logo





فوتبال، حلقه‏ی ضعیفِ زنجیرِ جمهوری اسلامی

يکشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۸۸ - ۱۹ آپريل ۲۰۰۹

آرمان وحدتی

با استقرار جمهوری اسلامی در ایران، نوعی انکشاف طبقاتی به وقوع پیوست. قدرت به طور کامل از کف طبقات دارا، در معنای مدرنِ آن، خارج و در اختیار „مستضعفین“ قرار گرفت. „مستضعف“ واژه‏ای است که با حدوثِ „انقلاب اسلامی“ در ایران به ادبیاتِ جامعه شناسانه افزوده شد. اما این مفهوم الزاما حاملِ معنایی مدرن و هم سو با تحولاتِ دهه‏های پایانی قرن بیستم نبوده است. مفهومی که همواره طی سی سال حکومت جمهوری اسلامی در مقوله‏ی جامعه‏شناسی همچنان گنگ و مبهم باقی مانده و الزاما خواهد ماند. مفهومی که هر زمان به تناسب توازنِ قوای درون حکومتی، بیانی نوین یافته است. اما آنچه که در جمهوری اسلامی می توان انکشاف طبقاتی خواند، بنا به ویژگی بناپارتیستی حکومت، اتکای آن به اقشار حاشیه نشینِ شهری بوده است.
در ابتدا می بایست تصویری تاحدودی دقیق‏تر از این اقشار ارائه داد و جایگاه این قشر را در گردونه‏ی قدرتِ نظامِ جمهوری اسلامی در مقابل دیدگان گذاشت. حاشیه نشینان شهری عمدتا حاصلِ اصلاحاتِ ارضی دوران شاه بوده‏اند. این گروه طی سال های پس از اصلاحات ارضی به تهران و دیگر شهرهای بزرگ کشور سرازیر شده و در حاشیه‏ی این شهرها سکنی گزیدند. بخشی از این اقشار جذب بازار کار شهری شده و در کارخانه‏ها و واحدهای تولیدی مشغول به کار شده و طی سال های طولانی خصوصیات و ویژگیهای شهرنشینی را جذب نموده و ارزش‏های مدرن به ارزش‏های زندگیشان بدل شده. اما بخش دیگری از این اقشار همواره در اندیشه‏ی بازگشت بوده‏اند. این گروه ارتباط روحی و فکری خود با روستا را از کف نداده و حضورش در شهر و حاشیه ی شهرها تنها به امید کسب درآمد بوده است. این گروه اجتماعی به رغم حضور در شهر و „ شهرنشینی“ اما فاقدِ خصوصیات شهرنشینی است، تنها هدف او کسب درآمد و گذران زندگی است، با پدیده ی حقوق شهروندی آشنا نیست، معیارها و ارزش هایش، همان ارزش ها و معیارهای پیش سرمایه داری است.
در جوامع در حال توسعه این قشر اجتماعی پایه‏ی اصلی جریان راستِ افراطی است؛ بیگانگی این گروه اجتماعی با پدیده‏هایی چون منافعِ صنفی، گروهی و یا هر پدیده ی دیگرِ برخاسته از نظام سرمایه داری و در یک کلام شهرنشینی، موجب می شود که اموری همچون تشکل یابی، تحزب، منافع صنفی و... به فرهنگِ اجتماعی او راه نیابد. مشوق این گروه منافع فردی است و تنها بر مبنای منافع فردی می توان به بسیج و سازماندهی این گروه اقدام نمود. و آن گاه که این قشر اجتماعی به تشکل و گردهمایی بگراید، بازهم مبنای تحرک اجتماعی او پیروی و دنباله روی از مراد، رهبر و یا پیشواست. نظم نزد او اطاعت از پیشواست، و برای حفظ این نظم به خشونت دست می یازد.
این قشر با مظاهر شهرنشینی در ستیزی دائمی است، فیلسوف، روشنفکر و در یک کلام مظاهر اجتماعی شهروندی را در قامتِ شهروندان برنمی تابد و دشمنی ویژه ای با روشنفکران دارد. این دسته از „مستضعفین“ از آنجا که هیچ تصوری از ساختار اجتماعی و نحوه ی گردش اجتماع شهری ندارد، جهتِ گشایشِ معضلات اجتماعی جوامع شهرنشین به روش هایی در حد دانش و اندیشه ی خود راه یابی می کند، بحران بیکاری و خیل عظیم جوانان بی کار و در نتیجه فاقد آینده را „بحران ازدواج“ نام می نهد و می کوشد با آماده کردن مقدمات ازدواج به حل معضل جوانان بپردازد. در ذهنِ او چاره اندیشی برای فقرو بی خانمانی به روش هایی از نوع خیرات و کمک به مستمندان و در یک کلام „بردن پول نفت بر سر سفره های مردم“ قابل پاسخ گویی است، در ذهن غیرشهری او پدیده ی تولید و تولید ثروت جایی به خود اختصاص نمی دهد؛ از تولید ثروت تنها „پول درآوردن“ را می شناسد و سهل ترین راهی که با حمایت و یاری بازار و بورژوازی تجاری فراگرفته، روش های مختلف دلالی است.
از آنجا که به پدیده ی شهر و شهروندی در عین کینه ورزی نگاهی حسرت بار نیز دارد، پس می کوشد در عینِ وفق دادن خود با معیارهای شهری، این معیارها را نیز در جهت امیال، آرزوها و فرهنگ پیش سرمایه داری خود تغییر دهد، پس به تناوب و به دلایل مختلف برای خود مدارک تحصیلی و مناصب علمی جعل می کند، در عین دشمنی با علم و اندیشه اما مناصب و مدارج علمی به خود نسبت می دهد.
این قشر اجتماعی که در تمام سال های حکومت جمهوری اسلامی همواره در حاشیه مانده و چون پایه ی اجتماعی رژیم انرژی و توان خود را مصروف بقای آن کرده بود، این بار توسط احمدی نژاد و نهادِ نظامی حکومت (سپاه پاسداران) خواهان سهم بیشتری در حکومت و الزاما اعمال و تفویض فرهنگ و ارزش های طبقاتی خود در عرصه ی اجتماع و همینطور در سامانه ی حکومت است. دشمنی و مخالفت این قشر با „بدحجابی“، „مظاهر غرب گرایی“ و عمده ی آنچه که „تهاجم فرهنگی غرب“ نام می نهند، در واقع دشمنی این گروه با مظاهر شهرنشینی است. در فرهنگِ غالب این گروه، دانشجو، روشنفکر و هر آنچه که نشانی از نظام مدرن اجتماعی، و در یک کلام شهرنشینی داشته باشد، در جمع „سوسول“ ها جا می گیرند؛ توده ی به خیابان آمده در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ که خواهان مرگ مصدق و بازگشت شاه بود، از این گروه اجتماعی بود؛ توده ای که در روزهای خرداد ۱۳۴۲ به خیابان آمد به همین گروه اجتماعی تعلق داشت، دسته هایی که در روزهای منجر به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با شعار حمایت از قانون اساسی مشروطه توسط نظام سلطنت به خیابانها آورده شدند، بازهم از همین گروه اجتماعی بود. چهره‏ی شاخص این گروه اجتماعی در نظام پیشین، شعبان جعفری، معروف به شعبان بی مخ، و در نظام کنونی فردی چون اله کرم است. شعبان بیمخ وظیفه‏ی نگهبانی از نظامِ سلطنت را داشت، و از مواهب آن بهره می گرفت، اله کرم اما خود معرفِ نظام کنونی است.
در سطور بالا کوشیدم تصویری کلی از اقشاری که در جمهوری اسلامی „مستضعف“ نامیده شده‏اند، ارانه دهم. یکی از ویژگیهای برجسته‏ی این اقشار که از نظر سران حکومت جمهوری اسلامی همچون نقطه‏ی قوت این اقشار نیز مورد استقبال و تقدیس قرار میگیرد، ضدیت و دشمنی این گروه با مظاهر زندگی مدرن و شهرنشینی است. چیزی که این قشر را در مقابلِ اقشار مدرن شهری قرار میدهد و آنها را به عنوان نیروی سرکوب جامعه‏ی مدرن شهری و مطالبانِ حقوقِ شهروندی قرار میدهد.

فوتبال در جوامع شهری
فوتبال، ورزشِ جوامعِ شهری است. ورزشی که در ایران بیشترین شمار طرفداران را به خود اختصاص میدهد. ورزشی که میدانی برای اجتماعِ وسیع و گسترده‏ی هواداران این ورزش است. به رغم این که جمهوری اسلامی در سال‏های حکومت خود همواره کوشیده همه‏ی تحولاتِ اجتماعی در ید کنترلِ خود داشته و حتیالامکان از تحولاتِ غیرمترقبه اجتناب نماید، اما برآمدِ عمومی و میلیونی مردم سراسر کشور طی مسابقه‏ی فوتبال استرالیا-ایران به راهیابی ایران به جامِ جهانی فرانسه منجر شد، زنگِ خطری را برای سران حکومت به صدا درآورد. در این جشن عمومی آنچه که به عیان دیده شد، این بود که فوتبال یکی از نقاطِ اشتراکِ „مستضعفین“ و „سوسول“ هاست، چیزی که مسئولین اتاق‏های فکر رژیم را به پروژه‏ی مدیریتِ فوتبال و در یک کلام ورزش کشور فراخواند. در جشن و سرورِ عمومی خودجوشِ توده‏ای پس از راهیابی تیم ملی ایران به جامِ جهانی، تنها اقشارِ مدرن نبودند که به خیابانها ریخته، بساط رقص و پایکوبی خود را در سطح شهر گستردند، که در این وجدِ همگانی فاصله و شکافِ میانِ دو قشرِ حاشیه‏ی شهری و مدرن از میان برداشته شد و همه در کنار هم شعفِ خود را به نمایش نهادند.
اقشار مدرنِ شهری به نحوی کاملا خودانگیخته، پس از این موفقیت در عقب راندنِ رژیم و لگدکوب نمودن ارزش‏های تحمیلی آن، از این پس هر پیروزی فوتبالی را دستاویزی برای به خیابان آمدن و عرض اندام در مقابل ارزش‏های رژیم نمودند. پروژه‏ی پائین کشیدن „فتیله‏ی فوتبال“ در این مرحله به اجرا گذاشته شد. اختصاص‏دهی همه‏ی باشگاه‏های ورزشی کشور به نهادهای نظامی و عموما سپاه پاسداران و نیروهای انتظامی، قرار دادنِ فرماندهانِ سپاه در راس این باشگاه‏ها، استخدام و به کارگیری شماری „لیدر“ برای هریک از باشگاه‏های نامبرده، به هدفِ کنترل و جهت دهی به رفتارهای جمعیتِ درون استادیوم‏ها در هنگام برگزاری مسابقات ورزشی و... همه گام‏هایی در جهت „مدیریت“ رفتارِ جامعه‏ی شهری به هنگام مسابقات ورزشی و اجتناب از رخدادهایی خودجوش همچون واقعه‎‏ی پس از مسابقه‏ی استرالیا-ایران در سیدنی بود. بروزِ شایعه‏ی باختِ از پیش طراحی شده‏ی تیم ایران به بحرین در مسابقات مقدماتی جامِ جهانی ۲۰۰۲ برخاسته از شناختِ توده‏های جامعه‏ی شهری به حساسیتِ رژیم به فوتبال به مثابه مجرایی برای بیان اعتراضات اجتماعی بخشِ مدرنِ جامعه‏ی ایران بود.
فوتبال را شاید بتوان از معدود نقاطِ اشتراک میان دو بخش از هم گسیخته‏ی جامعه‏ی ایران خواند. طرفدار پرسپولیس و استقلال و سپاهان و... در استادیوم، تنها طرفدار تیمش است؛ اختلاف و دشمنی میان „مستضعف“ و „سوسول“ در این عرصه کمتر امکان بروز مییابد و „مستضعف“ و „سوسول“ در کنارِ یکدیگر به شادی و یا ابراز نارضایتی میپردازند.
با جا گرفتنِ احمد ینژاد و فرماندهانِ سپاه در پست‏های کلیدی حکومتی، ورزش، و بالطبع فوتبال نیز تحت „مدیریت“ این گروه اجتماعی قرار گرفت. فدراسیون‏های ورزشی همه یک به یک از محدوده‏ی قدرتِ وابستگانِ به موتلفه خارج شده و به سپاهیان و وابستگانِ آن ها منتقل شد. تیمِ ملی فوتبال به عنوانِ پر طرفدارترین تیمِ ورزشی کشور، به مربیانِ وابسته به باند نظامیان سپرده شد، در ابتدا امیر قلعه‏نوعی، سپس علی دایی و پس از ایشان محمد مایلی کهن، که همه دارای روابط محکم و جدی با نهادهای نظامی و اطلاعاتی حکومت هستند، در مقام سرمربی تیم ملی قرار گرفتند.

چرا مایلی کهن؟
انتخابِ محمد مایلی کهن پس از نتایج نه چندان قابل قبولی که تیم ملی با سرمربیگری علی دایی گرفته بود، بازهم حرکتی بود در ادامه‏ی سیاست‏ های نظامیان و سرداران در هیئت حاکمه. در ابتدا می بایست به نحوه‏ی عمل برای انتخاب مایلی کهن پرداخت.
مسابقه‏ی فوتبال میان دو تیم ایران و عربستان سعودی در روزهای تعطیلات نوروزی صورت گرفت. طی تصمیمی که چند سال قبل توسط نهادهای قضایی و نظامی کشور گرفته و ابلاغ شد، مطبوعات طی تعطیلات نوروز به مدت دو هفته تعطیل اند. دو هفته‏ای که طی آن هم جناح‏های مختلف حکومتی به اجبار از بلندگوهای تبلیغاتی خود محروم می شوند و هم این که جناح حاکمِ نظامیان با فراغ بال به پیشبرد سیاست‏ها و امور خود می پردازد. اگر توده‏های مردم و اقشارِ مدرنِ شهری طی سال‏های موسوم به اصلاحات از طریق برخی مطبوعات به بیان اعتراضات خود میپرداختند، طی سال‏های اخیر با لایحه‏ی عدم انتشار مطبوعات طی تعطیلات نوروزی، و البته سانسورِ بیامان وزارت ارشاد و نهادهای „قضایی“ از این امکان محروم شده‏اند.
برکناری علی دایی پس از شکست تیم ایران مقابل عربستان سعودی، درست در روزهای تعطیلات نوروزی، حاکی از عقب نشینی حاکمان در مقابل اعتراضات اجتماعی بود. حکومت هرگز تصورش را هم نمی کرد که اینترنت و وب سایت‏ها و وب‏لاگ های ایرانیان در داخل و خارج از کشور چنین به استیصال و عقب نشینیاش وادارد. درست در حالی که در ساعاتی پیش از برگزاری مسابقه، رئیس فدراسیون فوتبال کشور اعلام کرده بود که حتی در صورت باخت به عربستان علی دایی در مقامِ خود باقی خواهد ماند، به فاصله‏ی چند ساعت پس از برگزاری مسابقه و باختِ تیمِ ملی در تهران، با دیدنِ اولین واکنش‏های اجتماعی در استادیومِ محل برگزاری مسابقه، علی دایی قربانی شد. جمهوریت یکی از مطبوعات حکومتی این برکناری را به این طریق گزارش کرد:
„به گزارش پایگاه خبری قلم، شنبه ۸/۱/۸۸ ساعت ۲۳.۳۰ علی کفاشیان دو ساعت پس از شکست ایران برابر عربستان به همراه دبیرکل فدراسیون فوتبال بر سر میز شام اعضای تیم ملی حاضر میشود. سکوت و فضای سنگین اردوی تیم ملی با صحبتهای رییس فدراسیون فوتبال شکسته میشود: „ما هم برابر عربستان و هم مقابل کرهجنوبی موقعیتهای گلزنی زیادی داشتیم و همین نشان میدهد که تیم ما با برنامه بوده. هنوز کار ما تمام نشده و دو بازی مهم در خارج از خانه مقابل کره جنوبی و کره شمالی داریم و میتوانیم با گرفتن امتیاز از این دو بازی و همچنین بازی مقابل امارات به جام جهانی صعود کنیم. ما بارها نشان دادهایم که در بیرون از خانه بهتر نتیجه میگیریم و با همین امید بازیهای بعدی را انجام میدهیم. فدراسیون از شما و کادر فنی حمایت میکند و هنوز ما برای صعود به جام جهانی بدون شانس نیستیم.“ پس از حمایت رییس، کفاشیان با بدرقه دایی و بازیکنان تیم ملی، رییس و دبیر کل فدراسیون در ساعت ٠٠:٣٠ از هتل آکادمی فوتبال میروند.
۲- یک شنبه ۹/۱/۸۸ ساعت ۱۰.۴۰ کفاشیان در گفتگو با یکی از خبرگزاریها میگوید که "فعلا قصد تغییر در کادر فنی را نداریم و هنوز زمان زیادی داریم." این جمله تایید کننده حمایت شب گذشته رییس فدراسیون فوتبال از علی دایی بود اما پس از چند دقیقه به طور عجیبی این جمله از مصاحبه کفاشیان برداشته میشود. بیست دقیقه بعد سایت برنا که از نزدیکترین سایتها به دولت است در خبری اعلام کرد که علی دایی از کار برکنار شد. در این خبر هیچ منبعی ذکر نشده بود. پس از خبر برنا، ایرنا و فارس هم که در طیف حامیان دولت قرار دارند در خبری مشابه اعلام کردند که "بنا به درخواستهای مردمی فدراسیون فوتبال علی دایی را برکنار کرده است." اما نکته جالب این بود که هیچ مقامی در فدراسیون این خبر را تایید نمیکرد و حتی علی کفاشیان در گفتوگویی با ایسنا ضمن تکذیب این خبر گفت که پس از جلسه ویژه فدراسیون، درباره کادر فنی تصمیمگیری میکند.
۳- یک شنبه ۹/۱/۸۸ ساعت ۱۵.۱۰ در شرایطی که هیچ مقامی از فدراسیون همچنان خبر برکناری دایی را تایید نمیکرد، پایگاه اطلاع رسانی دولت در اس ام اسی که برای برخی مسوولان خبرگزاریها فرستاد اعلام کرد که دایی برکنار شده است. در این پیامک نوشته شده بود: "پاد- در پی کسب نتایج ضعیف، علی دایی از سرمربیگری تیم ملی ایران برکنار شد." در حالی این اس ام اس به طور محرمانه ارسال شد که بر روی سایت پایگاه اطلاع رسانی دولت چنین خبری دیده نمیشد. این در شرایطی بود که همچنان هیچ مسوولی در فدراسیون فوتبال این خبر را تایید یا تکذیب نمیکرد. در همان شب رییس جمهور احمدی نژاد در جلسه هیات دولت با انتقاد شدید از فدراسیون فوتبال از سازمان تربیت بدنی خواست به دنبال تربیت مربیان زبده باشد و این تا حدودی تایید کننده شایعه صادر شدن دستور برکناری دایی توسط رییس جمهور بود.
۴- یک شنبه ۹/۱/۸۸ ساعت ۱۵.۴۵ علی کفاشیاندر تماسی با علی دایی میگوید: „هیات رییسه فدراسیون فوتبال تصمیم گرفته تغییراتی را کادر فنی به وجود بیاورد، به همین خاطر اگر اجازه بدهید میخواهیم این خبر را اعلام کنیم.“ در میانههای صحبت کفاشیان، دایی که در جریان خبرهای رسانههای نزدیک به دولت قرار گرفته رو به کفاشیان میگوید: „آقای کفاشیان بیایید روراست باشید. من که میدانم این تصمیم هیات رییسه فدراسیون نیست. شما دیشب مثلا از تیم ملی حمایت کردید. این نظر شما نیست. این تصمیمی است که جاهای دیگر برای شما گرفتهاند.“ (جمهوریت ۱۴ فروردین)
فوتبال همانطور که در سطور بالاتر گفته شده، یکی از حلقه‏های ضعیفِ زنجیرِ جکومتی جمهوری اسلامی است، در اینجاست که دو قشر حاشیه‏ی شهری و مدرن در کنارِ یکدیگر در مقابلِ رژیم و سیاست‏های آن متحد و همسوی یکدیگرند. رژیم خواهانِ موفقیتِ فوتبالِ ملی نیست. این گونه موفقیت‏ها الزاما به دنبالِ خود افزایش اعتماد به نفسِ ملی خواهد داشت، امری که همه‏ی ارگان‏های سرکوب رژیم در تلاشند تا آن را به حداقل ممکن برسانند. فوتبال موجب کنارهم ایستادنِ دوقشر اجتماعی میشود، دو قشری که رژیم همه‏ی توش و توان خود را متوجه از هم جدا نمودن و مقابله‏ی آن‏ها کرده است. دو قشری که در استادیوم در کنارهم علیه عوامل حکومتی در تیم‏های ورزشی شعار میدهند.
رژیم طی سال‏های اخیر به تجربه آموخته است که از گذشت زمان بیشترین بهره را ببرد. با اخراج علی دایی، در ابتدا با طرح اسامی مربیانِ موفق و محبوب از سویی بر التهابِ توده‏های ناراضی و آماده‏ی اعتراض غالب آمدند، در روندی مبتنی بر صبر و انتظار از سویی به نفعِ خود زمان خریدند و از سوی دیگر توده‏های معترض را فرسودند.
این روشی است که مدتهاست رژیم جمهوری اسلامی در رابطه با مطالبات اجتماعی در پیش گرفته، در ابتدا با طرح اخبار و حاشیه‏های دروغین، توده‏ها را در حالت انتظار و سپس فرسودگی قرار میدهد و سپس در یک حرکت حساب شده، گزینه‏ی خود را به کرسی مینشاند. پس از حذف تیم ملی ایران در مراحل ابتدایی جام ملت‏های آسیا و اخراج اجباری امیر قلعه نوعی از پست سرمربیگری تیمِ ملی مدت زیادی را با طرح اسامی برجسته ای همچون خاویر کلمنته، مصطفی دنیزلی و برخی دیگر از مربیان سرشناسِ اروپایی، به وقت گذرانی و فرسوده نمودن توده‏های معترض پرداخت، سپس با مانوری که کم و کیفِ ان امروزه کاملا واضح شده است، علیدایی را به سرمربیگری تیم ملی برگزید. این بار نیز دقیقا به همین روش عمل کردند. با بهره‏گیری از محبوبیتِ گسترده‏ی افشین قطبی در میان علاقمندانِ فوتبال، از همان ابتدا نام قطبی را به عنوان گزینه‏ی نوین خود در مطبوعات و رادیو و تلویزیون طرح کردند؛ همزمان با طرح نامِ قطبی، به تخریب او نیز پرداختند، مدعی شدند که که برای گرفتنِ پستِ سرمربیگری تیمِ ملی پیشنهاد پرداختِ مالی به فدراسیون فوتبال کرده، و آن گاه که به گمان خود همه ی مقدماتِ کار را آماده کرده بودند، مایلی کهن را بار دیگر در راس تیمِ ملی قرار دادند، و این در حالی بود که به گفته‏ی حشمت مهاجرانی „اصلا اسمی از قطبی برای هدایت تیم ملی فوتبال ایران نبوده است که بخواهیم در مورد مربی گری اش حرفی زده باشیم“ (خبرگزاری فارس)
در پایان به گمانم دو نکته‏ی اساسی در تغییر و تحولات روزهای اخیر در عرصه‏ی فوتبال ملی و در عرصه‏ی تحولات اجتماعی را میبایست با دقت بیشتری مورد مداقه قرار داد. برکناری علی دایی در حالی که او برگزیده‏ی باندهای درون حکومتی بود و حمایت جدی دولت و خانواده‏ی خامنه‏ای را نیز با خود داشت، تنها در اثر هراس رژیم از حرکتی اجتماعی از جانبِ طرفداران فوتبال در کشور بود. نکته‏ی دوم در رابطه با انتخاباتِ ریاست جمهوری در ماه‏های آینده است، اگر بپذیریم که روند انتخابِ سرمربی تیمِ ملی که به نوعی به علائق و آرزوهای عمده‏ی هم میهنان مربوط است، تصویر و ماکتِ کوچکی از هر نوع انتخابی در چارچوبّ جمهوری اسلامی است، به گمانم بتوان به تصویری گویا از نتیجه‏ی انتخابات پیش رو رسید. در انتخاباتِ این دوره نیز با طرحِ کاندیداهای مختلف، برای مدتی آرزوها و مطالبات مردم، از نوع تغییر قانون اساسی، جمع آوری گشت‏های مختلف نیروهای سرکوب، لغو نظارت استصوابی و... را از زبان کاندیداهایی که هر کدام گویا قرار است، نظامی سراسر دمکراتیک در ایران مستقر نمایند، خواهیم شنید، تا که بیکاری خوش بینی بر سراسر جامعه حاکم شود، سپس در زمان اعلام نتایج، مایلی کهنی دیگر از صندوق ها سر برخواهد آورد. جمهوری اسلامی برای هر چیزی آمادگی دارد، الا دوم خردادی دیگر و یا ایران – استرالیایی دیگر.
چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۸

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد