logo





حاج عباس و پیری

دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۳ فوريه ۲۰۱۴

محمد سطوت

satwat.jpg
درسال‌های گذشته که هنوز پای تلویزیون و لب‌تاب و وسائل تصویری به ایران باز نشده بود و مردم شهرها از دیدن برنامه‌های کمدی جری لوئیز وباب هوپ و...... محروم بودند برای خندیدن و خنداندن خود و دیگران راهی جزگفتن جوک ولودگی و مسخره کردن این و آن نداشتند و ازاین طریق خنده برلبان یکدیگر می‌نشاندند.
آن‌هائی‌که ذوق کمدی داشتند با دادن القابی تمسخرآمیز که تا اندازه‌ای با قیافه وتیپ بعضی از افراد مطابقت داشت درکوچه و خیابان وقتی به او می‌رسیدند لقب فوق را با صدای بلند فریاد می‌زدند و از دیدن عکس‌العمل‌ خشمگین‌آگین طرف با صدای بلند می‌خندیدند.
به‌عنوان مثال درمحله ما پاسبانی بود که اورا مأمور ترافیک یکی از چهار راه‌های پرجمعیت خیابان کرده بودند نظر به‌این‌که هیکلی گرد و قلنبه و صورتی سرخ و سفید داشت به اولقب "گوجه فرنگی" داده بودند و مردم و رانندگان هنگام عبور از کنارش با صدای بلند فریاد می‌زدند: "گوجه فرنگی".
پاسبان مزبور که می‌دانست مردم با گفتن کلمه فوق قصد تمسخر اورا دارند از همان محلی که ایستاده بود با صدای بلند گوینده را به‌باد فحش و ناسزا می‌گرفت و با نشاندادن انگشت شصت به‌او عکس‌العمل نشان می‌داد، گاه نیز که ترافیک خیابان بار چندانی نداشت کار خودرا رها می‌کرد و دوان دوان چند قدم در تعقیب گوینده می‌دوید تا به‌اصطلاح اورا ترسانده و به او گوشزد کند که دیگر چنین لقب ناخوشایندی را درمورد او به‌کار نبرد.
اغلب اهالی معتقد بودند که او چندان هم از شنیدن لقب مزبود ناراحت نیست و تنها برای خنداندن و خندیدن مردم این لقب را پذیرا شده و عکس‌العمل‌های خشم‌آمیز او نیز چندان جدی نیست و درواقع صحنه‌ای از یک نمایش کمدی را اجرا می‌کند.

******
ولی حاج‌عباس خواربارفروش محله ما داستان دیگری داشت. هنگامی‌که کودک بودم و به دبستان می‌رفتم او مردی بود قوی هیکل و چهارشانه که همسر وچهار فرزند دختر و پسرداشت و در محله ما با داشتن کسب خواربار فروشی بروبیائی داشت. مردی بود درستکار و خوش برخورد که اغلب با زبان شوخ و هزل با مشتریان خود روبرو می‌شد و هیچ‌گاه درپاسخ به شوخی‌های دوستان و اهالی محل در نمی‌ماند وهمیشه چیزی در چنته داشت.
هنگامی‌که بعد ازچند سال دوری از وطن مدتی برای دیدن خانواده باز گشتم همه چیز محله را با گذشته متفاوت دیدم که از جمله آن‌ها رفتار حاج‌عباس خوار بار فروش محل با مردم بود.
در آن‌موقع او سال‌های جوانی را پشت سر گذارده و پیری و کهن‌سالی را تجربه می‌‌کرد، دانستم که از بد روزگار همسرش فوت کرده ودیگر از آن همه شوخ دلی وهزلیات زبان او چیزی باقی نمانده است.
برادرم می‌گفت: "از آن‌جائی‌که بسیار بد اخلاق و بد زبان شده مدتی است اهالی به‌او لقب پیرمرد داده‌اند که او از شنیدن آن چنان خشمگین می‌شود و حالت چشم‌هایش برمی‌گردد که گوینده هرکه باشد فوری ماست‌ها را کیسه کرده به‌سرعت از مقابل مغازه‌اش دور می‌شود چرا که می‌داند حاج‌عباس بدون توجه به‌مقام و موقعیت گوینده فورا" اورا با چماق "پیرمرد پدرته! "پیرمرد جد وآبادته!" ویا "پیرمرد همه فامیلته!.........." مورد حمله قرارمی‌دهد.
برادرم برای این‌که مرا درجریان امر بگذارد تا هنگام دیدن حاج‌عباس ناخواسته کلمه پیرمرد را بر زبان نیاورم گفت: "اگر برحسب اتفاق گذارت به‌مغازه حاج‌عباس افتاد مواظب‌باش اورا پیرمرد خطاب نکنی که سخت ازت می‌رنجد".
چون از دوران کودکی با حاج عباس همسایه دیوار به‌دیوار بودیم و او هم‌چون فرزندان خود مرا دوست داشت وقتی برای دیدنش رفتم ضمن حال و احوال کردن چون اورا بسیار متفاوت با دوران گذشته دیدم برای دلجوئی بی‌اختیار از دهنم در رفت و پرسیدم: "حاجی، حالا مگه چند سالتونه که از پیری بدتون میاد".
ناگهان متوجه شدم که قیافه‌اش به‌کلی عوض شد وگفت: "آقای عزیز، پس از چند سال اومدی ازم جنس بخری یا می‌خوای استنتاقم کنی" و با تظاهر به‌این‌که سخت عصبانی است گفت: "شما مشتری هستی یا مأمور اداره ثبت احوال؟".
دیدم خیلی بد شده و ممکنه دفعه دیگر تو مغازه راهم نده فوری جمله‌ام را تصحیح کرده گفتم: "آخه شما ماشاء‌الله هیچ شباهتی به‌‌پیرمردان ندارید".
بار دیگر گاف داده وکلمه پیرمرد را به‌کار برده بودم چون دیدم از پشت پیشخوان بلند شد و قصد آمدن به‌سمت من را دارد، فوری برگشتم تا از مغازه‌اش خارج شوم، متوجه شد و گفت: "آقای نوذری شما هم دلت خوشه‌ها و دستی از دور برآتش داری و تنها ظاهر آدم‌ها رو می‌بینی" ولی نمیدونم چی‌شد که دوباره رفت تو جلد ضد پیری‌اش و اضافه کرد: "به‌ من فحش بدی بهتره که اسم پیرمرد روم بذاری".
اهالی محل از فرزندانش شنیده بودند اجازه نمی‌دهد برایش جشن تولد بگیرند زیرا به‌آن‌ها گفته: "هر جشن تولد میخ دیگری است که بر تابوت من می‌کوبید".
"وقتی عازم خروج از مغازه‌اش بودم دیدم درحالی‌که دو دستش را به‌کمر گرفته می‌رود تا روی چهارپایه ته‌مغازه‌اش بنشیند".
آقای معینی یکی از همسایه‌ها که خاطرات زیادی از حاج‌عباس داشت می‌گفت: "یک‌روز که تو‌مغازه‌اش نشسته بودم پس ازاین‌که مقدار زیادی از پیری نالید با خنده و شوخی از او پرسیدم: "حالا میشه به‌من بگوئی چند سالته"
سرش را تکان داد و گفت: "اگر به‌کسی نگوئی تنها شصت سالمه ولی فشار زندگی چنان خردم کرده که همه فکر می‌کنند آب هشتاد هم از سرم گذشته است، برای همین هم هست که از یادآوری سن و سال و روز تولد دلم می‌گیره و داغم تازه میشه".
آقای معینی اضافه کرد: "البته اومی‌داند که این شتر در خانه همه می‌خوابد و تمام ابناء بشر از این لطف باریتعالی بی‌نصیب نیستند ولی چه می‌تواند بکند که طاقت شنیدن کلمه پیرمرد را ندارد"
وقتی داستان برخوردم را با حاج‌عباس برای مادرم تعریف کردم خندید و گفت: "همه این‌ها ادا و اطواره و اون پیرمرد آب زیرکاه راستش را به مردم نمیگه".
گفتم: "مادر منظورت را نمی‌فهمم".
گفت: "هیچ از او پرسیده‌ای که چرا وقتی از جلو خانه زبیده خانم همسر حاج حسین مرحوم که سال قبل فوت کرده رد میشه قدم‌هایش را آهسته می‌کنه وچشم از در خانه او برنمی‌داره".
جواب دادم: "نه، خبر ازاین چیزها ندارم".
گفت: "قدم‌ها را کند می‌کنه تا شاید برای یک بار دیگرهم شده بتونه قد و بالای زبیده را دید بزنه" و بعد اضافه کرد: "از او پرسیده‌ای برای چه، وقت و بی‌وقت و به بهانه های مختلف میره پشت بام تا از آن بالا بتونه حیاط خانه زبیده را رصد کنه و با اون چشم‌های لوچش قد و بالای اورا نگاه کنه".
داستانی بود که تا آن‌موقع از کسی نشنیده بودم، به‌مادر گفتم: "خدارا خوش نمیاد آدم بدون دلیل چنین تهمت‌هائی به‌مردم بزنه، شاید هم حاج‌عباس واقعا" از کلمه پیری بدش میاد و حق هم داره از شنیدن آن عصبانی بشه".
مادرم خنده معنی داری کرد و گفت: "این‌که من می‌گویم اتهام نیست و واقعیت داره، خود زبیده هم در جریان هست و حاج‌عباس هم چند‌بار از من خواسته تا زبیده را از راز دلش آگاه کنم که زبیده هم راضی شده ولی چون هنوز سالی از فوت همسر متوفایش نگذشته می‌ترسه موضوع را آفتابی کنه و رسوائی به‌بار بیاره".
گفتم: "خوب ازدواج با یک زن بیوه چه ارتباطی با مخالفت با کلمه پیری دارد که حاج‌عباس برای جلوگیری از به‌کار بردن آن این‌طور با مردم درافتاده".
مادرم گفت این دیگر خواست زبیده خانم است که به حاج‌عباس اولتیماتوم داده: "دوست ندارم مردم بعد از ازدواج ما بازهم تو را مسخره کنند وکلمه پیرمرد را جلوی اسمت به‌کار برند".
اکتبر 2013

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد