logo





شبه شعر

شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۵ ژانويه ۲۰۱۴

بیژن باران

bijan-baran.jpg
خطرناکترین و جنونآمیزترین عقیده این است که ما عقیده و باور خود را واقعیت محض بدانیم. پاول واتسلاویک 1921-2007.

شبه شعر یعنی کلام کتره ای، کلامی بدون پیام اجتماعی برای دیگران، فقط برای استغنای شخصیت هنری و محفل های حول وحوش او. خصیصه های شعر ناب چیستند؟ در کجای تاریخ یا در کدام فرهنگی وجود دارند؟ آیا این شعر ناب یک مکتب محلی، منطقه ای، جهانی است؟ آیا شعر ناب تکامل پذیر است؟

منشاء شعر ناب کجا، از کسی، از چه زمانی است؟ آیا شعر ناب مطلق در زمان، جدا از فرهنگ، تاریخ، مخاطب است؟ چرا کمیته نوبل، سخنرانی صاحبان نوبل، مردم- مکتب شعر ناب را نام نمی برند؟ همه از شعر تعهد می گویند. چه رابطه ای بین شعرناب و شخصیت جبون شاعر است؟

اصلا شعر ناب در رابطه با چی، کی، کجاست؟ چه رابطه ای بین شعر ناب فارسی، هندی، عربی، ترکی می باشد؟ کی شعر ناب را تشخیص میدهد؟ میلیونها انسان در طول تاریخ از اشعار هومر، ویرژیل، دانته، فردوسی، مولانا، تا آثار شاعران متاخر امروز حظ برده اند؛ آموخته اند؛ ازبر کرده اند همه آن شاعران سترگ، استادان ادبیات قیاسی، مترجمان، خوانندگان جهان در اشتباه بوده اند. چون شعر ناب ادعای یک شاعر حاشیه ایرانی است.

اصلا شعر ناب این شاعر از شعر اوش در 20سالگی تا شعر آخرش در 90سالگی اوست؟ یا در اسن 70 سال از شعر به شعر ناب و بعد شعر پیر استحاله کرده؟ آیا همه شعر های او شعر نابند؛ بقیه چگونه شعریند- بنا به چه معیار بجز داوری خود شاعر؟ پگونه ی شوند شعر ناب را اندازه گرفت- نابیت آن از 0 تا 20 است؟

چرا در شعر ناب عنصر مبارزه برای تغییر وضع موجود در خاور میانه غایب است؟ چرا شعر ناب جامعه ایستا را تبلیغ می کند؟ آیا جبن شاعر ناب او را از هزینه دادن برای مبارزه در تغییر جامعه به ثروت اندوزی می کشاند؟ اینجا و آنجا ارجاع 2-3 جمله ای به حافظ و مولانا دارد؛ خود را در محفل 3-2 نفری با آب و تاب جا زده؛ در رسانه ها جنجال می کند. در حالیکه کلیت شعر حافظ و مولانا مبارزه با تزویر و وضع موجود بود.

برخی از زندانیان سیاسی بریده، در خفت از رفقای زندانی، باشخصیت خودشیفته، روح آسیبی، پس از بیرون آمدن- اختلال عارضه پساصانحه PTSD دارند. آنها به کرنش چکمه قدرت پرداخته، شغلی دولتی با توصیه آشنایی دست و پا می کنند. سپس برای تقاص از زندانیان تعهد، خوش رقصی کرده؛ لجن پراکنی به شعر تعهد می کنند. خصیصه دیگر اختلال وسواسی در باره نام و منزلت خود شاعر است. او به هر نوجوانی که به شاعر حاشیه خاکساری کند؛ نامه تفقد می نویسد؛ ولی یک لحظه وقت در حمایت از مبارزان آزادی نمی گذارد.

چرا آنها در مقطع کوتاهی با عواطف جوانی برای عدالت اجتماعی به سازمان سیاسی چپی رو می کنند؟ ولی با توپ و تشر امنیتیها جا زده؛ از آن پس خودشان را به کوچه علی چپ زده؛ جور به دیگران را زیر سبیلی رد کرده؛ ستم و فقر اجتماعی، قتل و اعدام مبارزان، سرکوب کنشگران صنفی را به رویشان نمی آورند. وقتی جوانان برای عدالت و آزادی دسته دسته با امنیتیها درگیر میشوند؛ شاعر حاشیه کنار میز قمار، نظربازی به طرف، گوشه ی دنجی لول، منگ، چرتی- شعر ناب رج می زند.

شاعر حاشیه برای دیگران دستور و قواعد گذاشته؛ چون سلطان سلطه گری برای خودش قواعد لازم نمی داند. او چون دیکتاتوری حق ویژه، آزادی تام، راس هرم دولت شعری را برای خود می انگارد. هدفش چیست؟ -فقط شهرت آنی، شهرگی برای بیان فکرهای کتره ای، اتفاقی، بیهدف. انگیزه های او وراجی، کار بیکاری، لیچارگویی به شعر تعهدند.

او از جهان کمک می خواهد برای فتح جهان خیالی؛ نه بهبود و کمک به جهان نیازمندان. انسانگرایی او خودگرایی و دیگران کمک باو می باشد. او از شعرش سود نامجویی می خواهد. او مهارت در شعر سازیش را برای سود بنفع خود در تحصیل سرمایه از دولت قرار می دهد؛ نه تقلیل محنت دیگران. شاعر حاشیه سرمایه دار خودخواهی است که شعر سازیش برای سود استغنای فردی می باشد. چه فرقی با اختلاسگر دولتی دارد؟

در شاعر حاشیه شخصیت خودشیفته، منافع فردی، سازش با وضع موجود، شهرت، جاه طلبی، زبانبازی مجوز نشر میگیرند. در رادار شخصیت اختلاس گران و مفسدان اجتماعی منافع، منزلت، عافیت، جبن نیز قرار دارند؛ نه مبارزان کنشگر مانند دکتر خانعلی، پاکنژاد، سلطانپور تا دکتر لاهیجی، ستوده، سلطانی، اسانلو.

وجدان، شخصیت، عدالتخواهی، غم دیگران، حقیقت برای هنرمند حاشیه بیمعنی است. آیا او روزنامه می خواند؛ رادیو گوش می کند؛ حوادث ناگوار اجتماعی را می بیند؟ آیا وجدان اجتماعی او تهی شده که رفتارش اینگونه بیخیال است؟ برنامه هر روزش با رانتهای دولتی اینهاست: فوکل و ژست در برابر دوربین، کرنش در برابر حکام، خروج دود از بینی، ورود مشروب به دهن، گفتن بد و بیراه به مبارزان، شاعران تعهد، نویسندگان طرفدار عدالت اجتماعی با ردیف کردن فکرهای کتره ای در شعر، مکاشفات فردی در هنر، وسواس ویرشی در باره نشر و تبلیغ آثار فقط خودش.

شخصیت و نفع فردی و موضع اجتماعی شاعر حاشیه کنار گذاشته شده. خصایل او پرچانگی، زبانبازی، حرافی و شعر خود را ابزاری برای گرفتن مقام دولتی با معرکه گیری در رسانه ها، حشر جوانی در جمع خودی، وراجی برای جوانان می باشند. در جامعه، خود شعر حاشیه جدا از منبر دولتی توان رقابت با شعر اصلی، مرکزی، تعهد را ندارد.

شاعر حاشیه در تاریخ آچمز است. او به شعر پویای جهان، مکتب ادبی، جریان سیاسی، جنبش اجتماعی بومی یا جهانی ربط ندارد. البته شاعر حاشیه خود را از تک و تاب نمی اندازد؛ با تکروی شعر نامفهومش را تبلیغ کرده؛ با پوزخند عدم پذیرش آثارش را نفهمی مردم انگاشته؛ نه بیربطی هذیانی شعرش. او با رانتهای دولتی بضد شعر تعهد لجن می پراکند؛ شعرخوانان خواهان تغییر وضع موجود را از خود می رنجاند. او کیمیاگری منفرد، مرفه، وراج است که کتابهایش بسادگی مجوز چاپ از هر 2 رژیم می گیرند.

این نوع کتابها باعث افت فرهنگ شده؛ در نهایت شمار خوانندگان را کاهش می دهد. او عمری در تکرار تجربه گری در جا می زند. او نه به پیش می رود نه به پس، نشخوار و درجازدن، همین. گاهی در حافظه علیل خود به جعل حوادث تاریخی دست میبرد. حضور محقر خود در دیدار با بزرگان بویژه غربی را اگراندیسمان می کند. آغاز کارهای اجتماعی شاعران تعهد برای نهاد صنفی را مخدوش میکند.

شاید ریا در کار نباشد بلکه درک غلط حوادث، جایگاه خودپسندانه، حافظه محدود، بایس دار، فراموش کار، خبطی، کمبود دانش زبانشناسی، روانشناسی، نقد ادبی، تاریخ، ادبیات باعث تحریف وقایع با مقایسه ناظران دیگر که آن حوادث را تقریر کرده اند می شود. نمونه: آغاز کانون نویسندگان ایران.

عدم تعهد ناشی از شخصیت دفرمه و نبود وجدان در شاعر حاشیه است. تبلیغ سبک جدید شعر ناب من درآوردی او ظرف نیمقرن بیانگر عدم عبرت اوست. او نه گذشته ای در زبان خود دارد؛ نه همزادی در فرهنگهای دیگر؛ نه آنیده ای در فرهنگ بومی. شعر حاشیه - بدون نمونه مشخص، بدون شاعر نامدار است. فرهنگ/ زبانی زنده ندارد؛ در پستوی دولتی است. سبک ادبی، سبک شاعر تکپران است. کسیکه وجدان ندارد؛ فاصله کمی با تبهکاری اجتماعی دارد. البته وجدان با شجاعت منجر به کنش اجتماعی برای تغییر وضع موجود می شود.

شاعر حاشیه معمولن اگر جنسش شیشه خورده نداشته باشد؛ پس از مدتی شعر را ول کرده؛ میرود پی کارش. ولی تک و توک سمج و مرتجعی تا لب گور شعار داده؛ بنفع خود تبلیغ کرده؛ تعدیل وجدان اجتماعی را در جوانان اشاعه میدهند. البته با رانتهای دولتی مقداری پس انداز مالی داشته تا با زندگی مرفه خارج، به ترویج شعر ناب خود در وبلاگ شخصی و فیسبوک بپردازد.

آیا سبک ادبی بومی است یا جهانی؟ اگر بومی است؛ پس یک مکاشفه فردی مثل عرفان و تصوف است. شاعر حاشیه در پاریس و لندن مکتب شعر نابش را با مجوز نشر در تهران، در کتب بیارزش ترویج می کند- چه شاهشاهی چه جمهوری. کتب او در هر 2 حاکمیت در حمایت از شرایط موجود بوده؛ مکتب او در پاریس چه بزبان فرانسه چه فارسی خریدار ندارد. حتی بهنگام رانتهای دولتی گذشته چند مترجم شامه دار فرانسوی آن عهد اکنون او را تحویل نمی گیرند.

وجود انسانهای سخی و خیر است که شعر ناب را در مدار نباتی با تاریخ مصرف محدود در جامعه بجریان می اندازد. اصولا تعهد در تقدیم توشه ای تا پای جان به جامعه است. شاعر حاشیه چیزی ندارد که به جامعه بدهد؛ بلکه تا میتواند از جامعه میگیرد- رسانه ها، کنفرانسها، اجازه نشر، سفر به غرب، مقام و مزایای رانت دولتی. آیا شاعر حاشیه فقر، ستم، بیکاری، خرافات، قدرقدرتی دولت را نمی بیند؟

اخویزاده ها پادویی چاپ و مجوز کتاب را در تهران انجام داده؛ جلسه نقد کتاب ترتیب می دهند. او ارفاق دولتی را زیر سبیلی رد کرده؛ کمک آنها را نادیده گرفته، نشر کتابش را بحساب شعرهای کتره ای خودش تبلیغ می کند. در حالیکه شاعر تعهد نه آثارش مجوز نشر می گیرند؛ نه امکان استفاده از رانت دولتی دارد، گاهی حتی جانش هم در خطر است- نمونه های یزدی، عشقی، شاملو، گلسرخی، سلطانپور، مختاری.

بهنگام ارسال کتاب تکراریش به ممیزی در سایت برونمرزی به شاعران تعهد لجن پراکنی می کند؛ تاچشمکی ملیح به ارشاد زده؛ پاچه خواری دولت را بکند. به شاعرانی که زیر خاکند؛ نمیتوانند به ژاژخواییهای او پاسخ دهند. او برای ممیزی خوش رقصی میکند تا 1000 از تا کتابش چاپ و در 10 سال آینده فروخته شوند. در جامعه 80 میلیونی، 100 تا همذات، شعر حاشیه را برای تنقلات شبانه محفلی حلوا حلوا کرده؛در گلوی خیس مشروبی قرقره می کنند. چه اثری روی نقد، تاریخ، ترجمه، آموزش ادبیات فارسی دارد؟

شاعر حاشیه در این جاست که بخاطر عدم صداقت خود را ورای قوم، روستا، کشور، فرهنگ ش می خواهد جا بزند. او با ملقلق گویی، مشاطه گری، شارلاتانی، عوامفریبی- خود را ورای مبداء، فرهنگ، وطن خود بصورت زائده کمپرادوری یک متروپل مجازی/ ذهنی جا می زند. او در انتها بی وطن، بی فرهنگ بومی خودی، مطرود، متروک، معلق، بیهویت می شود. از این جا تا زباله دانی تاریخ فاصله کمی وجود دارد.

البته مداحی خود یا ولینعمت خود هم مزید بر علت مهجوری شعر حاشیه میشود. مدح خود را در شعر بستریات حشری برای طرف با زبانی ضمخت/ زمخت می نویسد. مدح تصریحی یا تلویحی ولینعمت خود بیش از تمثالهای قدی قلدران با تاریخ مصرف محدود ارزش نداشته؛ در دور بعد از گردونه تاریخ خارج می شود.

بیش از آنکه در باره شعر کتره ای بتوان نوشت؛ در باره شاعر حاشیه بیشتر می توان نوشت. زیرا این نوع شعر ناشی از فکرهای اتفاقی بوده که همه انسانها دارایند؛ ولی با حجب بیان آن را تبلیغ نمی کنند. خود شاعر با کاربرد ابزار دولتی در جامعه، رد پای جنجالی، شخصیت متظاهر، همایش هنری، فعالیت محفلی، معرکه گیری- خبرساز است.

هر شاعر حاشیه یک بن بست است. مشتی خواص در این بن بست مدتی در خلسه می روند. بعد هیچ، دود می شوند؛ بهدر می روند. نمونه های استعداد شاعری حاشیه بدون رانتهای دولتی در نیم قرن گذشته: هوشنگ ایرانی، اسماعیل شاهرودی. شاعر حاشیه نه در کل با آثار حاصل عمر شاعریش، نه بوسیله نوچه ها/ دوستان جونجونی نمی تواند کاخ رفیع مانایی در ادبیات ایجاد کند.

اگرچه خود را مستقل از دولت قلمداد کرده؛ ولی در خدمت ارتجاع قرار دارد. گاهی با سماجت و قلمزنی خود بدون هجمه به شعر تعهد، خود را ارتجاع می خوانند. شاعر حاشیه به منطق و استدلال اهمیت نمی دهد. او دنبال ارضای فردی، جنجال آفرینی، تبلیغ هذیان مکاشفه ای است- بدون هیچ رابطه با جامعه و تاریخ.

شاعر حاشیه منم زیاد می زند؛ ولی شعر بی مضمون/ تم او با تبلیغ فردی و دولتی فقط در طول عمر شاعر دوروبر نهادهای حاکمیت دوام دارد. پس از مرگش هم با دیگر شاعران حاشیه به سکوت سرد تاریخ می گراید. حیف، حجم انرژی شاعر حاشیه و محفل جوانان دوروبرش به فضا پراش شده؛ بورطه بینامی در تاریخ می غلتد، از ضمیر فرهنگی ملی پاک می شود.

وقتی روی شاعر حاشیه در یک مقطع زمانی زوم شود؛ وزوز فراوان بگوش میرسد. ولی وقتی نقاد در یک روال نیم قرنی عمر او را مد نظر قرار دهد؛ مصداق شعر خیام مطرح میشود: مگسی بیش نیست که اشجار سبز را فدای سیاهه نویسی و فحاشی به شعر تعهد کرد و رفت. همین. شاید در کتاب تاریخ ادبیات نام او برده شود. ولی مردم نام او را نمیدانند.

تبیین شاکله های شاعر حاشیه 4چوبی کلی است تا در نقد هر شاعر حاشیه، مستقل از عصر و قوم او بکاربرده شود. زیرا در این 4چوب خصیصه های ذهنی شاعر بررسی شده که ربطی به عصر و قوم ندارند؛ در برخی انسانها مشترکند. در آینده اگر فرصت رخصت دهد این 4چوب شاعر حاشیه را در مورد شاعری خاص از عهد غزنویان، قاجاریان، پهلویان بکاربرده تا علل خاموشی شاعر حاشیه در دوره بعد از حیاتش بطور مشخص واشکافی شوند.

انگیزه های شاعر حاشیه خودشیفتگی، جنجالجویی، حرص شهره گی اند. او فکرهای کتره ای را در نثر پله ای با تعامل دولتی مشق کرده؛ پشت شعر ناب- جبن شخصیتی عدم درافتادن با دولت/ ممیزی را پنهان می کند. چرا او به شعر تعهد غر می زند؛ ولی به حاکمیت زور غیرقانونی لبخند می زند؟ باید پرسید از شاعر حاشیه چه شاعری در غرب شبیه اوست؟ او از الوار، لورکا، برشت، حکمت، قبانی، رودکی، حافظ، مولانا چیزی آموخته؟ چرا او کارگزار فرهنگی دولت در رسانه های استبداد می باشد؟ چرا به شعر تعهد حمله می کند؟

ولی شاعر حاشیه با شعر ناب کپک زده اش به مصلحین، صاحبان وجدان، انسانهای دلسوز میتوپد که مبارزه را رها کنند؛ مانند او بنگ و خوشگذرانی پیشه کنند؛ با جیره و مواجب دولتی مردم را تخدیر کنند؛ به روشنفکران تعهد توپی بیایند.

البته روشن است که شاعر ناب حامی وضع موجود است. وگرنه او هم مانند دیگران کار شرافتمندانه باید میکرد. مثالی روشن می کند: فرض شود که همتای شاعر حاشیه از شهرستان آمده؛ دانشسرا را تمام کرده؛ معلم فیزیک می شود. با این وسع علمی آیا این دبیر میتواند داعیه فیزیک ناب در پایتخت سر دهد؟ آیا مکاشفه های بنگی خود را بنام فیزیک ناب می تواند تبلیغ کند؟

اکنون ادبیات تعهد تعریف شده؛ در ابعاد جهانی و تاریخی در تقابل قهر دولتی با مولفان باوجدان بیدار ارایه می شود. تعهد یعنی عشق؛ تعهد اجتماعی بمعنی عشق به مردم با فرهنگشان است. در بیان این عشق برای تغییر سرنوشت مردم، دولت با سانسور و سرکوب پاسخ شاعر را می هد.

شاعر فردی با استعداد کلامی، تخیل، خلاقیت، احساس است. در شعر تعهد وجدان، شخصیت، انگیزه، آرمان شاعر تبلور می یابند. شاعر تعهد رفقای خود را در کنشگران سیاسی در جامعه دارد که برای تغییر وضع موجود، عملگرایی بنا به قانون یا علیه دولت قانونشکن فعالند. جنبه های دیگر شخصیت از جمله شرف، انصاف، صداقت، غرور، همدردی،شجاعت نیز در شعر تعهد فعالند.

سارتر دربیانات 1945 در باره ادبیات تعهد گفت: ادبیات در دست مولف در محیط پر ستم پیش میرود. این محیط در اثر هنری پژواک می یابد. حقارت فرد در جامعه آغاز سده 20 در جمهوری چک و ماشین قهار قانونی دولت در آثار کافکا بروشنی افشا می شوند. دن آرام شولوخوف، برادران کارامازوف داستایوسکی، بینوایان هوگو، دکتر ژیواگو پاسترناک، قصه 2 شهر دیکنز، کمدی انسانی بالزاک، کاندیدای شاو- هر کدام مظاهر ستم جامعه را تصویر می کنند.

حتی جبن، بیخبری، الکی خوشی مولف- گاهی در روال تاریخ غربال شده؛ از فرهنگ مردم طرد می شود. در طول حیات، مولف با کلک، زرنگی، منزلت دانشگاهی، تالیف کتب ادبی، مقام دیوانی، رفیقبازی با 1-2 مترجم غربی- خود را در رده ادبیان یک فرهنگ با کمک دولت وقت جا می زند. مشتی جوان با شخصیت شبیه شاعر حاشیه یا ذهنی خام دور و بر او جمع می شوند. دراز مدت آنها از دور خارج می شوند. هوشنگ ایرانی یک نمونه است که با فحاشی به نیما، پریدن به شعر مانا، تحصیلات انگلیسی، پس از چندی در کویت عربی فوت شد.

ولی پس از خلع مقام دولتی و مرگ او منزلت ادبی خود را از دست داده؛ فراموش می شود. شعر تعهد برای تغییر وضع موجود بوده؛ در مصاف با حاکمیت دستش آزاد نیست تا به صورت شاعر حاشیه سیلی بزند. او را از این ناجوانمردی بیدار کند. البته شاعر حاشیه یا لول است یا منگ؛ وجدان او پس از توپی کودتاچیان قبضه شد.

شاعر حاشیه در مرداب فرو میرود؛ پس از چند صباحی در مقام دولتی و تبلیغ خود، از اقبال مردم به شعر تعهد و تحویل نگرفتن او در میان روشنفکران و ضعف حضورش در رسانه ها، پرخاشگر می شود. این افتادن به زباله دانی تاریخ محرکه های غیض و غضب شاعر حاشیه را برمی انگیزد. او بد و بیراه به شعر تعهد ردیف می کند. اگر شعر کتره ای او از مد افتاده؛ بددهنی جنجالی نام او را مدتی رسانه ای می کند. دستگاه دولتی هم آنرا در برخی رسانه ها بازتاب می دهد.

این جاست که این گونه شعر، حاشیه شده؛ مانایی خود را در ضمیر خواننده و حتی خود شاعر حاشیه از دست میدهد. اگر جوانان بدنبال راه شاعر حاشیه رفته؛ یعنی دنبال عیاشی، عافیت طلبی، طفیل دولت شدن، سرگرمی دمی، مکاشفه، اشراق، تجربه های فردی- آیا جامعه صحرای وحش نمی شود؟ در آن ساکنان بجان و مال هم تعدی نمی کنند؟ آیا قراردادهای اجتماعی مانند ازدواج، فارغ التحصیلی، مدارج علمی تخطئه نمی شوند؟ آیا در صحنه بین الملی با گرته برداری از شاعر حاشیه همان قوم لوط تداعی نمی شود؟

شاعر برای کی، چه حرفی، دردی، نیازی دارد تا زبان آن ناب باشد؟ محتوای زبان شعر ناب چیست؟ -فکرهای کتره ای، اتفاقی، دستمالی شده! چون زبان مطلق نبوده؛ در سیر سرمدیست. چه بسر شعر ناب دهه 40ش در دهه 90ش آمده؟ - فراموشی! رابطه خصایل، شخصیت، تبحر فرد/ سوژه با ساختار کلان جامعه در شعر تولید/ بازتولید می شود. آیا وقتی ایوان مدائن خاقانی 1000 سال بعد خوانده می شود؛ این تم شعر است که خواننده را جذب می کند؛ یا شعر ناب خاقانی؟

شعر ناب از شاعر باید جدا شود؛ خود کلام شعر در زمان های بعد بازتولید در ذهن خواننده با فرهنگ جدیدتر می شود. وقتی نشود؛ ادعای شاعر حاشیه دروغ از آّب در می آید! چرا شعر ناب 50 سال پیش شاعر حاشیه، اکنون فراموش شده؛ اصلا دستگاه تبلیغ و خود شاعر آنرا بیاد نمی آورد؟

فروغ فرخزاد 1317- 1345 در باره یکی از شاعران حاشیه دهه 40ش گفت: هیچکس در مردابی مروارید صید نکرده. شعر حاشیه از لای دود افیون محفل در بیرون، به شاعر تعهد در زندان طعنه میزند. ولی شعر من درآوردی ناب تجربه محلی/ فردی یک آدم پررو، بی استعداد ادبی، با رانت دولتی است که با حرافی و بدون شرم در جامعه وزوزی کرده؛ سپس به خاموشی محض می رسد.

شاعر حاشیه فقط خود را می بیند که با رانتهای دولتی برای خود 50 سال تبلیغ کرده است. اگر 1-2 تا مترجم فرانسه هم با دوستی، ترجمه، تشویق او در محافل ادبی فرانسوی، برای شاعر حاشیه مدال افتخاری دست و پا کردند بخاطر بوی پیاز داغ رانتهای دولتی دهه 40 و 50ش بود. چنانکه پس از مهاجرت به پاریس، این چند غربی فرصت طلب کاری برای او انجام ندادند.

شاعر حاشیه معمولا پس از مدتی قال و قیل شعر را ول کرده؛ دنبال کار و کاسبی می رود. یا فکرهای کتره ای را بشعر کودکانه می رساند. با کمی دستمالی لفظی می توان برای کودکان شعر گفت- کاری که احمدرضا احمدی با پشتکار انجام داد. گاهی هم با خود شیفتگی، اعتیاد، خوشگذرانی، مواجب دولتی زود می میرد.

تنها شاعر سمج کسی است که به پاریس رفته؛ آثار خود را در تهران چاپ می کند. شاعر حاشیه چون منفرد است؛ سبک برای خود ساخته؛ خود را در آن جاسازی می کند. او با استعداد متوسط، قشقرق تبلیغی، معرکه گیری- سبک سازی، بیانیه نویسی، کنفرانس انتقاد از شعر تعهد، کار روزانه را در رادیو و تلویزیون دولتی انجام می داد.

شاعر حاشیه سبک خود را اعلان می کند. در حالیکه سبک شعر واقعی را تاریخ ادبیات نویسان، نقادان کارشناس، نویسندگان ادبیات تطبیقی تشخیص می دهند؛ نه ادعای یک شاعر حاشیه بنا به مدل اصحاب پارناس. آیا راه دیگری برای او بجز مستمری دولتی گرفتن، لاف و گزاف در باره خود، ادامه شعر حاشیه وجود دارد؟ شاعر حاشیه توان شعر تعهد را نداشته؛ نمی تواند خط عوض کرده؛ از خدمت به دولت به خدمت به ملت تغییر جا دهد. توان شعری باب طبع مردم، گویش مادری، آهنگ، وزن، پیام، امید، مبارزه است؛ خدمت به دولت هم با امتیازات همراه است که طبع طماع ندید نمی گیرد.

شیوع شبه شعر بقرار زیر است: رانتهای دولتی، حمایت نهادهای رسمی، رسانه ها، کنفرانسها، برنامه های صوتی، تصویری، فرستاده دولتی در همایشهای اروپایی. در نشر و تخفیف سانسور کتب حاشیه ارفاق می شود. باید توجه داشت مشتی روشنفکر بیکار پتانسیل این نوع شعر تنپرورانه و خودشیفته را دارند؛ که پس از چند صباح هر یک دنبال کار و دلالی درآمدآور بنا به استعدا کسبی می روند.

درمان شاعر حاشیه بقرار زیر است: افشای ریشه های شخصیتی و روانی این گونه افراد، مداوای بالینی، دارویی بنا به تشخیص روانکاو، روانپزشگ. این شعر با فردیت منافات دارد؛ زیرا برای خدمت به وضع موجود که فردیت را محدود کرده؛ به شعر تعهد می توپد. شعر فردی شعریست با افق محدود زمانی، مکانی، مقوله ای در باره احساسات شخصی؛ بدون پرخاش به شعر تعهد از منبر دولتی.

علل عدم جهانی شدن شعر امروز یکی هم دولتی بودن شعر است که بخش عمده استعدادهای ادبی را از خشاب ملت بیرون کشیده جذب رانتهای دولتی کرده؛ تا حد بورکروات فکری نه منقد برای تداوم وضع موجود سقوط می کند. شاعر بجز معلومات شعری- شخصیت، وجدان، صداقت، عاطفه هم باید داشته باشد. سرایش شعر مجموع جبری بردارهای ذهنی شاعر مانند شخصیت، استعداد، انگیزه، خلاقیت، تخیل، موسیقی، محرکات، تصویر ند.

این نیست که تصمیم بگیرد نوعی شعر حجمی، فضایی، ناب بگوید؛ این نحوه فرصت طلبی ناشی از شخصیت اوست. باید افزود فضا خلاء است؛ حجم ماده دارای چگالی و مختصات 3بعدی است- این 2 تضاد با هم دارند. شاعر حاشیه عمر نباتی داشته با مرگش دایره تاثیرش خشگ، تبخیر، هیچ می شود. تنها نامی و چند خطی در تاریخ ادبیات از او می ماند.

شبه شعر محتوایش فرد، ممدوح، معشوق اند که ناچیز، فانی، میرنده، جلد عوض کن اند. تنها در طول عمر شاعرش برو بیا داشته؛ سپس در گرد و غبار روزگار ناپدید می شود.شبه شعر ها مانند جریان مرداب فرعی eddy کنار رود نزدیک عافیت ساحل جدا از حرکت خروشان رود، با دایره های ریز و گذران، عمر طفیلی خود را با دولی دولی خوانی می گذرانند. آنها هیچگاه در مسیر پرتوان رود قرار نگرفته؛ جربزه تقابل و نقد حاکمیت قانونشکن را ندارند.

زبان شاعر حاشیه محدود به 2تا 3 هزار واژه بیشتر نیست. اگر او به رشد نباتی نیم قرنی خود با نوچه های خود می گذراند؛ دلیلی برای نوشتن این نقد نمی شد. ولی هر از گاهی نشخوار خزعبلات ضد شعر تعهد میکند؛ یا بهنگام نشر کتابش در تهران لجن پراکنی به شاعران انسانگرا می کند تا ارشاد و برخی نشریات شبه-دولتی ارفاق کنند.

کلام شاعر حاشیه عاری از آرایه های موسیقیایی مانند اخوان است. وسعت تصویری مانند نیما و فروغ ندارد. عمق مفهومی فراگیر مانند شاملو ندارد. شاعر حاشیه پینه دوزی است که در کنار دیوار کاخ دولتی بساط پهن کرده. در شاعر حاشیه صمیمت و عاطفه بطور وحشتناکی غایب اند. او به مرمت یادداشتهای یکمن یک غاز خود از آثار و قبور دیگران می پردازد. او عُرضه ساختارشکنی دستوری هم نداشته؛ لذا خیلی محافظه کار است.

پس در برابر شعر تعهد با فکرهای ارادی، شعر حاشیه با فکرهای کتره ای قرار دارد. در قرون وسطا عرفان تبلور فکرهای کتره ای در لایه الهیات مرسوم بود. در ادبیات کلاسیک معشوق زن و نوجوان در جامعه شهری تبلور عشق شاعر بودند. در عصر مدرن عشق به انسان و نیکوکاری در شعر مانا عمده می شوند.

در واشکافی شعر تعهد و حاشیه هم چون زبان طبیعی بکار میرود این ابهام فراگیر است. شعر تعهد 99% مانایی دارد شعر حاشیه 1% ولی در جمله بندی این 2 برابر جلوه می کنند. یک مفصل/ پاراگراف از اولی و در مفصل بعدی از دومی سخن می رود. پس در تبیین شعر تعهد در تقابل با شعر حاشیه این ناهمترازی زبانی مصداق دارد.

منابع. 2014/01/24
کدکنی، ادوار شعر فارسي از مشروطيت تا سقوط سلطنت، توس 1359، تهران، ص 48.
براهنی، رضا، قصه نویسی، 1348، تهران: اشرفی.
مدرسی، تقی 1337. سیری در داستان‌‌نویسی نوین فارسی، مجله صدف، شماره‌ی 10.
سپانلو، محمدعلی 1348. بازآفرینی واقعیت، تهران: کتاب زمان.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=57756 هنر دولتی-بیژن باران

پانویس. افراشته 1287-1338شعار خدمت به محرومان را در شعر زیر نوشت که ابتدا یک بیت بود. ولی حادثه هجوم گروه اوباش به خانه و دفترش در 14 آذر 1330 بیت نخست را تکمیل کرد.
بشکنی ای قلم ای دست اگر/ پیچی از خدمت محرومان سر
این شعاریست که دادم هستم/ روی این قول شرف تا آخر
تا که جان در تن و خون و بدنست/ بسته ام پشت چلنگر سنگر
توسعه داده ام این مکتب را/ شاعر و چیز نویس و اخگر
توی تهران و توی شهرستان / دارم همراه صدو شصت نفر
کوری چشم خیانتکاران/ کرده ام با قلم خود محشر
مشتها بازنموده نه ماه/ کرده ام در ده و در شهر اثر
میخ در چشم بقایی هستم/ قلب بیگانه پرستان خنجر
شاعر توده ایرانم من / چه مقامی ست از این بالاتر؟
شاعر مدح کن رنجبرم / بسته ام طوق غلامی به کمر
آستا ن نویسم شاهان را/ شده ام نزد فقیران نوکر
نوکر ملتم ، ارباب عزیز/ قدر دانست به نوکر چاکر
نوکر هم او که ساخته است/ تخت طاوس و کیانی افسر
نوکر آنکه کند در ده کار/ سفره شاه از او پر ز عفر
نیستم نوکر آمریکایی/ چه بگویم به فلانی رهبر
هر چه راهست صلاح ملت/ فاش می سازم بی خوف و خطر
خانه ام غارت اوباشان شد/ این یکی دیگ گرفت آن دفتر
که چه؟ سر خم کنم از اونطرفی؟/ این چنین سر برود زیر تبر

من یک خدمتکارم، ولی اینجا برایم کاری نیست. ترسو هستم، با زور از دیگران جلو نمی زنم، حتا با فشار خودم را در صف دیگران جا نمی کنم، اما این فقط یک دلیل بیکاری من است، و چه بسا اصلا این هم دلیل بیکاری من نباشد، دلیل اصلی این است که من برای انجام کاری فراخوانده نمی شوم، دیگران فراخوانده می شوند و دیگر نیازی در خود نمی بینند که مثل من منتظر کار بمانند، بله و چه بسا اصلا تمنای فراخوانده شدن برایشان مطرح نمی شود، تمنایی که گاهی من آن را به شدت در خود احساس میکنم.
اینچنین است که روی یک تخت چوبی در اتاق خدمتکارها دراز میکشم و به تیرهای سقف خیره میشوم، به خواب فرو میروم، بیدار میشوم و دوباره به خواب میروم. گاهی به کافۀ روبرو میروم، جایی که آبجوی ترشی جلویم میگذارند، چنان بدمزه که گاهی از فرط انزجار بر زمین می ریزمش ولی باز لیوانی دیگر سفارش میدهم و می نوشمش. این کافه را دوست دارم چون میتوانم پشت پنجرۀ بسته و کوچکش بدون آنکه کسی متوجه ام بشود بنشینم و به پنجره های خانۀ محل کارم چشم بدوزم. چیز زیادی از این سوی خیابان نمیتوان دید، فقط پنجره های دالان ها دیده میشوند، البته نه آن دالان هایی که به اتاق های ارباب ختم میشوند. چه بسا هم که اشتباه میکنم، یک نفر چندی پیش بدون آنکه من از او پرسیده باشم چنین اداعی کرد و برداشت کلی از نمای بیرونی خانه نیز ادعای او را تایید میکند. پنجره های خانه به ندرت باز میشوند، و اگر هم باز شوند یکی از خدمتکارها آنها را باز میکند، دستش را به میله های جلوی پنجره میگیرد و چند لحظه ای پایین را تماشا میکند. و چون این کار را از پنجره های دالان انجام میدهد کسی نمیتواند او را غافلگیر کند. من خدمتکارهای طبقۀ بالا را که مرتب مشغول انجام کاری هستند نمیشناسم چون در اتاق خدمتکارهای طبقۀ اول نمیخوابند، جای دیگری میخوابند.
یک بار که به کافه رفته بودم دیدم کسی جای همیشگی مرا که از آنجا به دیده بانی میپردازم اشغال کرده است. جرات نکردم به چهره اش دقیق شوم و میخواستم دوباره کافه را ترک کنم که فرد مذکور صدایم زد و مرا به سوی خویش خواند. معلوم شد که او هم یکی از خدمتکاران است که من او را یکبار جایی دیده بودم بدون آنکه حرفی با او ردوبدل کرده باشم.
"چرا میخواهی دوباره بروی؟ بیا بنشین کنار من و چیزی بنوش! صورت حساب پای من." نشستم. شروع کرد از من سئوالاتی کردن، اما من نمیتوانستم به سئوالاتش جواب بدهم، بله حتا سئوالاتش را نمی فهمیدم. به این خاطر گفتم: "شاید حالا پشیمان شده ای که مرا دعوت به نوشیدن کردی، و چون پشیمان شده ای با اجازه من دوباره میروم." و میخواستم از جایم بلند شوم که او دستش را از روی میز دراز کرد و مرا دوباره سر جایم نشاند: "بنشین، من فقط تو را امتحان کردم. کسی که به سئوالات جواب نمیدهد امتحان را قبول شده است." فرانتس کافکا / ترجمۀ حسین منصوری


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد