logo





سانسور و حذف در روزنامه‌ی خاطرات اعتمادالسّلطنه

شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۱ مارس ۲۰۱۴

س. سیفی

کاربری واژه‌ی سانسور در زبان فارسی به عصر و دوره‌ای از سلطنت ناصرالدّین شاه باز می‌گردد که چاپ و نشر کتاب و روزنامه هرچه بیشتر گسترش می‌یافت. چون شاه ایران بیش از همه‌ی درباریان خطری را حس می‌نمود که کهنگی سلطنت و حکومت او را برنمی‌تابید و دیدگاه‌های سنتی و متحجرانه‌ی او و عمله و کارگزاران دربارش را در خصوص مدیریت و سیاست‌گذاری جامعه به چالش می‌گرفت. به ناچار خود او نیز از سر کنج‌کاوی همه روزه از نوشته‌های روزنامه‌های خارجی آگاهی می‌یافت. چنانکه به طور مداوم نشریات فرانسوی را به یاری اعتمادالسّلطنه و تلوزان پزشک مخصوص خویش مرور می‌نمود. هر چند قرائت این روزنامه‌ها را اغلب تلوزان به عهده می‌گرفت ولی ترجمه‌ی حضوری آن برای شاه از وظایف اعتمادالسّلطنه به شمار می‌آمد. زیرا اعتمادالسّلطنه که بیش از سه سال در فرانسه زیسته بود با زبان فرانسه به نیکی آشنایی داشت تا آنجا که در حیطه‌ی ترجمه از زبان فرانسه، علی‌رغم مدّعیان فراوان مُعارِضی برای خویش نمی‌شناخت.
در نتیجه روزنامه‌خوانی بخشی از برنامه‌ی روزانه‌ی شاه شمرده می‌شد که شاه هیچ‌وقت آن را نادیده نمی‌انگاشت. حتا چه بسا اعتمادالسّلطنه در طول راه ضمن شکار و سوارکاری و یا پیاده‌روی، ساعت‌ها روزنامه‌ها را برای شاه می‌خواند تا وظیفه‌ی روزانه‌ی خویش را به انجام رساند. کتاب‌ها نیز ضمن سفارش شاه و یا اعتمادالسّلطنه از خارج خریداری می‌شدند و به همین منظور در کتابخانه‌ی ویژه‌ای جهت استفاده‌ی شخصی شاه نگهداری می‌گردیدند. با تمامی این احوال شاه از روزنامه‌ها و متون فارسی نیز غافل نمی‌ماند. چنانکه جدای از روزنامه‌ی رسمی و دولتی هر از چندگاهی از روزنامه‌های دانش، شرف، فرهنگ، اختر و حتا قانون نیز گزارشی صورت می‌پذیرفت. از روزنامه‌های یاد شده، شرف و فرهنگ بیش از همه خط و سوی ظل‌السّلطان را تعقیب می‌نمود تا آنجا که آشکارا حسادت شاه را برمی‌انگیخت. چون ناصرالدین شاه همیشه ظل‌السّلطان را رقیبی سرسخت برای ولی‌عهد خویش مظفرالدّین میرزا به شمار می‌آورد. ضمن آنکه کنج‌کاوی شاه از مطالعه‌ی روزنامه‌ی اختر به دلیل نگاه غیر دولتی روزنامه به اخبار و وقایع ایران بیشتر خشم شاه را دامن می‌زد تا انبساط خاطری را برایش فراهم بیند.
چنانکه روزنامه‌ی اختر در یکی از شماره‌های خود خبری را با این مضمون به چاپ ‌رسانده بود که دولت ایران قصد دارد تا مناطق جنوب شرقی دریای خزر (استرآباد) را به روس‌ها بفروشد. اما شاه پس از اطلاع از انتشار چنین خبری به دو تن از وزیران خود مأموریت داد تا به فوریت نسبت به تکذیب آن اقدام به عمل آورند. پس از دستور شاه هر چند وزیران یاد شده از ارسال پاسخ طفره می‌رفتند ولی در نهایت بنا به اصرار اعتمادالسلطنه تکذیب خبر مذکور در روزنامه‌ی اختر به چاپ رسید (روزنامه خاطرات: ص120).* همچنین در شماره‌ی دیگری از اختر شرح مفصلی از مفاسد پلیس نشر یافت که در همین راستا به دلیل بازتاب اخبار درون حکومتی به خارج از دربار، شکّ و ظنّ حکومتیان را نسبت به هم قوت می‌بخشید (ص164).
با این همه شاه در مسایل فرهنگی همچنان اعتمادالسّلطنه را الگو می‌گذاشت. چنانکه اگر اعتمادالسّلطنه "مِرآت‌البُلدان" می‌نوشت و به تک‌نویسی از جغرافیای مناطق ایران روی می‌آورد، شاه نیز کتابی به نام "ژغرافیا" تألیف ‌می‌نمود و به تأسّی از اعتمادالسّطنه در روزنامه‌ی خاطرات، تدوین گزارش‌های روزانه‌ی خود را در مجموعه‌ای از سفرنامه‌هایش فراهم می‌دید. حتا شاه به جمع‌آوری واژه‌نامه‌ای از لغات فرانسه دست یازید که ویرایش و چاپ آن را نیز به خود اعتمادالسّلطنه سپرد. ضمن آنکه ناصرالدّین شاه به تناوب به یادگیری یکی از زبان‌های عربی، ترکی، انگلیسی، آلمانی و روسی اقدام می‌ورزید و بخشی از برنامه‌ی روزانه‌ی او نیز به درس و مشقِ زبان‌آموزی اختصاص می‌یافت. تا آنجا که برای یادگیری زبان روسی استاد ویژه‌ای برایش استخدام نموده‌ بودند. به گونه‌ای طبیعی روزنامه و کتاب‌خوانی و همچنین یادگیری زبان به هیچ‌وجه از برنامه‌ی روزانه‌ی او حذف نمی‌گردید. با این همه شاه علی‌رغم احترام ویژه‌ نسبت به اعتمادالسّلطنه، جهت ابراز تفاخر شاهانه گاهی نیز حد و اندازه‌ی فرانسه‌دانی او را به چالش می‌کشانید.
در همین راستا هرچند کار و دنیای مشترک با اعتمادالسّلطنه داده‌های فراوانی را از اوضاع ایران و جهان در اختیار شاه می‌گذاشت ولی آنان هر دو از دلشوره‌های فراوانی رنج می‌بردند که مبادا پیرامون آشفتگی اوضاع ایران در مقایسه با کشورهای دیگر، مردم نیز به اطلاعات ایشان دست یابند. در نتیجه منافع مشترکی آن دو را به هم می‌پیوست تا به منظور چاره‌گری به سانسور کتاب و روزنامه روی آورند. انگار آنان واژه‌های پیشین زبان فارسی را برنهاده و جایگزین مناسبی برای کار خویش نمی‌یافتند که از واژه‌ای ناآشنا همچون سانسور سود می‌‌جستند.
شیوه‌ و روش سانسور به عنوان راهکاری پیشگیرانه نخستین بار در اوایل سال 1885میلادی از سوی اعتمادالسلطنه مدوّن ‌گشت تا آنکه با پذیرش شاه جایگاهی قانونی برایش ترسیم گردید. زیرا اگر چه از خطِ قرمزهای سانسور پیش از آن هم در انتشار روزنامه‌ها سود می‌بردند، ولی با این همه سانسور از جایگاهِ "قانونی" بهره‌ای نداشت. در نتیجه اعتمادالسلطنه که به طرفداری از روس‌ها شهرت داشت به شاه نوشت که انگلیسی‌ها تلاش می‌ورزند تا عدم تمکین او به خواست‌شان را در خصوص خبرچینی برای سفارت بهانه گذارند و در انتشار روزنامه‌ی "اطلاع" اخلال ایجاد نمایند. اما او به منظور رهایی از مخمصه‌ای که برایش فراهم دیده بودند، متکبّرانه به دریافت فرمان و دستوری ویژه از شاه به خود می‌بالد و می‌نویسد: "عریضه‌ای که پریروز داده بودم در باب ایجاد سانسور بجهت کتب چاپی و غیره خیلی پسند فرموده بودند. مقرر شد این کار بمن رجوع شود." (ص339). از آن پس با عریضه‌ی اعتمادالسلطنه دستورالعملی برای اعمال سانسور فراهم ‌گردید تا هر روزنامه و کتابی که در ایران چاپ می‌شد در سامانه‌ای از "قانونمندی" توسط خود او مورد بازبینی و بازنگری قرار گیرد. تا آنجا که مطبوعات خارجی و غیر فارسی نیز از شمول چنین راهکار ناصوابی در امان نماندند.
پس از اعلام دستور شاه چند روزی طول نکشید تا اعتمادالسلطنه به منظور مبارزه با رقبای درون حکومتی خویش چوب تکفیرش را پیش از همه سوی وزرای ناصرالدین شاه نشانه رفت. چنانکه گستاخانه به شاه نوشت: "وزرا در اجرای امر شاه و مسئلهً سانسور" اهمال می‌نمایند (ص341). به طبع او شگرد ویژه‌ای را می‌آزمود تا به اتّکای حربه‌ی سانسور بتواند دولت‌مردان و سیاست‌گذاران کشور را نیز بلااستثنا به تمکین از خط قرمزهای فردی خویش وادار نماید. در این راه انتشار روزنامه‌ی اختر که از اقبال و پشتوانه‌ای مردمی سود می‌جست بیش از همه حسادت او را بر‌می‌انگیخت. در نتیجه به هر حقه و ترفندی دست می‌یازید تا از انتشار اختر در خارج از کشور هم ممانعت به عمل آورد. همچنان که در روزنامه‌ی خاطرات نیز چنین رویکردی انعکاس می‌یابد. او در همین راستا می‌نویسد که نسخه‌ای از روزنامه‌ی اختر را که پس از دو سال به تازگی در "اسلامبول" منتشر شده به دست شاه رسانید تا آنکه از سوی شاه در خصوص عدم انتشار روزنامه‌ی اختر "بوزیر خارجه دستخط شد مجدداً ممانعت نمایند" (ص379). بر گستره‌ی چنین دیدگاهی داستان توقیف‌ روزنامه‌ها آن هم در کشوری غیر از ایران هدف قرار گرفت. پیداست که او با همین حقّه ضمن بهانه نهادن سانسور، به ظاهر کلیّت نظام را به اطاعت و تمکین از خواست خویش مجبور می‌نمود.
به طبع وزارت امور خارجه‌ی ایران نیز می‌بایست درخواست خود را با کارگزاران دولت عثمانی در میان گذارد تا نظر آنان را در خصوص ممانعت از انتشار اختر به دست آورد. اما دولت عثمانی فرصت‌طلبانه و محیلانه از تعامل فی ما بین استقبال نمود. چنانکه سفیرکبیر عثمانی با الگوگذاری از درخواست دولت ایران ضمن یادداشتی شدید‌اللحن از شاه خواست تا از نشر اخبار اغتشاش‌های مرزی آن کشور در روزنامه‌ی فرانسه زبان دولت ایران پرهیز نماید. روزنامه‌ای که انتشار آن را به اعتمادالسلطنه سپرده‌ بودند و شاه نیز علی‌رغم میل و رغبت دولتیان، مشوّق و پشتوانه‌ی خوبی برای آن به شمار می‌آمد.
اما چنین خواستی بیش از همه تعجب و شگفتی اعتمادالسلطنه را در بر داشت. چون موضوع مذکور را که شاه خود جهت چاپ برای اعتمادالسلطنه فرستاده بود، هم اینک با تظاهر به بی‌اطلاعی، بر عدم نشر آن تأکید می‌ورزید. در نتیجه اعتمادالسلطنه در پاسخ شاه عریضه‌ای نوشت تا هر چه بیشتر از کم و کیف انتشار مطلب مذکور که بنا به تأکید و تشویق شاه صورت پذیرفته بود، روشنگری به عمل آورد. چنانکه در یادداشت‌های خویش یادآور می‌شود که شاه "جواب هیچ نفرمودند. مسوّده را پس فرستاده بودند. معلوم شد جهت پولتیکی بوده است و عمداً به من آن طور فرستاده بودند" (ص471).
با این رویکرد دولت عثمانی ضمن سودجویی از شگرد و شیوه‌ی حکومت ایران در خصوص بهره‌گیری سیاسی از کارکرد سانسور، آگاهانه همان حربه را علیه دولت ایران به کار بست. چنانکه شاه چند روز بعد به منظور چاره‌جویی رونوشت نامه‌ی ایلچی (سفیر) عثمانی را در اختیار اعتمادالسلطنه گذاشت که در همین خصوص به وزارت خارجه‌ی متبوع خود نوشته بود. نامه‌ای که خواب خوش را از چشمان شاه و اعتمادالسلطنه ربود و آن دو را به وحشت انداخت. در نتیجه اعتمادالسلطنه ضمن چاره‌اندیشی جهت جواب‌گویی به اعتراض سفارت عثمانی، به ناصرالدین شاه یادآور گردید که "بفرمایید دو ماه روزنامهً فرانسه تعطیل باشد. اصلاح خواهد شد" (ص474). شاه هم با این ترفند و راهکار دیپلماتیک نفسی راحت کشید و شگرد هم‌آمیزی سانسور و سیاست را به نیکی از آموزگار خویش اعتمادالسلطنه فراگرفت. شاهی که چاره‌ی کار را همیشه به تمکین از اطرافیان کوته‌فکر خود می‌دید تا به خواست ناصواب هر بیگانه‌ای گردن گذارد.
بر بستر چنین حوادثی ناصرالدین شاه به مرور آموخت تا "مسوّدهً اخبار روزنامهً دولتی" را پیش از چاپ از نظر بگذراند و ضمن بازخوانی، مطالب آن را حذف و یا تأیید نماید. با این همه در شماره‌ای از روزنامه‌ی دولتی مطلبی انتشار یافت که چاپ آن را شاه تاب نیاورد. توضیح اینکه پس از فوت الله‌وردی‌خانِ توپچی باشی، شاه منصب او را به کودک یک سال و نیمه‌اش فتح‌علی خان سپرد تا شغل پدر برای خاندانش محفوظ بماند. در نتیجه خبر انتصاب توپچی جدید نیز در روزنامه‌ی دولتی انعکاس یافت. ولی شاه از انتشار خبر برآشفت که "اینها چه است در روزنامه مینویسید. فرنگی‌ها به ما چه میگویند که بچهً دوساله، امیر توپخانه باشد" (ص477). با حوادثی از این دست اعتمادالسلطنه که طنابی از سانسور فراهم دیده بود تا این و آن را به بند کشاند، خود نیز به تبعات و عوارض آن گرفتار گردید که رهایی از آن به همین آسانی ناممکن می‌نمود. چون شاه مصرانه از او می‌خواست در خصوص پوشش خبری و مستندسازی از اخبار دولتی و رسمی نیز هر چه بیشتر دستگاه نوظهور سانسور خود را به کار بندد.
ضمن آنکه اعتمادالسلطنه دستگاه عریض و طویلی از دارالطباعه و دارالترجمه برای خویش فراهم می‌دید تا در عمل به اتکای حربه‌ی سانسور بتواند نفوذ و اقتدار خود را برای تمامی ارکان حکومت به نمایش گذارد. با این رویکرد با همکار خویش محمدحسین فروغی (فروغی پدر) به مرافعه می‌نشیند که چرا به میرزامحمد "بی‌دین" اجازه داده که کتابی را از شاعری قزوینی به نام "ناجی" به چاپ رسانَد. در همین راستا او اقتدار خود را این گونه با مخاطب خویش در میان می‌گذارد: "بدین جهت تغیّر زیادی با فروغی کردم. همهً [کتاب‌ها] را گرفتم و آتش زدم" (ص396). با همین گزارش شاید بتوان در تاریخ معاصر ایران کتاب "ناجی قزوینی" را نخستین کتابی دانست که تمامی شمارگان آن را در سامانه‌ای از سانسور به آتش می‌کشانند. به ظاهر اعتمادالسلطنه می‌پنداشت ناجی طنزپرداز ضمن همین کتاب‌سوزان از ارتباط با مخاطبان خود باز می‌مانَد.
شاید هم اعتمادالسلطنه آتش زدن کتاب را از ولی‌نعمت خویش ناصرالدین شاه آموخته بود. چون او دو ماه پیش از ماجرای کتاب‌سوزان، ترجمه‌ی نسخه‌ای از روزنامه‌ی تایمز (املای روزنامه خاطرات: طمس) لندن را در اختیار شاه می‌گذارد که در آن از شخصیت ظل‌السلطان تمجید شده بود و حتا توصیه می‌شد که خوب است شاه ولی‌عهد خود را معزول نماید تا ظل‌السلطان را به ولی‌عهدی برگمارد. اعتماد‌السلطنه در روزنامه خاطرات می‌نویسد که شاه پس از آگاهی از موضوع "خیلی متفکر شدند. فرمودند کتابچه را بسوزان" (ص389). اعتمادالسلطنه هم حسب دستور شاه تمامی نوشته‌ها را ‌سوزاند تا بنا به گمان شاه، مردم از توصیه‌ی روزنامه‌ی تایمز غافل بمانند.
اما اعتمادالسلطنه به مرور تجربه‌ای را به کار بست تا انتشار کتاب در ایران فقط با مُهر او رسمیت ‌یابد. در نتیجه کتاب‌هایی که مُهر او را به همراه نداشتند ممنوع اعلام گردید. او بر چنین سامانه‌ای از سانسورِ کتاب، به اتّکای شیوه‌های قرون میانی کار مفتّش و قاضی را نیز به تنهایی به انجام می‌رسانید. چنانکه در بازتاب هنجارهای ضد فرهنگی خویش گستاخانه می‌نویسد: "کتابچه‌ای بزبان ارمنی در مدح امیرنظام چاپ‌چی دارالفنون چاپ زده بود. چون مُهر مرا نداشت چاپ‌چی را آوردند چوب زیادی زدم" (ص775). بر بستر هنجارهایی از این دست او همچنان "چوب زیادی" می‌زند تا نه فقط ناشر و نویسنده را با چوب تنبیه نماید بل‌که به منظور خوش رقصی برای شاه خشم خود را از امیرنظام نیز به نمایش می‌گذارد.
از آغاز سال 1891میلادی بر گستره‌ای از ادبیاتِ ممنوع، اوراق و شب‌نامه‌هایی از طنز و هزل علیه شاه و دربار پخش می‌شد. حتا اوراق مذکور با شگرد‌های جدیدی که مخالفان به کار می‌بستند به راحتی به اندرونی شاه نیز راه می‌یافت. شاه هم از حجم و گسترش این نوع ادبیات که ضمن اقبال عمومی دستگاه سانسور او را به هیچ می‌انگاشت، واهمه داشت. تا آنکه روزی اعتمادالسلطنه شماره‌ی هفتم روزنامه‌ی قانون را که پس از طرد و عزل ملکم خان در لندن چاپ می‌شد، در اختیار شاه گذاشت. اما شاه در نقش مفتّش، از اعتمادالسلطنه کم و کیف دستیابی به قانون را باز می‌پرسد. او هم به عنوان ایضاح و روشنگری از موضوع یادآور می‌گردد که قانون را برادر "آوانس خان مترجم" از لندن پست می‌نماید که آوانس نیز به او می‌رساند. با این گزارش اطرافیان شاه به همراهی امین‌الدوله تفتیش بسته‌های پستی را هدف می‌گذارند که اعتمادالسلطنه معترضانه تذکر می‌دهد: "پست وجهاً من‌الوجوه مسؤول این فقره نیست. دولت روس با آن قوت و قدرت و نظمی که دارد نمی‌تواند مانع شود که روزنامه‌های نهلیس را بروسیه وارد نکنند" (ص738-737). با این رویکرد شاه دستور می‌دهد تا گروهی از درباریان دو مقاله علیه ملکم بنویسند تا هر چه سریع‌تر یکی از آن‌ها را در روزنامه رسمی و دیگری را در "اطلاع" به چاپ رسانند.
سپس دستگاه پلیس ناصرالدین شاه که سرتاسر ایران را سرخ می‌دید به منظور دل‌جویی از شاه به دوستان و هواداران ملکم در تهران یورش بُرد. در این یورش پیش از همه سراغ میرزا محمدعلی خان را گرفتند که زمان اقامت ملکم در تهران منشی ویژه‌ی او به شمار می‌آمد. نایب‌السلطنه هم دستیابی به "مسوّده"ای را از میرزا محمدعلی خان بهانه نهاد تا به ظاهر با اقرار او سیدولی نویسنده‌ی اصلی یادداشت را دستگیر نمایند. ضمن همین پرونده‌سازی‌ها سیدولی نیز مدعی می‌شود که یادداشت مذکور را "میرزا فروغی تقریر نموده و من تحریر کردم" (ص748). پس از آن حقه‌ی پلیس به منظور بازداشت متهمانِ بیشتر، بیش از همه همکاران اعتمادالسلسطنه را در دارالترجمه هدف می‌گیرد. چنانکه علی‌رغم گشت و گذارهای فراوان، مخفی‌گاه فروغی (ذکاالملک پدر) را نمی‌یابند تا آنجا که اعتمادالسلطنه جهت رفع اتّهام از خویش به همکاری با پلیس جهت دستگیری فروغی تن در می‌دهد. در نهایت نایب‌السلطنه خود او را نیز احضار می‌نماید ولی اعتمادالسلطنه سر باز می‌زند و به ملاقات شاه می‌شتابد. نایب‌السلطنه در حضور شاه چاپ برگه‌هایی از اعلان لاتاری را توسط "سید حسین مترجم" بهانه‌ای مناسب برای احضار اعتمادالسلطنه عنوان می‌کند. چون او نیز همچون دیگر مترجمان از همکاران اعتمادالسلطنه در دارالترجمه به شمار می‌آمد.
در این فرآیند اعتمادالسلطنه هم به منظور برائت از ماجرا همچنان به همکاری با پلیس اهتمام می‌ورزد. چنانکه در گزارش خویش دستگیری سید حسین مترجم را به پای خود می‌نویساند و یادآور می‌گردد: " سید حسین را گرفته تسلیم نمودم" (ص750). پس از دستگیری "سید حسین مترجم" به فروغی نیز دست می‌یابند که او در این دستگیری به منظور رعایت مخفی‌کاری از لباسی مبدّل همراه با عمّامه سود می‌جست. سرآخر یک ماه پس از دستگیری و بازداشت آخرین گروه متهمان، "شاه سیدولی و آن سیدحسین مترجم هندی را با میرزا فروغی عفو فرموده و مرخص کردند. اما مابقی مقصرین در محبس" باقی ماندند (ص754). چون پلیس پس از آن با همدستی روضه‌خوان‌های درباری بیش از همه به دستگیری "بابی‌ها" در تهران و شهرهای دیگر روی آورده بود.
همچنین اعتمادالسلطنه در گزارشی از وقایع اواخر سال 1895میلادی از سانسور و حذف آشکار نوشته‌های شخصی خود بنا به دستور شاه خبر می‌دهد. در همین راستا او تاریخ فرانسه از آغاز تا پایان سلطنت لویی چهاردهم را در هفت مجلد می‌نویسد که دو جلد از آن را به چاپ می‌رساند و منتشر می‌کند. ولی ناباورانه اذعان دارد که هر چند این کتاب‌ها "ابداً ضرری بدین و دولت و ملت نداشت، نمیدانم بچه جهت میل مبارک بر این اقتضا کرده این کتب جمع شود" (ص 1043). با این همه ناگفته پیداست که شاه به آشکارا در هر صفحه‌ای از کتاب زندگانی لویی چهاردهم، نشانه‌هایی از فساد سلطنت و دربار خود را سراغ می‌گیرد. همچنان که اعتمادالسلطنه جهت اثبات سرسپردگی خویش به شاه یادآور می‌گردد: "فی‌الفور اطاعت نمودم. فرستادم کتب را جمع‌آوری نمودند" (پیشین). بر گستره‌ی هنجارهایی از این دست، شاه که کاربری فنون شیطانی سانسور را از اعتمادالسلطنه آموخته بود، همین فنون نابخردانه و غیرعالمانه را دوباره علیه خود او به کار می‌بندد.
با این همه شگردها و شیوه‌های دیگری از سانسور را نیز می‌توان در روزنامه‌ی خاطرات اعتمادالسلطنه نشان جست. شیوه‌هایی که چه بسا فقط به کتاب و روزنامه محدود نمی‌مانَد. همچنان که اعتمادالسلطنه در گزارشی ویژه از شاه پیرامون مسافرت او به دوشان تپه در روز "سیزده بدر" یاد‌آور می‌گردد که شاه به قهوه‌خانه‌ای در روستای "بربر" پای می‌گذارد که بر روی پرده‌، "تصاویر خیالی نقاشی کرده، من جمله مجلس سلام با تخت سلیمان و بلقیس و مجلس رقص و غیره" را بر دیوار نصب نموده بودند تا مردم تماشا نمایند. ولی ناصرالدین شاه این نقاشی‌ها را بنا به گمانه‌زنی‌های وهم‌آلود، برای خویش کنایه‌آمیز می‌یابد. لذا به کنت رییس پلیس خود که در سفاکی و فساد شهرت داشت دستور می دهد تا "پرده‌ها را پاره کند". در نتیجه کنت نیز "سواره داخل قهوه‌خانه شده با شمشیر پرده‌ها را پاره کرده بود" (ص352). طبیعی است که گزارش وقایعی از این دست حتا مخالفت اعجاب‌آمیز اما پنهانی اعتمادالسلطنه را هم برمی‌انگیخت.
از سویی دیگر اعتمادالسلطنه نیز همانند شاه بر سامانه‌ای از سانسور هنجارهای فردی و غیر متعارف خود را برای دیگران الگو می‌گذاشت. چنانکه سازگاری با دنیای جدید و جهان پیرامون را به هیچ می‌انگاشت و با بهانه نهادنِ دین رسمی و اخلاقی خودانگارانه هر که را می‌خواست بابی و بی‌دین نام می‌‌نهاد. تا آنجا که یکی از کاتبان خود را به همین بهانه از کار اخراج نمود. اما امین‌السلطان (وزیر اعظم) و مخبرالدوله‌ (وزیر علوم) فرد اخراجی را به کار گماشتند و جایگاه اداری او را نیز ارتقا دادند. ولی اعتمادالسلطنه از سر عجز و حقارت، جهت مبارزه با "سیّدِ کاتب" چون حربه‌‌ی برنده‌ی دیگری در اختیار نداشت، به خداوند و روز قیامت متوسل می‌شود تا از رفتار موهومانه‌ی خویش در ستیز با "بی‌‌‌‌‌‌دینی بابی‌‌ها" توجیه بیشتری به عمل آورد. همچنان که موعظه‌گرانه می‌نویسد: "آخر این صدمات روحانی را روزی خداوند تلافی خواهد کرد" (ص466). البته آزردگی او بیش از همه از امین‌السلطان و مخبرالدوله است که رقیبان سرسختی برایش به حساب می‌آمدند.
با این رویکرد اعتمادالسلطنه تلاش می‌ورزد تا در نگارش روزنامه‌ی خاطرات از پسِ واژه‌هایی که به کار می‌گیرد سیما و چهره‌ای اخلاقی از خود به نمایش گذارد. تا آنجا که در کتابت اثر، که گویا بیشتر توسط همسرش انجام می‌پذیرفت، بسیاری از واژه‌ها و یا حتا جمله‌ها و عبارت‌ها را مخدوش و سیاه نموده‌اند. چیزی که در چاپ اثر فقط به گزارش از ناخوانا بودن و یا سیاه و سفید بودن آن‌ها اکتفا می‌ورزند. چنانکه در زیرنویس کتاب به فراوان آورده‌اند که "اینجا جای چند کلمه سفید است" (ص 318). یا " جای سه چهار کلمه سفید مانده و یا تراشیده شده است" (ص206). همچنین "نام شخصی ساقط شده است" (ص430).
در ضمن هرچند از انتشار مجموعه‌ای جدید از روزنامه خاطرات توسط زنده‌یاد ایرج افشار قریبِ نیم قرن می‌گذرد ولی همچنان در چاپ‌های مداوم و مکرر آن از شیوه‌های متداول در خصوص سانسور و حذف مطالب کتاب سود جسته‌اند. بدیهی است که اگر چه همیشه سانسور به بهانه‌ی دفاع از حریم مردم و اخلاق عمومی پای به میدان می‌نهد تا با رویکردی ساختگی و تصنعی وجاهتی را برای خویش رقم زند ولی علی‌رغم این دیدگاه کلی، نویسنده‌ی روزنامه خاطرات بنا به اشاره‌ی خویش در متن کتاب، بر خلاف عرفی مرسوم تصمیم می‌گیرد تا بخشی از "قبایح" اعمال خود را نیز بنگارد. تا آنجا که به آشکارا می‌گوید: "اجباراً می‌نویسم اگر چه بدست خود قبایح اعمال خود را می‌نگارم" (ص124). اما متآسفانه زنده‌یاد ایرج افشار شاید بنا به جبرِ کاری و یا الگوگذاری از سنتی رسمی حدود دو صفحه از کتاب یاد شده را به بهانه‌ی هرزه‌نگاری نویسنده حذف نموده‌اند. چنانکه در همین راستا با آرامش خیال در حاشیه‌ی کتاب می‌نویسند: "به دلیل بیان مسائل خلاف عفت و اخلاق عمومی وقایع این روز (صفحات 125و 126) حذف گردید" (پیشین).
در پایان یادآور می‌گردد که هر چند روزگاری ناصرالدین شاه درختی از سانسور را با دستان اعتمادالسلطنه در فضای فرهنگی کشور نشاند ولی کارگزاران رژیم جمهوری اسلامی در چالش با دنیای جدید پس از صد و سی سال همچنان از سر افلاس به آبیاری آن دل سپرده‌اند. درختی که از گستره‌ی شاخه‌های صد و سی ساله‌اش فقط حنظل می‌زاید و تنها میوه‌ی تلخ به بار می‌نشاند. شکی نیست که سوداگران سیاست بر گستره‌ای از "ضد فرهنگ"، سانسور را دستمایه‌ای مناسب یافته‌اند تا با فرهنگ و دانایی به مبارزه برخیزند. همچنان که اگر تا دیروز ناصرالدین شاه، ملیجک، مردک، زردک و عزیزالسلطان را برای جامعه‌ی فرهنگی کشور الگو می‌نهاد امروزه نیز رژیم فقاهت بر بستری از نادانی و جهالتِ فرقه‌ای و گروهی حسین شریعت‌مداری، علی‌اکبر ولایتی، مسعود ده‌نمکی و فرج‌الله سلحشور را برای نویسندگان و هنرمندان ایرانی الگو می‌نهد تا بنا به اشاره‌ی فرزانه‌ی توس "آیین دیوانگان" را ارج گذرارد. آیینی که بر پایه‌ی خواست همگانی مردم، دوام و بقای آن در فضای فرهنگی امروز ناممکن می‌نماید./

--------------------------------------------------

*برای بازخوانی کلیه‌ی استنادها و ارجاع‌های این مقاله نگاه کنید به:
روزنامهً خاطرات: محمدحسن اعتمادالسلطنه، مقدمه و فهارس از ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، چاپ هفتم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد