logo





چند شعر

يکشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۳ فوريه ۲۰۱۴

شهناز غلامی

shahnaz-gholami3.jpg

«اگر عشق دروغ بود»

اگر عشق دروغ بود.
چرا دلم به معجزه ایمان آورد.
و عشق را باور کرد؟!
من اگر آب نبودم.
چرا به رود اندیشیدم؟!
من اگر کوه نبودم.
چرا بلندي را دوست تر می داشتم؟!
وقتی دلم گرفت.
ومن خون رگانم را
از دیده فرو ریختم.
قطره به قطره بجاي اشک...
چراکسی طفلک غمگین دلم را ننواخت؟!
اگر عشق دروغ بود.
چرا دست و دلم لرزید؟!
و تمام زندگی ام
مرثیه اي ناسروده شد
دربغض قناري هاي زندانی ... ؟!


" نيمه"

به دو نیمه شدم
به وقت رفتنت.
نیمه اي در من ماند.
زبون و درمانده.
نیمه اي با تو رفت.
غریب و سرگردان.


"مرگ هر روزه "

این روزها
که در فراق تو
می رود بدرد
تفسیر ساده
مرگ هر روزه من است.


"تولّد "

تو که رفتی
بالهایم را سوزاندند.
خاکستر بال هایم را
به تو خواهم سپرد
تا در باد رهای شان سازي .
چرا بهراسم از مرگ؟!
چرا بترسم از زندان؟!
چرا در وحشت باشم از شکنجه؟!
بوي خاکستر مرا
عقابها نفس خواهند کشید...
ومن در تنّفس آنها
توّلد دوباره خواهم یافت.


" وقتي آزادي نباشد "

وقتی آزادي نباشد
مردمی هم نیست.
نان هم نیست.
سفره ها خالی است.
درست همچون قلب ها
خالی از عاطفه، خالی از عشق
و یا همچون مغزها
خالی از فکر تازه، ایده ی نو
وقتی آزادي نباشد.
دیگر حتّی
ریسمان سستی هم نیست
تا تو
اعتمادت را از آن بیاویزي.
وقتی آزادي نباشد.
چگونه می توان کِرم شبتابی بود؟!
در انبوه بوزینه ها.
بوزینه هایی که به جُرم روشنگري
می کُشندت
که تو چرا روشنی ؟!


"گناه "

گناه من این است
که پرده هاي ضخیم زردوزي شده ی
خانه ام را کنار زدم
و از تمامی توانایی ام
مشتی ساختم
که شیشه تنهایی خود را بشکنم
تا میان من و آن مردِ دوره گرد
تا میان من و آن سائِل سیاه چادر
تا میان من و کودکان مُردنی همسایه
غربتی حس نشود.
گناه من این است
که زندگی را بی قرارداد پذیرفتم
تا نیروي حقیقت صافم کُند
و دور داردم از ابتذال عادتها...
گناه من این است
که می میرم براي آزادي
براي تنفس"هواي تازه "
براي دوستی و عشق
و صادق بوده ام با خود
حتّی بر روي
صندلی هاي بازجویی.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد