logo





جهان کافکایی و جمهوری اسلامی

شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۵ ژانويه ۲۰۱۴

اسد سیف

در آثار کافکا همه چیز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد، مه رقیقی جهان را در بر گرفته، هیچ چیز، اگر دیده هم شود، آشکار نیست. ما نمی دانیم سر نخ کارها در دست کیست، و مرکز قدرت کجاست؟ و یا اصلاً چنین مرکزی وجود دارد. سعی می شود تا در کنجکاوی‌ها چیزهایی آشکار گردند ولی انگار همه تلاش‌ها بیهوده‌اند. راستی چه کسی بر جهان حکومت می کند، بازاهای جهان را در دست دارد و سیاست بر آن متمرکز می کند. بازار بورس جهانی در دست کیست؟ آتش‌افروزانی که تولیدکننده اسلحه در جهان هستند، کیستند؟ آن‌چه مسلم است این‌که سیمای آنان بر ما آشکار نیست، ولی واسطه‌های آنان را می شناسیم.
شهرزادنیوز: در جهان آثاری از ادبیات یافت می شوند که متن در آن از نویسنده پیشی می گیرد و به استقلال می رسد. این آثار بیش از نویسنده‌ی خویش مشهور می گردند و چه بسا کسانی ناخوانده، از آن می گویند. برای نمونه چه بسا انسان‌ها که "دُن کیشوت" را نخوانده‌اند و یا اصلاً نام نویسنده آن، سروانتس، را نشنیده و نمی د‌انند ولی واژه‌هایی چون "دُن کیشوت‌مآب" و"دُن کیشوت‌بازی" را در سخن گفتن به کار می گیرند. "جهان کافکایی" از جمله همین واژگان است که نه به شخص کافکا، بل‌که آثارش باز می گردد. همین‌طور است "سادیسم" که نام نویسنده مشهور فرانسوی، مارکی دوساد و "مازوخیسم" که از نویسنده نامدار اتریشی، "لئوپلد فون زاخار مازوخ"، نام بر خویش دارند. اگر در ادبیات فارسی در جست‌وجوی نمونه‌ای بگردیم، از "دایی‌جان ناپلئون" می توان نام برد، که یکی از شخصیت‌های رمانی به همین نام اثر ایرج پزشکزاد است.
"کافکایی" (Kafkaesk) به آن چیزی اطلاق می شود که نشان از جهان داستان‌های کافکا داشته باشد، جهانی که به نقل از واژه‌نامه "دودن"، "به شکلی مرموز، هراسناک و تهدیدکننده است". "دودن" از سال 1973 این واژه را به زبان آلمانی وارد نمود. بعدها این تعریف معنایی فراتر از ادبیات به خود گرفت و حال چنین تعریف می شود: "توصیف موقعیت‌ها و تجربه‌های مبهم ترس، عدم اطمینان، بیگانگی و هم‌چنین تسلیم شدن به قدرت‌های ناشناخته و بوروکراتیک که پوچی، ناگزیری و بی‌معنایی و هم‌چنین گناه و تردیدی درونی را نتیجه می شوند".
برای نخستین‌بار در سال 1938 در زبان انگلیسی واژه "کافکایی" (Kafkaesque) به کار گرفته شد و از آن پس در دیگر زبان‌ها به "فرهنگ زبان" راه یافت.
این مفهوم اگرچه از میان آثار کافکا استخراج شده ولی به شکل عام خویش به حوادث و یا رفتارهایی اطلاق می شود که در موقعیت‌هایی ویژه اتفاق می افتند.
با جهانی شدن آثار کافکا و رواج واژه کافکایی، دیگر نویسنده به پسِ آثارش رانده شده، و کافکایی اگرچه وام از فرانتس کافکا دارد، ولی جدا از او به استقلال دست یافته و از حوزه ادبیات خارج شده است.
در آثار کافکا همه چیز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد، مه رقیقی جهان را در بر گرفته، هیچ چیز، اگر دیده هم شود، آشکار نیست. ما نمی دانیم سر نخ کارها در دست کیست، و مرکز قدرت کجاست؟ و یا اصلاً چنین مرکزی وجود دارد. سعی می شود تا در کنجکاوی‌ها چیزهایی آشکار گردند ولی انگار همه تلاش‌ها بیهوده‌اند. راستی چه کسی بر جهان حکومت می کند، بازاهای جهان را در دست دارد و سیاست بر آن متمرکز می کند. بازار بورس جهانی در دست کیست؟ آتش‌افروزانی که تولیدکننده اسلحه در جهان هستند، کیستند؟ آن‌چه مسلم است این‌که سیمای آنان بر ما آشکار نیست، ولی واسطه‌های آنان را می شناسیم.
آن‌چه برای "یوزف کا" در "محاکمه"ی کافکا اتفاق می افتد، او را در موقعیتی ویژه قرار می دهد: صبح یک روز فرحبخش، هنوز از خواب برنخاسته که دو نفر وارد اتاقش می شوند و او را بازداشت می کنند. "کا" در سراسر رمان می کوشد تا از این موقعیت برهد ولی موفق نمی شود، نیروهایی خارج از اراده او همه راه‌های رهایی را بر رویش بسته‌اند و در این‌جاست که رابطه انسان با جهان شکلی دیگر به خود می گیرد. جهان تیره و تار می شود و زندگی در تلخی این جهان سراسر سیاه شکلی دیگر به خود می گیرد. "کا" هرچه می کوشد، در فهم این موقعیت می ماند، زمان و مکان داستان به شکلی می خواهند این موقعیت را به خواننده القاء کنند. انسان در این جهان بیگانه با خویش، تن به این موقعیت می دهد، چنان‌چه "کا" در هراسی بی‌پایان مرگ را می پذیرد و در پایان رمان، بی‌آن‌که هنوز اتهام خویش بداند، اعدام می شود.
"محاکمه" داستان تلخ و سیاهی‌ست از تجربه‌های دردآور انسان در جهانی که می کوشد مدرن باشد. نازیسم هیتلری و کمونیسم استالینی به یک‌سان از این اثر وحشت داشتند و آن را تخطئه نمودند. رژیم‌های توتالیتر پنداری خیالبافی‌ها و رؤیاهای خویش را در آن می دیدند. شاید هم به این علت که نمی خواستند واقعیت "زندگی کافکایی" بر مردم آشکار گردد. جهان سراسر تخیلی کافکا نشان از دوران ظلمتی داشت که جهان آبستن آن بود. کافکا اضطراب‌های خویش را از این دوران مکتوب کرد. واژه "کافکایی" نمادی است از یک صفت، صفتی که در ترس و دلهره‌ی انسان معاصر ریشه دارد، و "موقعیت کافکایی" دنیای هزارتویی است که شاید بتوان برای آن دروازه‌ی ورود و یا آغازی متصور شد، ولی وارد آن که شدیم، راه خروج از آن را نمی یابیم. "دنیای کافکایی" سراسر کابوس است، کابوسی که در آن فرو می رویم و پایانی ندارد.
رمان "مسخ" نیز آغازی چنین دارد: "یک‌شنبه نوزدهم ژوئیه، به خواب می روی، بیدار می شوی، به خواب می روی، بیدار می شوی، زندگی هول‌انگیز". در این رمان "گرگور زامزا" پس از کابوسی وحشتناک، صبح که از خواب بر می خیزد، خود را حشره می یابد. گرگور به خاطر ورشکستگی پدر به شغل بازاریابی روی می آورد تا مخارج خانواده را تأمین کند.
در "قصر" شخصی به نام "کا" وارد دهکده‌ای می شود که قصری در آن قرار دارد. "کا" مساح است و قصد ورود به قصر را دارد. به هر کوششی دست می یازد ولی موفق نمی شود. هرکس از اهالی در ناممکن بودن ورود به قصر چیزی می گوید و این گفتن‌ها که ادامه می یابد، پس از مدتی "کا" خود نیز همان حرف‌ها را تکرار می کند و همرنگ جماعت می شود.
"جهان کافکایی" تشابه عجیبی با زندگی در جامعه ایران دارد. در ایران نیز "دست‌هایی غیبی" در اداره کشور در کارند، مافیای قدرت نبض جامعه را در دست دارد، انسان‌ها بازداشت می شوند، بی آن‌که علت بازداشت خود را بدانند، اعدام می گردند، بی‌آن‌که جرمی مرتکب شده باشند، راهیابی به دادگاه‌ها مشکل است، قربانیان با قوانینی فرازمینی محکوم و سر به نیست می شوند، واسطه‌ها همه‌جا در کارند، نگاه عمومی بر این حوادث در کلیت خویش حکایت از بی‌تفاوتی آنان دارد، اگر مخالفتی هم وجود داشته باشد، همگرایی‌ها و پذیرش فراوان است. مردم به شرایط موجود عادت کرده‌اند و به آن تن می دهند. فساد جنسی گسترده است، قانون به هیچ گرفته می شود و مجریان قانون، به ویژه قضّات دادگاه‌ها، به هر آن‌کس که زن باشد و گذارش به دادگاه‌های شرع برسد، نظر سوء دارند. آینده مبهم است، هراس و عدم اطمینان بر جامعه حاکم، و ناامیدی در حال گسترش است.
با نگاهی به این ویژه‌گی‌ها، پنداری آن‌چه را که از آن به عنوان "جهان کافکایی" نام برده می شود، در جامعه ایران حضوری عینی دارد. هستی انسان ایرانی خود نمونه‌ای‌ست در تأیید این واژه. اگر این نظر را بپذیریم که کافکا در آثار خویش جهانِ خوف و وحشت و جنگ را هشدار می دهد، پس می توان پذیرفت که آن جهان ظلمانی بیش از سی سال است که در ایران عینیت پذیرفته و جاری‌ست.
سرزمینی که در آن انسان‌ها هیچ اطمینانی به هم ندارند و عدم اطمینان تا نوک هرم قدرت تداوم دارد، سرزمینی که همه‌ی هستی، از گذشته تاریخی گرفته تا اکنونِ پیشِ رو، در ابهام قرار دارد و ترسی ملموس بر جان جامعه تنیده شده، سرزمینی که در آن انسان‌ها نه تنها از یکدیگر، بل‌که نسبت به خویشتنِ خویش نیز احساسِ بیگانگی می کنند و قدرتِ آشکار و پنهان حاکم، هیچ حریمی خصوصی برای افراد نمی شناسد و رفتارهای اجتماعی نه از قوانین مکتوب، بل‌که ورای آن، اعمال می شوند، آیا این موقعیت، جهان کافکایی نیست؟
در این دنیای مدرن، سرزمینی که ایران نام دارد و سراسر غرق تضاد است، به هیچ نظمی جز نظام بی‌نظم خویش پایبند نیست. مردم اگرچه چون آن شخصیت داستان کافکا "حشره" نشده‌اند، ولی بر امیدهای آنان شبحی واهی و آغشته بر اوراد جادویی و خرافات سایه انداخته، هزاران امامزاده در سراسر کشور برپا گشته تا پشت و پناه آنان باشند، به شکل توده‌ای میلیونی هر هفته به زیارت چاهکی می روند که با امامِ غایب‌شان در رابطه است، سفره‌های رنگارنگ نذری که دامنه آن به خارج از کشور نیز کشیده شده، قرار است برآورنده آرزوهایشان باشد، دست‌های ناامید از خویش را با امید به سوی "روزی‌رسان غیبی" به آسمانی خالی دراز می کنند، مشت‌ها بر سینه و زنجیر بر پشت کوفته می شود، فرق سر به شمشیری تیز شکافته می گردد، و برای تفریح به تماشای جان دادن انسان‌ها بر چوبه دار می روند، همه امیدوارند تا مردی سوار بر اسب با شمشیری در دست و یا نجات‌دهنده‌ای دیگر از آن سوی آب‌ها از راه برسد، آزادشان کند و جهان آنان به عدل و داد بیاراید.
بر این دنیای مغشوق انسان ایرانی چه نامی می توان نهاد. آیا کافکایی دیگر یافت خواهد شد تا این جهان ما را که سیاستمداران در تعریف آن مانده‌اند، در ادبیات به تصویر کشد؟

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد