logo





گزارشگر

شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۵ ژانويه ۲۰۱۴

علی اصغر راشدان

aliasghar-rashedan3.jpg
اصرار داشت هر جور گرفتاریم را باهرقیمتی رفع و رجوع کند. انگار کمر بستگی خدمت به من تو خونش حک شده بود. تا چندی پیش همکار بودیم. موجی بود. دست به حرکات و کارهای عجیبی می زد. قاطی که می کردهیچ کس وهیچ چیز جلودارش نبود. همین کارهاش باعث شد ازاداره بندازنش بیرون. حالا مسافرکش شده بود. تو خیابان هم هروقت و هر جامی دیدمش رهام نمی کرد، باید تمام گرفتای هام را رفع رجوع می کرد. بیشتر وقت ها قاطی می کرد، با مردم درگیر می شد و کار دستم می داد.آدم خوبی بود، به حساب خودش می خواست بهم خدمت کند.
کارخسته مان که میکرد،مثل همکارهای دیگرباهم پرت وپلامیگفتیم،یا دیگران خاصی را دست می انداختیم ومیخندیدیم وخستگی درمی کردیم. کسی را پیداکه نمیکردم میرفتم سراغش،به شوخی بهش میگفتم:
«آق صادق،واسه چی تواینهمه همکارسرسپرده من شدی؟»
«انگارماروهمینجورالکی نگامیکنی!توتموم دوره جنگ توخط اول جبهه بوده م،خیلی دفه هابامرگ قاطی شده م.رگبارخمپاره هاتموم تنمو خالکوبی کردن.بهترین روزای زندگیم دوران خط اول جبهه بوده...»
«آق صادف،میگن خط اول جبهه جهنم خالصه،چیجوری تومیگی بهترین روزای زندگیته؟»
«خط اول جبهه تنهاجائیه که آدماخود خودشونن.اونجادیگه حرص مالکیت ازهرشکلش مرده. وابستگی به معشوقه،زن،پدرومادروفامیل نداری.علاقه به نگهداری خوراک ولباس نداری.»
«واسه چی اینجوریه،آق صادق؟»
«واسه این که بارها نزدکترین رفیقتو کنارت تیکه پاره میبینی.تموم وقت کله ت پره که هرآن ممکنه خودتم هم سرنوشت رفیق تیکه تیکه ت شی. آدم فردائی نداره که به خاطرش چیزی نگاداره،قایم وپس اندازکنه، حسادت کنه وازرفیقش کش بره.»
«آق صادق،تواون دقایق خاص تنها دلبستگیت چی بود؟»
«تنهادلبستگی آدم رفیقیه که کنارش نفس میکشه،توهول وهراسا کمک حالشه،وقتی داره زهره ترک میشه،یه سیگاربهش میده،توصورتش میخنده، دست روشونه ش میکشه ومیگه باهم دودکنیم،فلان خوار مادردنیا!غمت نباشه،تاآخرین دم باهاتم.هرکدوم زودتررفتیم،اون یکی میباس تیک تیکه هاشو جمع کنه،کنارهم بگذاره وبچینه روبرانکار.هرکی این کارو نکنه نامرد روزگاره.این محکم ترین قراردادیه که آدم به خودش دیده.جیگرشیر داشته باشی نمیتونی ازش سرپیچی کنی.واسه این که تولحظه های آخرزندگیت بانزدیکترین وتنهاترین هم نفست تو سنگرپیمان بستی.»
« همه اینا که میگی درست،هیچوقت توجبهه وجنگ نبوده م،اما حرفتم خوب می فهمم،ایناچی ربطی به سرسپردگیت به من داره؟»
«راستیاتش روزاول که منوآوردن نشوندن کنارت،توگوشم زمزمه کردن که این یاروچپه،میباس تموم وقت کنارش وشیشدونگ چشم وگوش باشی، تموم حرف وحرکاتشو گزارش کنی.»
« آق صادق!اینهمه مدت کنارمن بودی،اینهمه بهت خدمت کرده م وکار یادت داده م، واسه بالائیها گزارشمو ردمیکردی،نالوطی؟»
« این تن بمیره،بیا،این صورتم و اینم تو،بزن توگوشم.بزن که دلم خنک وتلافی شه،اولانمیدونستم،یه مدتی گزارشتو ردکردم.»
«خب،چیجوری شد که حالاسرسپرده م شدی،آق صادق؟»
«دارم همینو میگم دیگه.یه کم بعد نگات که میکردم به یاد رفقای خط اول جبهه وتوسنگرمیافتادم.هیچ کاریشم نمیتونستم بکنم، دست خودم نبود که.میدیدم عینهواونائی.اول که اومدم هیچ چی حالیم نبود. اصلا نمی دونستم اداره مداره چیه.هرروزباخودم میگفتم فرداازاین خراب شده درمیرم.مگه میتونم بااینهمه گوسفندسرتوآخورزندگی کنم!همه به همدیگه حسودی میکنن،واسه هم میزنن،لقمه رو ازدهن همدیگه می قاپن،واسه چندرغازپاداش واضافه کاری دست وپابوسی میکنن،دائم باهم میخندن وازپشت خنجرمیزنن. اگه توسنگریاآدم بودن ایناچین!اگه تو دلداریم نمیدادی ونگام نمیداشتی همون ماه اول رفته بودم تونمیری.»
« باباول کن آق صاق!واسه چی اینهمه چاخان وچابلوسی میکنی؟منم یکی ازهمینام دیگه.واسه همینم خیلی ساله باهاشون کارمیکنم ودمخورم.»
« نه داشم،تفاوت اززمین تاآسمونه.روزای اول هیچ چی بارم نبود.مگه نه؟ صادقانه تموم رمزوراز کاراداری وپرونده هارو باحوصله وموبه مویادم دادی، اگه دروغ میگم بخوابون توگوشم.بااین که میدونستی گزارشتو رد میکنم این کارا رو کردی.»
«آق صادق،ایناکه گفتی همه ش چاخان وسبزی پاک کنیه،اصل قضیه رو بگو،چیجوری شدکه اینهمه سرسپرده م شدی؟چاخان کنی دیگه یه ذره کمک وراهنمائیت نمیکنم تو بمیری»
« راستیاتش ازت خوشم میاد.»
« واسه چی ازم خوشت میاد،آقا صادق؟»
« صبح وارددفترکه میشی عینهوجان وین میگی سام علیکم!آق صادق بدخوا مدخوا داری بگوتاجیگرشو بکشم بیرون!واسه همینم اینهمه سرسپردتم.تاقیام قیامتم ولت نمیکنم ونوکرتم.»
« ای نالوطی!این چاخانا رو میکنی که بازم گزارشمو واسه بالائیا رد کنی؟»
«بیاجلو،جون من یه کم بیاجلو،آها،یه موازسیبیلتو کندم.خوب نگاش کن، تموم عالم وآدمو با این یه موی گندیده سیبیلت عوض نمیکنم.حالیته چی میگم؟صاق سالای آزگارتوخط اول جبهه بوده،نامرد اداره جاتی نیست و نمیشه،بایکی که یاعلی گفت یاعمر نمیگه.»
«پس واسه چی گزارشموردمیکنی نالوطی چاخان؟»
«صددفه کفنم کرده باشی اگه گزارش مزارشی ردکرده باشم.همون روزای اول که سرپسرده ت شدم زدم زیرتموم قول وقرارا،گزارش بی گزارش.برن کشک شونو بسان. همه شون تخم چپتم نیستن واسه صادق،حالیته چی میگم؟»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد