با استقرار جمهوری اسلامی در ایران، نوعی انکشاف طبقاتی به وقوع پیوست. قدرت به طور کامل از کف طبقات دارا، در معنای مدرنِ آن، خارج و در اختیار „مستضعفین“ قرار گرفت. „مستضعف“ واژهای است که با حدوثِ „انقلاب اسلامی“ در ایران به ادبیاتِ جامعه شناسانه افزوده شد. اما این مفهوم الزاما حاملِ معنایی مدرن و هم سو با تحولاتِ دهههای پایانی قرن بیستم نبوده است. مفهومی که همواره طی سی سال حکومت جمهوری اسلامی در مقولهی جامعهشناسی همچنان گنگ و مبهم باقی مانده و الزاما خواهد ماند. مفهومی که هر زمان به تناسب توازنِ قوای درون حکومتی، بیانی نوین یافته است. اما آنچه که در جمهوری اسلامی می توان انکشاف طبقاتی خواند، بنا به ویژگی بناپارتیستی حکومت، اتکای آن به اقشار حاشیه نشینِ شهری بوده است.
در ابتدا می بایست تصویری تاحدودی دقیقتر از این اقشار ارائه داد و جایگاه این قشر را در گردونهی قدرتِ نظامِ جمهوری اسلامی در مقابل دیدگان گذاشت. حاشیه نشینان شهری عمدتا حاصلِ اصلاحاتِ ارضی دوران شاه بودهاند. این گروه طی سال های پس از اصلاحات ارضی به تهران و دیگر شهرهای بزرگ کشور سرازیر شده و در حاشیهی این شهرها سکنی گزیدند. بخشی از این اقشار جذب بازار کار شهری شده و در کارخانهها و واحدهای تولیدی مشغول به کار شده و طی سال های طولانی خصوصیات و ویژگیهای شهرنشینی را جذب نموده و ارزشهای مدرن به ارزشهای زندگیشان بدل شده. اما بخش دیگری از این اقشار همواره در اندیشهی بازگشت بودهاند. این گروه ارتباط روحی و فکری خود با روستا را از کف نداده و حضورش در شهر و حاشیه ی شهرها تنها به امید کسب درآمد بوده است. این گروه اجتماعی به رغم حضور در شهر و „ شهرنشینی“ اما فاقدِ خصوصیات شهرنشینی است، تنها هدف او کسب درآمد و گذران زندگی است، با پدیده ی حقوق شهروندی آشنا نیست، معیارها و ارزش هایش، همان ارزش ها و معیارهای پیش سرمایه داری است.
در جوامع در حال توسعه این قشر اجتماعی پایهی اصلی جریان راستِ افراطی است؛ بیگانگی این گروه اجتماعی با پدیدههایی چون منافعِ صنفی، گروهی و یا هر پدیده ی دیگرِ برخاسته از نظام سرمایه داری و در یک کلام شهرنشینی، موجب می شود که اموری همچون تشکل یابی، تحزب، منافع صنفی و... به فرهنگِ اجتماعی او راه نیابد. مشوق این گروه منافع فردی است و تنها بر مبنای منافع فردی می توان به بسیج و سازماندهی این گروه اقدام نمود. و آن گاه که این قشر اجتماعی به تشکل و گردهمایی بگراید، بازهم مبنای تحرک اجتماعی او پیروی و دنباله روی از مراد، رهبر و یا پیشواست. نظم نزد او اطاعت از پیشواست، و برای حفظ این نظم به خشونت دست می یازد.
این قشر با مظاهر شهرنشینی در ستیزی دائمی است، فیلسوف، روشنفکر و در یک کلام مظاهر اجتماعی شهروندی را در قامتِ شهروندان برنمی تابد و دشمنی ویژه ای با روشنفکران دارد. این دسته از „مستضعفین“ از آنجا که هیچ تصوری از ساختار اجتماعی و نحوه ی گردش اجتماع شهری ندارد، جهتِ گشایشِ معضلات اجتماعی جوامع شهرنشین به روش هایی در حد دانش و اندیشه ی خود راه یابی می کند، بحران بیکاری و خیل عظیم جوانان بی کار و در نتیجه فاقد آینده را „بحران ازدواج“ نام می نهد و می کوشد با آماده کردن مقدمات ازدواج به حل معضل جوانان بپردازد. در ذهنِ او چاره اندیشی برای فقرو بی خانمانی به روش هایی از نوع خیرات و کمک به مستمندان و در یک کلام „بردن پول نفت بر سر سفره های مردم“ قابل پاسخ گویی است، در ذهن غیرشهری او پدیده ی تولید و تولید ثروت جایی به خود اختصاص نمی دهد؛ از تولید ثروت تنها „پول درآوردن“ را می شناسد و سهل ترین راهی که با حمایت و یاری بازار و بورژوازی تجاری فراگرفته، روش های مختلف دلالی است.
از آنجا که به پدیده ی شهر و شهروندی در عین کینه ورزی نگاهی حسرت بار نیز دارد، پس می کوشد در عینِ وفق دادن خود با معیارهای شهری، این معیارها را نیز در جهت امیال، آرزوها و فرهنگ پیش سرمایه داری خود تغییر دهد، پس به تناوب و به دلایل مختلف برای خود مدارک تحصیلی و مناصب علمی جعل می کند، در عین دشمنی با علم و اندیشه اما مناصب و مدارج علمی به خود نسبت می دهد.
این قشر اجتماعی که در تمام سال های حکومت جمهوری اسلامی همواره در حاشیه مانده و چون پایه ی اجتماعی رژیم انرژی و توان خود را مصروف بقای آن کرده بود، این بار توسط احمدی نژاد و نهادِ نظامی حکومت (سپاه پاسداران) خواهان سهم بیشتری در حکومت و الزاما اعمال و تفویض فرهنگ و ارزش های طبقاتی خود در عرصه ی اجتماع و همینطور در سامانه ی حکومت است. دشمنی و مخالفت این قشر با „بدحجابی“، „مظاهر غرب گرایی“ و عمده ی آنچه که „تهاجم فرهنگی غرب“ نام می نهند، در واقع دشمنی این گروه با مظاهر شهرنشینی است. در فرهنگِ غالب این گروه، دانشجو، روشنفکر و هر آنچه که نشانی از نظام مدرن اجتماعی، و در یک کلام شهرنشینی داشته باشد، در جمع „سوسول“ ها جا می گیرند؛ توده ی به خیابان آمده در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ که خواهان مرگ مصدق و بازگشت شاه بود، از این گروه اجتماعی بود؛ توده ای که در روزهای خرداد ۱۳۴۲ به خیابان آمد به همین گروه اجتماعی تعلق داشت، دسته هایی که در روزهای منجر به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ با شعار حمایت از قانون اساسی مشروطه توسط نظام سلطنت به خیابانها آورده شدند، بازهم از همین گروه اجتماعی بود. چهرهی شاخص این گروه اجتماعی در نظام پیشین، شعبان جعفری، معروف به شعبان بی مخ، و در نظام کنونی فردی چون اله کرم است. شعبان بیمخ وظیفهی نگهبانی از نظامِ سلطنت را داشت، و از مواهب آن بهره می گرفت، اله کرم اما خود معرفِ نظام کنونی است.
در سطور بالا کوشیدم تصویری کلی از اقشاری که در جمهوری اسلامی „مستضعف“ نامیده شدهاند، ارانه دهم. یکی از ویژگیهای برجستهی این اقشار که از نظر سران حکومت جمهوری اسلامی همچون نقطهی قوت این اقشار نیز مورد استقبال و تقدیس قرار میگیرد، ضدیت و دشمنی این گروه با مظاهر زندگی مدرن و شهرنشینی است. چیزی که این قشر را در مقابلِ اقشار مدرن شهری قرار میدهد و آنها را به عنوان نیروی سرکوب جامعهی مدرن شهری و مطالبانِ حقوقِ شهروندی قرار میدهد.
فوتبال در جوامع شهری
فوتبال، ورزشِ جوامعِ شهری است. ورزشی که در ایران بیشترین شمار طرفداران را به خود اختصاص میدهد. ورزشی که میدانی برای اجتماعِ وسیع و گستردهی هواداران این ورزش است. به رغم این که جمهوری اسلامی در سالهای حکومت خود همواره کوشیده همهی تحولاتِ اجتماعی در ید کنترلِ خود داشته و حتیالامکان از تحولاتِ غیرمترقبه اجتناب نماید، اما برآمدِ عمومی و میلیونی مردم سراسر کشور طی مسابقهی فوتبال استرالیا-ایران به راهیابی ایران به جامِ جهانی فرانسه منجر شد، زنگِ خطری را برای سران حکومت به صدا درآورد. در این جشن عمومی آنچه که به عیان دیده شد، این بود که فوتبال یکی از نقاطِ اشتراکِ „مستضعفین“ و „سوسول“ هاست، چیزی که مسئولین اتاقهای فکر رژیم را به پروژهی مدیریتِ فوتبال و در یک کلام ورزش کشور فراخواند. در جشن و سرورِ عمومی خودجوشِ تودهای پس از راهیابی تیم ملی ایران به جامِ جهانی، تنها اقشارِ مدرن نبودند که به خیابانها ریخته، بساط رقص و پایکوبی خود را در سطح شهر گستردند، که در این وجدِ همگانی فاصله و شکافِ میانِ دو قشرِ حاشیهی شهری و مدرن از میان برداشته شد و همه در کنار هم شعفِ خود را به نمایش نهادند.
اقشار مدرنِ شهری به نحوی کاملا خودانگیخته، پس از این موفقیت در عقب راندنِ رژیم و لگدکوب نمودن ارزشهای تحمیلی آن، از این پس هر پیروزی فوتبالی را دستاویزی برای به خیابان آمدن و عرض اندام در مقابل ارزشهای رژیم نمودند. پروژهی پائین کشیدن „فتیلهی فوتبال“ در این مرحله به اجرا گذاشته شد. اختصاصدهی همهی باشگاههای ورزشی کشور به نهادهای نظامی و عموما سپاه پاسداران و نیروهای انتظامی، قرار دادنِ فرماندهانِ سپاه در راس این باشگاهها، استخدام و به کارگیری شماری „لیدر“ برای هریک از باشگاههای نامبرده، به هدفِ کنترل و جهت دهی به رفتارهای جمعیتِ درون استادیومها در هنگام برگزاری مسابقات ورزشی و... همه گامهایی در جهت „مدیریت“ رفتارِ جامعهی شهری به هنگام مسابقات ورزشی و اجتناب از رخدادهایی خودجوش همچون واقعهی پس از مسابقهی استرالیا-ایران در سیدنی بود. بروزِ شایعهی باختِ از پیش طراحی شدهی تیم ایران به بحرین در مسابقات مقدماتی جامِ جهانی ۲۰۰۲ برخاسته از شناختِ تودههای جامعهی شهری به حساسیتِ رژیم به فوتبال به مثابه مجرایی برای بیان اعتراضات اجتماعی بخشِ مدرنِ جامعهی ایران بود.
فوتبال را شاید بتوان از معدود نقاطِ اشتراک میان دو بخش از هم گسیختهی جامعهی ایران خواند. طرفدار پرسپولیس و استقلال و سپاهان و... در استادیوم، تنها طرفدار تیمش است؛ اختلاف و دشمنی میان „مستضعف“ و „سوسول“ در این عرصه کمتر امکان بروز مییابد و „مستضعف“ و „سوسول“ در کنارِ یکدیگر به شادی و یا ابراز نارضایتی میپردازند.
با جا گرفتنِ احمد ینژاد و فرماندهانِ سپاه در پستهای کلیدی حکومتی، ورزش، و بالطبع فوتبال نیز تحت „مدیریت“ این گروه اجتماعی قرار گرفت. فدراسیونهای ورزشی همه یک به یک از محدودهی قدرتِ وابستگانِ به موتلفه خارج شده و به سپاهیان و وابستگانِ آن ها منتقل شد. تیمِ ملی فوتبال به عنوانِ پر طرفدارترین تیمِ ورزشی کشور، به مربیانِ وابسته به باند نظامیان سپرده شد، در ابتدا امیر قلعهنوعی، سپس علی دایی و پس از ایشان محمد مایلی کهن، که همه دارای روابط محکم و جدی با نهادهای نظامی و اطلاعاتی حکومت هستند، در مقام سرمربی تیم ملی قرار گرفتند.
چرا مایلی کهن؟
انتخابِ محمد مایلی کهن پس از نتایج نه چندان قابل قبولی که تیم ملی با سرمربیگری علی دایی گرفته بود، بازهم حرکتی بود در ادامهی سیاست های نظامیان و سرداران در هیئت حاکمه. در ابتدا می بایست به نحوهی عمل برای انتخاب مایلی کهن پرداخت.
مسابقهی فوتبال میان دو تیم ایران و عربستان سعودی در روزهای تعطیلات نوروزی صورت گرفت. طی تصمیمی که چند سال قبل توسط نهادهای قضایی و نظامی کشور گرفته و ابلاغ شد، مطبوعات طی تعطیلات نوروز به مدت دو هفته تعطیل اند. دو هفتهای که طی آن هم جناحهای مختلف حکومتی به اجبار از بلندگوهای تبلیغاتی خود محروم می شوند و هم این که جناح حاکمِ نظامیان با فراغ بال به پیشبرد سیاستها و امور خود می پردازد. اگر تودههای مردم و اقشارِ مدرنِ شهری طی سالهای موسوم به اصلاحات از طریق برخی مطبوعات به بیان اعتراضات خود میپرداختند، طی سالهای اخیر با لایحهی عدم انتشار مطبوعات طی تعطیلات نوروزی، و البته سانسورِ بیامان وزارت ارشاد و نهادهای „قضایی“ از این امکان محروم شدهاند.
برکناری علی دایی پس از شکست تیم ایران مقابل عربستان سعودی، درست در روزهای تعطیلات نوروزی، حاکی از عقب نشینی حاکمان در مقابل اعتراضات اجتماعی بود. حکومت هرگز تصورش را هم نمی کرد که اینترنت و وب سایتها و وبلاگ های ایرانیان در داخل و خارج از کشور چنین به استیصال و عقب نشینیاش وادارد. درست در حالی که در ساعاتی پیش از برگزاری مسابقه، رئیس فدراسیون فوتبال کشور اعلام کرده بود که حتی در صورت باخت به عربستان علی دایی در مقامِ خود باقی خواهد ماند، به فاصلهی چند ساعت پس از برگزاری مسابقه و باختِ تیمِ ملی در تهران، با دیدنِ اولین واکنشهای اجتماعی در استادیومِ محل برگزاری مسابقه، علی دایی قربانی شد. جمهوریت یکی از مطبوعات حکومتی این برکناری را به این طریق گزارش کرد:
„به گزارش پایگاه خبری قلم، شنبه ۸/۱/۸۸ ساعت ۲۳.۳۰ علی کفاشیان دو ساعت پس از شکست ایران برابر عربستان به همراه دبیرکل فدراسیون فوتبال بر سر میز شام اعضای تیم ملی حاضر میشود. سکوت و فضای سنگین اردوی تیم ملی با صحبتهای رییس فدراسیون فوتبال شکسته میشود: „ما هم برابر عربستان و هم مقابل کرهجنوبی موقعیتهای گلزنی زیادی داشتیم و همین نشان میدهد که تیم ما با برنامه بوده. هنوز کار ما تمام نشده و دو بازی مهم در خارج از خانه مقابل کره جنوبی و کره شمالی داریم و میتوانیم با گرفتن امتیاز از این دو بازی و همچنین بازی مقابل امارات به جام جهانی صعود کنیم. ما بارها نشان دادهایم که در بیرون از خانه بهتر نتیجه میگیریم و با همین امید بازیهای بعدی را انجام میدهیم. فدراسیون از شما و کادر فنی حمایت میکند و هنوز ما برای صعود به جام جهانی بدون شانس نیستیم.“ پس از حمایت رییس، کفاشیان با بدرقه دایی و بازیکنان تیم ملی، رییس و دبیر کل فدراسیون در ساعت ٠٠:٣٠ از هتل آکادمی فوتبال میروند.
۲- یک شنبه ۹/۱/۸۸ ساعت ۱۰.۴۰ کفاشیان در گفتگو با یکی از خبرگزاریها میگوید که "فعلا قصد تغییر در کادر فنی را نداریم و هنوز زمان زیادی داریم." این جمله تایید کننده حمایت شب گذشته رییس فدراسیون فوتبال از علی دایی بود اما پس از چند دقیقه به طور عجیبی این جمله از مصاحبه کفاشیان برداشته میشود. بیست دقیقه بعد سایت برنا که از نزدیکترین سایتها به دولت است در خبری اعلام کرد که علی دایی از کار برکنار شد. در این خبر هیچ منبعی ذکر نشده بود. پس از خبر برنا، ایرنا و فارس هم که در طیف حامیان دولت قرار دارند در خبری مشابه اعلام کردند که "بنا به درخواستهای مردمی فدراسیون فوتبال علی دایی را برکنار کرده است." اما نکته جالب این بود که هیچ مقامی در فدراسیون این خبر را تایید نمیکرد و حتی علی کفاشیان در گفتوگویی با ایسنا ضمن تکذیب این خبر گفت که پس از جلسه ویژه فدراسیون، درباره کادر فنی تصمیمگیری میکند.
۳- یک شنبه ۹/۱/۸۸ ساعت ۱۵.۱۰ در شرایطی که هیچ مقامی از فدراسیون همچنان خبر برکناری دایی را تایید نمیکرد، پایگاه اطلاع رسانی دولت در اس ام اسی که برای برخی مسوولان خبرگزاریها فرستاد اعلام کرد که دایی برکنار شده است. در این پیامک نوشته شده بود: "پاد- در پی کسب نتایج ضعیف، علی دایی از سرمربیگری تیم ملی ایران برکنار شد." در حالی این اس ام اس به طور محرمانه ارسال شد که بر روی سایت پایگاه اطلاع رسانی دولت چنین خبری دیده نمیشد. این در شرایطی بود که همچنان هیچ مسوولی در فدراسیون فوتبال این خبر را تایید یا تکذیب نمیکرد. در همان شب رییس جمهور احمدی نژاد در جلسه هیات دولت با انتقاد شدید از فدراسیون فوتبال از سازمان تربیت بدنی خواست به دنبال تربیت مربیان زبده باشد و این تا حدودی تایید کننده شایعه صادر شدن دستور برکناری دایی توسط رییس جمهور بود.
۴- یک شنبه ۹/۱/۸۸ ساعت ۱۵.۴۵ علی کفاشیاندر تماسی با علی دایی میگوید: „هیات رییسه فدراسیون فوتبال تصمیم گرفته تغییراتی را کادر فنی به وجود بیاورد، به همین خاطر اگر اجازه بدهید میخواهیم این خبر را اعلام کنیم.“ در میانههای صحبت کفاشیان، دایی که در جریان خبرهای رسانههای نزدیک به دولت قرار گرفته رو به کفاشیان میگوید: „آقای کفاشیان بیایید روراست باشید. من که میدانم این تصمیم هیات رییسه فدراسیون نیست. شما دیشب مثلا از تیم ملی حمایت کردید. این نظر شما نیست. این تصمیمی است که جاهای دیگر برای شما گرفتهاند.“ (جمهوریت ۱۴ فروردین)
فوتبال همانطور که در سطور بالاتر گفته شده، یکی از حلقههای ضعیفِ زنجیرِ جکومتی جمهوری اسلامی است، در اینجاست که دو قشر حاشیهی شهری و مدرن در کنارِ یکدیگر در مقابلِ رژیم و سیاستهای آن متحد و همسوی یکدیگرند. رژیم خواهانِ موفقیتِ فوتبالِ ملی نیست. این گونه موفقیتها الزاما به دنبالِ خود افزایش اعتماد به نفسِ ملی خواهد داشت، امری که همهی ارگانهای سرکوب رژیم در تلاشند تا آن را به حداقل ممکن برسانند. فوتبال موجب کنارهم ایستادنِ دوقشر اجتماعی میشود، دو قشری که رژیم همهی توش و توان خود را متوجه از هم جدا نمودن و مقابلهی آنها کرده است. دو قشری که در استادیوم در کنارهم علیه عوامل حکومتی در تیمهای ورزشی شعار میدهند.
رژیم طی سالهای اخیر به تجربه آموخته است که از گذشت زمان بیشترین بهره را ببرد. با اخراج علی دایی، در ابتدا با طرح اسامی مربیانِ موفق و محبوب از سویی بر التهابِ تودههای ناراضی و آمادهی اعتراض غالب آمدند، در روندی مبتنی بر صبر و انتظار از سویی به نفعِ خود زمان خریدند و از سوی دیگر تودههای معترض را فرسودند.
این روشی است که مدتهاست رژیم جمهوری اسلامی در رابطه با مطالبات اجتماعی در پیش گرفته، در ابتدا با طرح اخبار و حاشیههای دروغین، تودهها را در حالت انتظار و سپس فرسودگی قرار میدهد و سپس در یک حرکت حساب شده، گزینهی خود را به کرسی مینشاند. پس از حذف تیم ملی ایران در مراحل ابتدایی جام ملتهای آسیا و اخراج اجباری امیر قلعه نوعی از پست سرمربیگری تیمِ ملی مدت زیادی را با طرح اسامی برجسته ای همچون خاویر کلمنته، مصطفی دنیزلی و برخی دیگر از مربیان سرشناسِ اروپایی، به وقت گذرانی و فرسوده نمودن تودههای معترض پرداخت، سپس با مانوری که کم و کیفِ ان امروزه کاملا واضح شده است، علیدایی را به سرمربیگری تیم ملی برگزید. این بار نیز دقیقا به همین روش عمل کردند. با بهرهگیری از محبوبیتِ گستردهی افشین قطبی در میان علاقمندانِ فوتبال، از همان ابتدا نام قطبی را به عنوان گزینهی نوین خود در مطبوعات و رادیو و تلویزیون طرح کردند؛ همزمان با طرح نامِ قطبی، به تخریب او نیز پرداختند، مدعی شدند که که برای گرفتنِ پستِ سرمربیگری تیمِ ملی پیشنهاد پرداختِ مالی به فدراسیون فوتبال کرده، و آن گاه که به گمان خود همه ی مقدماتِ کار را آماده کرده بودند، مایلی کهن را بار دیگر در راس تیمِ ملی قرار دادند، و این در حالی بود که به گفتهی حشمت مهاجرانی „اصلا اسمی از قطبی برای هدایت تیم ملی فوتبال ایران نبوده است که بخواهیم در مورد مربی گری اش حرفی زده باشیم“ (خبرگزاری فارس)
در پایان به گمانم دو نکتهی اساسی در تغییر و تحولات روزهای اخیر در عرصهی فوتبال ملی و در عرصهی تحولات اجتماعی را میبایست با دقت بیشتری مورد مداقه قرار داد. برکناری علی دایی در حالی که او برگزیدهی باندهای درون حکومتی بود و حمایت جدی دولت و خانوادهی خامنهای را نیز با خود داشت، تنها در اثر هراس رژیم از حرکتی اجتماعی از جانبِ طرفداران فوتبال در کشور بود. نکتهی دوم در رابطه با انتخاباتِ ریاست جمهوری در ماههای آینده است، اگر بپذیریم که روند انتخابِ سرمربی تیمِ ملی که به نوعی به علائق و آرزوهای عمدهی هم میهنان مربوط است، تصویر و ماکتِ کوچکی از هر نوع انتخابی در چارچوبّ جمهوری اسلامی است، به گمانم بتوان به تصویری گویا از نتیجهی انتخابات پیش رو رسید. در انتخاباتِ این دوره نیز با طرحِ کاندیداهای مختلف، برای مدتی آرزوها و مطالبات مردم، از نوع تغییر قانون اساسی، جمع آوری گشتهای مختلف نیروهای سرکوب، لغو نظارت استصوابی و... را از زبان کاندیداهایی که هر کدام گویا قرار است، نظامی سراسر دمکراتیک در ایران مستقر نمایند، خواهیم شنید، تا که بیکاری خوش بینی بر سراسر جامعه حاکم شود، سپس در زمان اعلام نتایج، مایلی کهنی دیگر از صندوق ها سر برخواهد آورد. جمهوری اسلامی برای هر چیزی آمادگی دارد، الا دوم خردادی دیگر و یا ایران – استرالیایی دیگر.
چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۸
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد