یا "تحولات" را درتاریخ علوم نشانه گذاری کند: فقط سه تحولات (انقلاب) و ادوار عُلوم را میتوانیم درست به احتساب آوریم.اول درنزد یونانیان؛دوم درنزد رومیان؛ و واپسین درنزد ما یعنی نزد ملتهای اروپای غربی(ارغنون نوین آفروئیسم 78) باوجود آنکه نوسازی خودرا با صراحت ریشه ای میداند عملا تحول یا آغازنوین تمام عیار که امروزه تحت انقلاب طرزتفکردرک میشود؛ درمقابله با بازگشت همیشگی همان همیشه تحولات دائمی و نیز درمقابله با بهبودی اصلاح یا ترمیم گذشته: "واهَیانه است،درعُلوم پیشرفت بزرگی را انتظار داشته باشیم؛آنگاه بخواهیم نوین را برپایه کُهَنه قرار بگذاریم و آنها را به همَدیگر پیوند دهیم.بعکس؛نوسازی از بُنیان آغازیده میشود؛آنگاه نخواهیم هَمارِه نزد پیشرفت اندک و ناچیز در دایره بچرخیم (ارغنون نوین آفروئیسم31) به پرسش کدام دو؛ کوپرنیک یا بیکن برای کانت یک الگوی حقیقی برای انقلاب آینده تفکر در فلسفه بود گرچه صراحتاً قابل پاسخ نیست اما این ادعا که انقلاب کانتی بدون تردید ریشه کوپرنیکی دارد میتواند دست کم به دو علت به آن تردید کرد.

درجستجوی منطق نوین

کجا مبداء منطق هریک بیکن و کانت قرار دارد تا ماهیت عقل را تحلیل کنند و همچنین کار واقعی آنرا تعیین و برآن غلبه کرد؟ آیا فراترازآن برای هردو اصلاً مبداء مشترک وجود دارد؟ باآنکه منطق بیکن و کانت یعنی استقراء و منطق استعلایی درنگاه نخست میتوانند متفاوت نباشند با این حال ما میخواهیم خصوصیات مشترک آنها درک منطق بواسطه دوروش مشخص کنیم.
نخست ؛آن چنان که بیکن و کانت فلسفه خودرا با بررسی انتقادی با فلسفه گذشته گسترش دادند همچنان منطق خود را نیز قبل ازهرچیز با انتقاد ازمنطق عمومی زمان خود پدید آوردند. دوم؛درک بیکن و کانت درباره فُرم درک - همزمان درانتقاد ازدرک فُرم منطق عمومی - بخصوص هرگونه انتقاد نظری ازمقولات ارسطو به دست میآید ما میخواهیم عجالتاً چنین بگوییم:اشتراک و نیزتمایزاصلی بین بیکن و کانت باتوجه به منطق و درک فُرم میتوانند به بهترین نحوی با دو مقایسه بین نتیجه بررسی آنان با منطق عمومی و مقولات ارسطو نشان داده شود.
ابتدا ما میخواهیم بدانیم چه ارزشی منطق اصلاً دردرون منطق فلسفه بیکن دارد. آن گونه بیکن درارغنون نوین تقریبا بریک تقسیم بندی مفصل علوم می پردازد. درکتاب پیشرفت علم مهمترین اطلاعات را درآن باره به ما میدهد چه جایی را منطق بطورکُلی دردرون منطق بشری اشغال میکند در پیشرفت علم بیکن ابتدا دانش بشری را مجموعاً تجزیه و تحلیل میکند و هرکدام رابه سه توانایی فکری یعنی برحافظه ؛ تخیل و خرد و درادامه درسه زمینه تاریخ؛ شعر و فلسفه تقسیم میکند.



و او فلسفه را پیش ازهرچیز مجدداً درسه آموزه بخش بندی میکند خدا؛ طبیعت و انسان. و درآخر او فلسفه را مجدداً به فلسفه هومانیستی و فلسفه سیاسی تفسیم میکند
و سپس یکی ازآن به دوآموزه تقسیم میشود یعنی آموزه درباره جسم انسان و روان انسان؛ منطق با اخلاق (اراده) و آموزه درباره کاربُرد و موضوع استعداد ذهن انسان. و بیکن منطق را به چهارفنون؛ یعنی اختراع فنون؛ فنون قضاوت؛ حفظ فنون؛ و اجرای فنون تقسیم میکند.بیش ازهرچیزی درکتاب پنجم بطورمختصر،نگاهی اجمالی درباره دیدگاهای خود بطورکلی درباره منطق و درهمان جا او نیزبرضروریات آن تاکید میکند.
چنانچه هنریافتن دو وظیفه دارد یعنی اختراع فنون و مطابق نظرات بیکن ضمنا مهمترین است و کشف استدلال. و کشف قضاوت هرکدام سپس به حکم بواسطه استقراء و حکم بواسطه قیاس تقسیم میشوند. چنانکه اختراع فنون با حکم استقراء و کشف استدلال با حکم قیاس پیوند نزدیکی دارند.
بیکن درارغنون نوین علیه منطق عمومی بیان نظر و ارزش آنرا برآورد میکند."همچنین این منطق اکنونین برای کشف عُلوم نوین بیفایده.(ارغنون نوین آفروئیسم11) او ازسویی ساختارمنطق و ازسویی دیگرهمه بخشهای منطق عمومی را تجزیه و تحلیل میکند اودرهمانجا درآن باره توضیح میدهد چه وظیفه ای منطق دارد و با آن به ذهن و خرد انسان ها میپردازد چه ارتباطی چهاربخش منطق نسبت به یکدیگر دارند فنون منطقی به چهارتعداد هستند آنها برمبنای اهدافی تقسیم شده اند بنابراین درمسآله خرد؛ اعمال انسانها بدینگونه است که او یا اختراع میکند آنچه را جستجو میکند یا قضاوت میکند آنچه راپیدا کرده است یا حفظ میکند آنچه راقضاوت کرده یا اجرا میکند آنچه را حفظ کرده.
پس ما میبینیم چرا بیکن و کانت منطق سُنَتی را نقادانه بررسی میکردند و دروهله اول دراین قراردارد آنان قبل ازهرچیزی از مضمون تفکر انتزاع میشوند. همچنانکه بیکن دقیقا دراین چشم انداز برمنطق خود درمقابل منطق سُنَتی تاکید میکند: "باید روش تَشریحی من نه تنها همبِسان منطق عمومی برفعالیت و کاربُرد ذِهن بلکه همچنان به ماهیت شئی بنگرد. من فَهم را چنان راهبُرد میکنم تا بتواند خود را با ماهیت شئی به تمام اَشکالِ مطابقت دهد (آفروئیسم127) کانت همچنین متمایز میکند دروهله اول منطق عمومی را از منطق خود؛ منطق استعلایی پیش ازهمه ازاین جنبه ازیکدیگر جدا میکند که درآن نه فقط از مضمون شناخت انتزاع میشود بلکه از منبع شناخت به موضوع میپردازد درحالی منطق عمومی با این منبع شناخت کاری ندارد.
ازاین نتیجه گیری ضرورتاً یک پرسش پیچیده بیرون میجهد چه رابطه ای دقیقا بین منطق کانت و بیکن نسبت به منطق عمومی سُنَتی قرار دارد آیا منطق سُنَتی را اصولاً میپذیرند و اصلاً چنین چیزی میتواند یک منطق کامل و نوین را برقرار کند و ما درادامه بررسی میبینیم چرا و چگونه بیکن و کانت از ابتدا وجوه مشترک؛ ارزیابی انتقادی پیرامون منطق صوری اما بعداً درک منطق بسیارمتفاوتی ازخود نشان میدهند.
بطورکلی بیکن منطق نوین خود را یا استقراء یا تفسیرطبیعت درمقابل منطق سُنَتی مینامدکه آنرا یا سیلوژیسم یا استنباط طبیعت نشانه گذاری میکند. او سه تمایز اساسی بین منطق سُنَتی منطق "متداول" و منطق خود قرار میدهد "اول اهداف، دوم فُرم استدلال، سوم مبداء تحقیقات." (نوسازی کبیر) اول بیکن میگویدکه هدف کُلی علم و نهایتا منطق نه مهارت استدلال بلکه مهارت یافتن باید باشد. "چون هدف آموزه من نه کشف استدلال بلکه فُنون را اختراع میکند نه آنچه با اصول مطابق باشد بلکه خود اصول و نه احتمالات بلکه فورمولهای قطعی برنتایج معتبر مُبتَنی هستند ..... آنجا حریف با جَدل ورزی مغلوب میشود و اینجا بایستی طبیعت با عمل مغلوب شود (نوسازی کبیر) بیکن ابتدا برخلاف انتظار؛ خود را مستقیماً نه با مهارت یافتن بلکه منتقدانه به مهارت استدلال می پردازد یعنی "فُرم استدلال بوسیله سیلوژیسم " "درمنطق مُتداول تمام کوشش در قیاس ناپدید میشود ....... من برهان را به روش استنباط قیاسی نمی پذیرم چون تنها میتواند آشفتگی به بارآورد و موجب شود طبیعت از دستمان بلغزد و یا ازکنترل ما خارج شود" (نوسازی کبیر) تفاوت دوم فُرم استدلال است دراینجا او همچنین سیلوژیسم منطق عمومی و بویژه مقولات ارسطو انتقاد میکند برخلاف آن بیکن طرز اثبات را صراحتا استقراء مینامد مساله دراینجا این است که چگونه ما میتوانیم فُرم عقل را بدرستی پیدا کنیم. استقراء بیکن دقیقاً به چه معناست؟
اِشکالِ دراین است که بیکن نه تنها درارغنون نوین بلکه همچنین در آثار دیگرخود استقراء را گاهی حتی به معانی مختلفی آورده است آن چنان که او خود استقراء را بیان میکند "برقراری صحیح این گونه اِستِقراء یا استدلال آن بسیار بایِستِه است.تابه حال کسی این را تصور نکرده است (ارغنون نوین آفروئیسم105) وقتی باوجود اِشکالِ و ابهام؛ آنرا با منطق سُنَتی مقایسه میکنیم بعد دست کم با چند ویژگی مواجه میشویم که استقراء اورا متمایز میکند.
اول: تمایز بزرگ استقراء او با منطق سُنَتی دراین قرار دارد استقراء او هرگز ازمضامین تفکر انتزاع نمیشود بعکس آن درمنطق متداول در منطق استقراء به این سبب " وقتی این تصویر ذهن در واقع روح کلمه است و بنیاد همه ساختمان است و اکنون خود مَعیوب و از چیزهائی انتزاع میشود نامعین و کُلیات هستند (نوسازی کبیر) ازاشیا نامنظم انتزاع میشود بلکه بایستی منظم استخراج شود.
دوم: فرم ها که بوسیله استقراء استخراج میشوند درنهایت فقط یک وظیفه رادارند آنها باید ما را کمک کنند تا "ماهیت شئی " (آفروئیسم127) را پیدا کنیم.بدین معنی فُرم ها درصورتی معنا دارند وقتی آنها مجدداً به منفرد موضوع مشخص استناد کنند. آنها نباید؛بطوردیگری بیان کنیم هرگز موضوع شناخت را ازدست بدهند. ( " لذا من روش اِستِقرائی را برای ماهیت شئی ها اِعمال میکنم و هم قضایای پائین و همچنین قضایای بالا حتی من براین گمان هستم اِستِقراء فُرم استدلال را ارائه میکند و اندیشه وری ( ادراک حسی ) را یاری میدهد و مطابق با طبیعت است و به عمل نزدیک است" (نوسازی کبیر)
سوم: بیکن بخصوص تاکید میکند؛ فُرم ها که با استقراء نوین او استخراج میشوند نه صرفاً باشمارش یا جملات مثبت جستجو شوند آنطور که در استقراء سُنَتی عمل میشود بلکه تنها با روند منفی بایستی استخراج شوند " عُلوم نیازمند یک فُرم استقراء هستند؛آنچه تجربه را مبدل و به اجزای مختلف و ازهم منفک کند و تفکیک ضرور ازغیر ضرور و نفی کردن؛به نتایج صحیح دست مییابد (نوسازی کبیر)
چهارم:درپایان دربررسی سوم بیکن صریح تاکید دارد درجستجوی فرضیات فُرم ها یا مرحله شکاکیت ضروری است.
تفاوت سوم "مبداء" تحقیقات است بُنیان تحقیقات در برهان؛که درآن عمدتا مساله این است چگونه "اصول یا قضایای بالا (آفروئیسم82) را میتوان پیدا کنیم ازچه چایی میتوان مطمئن شد که اصلا اصول اولیه صحیح هستند. مساله دراینجا انتقاد ازسیلوژیسم است قبل ازهرچیزبعلت آنکه درسیلوژیسم که معرف منطق سُنَتی است؛به نظربیکن اصول اولیه بدون کنترل و به نادرستی در راس روش استدلال قرادارد " من بُنیاد عُلوم را عمیق و مستحکم پی ریزی میکنم.درآغاز تحقیق،من تأمُل بیشتری درآن میکنم ازکسانی تا به حال آن را انجام و به آن پرداخته اند.من دراین تحقیق آن را به متابعت درمیآورم؛آنچه را درمنطق مُتداول تنها به موجب باورمندی پذیرفته شده اند" (نوسازی کبیر) او نمیخواهد بی قید و شرط یک اصول اولیه رابرقرارکند؛بلکه نخست بگونه انتقادی کنترل میکند؛آنچه را منطق عمومی برمبنای باورمندی پذیرفته است.

درجستجوی یک مُدل برای فلسفه علمی

با نگرش به این تشخیص؛ فلسفه تابه حال روند اطمینان بخش علم را نپیموده است.بیکن و کانت درجستجوی یک مُدل برای فلسفه که مطابق نگرش آنان تابحال نه روند مطمئن را پیموده است و نه واقعاً پیشرفتی کرده است و به این پرسش میپردازند؛ آیا با یک متُدی که ازاین مُدل گرفته میشود میتوان به فلسفه کمک کرد که در وضعیتی درمانده قرار دارد.
بیکن مُدل مکانیک را برای فلسفه آیندگان انتخاب میکند فنون مکانیکی چون او درآن " فنون مکانیکی برطبیعت و نور تجربه اتکاء دارند" بعکس آنرا در فلسفه و علوم سُنَتی ملاحظه میکنیم چون آن ،"گویی اززنده تحقق یافته اند ؛ ..... و سرانجام شکل می یابند و پیوسته خود را فزاینده و به چندین گونه درمیآیند" (نوسازی کبیر) نمونه دلخواه برای او قدرت مکانیک هستند فنون چاپ؛ باروت؛ و قطب نما بیکن توصیح میدهد چرااینها برای پیشرفت دانش مهم هسند" فُنون چاپ؛باروت و قطب نما؛ این سه مورد جایگاه بشریت؛ فرم و سیمای اشیاء را در عالم خاکی تغییر دادند، نَخُست ادبیات؛ دوم جنگ؛ سوم کشتیرانی و تغییرات بیشمار چیزهای دیگر از پسامَدهای آن هستند و نشان میدهند،نه امپراطوری؛ نه کیش مذهبی؛نه ستارگان میتوانند تاثیرات بزرگ و نفوذی ژرف در روابط اِنسانها به مانند هنرهای مکانیکی ایجاد کنند. (ارغنون نوین آفروئیسم 129) بیکن این نمونات را ارائه میکند چون آنها بدون هرگونه تردیدی برای گسترش دانش ما سهمی داشته اند.
برای کانت مُدل برای فلسفه آیندگان؛ منطق؛ریاضیات؛علوم طبیعی که همگی درحیطه خودشان روند مطمئن و معتبر را پیموده اند وبه همین دلیل ازسوی همه انسانها بدون مشکلی بعنوان علم مسلم پذیرفته شده اند ( درچاپ اول نقدعقل محض فقط ریاضیات و علوم طبیعی قیدشده است) درچه چیزی کانت بجا میآورد که این سه؛ روند مطمئنی را پیموده اند؟ چونکه منطق این روند مطمئن را مدت مدیدی ازایام قدیم سپری کرده بود کانت دردرجه نخست دراین میبیندکه اززمان ارسطو هیچ گامی به عقب برنداشته است و ریاضیات ازاعصارقدیم تابدانجا که خردبشری کفاف میکند.... این را سپری کرده است.
مُدل های نامبرده ازسوی بیکن و کانت درآثارتئوریک آنها نقش مهمی را ایفا میکند به این مفهوم که درسیستم آنها بسان محرک انقلاب فلسفه پی ریزی میشوند. بیکن و کانت با بررسی انتقادی با این مُدل ها آنرا بجا میآورند چیزی که مدتهای مدید آغازشده است اما هیچکسی قبل ازآنها تحولات را بدرستی ارزیابی نکرد و در تفکرآنها مفهومی نداشت و به وظیفه فلسفه آیندگان اصراری نداشتند.
درحالی هردو مُدل های نامبرده ابتدا بسان الگویی برای آینده فلسفه مَدنظر داشتند و به اتفاق هم اشاره میکنند که این مُدل ها اریک برنامه ریزی تامُل شده پدید نیامده اند. لذا بیکن شفاف میگوید- باوجود آنکه برای دستاوردهای تکنیکی ارزش بالایی قائل بود- که "آن مصنوعات تا اینَک اکتشاف شده اند،این را بیشتر مَدیون اتفاق و تجربه تا عُلوم هستیم.(آفروئیسم 8) "اما نه به واسطه فُنون و یا تئوری (آفرویسم73) کانت همانند بیکن مُدل های نامبرده ازسوی خودرا قبل ازهمه ریاضیات و علوم طبیعی که ویژگی روشمندانه آنرا انکارمیکند آنچه به پیدایش این مُدل ها مربوط میشود. درحالی کانت طرزتفکرانقلاب درریاضیات به سعادت ایده یک مرد تنها منتسب میکند. درزمان آنقلاب اتفاقی آغازشده؛ باید اما مطابق بیکن درون فلسفه خود را ازنظرفکری به اجرا درآورد و به پایان رسانیده بشود؛یعنی آنچه ازمدتها پیش اتفاق افتاده باآنکه بدرستی شناخته نشده بنابراین نبایستی دیگردر آگاهی انسانها نفوذ انقلاب پنهان بماند؛بلکه فلسفه بایددرنهایت روشمندانه عمل کند و انقلاب آغازشده در فلسفه علمی را به اجرا برساند.
شیمی سُنَتی؛ برای مثال مطابق نگرش بیکن با آتش قابل روئیت کارمیکند یعنی "آتش اجاق" اما فلسفه باید با "آتش ذهن" الاهی کارکند. درحالی در آزمایشات " فنون مکانیکی یعنی بخش عملی هنرهای آزاد؛ فعالیت عملی که هنوز فُنون خود را کشف نکرده اند. (نوسازی کبیر) که فقط با ابزار دستی کارمیکنند بایستی درفلسفه با "افزارهای ذهن" کارکنند که بینش را حمایت میکند. وظیفه فلسفه آینده بنابراین دراین است که زمینه های فکری این رخداد رادر مراقبت روشمندانه به مرحله عمل برساند و با آن فلسفه آینده را فعال کند. پس ازچه چیزی اصلاً زمینه فکری پدید آمده است که بیکن درمکانیک که ضمناً مدتهاپیش عملی شده است ولی برای مکانیست ها پنهان مانده است. و حالا او میخواهد درون فلسفه بهرصورت روشمندانه عمل کند. حرکت نوین؛ تحولات درحیطه ای که بیکن بطورکُلی بعنوان فنون مکانیکی نشانه گذاری می کند البته آهسته ولی مدام دیدگاه انسانها را نسبت به طبیعت تغییر دادند نتیجه تغییرات دیدگاه انسانها نسبت به طبیعت بیرونی دو سویه و ازلحاظ ویژگی مغایرت دارند.
ازسویی طبیعت موضوع آزمایش میشود و انسان باآن یک فاصله درمقابل طبیعت بیرونی و خودش را بدست میآورد. آنچه آزمایش میشود آنرا مشاهده میکند. موقعیت مستقیماً را ازدست میدهد. موضوع آزمایش را دیگر مسَلمات یا به سادگی نمیپذیرد و با این یک فاصله بین موضوع و ذهن آزمایشی پدید میآید. ازسویی دیگر طبیعت دیگر تماماً از انسانها مستقل میشود ابنکه انسانها فکرمیکنند که آنها حالا میتوانند با فنون خود درطبیعت رسوخ کنند و طبیعت را مطابق منظور و اراده خود دستکاری کنند. باوجود آنکه این شناخت نخست بدون روش و غیرعلمی عملی شده است سرانجام مدتها طول کشید؛ تا انسانها در طبیعت بدیهیات را کشف کردند. اما آنهایی که آزمایش میکنند میخواهند موضوع آزمایش را بهترآشنا شوند و درک کنند؛ برای آنکه بتوانند موضوع آنرا بهتر تحریف و دستکاری کنند. به عبارت دیگر: کسی دقیقا بتواند موضوع رامشاهده کند به همین دلیل میتواند بهتر دستکاری کند. این گرایشات مغایر در دیدگاه انسانها نسبت به طبیعت تاثیر دارند یعنی انسان میخواهد از سویی طبیعت را بهتر مشاهده کند؛ برای آنکه ازسویی دیگر با موفقیت آنرا تحریف و دستکاری کند. این را کانت نه چندان اندک نگریست؛ چه اهمیتی این تشخیص مهم بیکن با توجه به رابطه فکربشری نسبت به طبیعت بیرونی برای علم مُدرن و فلسفه دارد. وقتی او میگوید" اصلاح فلسفه در عصرما ازاین جا میآید؛ چون بررسی بزرگ طبیعت صورت گرفته است و چون ریاصیات و علوم طبیعی را دربرداشته است. نظم در تفکرکه بدین طریق بوجود آمده بود همچنین خودرا دربخش دیگر فلسفه گسترش داد. پژوهشگر بزرگ طبیعت بیکن بود که انسانها را متوجه مشاهده و آزمایش کرد". بیکن از زمینه فلسفه خاص خود که تابه حال تنها اتفاقی بوجود آمده بود و درنتیجه بدون برنامه رخ داده بود حالا میخواهد آنرا درفکر قاطعانه به عمل درآورد " بیشتر تولد زمان تاتولد نبوغ (آفروئیسم122) دراین ارزیابی فلسفه خاص خود؛ فروتنی قرارندارد بلکه بیشتر ارزیابی تاریخی و همزمان اهداف مشخص اقدام خود با توجه به نیاز زمان است بیکن وظیفه خود را تعریف میکند که از تحلیل زمان و نیازها حاصل میشود و میگوید " این برای هر کار بزرگ و پیشگویی الاهی صدق میکند.همه چیز بدون هیاهو و آرام پیش میرود و یا میتواند هم اکنون در جریان کامل باشد پیش ازآنکه آدمیان باور و تَوجَه کنند؛ این حادث رخ میدهد(آفروئیسم93) و در " من کاری بزرگ را انجام نداده ام بلکه فقط آن مبالغه را به میزان اعتدال خود برگرداندم.(آفروئییسم97)
کانت ازسوی خود همچنین اهمیت تاریخی فلسفه بیکن را درمفهوم نامبرده بالا بدرستی به جا آورد و در اولین نقد خود آنرا ارج نهاد. اتفاقی ضمنن درتاریخ علوم غیرمنتظره و ناخواسته کارهای بزرگی را به سرانجام رسانیده است (آفروئیسم 8 و 122 ) با این وجود اکنون بستگی به این دارد که دیگر نباید علم آینده را به اتفاق سپرد بلکه باید روشمندانه عمل کرد.( آفروئیسم 82 و 108 ) آنطوری که بیکن فلسفه خودرا پاسخ ضروری به نیاز زمان درک میکند همچنین کانت مشروعیت فلسفه خودرا از تحلیل نیازهای زمان توضیح میدهد. ازسویی فلسفه انتقادی حالا یک راه باقی مانده بعداز آنکه سه نحلۀ اصلی فلسفی غرب با شکست مواجه شدند ازسویی دیگر بایستی نقد عقل محض انقلاب طرز تفکر را به عمل برساند و با آن فلسفه در راه مطمئن هدایت شود که تنها یک متُد سنحیده را تشریح کند پس ازآنکه متُدهای ناسنجیده همۀ مُدل های دیگررا برای فلسفه آینده به ثبوت رسانند. آنطورکه بیکن متُد خودرا با بررسی با متُد مکانیکی استخراج کرد. همانطور کانت آنها را با بررسی انتقادی با سه مُدل نامبرده حصول کرد.

نه ماوراء

مساله متطابقت بین تفکر و هستی بعنوان مسالۀ اصلی هرفلسفه با نگرش به ایده حقیقت و اعتبار شناخت محسوب میشود. جدا ازآنکه چقدرمتفاوت این تطابق اینجا درک شود. بیکن درنگاه نخست فلسفه سُنَتی را تماما طرد کرده است اوتصمیم قاطع میگیرد دست کم فورمال؛ این سُنت را؛ حتی صریح او به پرسش رابطه بین شئی و ذهن بطوریکه آنرا نامید بسیار زود بعنوان کاراصلی فلسفه خویش نگریست. مدتها پیش ازآنکه ارغنون نوین را تحت عنوان نوسازی کبیر انتشاردهد. او نوشتاری برای کوین احتمالا به مناسبت جشن تولد الیزابت کوین1 تالیف کرد که درآن ضرورت این رابطه را برای پیشرفت علوم اعلام کرد و نیز دانشمندان پیشین را انتقاد میکند و این روش های دانشمندان تا به حال نه فقط نه این رابطه را تحقق بخشیده اند بلکه همچنین بعکس به دلائل مختلفی درآن سهم داشته اند.
ازاین تشخیص بعدها در پیشگفتاری برای نوسازی کبیر تکلیف خود را همانند هدف زندگی: "همۀ نیرو باید دراین راستا باشد رابطه بین ذِهن و شئی ها را به شیوه شایسته دوباره پدید آورد یا دست کم حالت بهتری ازآنچه هست هِدایَت کرد.(پیشگفتارنوسازی کبیر) مطابق نگرش بیکن واقعا نقص است؛ چنان چه رابطه بین هردو متحقق نشود چون برای او این صرفاً بدین معنا نیست که پیشرفت علوم را کُند یا سریع میکند چون به نظربیکن درعلوم نه سکون بلکه پیشرفت یا پسرفت وجود دارد. درجریان بررسی قبلا کسب اطلاع کردیم دوالیسم هستی شناسی هستی و تفکر؛ ذهن و اشیا نزد بیکن درتئوری شناخت دوالیسم فکرعینی و فکرذهنی بعمل آمده است. اما ذهن انسانی فراترازآنرا میشناسد؛ که دو قابلیت یا توانایی متفاوت دارد. درپیشگفتار نوسازی کبیر بیکن توانایی فکری انسانها را به دو دسته تفسیم میکند؛ تجربی و عقلانی یا این توانایی را در آفروئیسم 95 کتاب اول ارغنون نوین و دراصل یکی هستند. اما مشخصا آنطورکه در نوشتار نامبرده بالا تشخیص میدهد دراینجا علت آنرا؛ چرا علم هنوز پیشرفت مطلوب را نکرده است؟ تشخیص او بدین قرار است: "کج خُلقی و جدایی بدشگون همۀ خانواده اِنسانی را درهم ریخته است – بدین ترتیب او درنوسازی کبیر اکنون درپی این هدف است: "یک ازدواج مشروع بین قوه تجربی و عقلانی برای همه زمانه بُنیاد کنیم( نوسازی کبیر) یا درآفروئیسم 95درکتاب اول ارغنون نوین میگوید: "میتواند در پیمان محکم و نزدیک این قابلیت ها؛که تا هنوز نبوده است بهترین امّید باشد". بدین سان نزد بیکن هدفی قرارمیگیرد؛ چگونه او میخواهد دقیقاً این رابطه یا حقیقت که او ازدواج سعادمند بین شئی و ذهن را یک ازدواج راستین و مشروع بین دو توانایی تعبیر میکند. بعلت این نوین ؛ هدف مبرم فلسفه بیکن درارغنون نوین باردیگر به تحلیل انتقادی تمام نحله های اصلی فلسفه سُنَتی میپردازد " "آنهایی به عُلوم پرداختند؛ یا تجربه گرا یا جزم گرا بودند.تجربه گرایان؛ بِسان مورچگان فقط جمع کننده و مصرف کننده؛ اما آخری بیش ازحد بر خَرد تأکید دارد؛ چونان عنکبوت تارهای خود را ازنیروی خود میآفریند (آفروئیسم 95) درحالی او متُد و تاثیر هردو افراط را تحلیل میکند: "یکی بیدرنگ و با اصول دسترس؛عِلم را جزمیانه و استادگونه میکند و دیگری با شبهه و انکارحصول؛روش تحقیقی بدون برنامه و بی پایان را رواج میدهد( آفروئیسم67) او باردیگر شفاف میگوید؛که کار این رابطه درحقیقت برای درک صحیح فهم است؛اولی به غایت به فَاهمه خشونت و دومی آنرا نرم میکند.(همانجا) درتفاوت هردو افراط یعنی تجربه گراها؛شکاکان ازسویی و دگماتیک ها ازسویی دیگر بیکن متُد راستین فلسفی را استعاره ای مینامد؛ " روش زنبور عسل" که بر رابطه هردو افراط بایستی غلبه کند و برطبق نظر او "در میانک" بین دو افراط قرار دارد. "زنبورعسل که شیرۀ گُل ها در باغ ها و چمنزارها را بُرون میمکد اما تبدیل و هضم آن از نیروی خویش است این بی شباهت به کارفلسفه نوین نیست و صرفاً متکی به نیروی ذِهنی نیست.عُلوم طبیعی و آزمایِش مکانیکی مواد را بدون تغییر درحافظه پذیرا نیست بلکه آن را درحافظه تغییر و بر روی آن در فَهم کار میکند"(آفروئیسم 95) بدین ترتیب ما فعلا این دومساله را معلوم کردیم اولی؛ تکلیف فلسفه یا بطورکلی کار علمی اینجا واضح روح فلسفه زمانی معلوم میشود بعلت اینکه درباره رابطه ذهنی به عینی تامُل و تفسیر میشود. دوم؛کارواقعی عقل اینجا صراحتاً دراین توجیه میشود که منابع حسی به ماداده میشود و برروی آن کارمیشود آنچه بیکن آنرا "رابطه "درک میکند. این بدین مفهوم نیست که صرفاً کثرت را درذهن بشری بپذیرد بلکه بیشتر علوم طبیعی و مواد آزمایشات مکانیکی را در ذهن تغییر میدهد.
عنوان نوسازی کبیر که درآن بیکن استعارۀ بسیارمناسب را؛علوم گذشته و همچنین بطورکُلی موقعیت ذهن انسانها را معرفی میکند و همزمان نیز وظیفه نوسازی که او نخُست میخواهد باارغنون نوین خود آنرا به عمل برساند. هردو ستون سرنوشت هرکولس در ابتدا به معنای مرزتعیین شده علوم و همزمان قدرت حصول ذهن انسانها را نشان میدهد. و در مخالفت باآن بیکن پرسش میکند چرا " مرزعالم عقلانی دراکتشافات و نوآوری ها محدود و در شناخت ناچیز خود به عَهد باستان اتکاء و پس مانده است (آفروئیسم 84) وقتی دراین بین : " درعصر ما سفر درجهان از راههای آبی و زمینی در کشورها فزونی یافته است.بسیار زیاد در طبیعت اکتشاف و پیدا شده اند (آفروئیسم 84) بیکن درادامه درپی علت آن؛ چرا انسانها تابه حال فراتراز مرزها عبور نکرده اند؟ او پاسخ را در ناتوانی انسانها نمیبیند. دست کم مدام سعی کردند اما موفق نشده اند؛ بلکه آنها سعی نکردندکه حتی یکبار آرزو کنند. "پس چندان نباید تعجب نمود؛ وقتی امری حاصل نمیشود؛ چون امری صورت نمیگیرد. آنگاه به اهداف نرسیده؛ چون نه مهیا و نه اجراء شده است. وقتی راه به پایان نرسیده؛چون نه به آن وارد و نه توقف شده است" (آفروئیسم122) پاسخ به این پرسش را بیکن در پیشگفتاری برای نوسازی کبیر میدهد:" به نظرمیرسد؛ اِنسان ها نه وسیله و نه نیروی واقعی خود را درست میشناسند یکی را پُربها و دیگری را کم بها میگیرند ازآن چیز نگاهداری متابعت درواقع بیشتر ؛از چیزی کمتر؛ درست است و این گونه میشود آنان یا فُنون موجود را نابخَردانه برآورد و چیزی فَراتر از آن را هم تلاش نمیکنند یا آنکه توانایی خود را بیشتر فراخور ناچیز میدانند .... لذا آنان ستونهای سرنوشت عُلوم را تعیین کردند تا فَراتر از آن را اِنسان ها نه خواست و نه امید الهام بخش داشته باشند (نوسازی کبیر) بدین معنی علت آن دراین قراردارد؛ برای آنکه ساده گفته شود؛ دردو موضوع که به نظربیکن بندرت همزمان پیش میآید یعنی ازسویی پُربها گرفتن علوم سُنَتی و فنون و ازسویی دیگر کم بهادادن به قوای خود انسانها است.این بی اعتمادی انسانها به قوای خود؛ تحسین کور و تعظیم برده وار علوم سُنَتی مربوط میشود. چون انسانها کورکورانه مرز کنونی علوم سُنَتی را میپذیرند و بنابراین نه پرسشی میکنند؛ آیا آنها اصلاً از توانایی برخوردارندکه ازمرزها فراتربروند و نه دراین باره فکر میکنند چراباید این کارراانجام دهند:" ابتداء درهمۀ فُنون که رایج شده اند؛نارسایی و محدودیت فُنون خود را به ماهیت خود فُنون مننتسب میکنند؛چنان چه فُنون چیزی را دستآمَد نکرد؛باید درخود طبیعت محال باشد( آفروئیسم88) و حتی آنهایی که " عزم داشتند،مستقلانه پَژوهش کنند و خود را به عِلم اهداء و مرز آن را گستریده کنند؛جرات آن را نداشتند؛بطورتـام از سُنت مرسوم منحرف و جدا شوند و منشا شئی را تحقیق کنند (نوسازی کبیر) مرز علوم سُنَتی و فنون دراینجا آشکارا با مرز قدرت حصول قوای ذهنی انسانها باهم مصادف میشوند. این نتیجه گیری درنگاه نخست به نظر بدبهیات باشد اما بیکن آنرا یک اشتباه و حتی برداشت فاجعه بار میداند؛ چرا؟ درست به این علت؛ چون نمیتوان مرز قوای ذهن بشری را تعیین کرد پیش ازآنکه سعی نکنند؛ بر مرز غلبه کنند. میتواند مرز دسترس علوم تاکنونی ودر پایان برای همیشه با مرز قابل دسترسی ذهن بشری تلاقی کنند اما او میخواهد ازسوی خود مرزها را تعیین کند یعنی او میخواهد نه تنها مرز تعیین شده را دیگر نپذیرد بلکه مرز خاص خودرا با تکرار آزمایش تا ابد گسترش دهد. بدین ترتیب نه سُنَتی های علمی؛ نه طبیعت بیرونی باید مرز ذهن بشری را تعیین کنند بلکه ذهن بشری خودش میخواهد بعکس مرز طبیعت بیرونی و علوم را معلوم کند. بیکن به نظر میرسد که اول علت ناتوانی و همزمان خامی انسانها را در سُنت ذهنی میبیند که انسانها را به منفعل ذهنی مجبور میکند و به این علت همواره به "نه بیشتر" (non ultra) ترغیب میکند امابیکن گناه آنرا باوجود آن نه فقط به سُنَتها منتسب نمیکند بلکه بیشتر بی اعتمادی انسانها درقبال نیروهای ذهنی خود؛ چون انسانها دراصل فرایند کامل ذهنی و با آن محالات را با فوق (plus ultra ( میپذیرد. درست به همین دلیل بیکن صریح میگوید "به هیچ سان مایه تعجب نیست، اِنسانها در آن چیز تحقیقات را دنبال نمیکنند که به منزله پایان یافته و تمام جوانب مَدتها پیش خاتمه و روایت میشود (آفروئیسم86) و بیکن علیه فوق (plus ultra ( اصرارمیورزد و طلوع ذهن مُدرن انسانها علیه سُنَت ذهنی اززمان انتیک میبیند. چه منظوری بیکن مشخصا با فوق (plus ultra ( خود داشته است؟ با (plus ultra ( بیکن ما را صریح به گسستگی از همۀ مراجع و سُنتها دعوت نمیکند و نه به گسست از نوین پافشاری میکند بیشتر میخواهد با این بگوید که ما باید درحقیقت درباره خود و فهم ما انتقادی و تامل بنیادی کنیم. و این کار را ؛ "فاهمه بشری" را نقادانه تجزیه و تحلیل کنیم (و دردرجه نخست با آموزه بُت 38ـ68 درارغنون نوین) وبرای آنکه خود را برای عبوراز ستون سرنوشت آماده کنیم درارغنون نوین تاکید دارد ". پس ازآنکه من از امتداد سواحل قدیم گذشتم،اینک فَاهمه بشری را برای سفر در دریای آزاد آماده میکنم"(ارغنون نوین) و در بخش دوم ارغنون نوین: که آن مَعطوف به کاربُرد و بَهره گیری بهتر ازخرَد دربررسی و تحقیقات امور است و اینَکه خرَد چه منابع کُمَکی راستین را به خود اختصاص داده است "(ارغنون نوین) بدین ترتیب او روشن میکند که ما ابتدا بوسیله تامُل خلاق درباره خرد خود به رازهای گیتی طبیعت رهیافت میکنیم: " هَمانسان اِنسان خط فاصل معین و نامعین ..... .. را جدا و ممکن میسازد،به هَمانسان بایستی ذهن را ارتقاع دهیم قابلیت و توان آن را تجهیز کنیم . پیچیده بودن آن را و به جوانب ابهام و تاریک در طبیعت راه بیابیم و برآن غلبه کنیم"(ارغنون نوین) بنابر این باید ذهن بشری برای اینکه این ازدواج را به نتیجه برساند درنهایت درباره خویش؛ انتقادی تعمق کند و سپس خود را باید روشن کند درغیراینصورت او اصلاً نه نیاری و نه توانایی که از ستون های سرنوشت فراتر عبور کند.
ما درآثار بیکن واقعاً دو روایت ستون سرنوشت داریم که بایستی بدون تردید همچون پیش درآمد تامُل پیرامون فاهمه بشری مَدنظرگرفته شود. ستون سرنوشت درروایت دوم دیگربه مفهوم مرز ممنوع نیست بلکه سمبل دو افراط است که فاهمه بشری درآن نمیتواند به موفقیت نائل شود؛آنگاه که طبیعت ویژه خود را دقیقا نشناسد. بیکن علت آنرا توضیح میدهد چرا بایستی حتما ذهن و فاهمه خود را آماده کنیم تادر دریای آزاد به پیش برانیم. هردو ستون دراینجا scylla و charybdisنامیده شده اندکه درآنها ما بدون آمادگی لازم به آسانی نابود میشویم. سپس درادامه بیکن ذکر میکند؛برای چه فاهمه بشری تابه حال چنین آسان ناموفق بوده است. چیزی که برخلاف او قبل ازهمه باید اجتناب شود. انگار منظور بیکن دراینجا با scylla فلسفه تجربی است که فقط به شئی های مُنفرد میپردازد و ازاین بابت درآنها صرفاً تفاوت اشیا را میبیند و با charybdisفلسفه دگماتیک که صرفاً کُلیات را دراشیا میبیند و اصول اولیه غیرقابل اثبات را برقرار میکند. به این علت بیکن به ما تذکر میدهد که ما باید با احتیاط بین هردو افراط یعنی "میانک طلایی" عبور کنیم شبیه چنین تدکری هم درآفروئیسم 95 درکتاب اول ارغنون نوین میدهد. بطوریکه ما باتوحه به کشش درونی خرد انسانی و همچنین ارتباط فکری "ایده منظم خرد" کانت و ذهن " مهارت یافتن" بیکن خواهیم دید؛ معنای دو افراط اصلاً زیربنای علت کشش خرد بشری که اشیا را یا جزیی یا کُلی می بینند.بیکن دراینجا پرسش مطرح را به این صورت حل نمیکند که اوبه ما توصیه کندکه هردو افراط را اجتناب کنیم بلکه بعکس با تحلیل طبیعت خرد بشری که ما باید باهردو نیرو در ذهن بشری را به احتساب درآوریم. آنگاه که صرفاً به جزییات اشیا بپردازد" تضعیف کننده فَاهمه است" و آنگاه صرفاً به کُلیات شئی ها بپردازد "ذهن را بی حس و مبهوت میکند" لذا بیکن دراینجا به صراحت میگوید: "به این لحاظ آنها مجاز نیستند،هر دو نوع تأمُل نگری را از یکدیگر سلب کنند. باید تبادل و درکنار یکدیگر اِعمال کنند.آنگونه که ذهن دانا و جامع شود "(آفروئیسم57) باوجود دو برداشت متفاوت هردو ستون سرنوست دست کم یک مساله مشترک میگویند و آن این است که ما بایستی طبیعت خرد بشری را انتقادی بررسی کنیم تابدین طریق دیگر ما مرزهای سُنَتی ممنوعه را نپذیریم و بتوانیم استعداد خلاق پنهان ذهن بشری را بشناسیم.

سه اِشکالِ

پیش ازآنکه ما بحث؛ تحلیل انتقادی خرد طبیعی؛ در جریان تحقیق خود ادامه دهیم میباید حالا معظل را به بحث بگذاریم که نخست بعنوان اِشکالِ ظاهر میشوند و ما را مانع میشوند که به ادامه پیرامون اشتراک بین بیکن و کانت سخن بگوییم. مادراینجا عمدتاً با سه اِشکالِ مواجه هستیم و باید آنها را ابتدا مطرح کنیم بخصوص وقتی ما بخواهیم دیالکتیک استعلایی کانت و آموزه بُت بیکن را بایکدیگر مقایسه کنیم و این اِشکالات نه تنها به ما نشان میدهند که درکجا اختلاف بین بیکن و کانت دراین بخش تئوریک قراردارد که بطورسُنَتی آموزه خطا محسوب میشود بلکه همچنین چگونه تفاوت های هردو فلسفه را طرحریزی و نشان بدهیم.
1. اِشکالِ اول که بیش ازهمه سالامون بعنوان فقدان صراحت درمساله نابودکردن سه نوع بُت" نامبرده (بغیربُت قبیله) معلوم میکند؛ به این پرسش مربوط میشود آیا بُت های بیکن عاقبت نابودشدنی هستند.درآموزه بُت او واقعاً با اظهارات متناقض ظاهری مواجه میشویم. ازسویی بیکن میگوید؛درحالی او بُت ها رابه دوسته تقسیم میکند " (تصویر بُت؛ ذهن را دربرگیرانده است یا ازبیرون وارد شده اند یا گوهری هستند تصویربُت اولی را به سَختی میتوان ازمیان برداشت اما نوع آخریِ اصلاً نابود شدنی نیستند" (نوسازی کبیر) ازسویی دیگر او ادعا میکند که ما " بواسطه اِستِقراء راستین" در جایگاهی قرارمیگیریم که؛ " بُت ها را مانع و از میان برمیدارد (آفروئیسم 40) ذهن انسانی بعداز فرایندنابودی بُت ها؛میتواند مانند "کودک پاک" (آفروئیسم 68) شود.
[( اجتناب کردن. آفروئیسم 44) (رانده کردن. آفروئیسم 58) (این گونه بُتوارگی را میتوان به آسانی راندِه کرد. آفروئیسم 60) (بدین سان راه ورود به آن موازین که اندَک طراحی پیچیده میشوند و با آن راه ورود به حقیقت آسان یاب و ذهن اِنسان آماده است خود را از بُت وارگی، پالایش و آزاد کند. آفروئیسم 61) (باید از آنها با عزم راسخ و آگاهانه پرهیز کرد. ذهن اِنسان باید از آنها کاملاً آزاد و ازآلودِه بودن؛پالیده شود. آفروییسم 68) (تا به آسانی تصویربُت را از ذهن؛ راندِه و مَطرود کرد.آفروئیسم 70)].
درحالیکه کانت ازهمان آغازموضع واضح درمقابل این مساله میگیرد آنچه به رفع Scheins نمود استعلایی مربوط میشود. پژوهشگران به آسانی با اِشکالِ مواجه میشوند که استقراء راستین بیکن را ازاین جنبه معلوم کنند اما چیزی که درآن قابل توجه است؛ برداشت پژوهشگران است که ادعا دارند بُت های بیکن عاقبت نابودشدنی هستند.
[ این دیدگاه سُنت دیرینه ای دارد و میتوان آنرا نزد فلاسفه پیدا کرد مانند گریم سال 1980] [ برای آنکه واقعاً به تفسیرطبیعت نائل شویم باید تمام استنباط های ذهن را ازبین ببریم بنابراین اولین کارآن ذهن راباید ازهمه مضامین سُنَتی پاک کنیم . و آنرابه مانند لوحه سپید کنیم پوپر82 ].
2 اِشکالِ دوم به این مساله ربط دارد چگونه بایستی علمَیت آموزه خطا بیکن را معلوم و ارزشگذاری کرد.درحالی کانت؛چنین میگویند منتقدین آموزه بُت بیکن؛ ازهمان آغاز نمود استعلایی را از همه دیگر نمودها فریب مجزا کرد و فقط جنبه ای را میخواهد روشن کند درکجا و چرا آن پدید آمده است. ضمن آنکه او این را مستقیما ازتحلیل طبیعت خردبشری استخراج میکند و درآن باره فراتر نشان میدهد چگونه و چرا دیالکتیک استعلایی درنهایت به مجموعه حیطه متافیزیک سُنَتی ربط دارد و بررسی آموزه بُت بیکن را نه فقط درطبیعت انسان که ریشه دوانیده اند بلکه همچنین بُت های دیگر که ازبیرون وارد شده اند یا از رفتار با انسانها بوجود آمده اند یا تحت تاثیر سُنَت ها پدید آمده اند.
سالامون مجدد ادعا میکند که بیکن اندک با مساله دلائل منطقی و توجیهات منطقی شناخت کارداشت بلکه بیشتر برای کشف روانی و بخشی همچنین فاکتورمزاحم روانی درفرایند شناخت؛ بنابراین گمان میکند که مساله مطرح بیکن؛ نه تئوری شناخت به مفهوم محدودتری به رابطه دلائل شناخت ربط دارد بلکه بیشتر یک مساله روانشناسی شناخت که ارتباط پیدایی شناخت مربوط میشود. درحالی بیکن بخاطر به اصطلاح آموزه بُت روانشناسی انتقاد میشود درمقابل کانت بسان فیلسوف وجهه دارد که آموزه بیکن را به سطح تعمق آوری آورد یا تئوری شناخت؛ استعلایی بررسی کرد. این انتقاد ازآموزه بیکن که بیشتر به تفاوتگذاری کانت بین دو پرسش درباره؛ چه حقوق است و پرسش آنچه واقعیت ربط دارد؛ که مبتنی برتفاوت شدید بین یک تئوری شناخت و یک روانشناسی شناخت است. ............. درحالی خود کانت بعدها برای مثال ازسوی هگل انتقادمیشودکه او نقد کانتی بر متافیزیک سُنَتی ـ روانشناسی تاریخی ـ نامیده شد.
3 اِشکالِ سوم از مقایسه ساختار آثاراصلی تئوریک بیکن وکانت حاصل میشود این اِشکالِ اینجا مشخصا دراین پرسش قراردارد چگونه باید رابطه آنالتیک با دیالکتیک ؛ سارنده با غیرسازنده تعیین و تعریف بشود.شماری پژوهشگران دراین جنبه اختلافی اساسی بین آموزه بُت بیکن و دیالکتیک استعلایی میبینند و به این واقعیت امراشاره میکنند که بیکن آنالتیک را مَدنظرنداشت درحالی کانت به دیالکتیک پس ازیررسی آنالتیک استعلایی وارد میشود. کانت ابتدا چارچوب لازم و ضروری میدهد که تحت آن بتوان صرفاً آموزه خطا را بررسی کرد. دراین ارزش یابی آموزه بُت بیکن سوء ظنی قرار دارد که بیکن میخواهد بدون پی ریزی مطمئن تئوری خود؛ همه فلسفه سُنَتی را نابود کند. به این مفهوم بیکن بعنوان یک ویرانگر بی مسئولیت آیین فلسفی قدما محسوب میشود که خودش الترناتیو قابل ارزشی را ارائه نمیکند. گادامر بعکس آنرا میبیند که کاراصلی بیکن دقیقا دراین قراردارد که بیکن درابتدا با آموزه بُت" پالایش ذهن را به سرانجام میرساند یعنی" نزد بیکن ابتدا روشی معین آماده قرارندارد که با آن آموزه خطا را به پایان برساند بلکه بعکس آنرا انجام میدهد ابتدا آموزه پیشداوریِ " یک استفاده روشمندانه خرد ممکن میشود بنابراین پرسش این است : به چه چیزی درفلسفه ابتدا باید پرداخته شود؛ سازنده یا غیر سازنده
هردو تفسیر مخالف واقعاً بر متن ارغنون نوین مبتنی شده اند آنطور که دربالا دیده ایم. تزهای سالامون که نزد بیکن پرسش ، آیا دفع بُت ها ممکن است درنهایت باز میماند. ما باید حق بدهیم که این پرسش درآموزه بُت؛ کامل نمیتوان به آن پاسخی داده بشود چون بایستی هردو ادعا هرکدام درمتون های متفاوت بررسی شوند با آنکه آنها هردو درآموزه بُت قرارگرفته میشوند. آنطور که درزیر کسب اضلاع خواهیم کرد تز نابودشدنی بُت ها برتصوری استوار است که انسانها باید نخست یک آمادگی لازم برای آنکه با تفسیرطبیعت بتوانند آغاز کنند و چون انسانها برای آن منطق نوین لازم دارند برای آنکه به بن بست دچارنشوند که موجب پیدایش بُت ها میشود. سرانجام برای بیکن تردیدی باقی نمیماندکه ذهن بشری باوجود بسیاری موانع میتوانددردرون طبیعت نفوذ کند بعکس آنچه شکاکان ادعا میکنند. ما باید ابتدا دراین باره تامُل کنیم چرا بیکن بُت ها را برقرار کرد درچه متنی او آنها را قرارداد و برای چه او میخواهد از این آموزه فراتر برود. درپایان هدف اصلی آموزه بُت دراین است که دلائل رانشان دهد چرا علم تابه حال بویژه ذهن بشری در چنین موقعیت درمانده ای قرار دارد و چرا درآن موفق نشده است کار خود راانجام دهد و برآن غلبه کند. دلیل آن دراین است که ذهن بشری هرگزنمیتواند وظیفه محوله را غلبه کند؛ تا آنگاه که به حال خود گذاشته شود.
برای آنکه بر این موقعیت غلبه کرد باید دردرجه نخست طبیعت فاهمه بشری را تحلیل کرد که مطابق بیکن بخاطر طبیعت خاص خودش به آن دچار میشود دراین مفهوم آشکارا بُت ها نمیتوانند نابود شوند.چون ذهن بشری همیشه " آیینه قوسیِ" خواهد ماند. حتی بعدازآنکه " این نیروی مُحیل ذهن شناخته (نوسازی کبیر) شود.
و منطق نوین یعنی ارغنون نوین بسان تفسیرطبیعت میتواندتنها با فرایندپالایش بدین معنی "سه رد " تحقق یابد. "مرتبه اول با نافی خرَد انسانی درحالت طبیعی خود، مرتبه دوم با نافی استدلال ؛ مرتبه سوم با نافی تئوری ها یا فلسفه مرسوم و آموزه های آن ؛این نافی به پایان میرسد(آفرویسم115) ابتدا متُدفلسفی نوین معلوم میشود پرسش این نیست آیا بُت ها میتوانند نابود بشوند یا نه بلکه آیا ما طبیعت ذهن بشری را میتوانیم بدرستی بشناسیم. در این متن نخست باید آموزه بُت یا استنباط ذهن را بررسی کرد و به تحلیل طبیعت خرد بشری در هرمرحلۀ تحقیق تمرکز کرد. و پایان خطاهای بی پایان را مقدور ساخت. بالاخره باید بدانیم درچه چیزی علل خطا ها قرار دارد و چرا بُت ها نمیتوانند نابود بشوند سرانجام ذهن بشری ـ که ماهیت آن تنها با تحلیل بُنیادی طبیعت خرد بشری میتواند آشکار شود ـ بجا میآورد که دراو یک نیروی نابود ناشدنی وجود دارد که ازسویی دلیل بسیاری از خطا ها است بدون این تحلیل نمیتوان هرگز متُد نوین پیدا کرد که میتواند جایگاه کنونین علم را قطعا به روندی مطمئن هدایت کند.
ما دراینجا دو مسئله را توجه کنیم: ابتدا مسئله حول ارزش گذاری تئوری فلسفی عمومی فلسفه بیکنیسم است که آن دیگر مطابق سطح تئوریک امروزه فلسفه نیست و بندرت لازم است که ازآن نامی بُرده شود. این واقعیت را میتوان در تمام فلسفه بیکنی ملاحظه کرد و نه فقط درآموزه خطا بلکه همچنین برای مثال در سبک نوشتار؛ و آموزه فُرم. اگر بخواهیم باوجود این به دنباله آغازپرسش های مطرح وارد شویم میباید باوجود این شرائط تاریخی؛ ضعف فلسفه بیکنی را بطوراساسی توجه کنیم. جستجوی اساسی در فلسفه او به وظائف پژوهشگران مربوط است.
دوم؛ بررسی ما نه جزییات تحلیل همه بُت های بیکن؛بلکه دردرجه نخست بُت قبیله (Idola tribus) و بخشی بُت غار (Idola specus) که مطابق بیکن بدون تردید عمیق و مادرزادی درخرد بشری ریشه دوانیده اند و تا آنجا که نابودشدنی نیستند. اگر برای مثال سالامون ادعا میکند که ما پرسش نابودشدنی سه بُت را نمیتوانیم پاسخ بگوییم اما دست کم بدون تردید بُت های قبیله نمیتوانند نابود شوند. علت آن؛چرا قبل از همه برای ما بُت های قبیله مهمترین هستند؛ درآن قراردارد که تحلیل فاهمه بشری درست درآنجا صورت میگیردچون بیکن میخواهد آنجا نشان دهدکه کجا منبع بُت قرارداردچرا و چگونه فاهمه بشری دربُت های گوناگون به آن دچارمیشود.
همه بُت های دیگر یا بخشی در خود طبیعت انسانی و بخشی ازبیرون بُت غار (Idola specus) یا ازرفتار برای مثال سُنتهای فرهنگی اجتماع؛ سُنتهای فلسفی (بُت بازار (Idolafori) بُت تَئاتر (Idola theatri) صرفنظر ازاین پرسش؛ آیا آموزه بُت بیکن تئوری شناخت یا روانشناسی درک بشود ما میخواهیم به این توجه کنیم چرا و درچه متون؛ هرکدام بیکن وکانت با آن طبیعت خرد انسانی را تحلیل کرده اند و چگونه میخواهیم هردو نتایج این تحلیل را برای فلسفه ثمربخش کنیم.
اِشکالِ دیگر مربوط به تفاوتی مهم؛ که نه فقط با آموزه خطا بیکن و کانت بلکه با مجموعه طرح کُلی فلسفه آنان ربط دارد و نیز نباید نادیده گرفته شود. اگر ما بخواهیم سیستم فلسفی بیکن وکانت را با یکدیگر مقایسه کنیم برای آنکه این واقعیت امر را بحث کنیم ما میبینیم که مجبوریم نه فقط بیرون آنرا؛ بلکه همچنین درون ساختار فلسفه بیکنی را پژوهش کنیم محال است که با طرح مسائل ساده بتوان راضی شویم اینکه ابتدا در نزد بیکن بخش منفی و در نزد کانت بخش مثبت میآیند. این گونه مسائل اساسی برسوء تفاهم و عدم موفقیت مبتنی است که ساختار درونی فلسفه بیکنیسم در ارغنون نوین را بدرستی و دقیق تفسیر کنیم. به درون ساختار فلسفه بیکنی تابدانجا که ضروری است واردشویم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد