logo





نگاهی به شاه - ۲

سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲ - ۱۴ ژانويه ۲۰۱۴

رضا اغنمی

شاه
عباس میلانی
نشر پرشین سیرکل – تورنتو – کانادا
چاپ اول، بهار۱۳۹۲ (اپریل ۲۰۱۳)


درشهریور 1320 چند روز پس از حملۀ متفقین به کشور، درحالیکه سراسرخاک ایران را اشغال کرده بودند و سربازان مسلح متجاوزین در خیابان ها میگشتند و شهر و جماعتِ مبهوت را زیرنظرداشتند؛ با تصمیم سران قدرتهای مهاجم ، رضاشاه از قدرت برکنار و به افریقای جنوبی تبعید شد. محمدرضا ولیعهد بیست ساله جانشین پدرش به پادشاهی کشور منصوب گردید.
جالب این که انگلیس ها درآن دوران دربدر دنبال یکی ازبازماندگان قاجار میگشتند تا اورا به سلطنت بگمارند. بی گمان اهداف اصلی شان اجرای برنامه های بهم خوردۀ قرارداد 1919، که زمان قاجار ایران را بین روس وانگلیس تقسیم کرده بودند دنبال میکردند که موفق نشدند. روس ها نیزهمدست و موافق با انگلیسیها بودند. «روزهای اول، انگلیس و روسیه، بعنوان دو نیروی اشغالگر مملکت چندان موافق به سلطنت رسیدن ولیعهد نبودند وقتی هم که ولیعهد با سرعتی تمام به مجلس رفت تا مراسم تحلیف را اجرا کند جای سفیران انگلیس و روسیه خالی بود» آن دو سفارت خانه در پاسخ نامۀ وزارت امورخارجه ایران نوشته بودند که : « در زمینۀ به تخت نشینی ولیعهد هنوز رهنمودی ازدولت خود دریافت نکرده ایم » تلاش روس و انگلیس برای برانداختن سلطنت و تغییر نظام به جمهوریت نیز با اینکه دو کاندیدای ریاست جمهور آن دودولت، همان مذاکره کنندگان – فروغی و ساعد – بودند با مخالفت آن دو مواجه شد و به نتیجه نرسید. و سرانجام ادامه سلطنت در دودمان پهلوی را به خیر و صلاح کشور به هیئت مداکره کننده توصیه کردند و قبول شد. گفتن دارد که وقتی فروغی مسئله را با رضاشاه در میان میگذارد. رضاشاه که نگران آینده، و بیشتر از برخورد ارتش سرخ با ولیعهد در بیم و هراس بود و از سرنوشت آتی فرزندش دلهره داشت؛ ولیعهد هم که ازشنیدن خبر استعفای رضاشاه میخواست همراه پدرش برود، رغبتی به شاه شدن درآن شرایط نداشت : « زمانی که فروغی برای نخستین بار فکراستعفا را با رضاشاه درمیان گذاشت او با تعجب پرسیده بود که چه کسی جانشین من خواهد شد. گفته بود ولیعهد ساخته این کارنیست.» در آخرین لحظاتی که رضاشاه کاخ را ترک میکرده، «تنی چند از ورزاء کابینۀ وقت ولیعهد را از ترک پایتخت منصرف ومتقاعدش کردند که زمام امور آشفته مملکت را دردست گیرد» .
میلانی، با اشاره به سخنرانی رضاشاه و محمدرضاشاه درمجلس شورایملی به هنگام ادای سوگند به سلطنت، با مقایسۀ متن آن دو سخنرانی استنتاجی از تفاوت های فکری آن دو را به دست میدهد : «ازسخنان رضاشاه می توان نگاه پادشاهی مدرن را مستفاد کرد حال آن که سخنان شاه پُر از اشارات و مفاهیمی بود که دراندیشۀ قرون وسطائی مشروعیت الهی ریشه داشتند» .
این تحلیل درست وسنجیدۀ میلانی، با تکیه به تفاوت های فاحش تعلیم و تربیت و شرایط زیستی و فضای محیط اجتماعیِ متفاوت، زمانی اهمیت پیدا میکند که با شناخت تآثیر آثار فکری اولیه و نهادی شدن برخی از آنها چه بسا سرنوشت ساز میشود و در شکل گیری کمالِ اندیشۀ انسان نقشِ عمده ای برعهده میگیرد. میلانی با عِلم به این عنصر ریشه دار، شرایط تجربی زندگی هردو را در کفۀ ترازو به دقت می سنجد و توضیح میدهد. به تجربه ثابت شده است آن کس که تمایلات شدید مذهبی دارد با افکار ایمانی در فضا میچرخد و سر و کارش با آسمان و وحی سماوی والهی ست و با گفتار و کردار چند لایۀ زندگی میسازد؛ در آشنائی با تقیه و خدعه و ریا که از وجوه ایمان ست، چندان مشکلی با آنها ندارد. اما آنکه زمینی است و به انسان و انسانیت پایبند است فکر و خیالش در زمین است و زمینیان، – جنگ و جدالش مورد بحث نیست – خیرخواه همه و درتعالی بشریت تلاش میکند فارغ از وهم و خیال و وعده های جهانِ نبودنی و نشدنی. زمینی ها براین باورند که ایمانِ مذهبی از اختیارات خود شخص است و تصمیم گیرنده خود خودِ انسان است و لاغیر. محمدرضاشاه مرد مذهبی بود. اعتقاد راسخ به اسلام و مناسک اسلامی داشت. بارها به زیارت قبور ائمه رفت. نخستین پادشاه شیعه بود که در مراسم حج حضور پیدا کرد احرام بست و طوافِ خانۀ خدا را بجا آورد. احترام مقام پیشوایان دین اسلام را همیشه رعایت میکرد. درمجالس عزاداری شهدای کربلا شرکت میکرد. برمبنای چنین باور و اعتقاد بود که در دوران سلطنت ایشان ، به موازات اجرای برنامه های بنیادی و تحولات نوسازی کشور در زمینه های گوناگون، ساختمان های مساجد و حسینیه ها و امامزاده ها هم رونق گرفت. خاطره ای ازنوجوانی خود دارم که نقل ش بی مناسب نخواهد بود «سالی پس از فروپاشی حکومت خود مختارآذربایجان بود که مدرسۀ دخترانۀ اسلامی بزرگی در تبریزدایرشد در کوچه صدر با سرمایۀ بازاری ها. یکی از بانیانش مازندرانی جوراپجی بود ازخوشنامان تبریز که در بازار امیر با فررندانش سرگرم تجارت بودند و فرزند ارشدش سرپرست آن دبیرستان بود. ازاینکه چادر برسردختران شهرکرده به خود میبالید. تیمسار زکریا شاهبختی استاندار وهمه کارۀ شهر، که هرمعترض و گرسنه را بعنوان متجاسر و فرقه ای بازداشت میکرد، همان که باخاتمه مأموریت در بازگشت ازآذربایجان، بازداشتِ محترمانۀ او باچمدان های پر از جواهر واشیاء گرانبها درتهران توسط دربار برسرزبانها افتاد – گفته بود دستور این است که مؤثرترین راه مبارزه با کمونیسم تقویت اسلام است و رونق مساجد. بانیان دبیرستان اسلامی نیز در محافل شبانه روزی خود سخنان او را پخش میکردند.» درهمان سال هاست که حوزه های علمیه و مدارس مذهبی نوساز در بیشتر شهرها تأسیس شد. در سال های 4 – 1333 با کلنگ یک مهندس ارمنی ساختمان مسجد دانشگاه تهران آغاز گردید. تکایای جدید با مبلمان و میز و صندلی های شیک وقالیهای گرانقیمت با سخنرانی های علی شریعتی و مهندس بازرگان ودیگرهم اندیشان و ملایان فکلی رونق بیسابقه پیدا کرد. زمانه ای که خواندن یک جزوۀ مارکسیستی برای دانشجویان جامعه شناسی یا علوم سیاسی خطربازداشت و اخراج ازدانشگاه را در پی داشت، درحسینیه ارشاد که شایع بود زیر نظر ساواک است سخنگویانِ رجعت مزایای تأسیس حکومت اسلامی را تبلیغ میکردند و پا منبری های دانشگاهی و فکل کراواتی ها هم برایشان کف میزدند.
مشاوران دولت و دربار با خوشباوری این فکر ویرانگر را که گسترش مکتب اسلام، سد راه توسعۀ کمونیسم است، با سخاوتمندی کم نظیر در آزادی فعالیت های آنها مار درآستین پروراندند. توجه نداشتند که دراین سرزمین هر مرام و شیوۀ سیاسی را دوران محدودی است میدرخشد و پس از مدتی سایه اش روز بروز کمرنگتر میشود. دیری نمیگذرد که به خاطره و یادبودها می پیوندد. حکایت دین و باورهای دینی در جوامع سنتی حکایت دیگری دارد تسلیم وطاعت و بندگی چون پاره تنی براندیشۀ آدمی میچسبد. تجربۀ چپ اندیشان کشور بهترین نمونه است. زنده یاد گلسرخی ، دردادگاه، مولا عالی را پیشوای فکری خود خواند. احسان طبری در گژراهه و دیگران در بدرقۀ آقای خمینی کم مدح و تنای ایشان را بعنوان منجی ایران و اسلام نگفتند! استقبال بیسابقۀ روشنفکران و تحصیل کرده های خارج و داخل و مجیز گوئی های هریک دربارۀ مقام خدائی و آسمانیِ رهبر انقلاب، هنوز هم دردست است، مکتوب ومستند. به ظن قوی در رگ وریشۀ هریک از کمونیست های وطنی، روشنفکران، تحصیل کرده ها و متظاهرین به ناخدایان، ته نشستی چند لایه و سنگین از باورهای مذهبی لانه بسته است.
درفصل هفتم خواب هِرلی . خروج رضاشاه از تهران همراه تنی چند ازخانواده اش ازطریق اصفهان به سویی حرکت میکند. مقصد آنها نامعلوم بود. «متفقین، به ویژه انگلیس تأکید داشتند که همۀ فرزندان رضاشاه ازهرچهار ازدواجش همراه او ایران را ترک کنند. اکثر این اولاد همراه یا همزمان با خروج رضاشاه ازایران رفتند.» وشاه جوان به سفارت انگلیس قول میدهد که مادرش وخواهرش اشرف نیز به زودی ایران را ترک خواهند کرد. در اصفهان رضاشاه بعنوان مهمان درخانه کازرونی تاجر و کارخانه دار معروف اقامت میکند. خدمات رضاشاه در «حمایت از صنایع بومی و به خاطر دستورش که همۀ لباس های نظامیان ازسرباز ساده تا خود رضاشاه – باید از محصولات همین کارخانه بومی باشد نه تنها درصنعت منسوجات ملی پیشگام بودند بلکه سود فراوان برده بودند» و در همان خانه است که رضاشاه درحضور عده ای از« وکلا و صاحبان محضر را به حضور پذیرفت و کار انتقال اموال خود به پسرارشدش محمد رضاشاه» را انجام داد.
میلانی مینویسد: « رضاشاه دراوایل سلطنتش بانک ملی ایران را تأسیس کرد و درسال 1930 دستورداد که بانک وظیفۀ نشر اسکناس مملکت را که تا آن زمان دردست انگلیس ها بود به عهده گیرد. در آن زمان جواهرات سلطنتی که مجموعۀ نفیسی از قطعات مختلف و متعلق به ادوار گوناگون سلطنت دودمان های گذشته بود پشتوانه اصلی اسکناس قرار دادند.» بعد از رفتن رضاشاه از ایران، سرریدربولارد سفیر انگلیس، شایعه راه میاندازد که رضاشاه بخشی از جواهرات سلطنتی را به سرقت برده است. کار این اتهام چنان بالا میگیرد که عده ای از وکلای فرومایۀ مجلس نیز«که تا چند ماهی پیش از سقوط رضاشاه در زمرۀ مداحان پرآوازۀ او بودند و درچشم بهم زدنی نه تنها به منتقدان پرخشمش بدل شدند، بلکه ممدوح دیروز خود را امروز به سرقت جواهرات سلطنتی متهم می کردند» هیئتی متشکل از سیاستمداران خوشنام همراه با دوازده نماینده مجلس از جواهرات سلطنتی در بانک ملی بازدید کرده و وجود همۀ جواهرات را تأیید میکند. میلانی میافزاید «درقضیۀ اتهام سرقت جواهرات سلطنتی توسط رضاشاه براستی میتوان رد پای دخالت انگلیس ها را پیدا کرد.» در رهگذراین حوادث کینه و دشمنیِ ریدربولارد سفیرانگلیس، با رفتارهای نفرت انگیز که نشانی از خُبث طینت و بی وجدانیِ برخی دیپلومات های خارجی است خواننده را بسی آزار میدهد. درتبعید رضاشاه و نامعلوم بودن مقصد و محل اقامتش، درمقابل اعتراض های مکرر شاه مخلوع ، با تمثیلی ازیک مجرم زندانی بولارد میگوید: «رضاشاه مجرم زندانی بیش نیست ادعاهایش درمورد توافق ها با همکاری های گذشته هیچکدام اکنون محلی از اعراب ندارند و او باید کماکان به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم باشد.»
دلیلی باید داشته باشد این همه خشم وکینه از رضاشاه که تا کجاهای دولت فخیمه را سوزانده و زخمی کرده، زخم عمیق و گزنده که اثر گذار بوده است. آیا قول و قرارهای پنهانی بینشان بوده عمل نکرده و زیرقول زده. پنهان مانده. عُقده چرکین و زهرآلود به ناگهان ترکیده. آیا با این توهین و تحقیرها میباید مکافات عدم تعهد و یا خلف وعده ها را پس بدهد؟! و اما آنچه بیبشترمایۀ شگفتی است، درکنار خشم و کینه و نفرت انگلیس به رضاشاه، لعن و نفرین هموطنان هم با آن خدمات و تلاش ها در نوسازی و پیشرفت ایران مایۀ حیرت و تعجب است. دشمنی اهل عمائم قابل درک است. دولتی شدن منابع مالی آنها، منع روابط پوسیده، ترمیم ویرانی و ویرانگریهای قاجاریان، نوگرائیهای اجتماعی، زمینۀ کاهش قدرت آن طبقه گردید. دیگران را چه رفته؛ تحصیلکرده ها و روشنفکران را؟ درگسترۀ دشمنی این جماعت ازهموطنان، آیا تعمیم مال اندوزی و رفتارهای مستبدانۀ رضا شاه درمقایسه با خدمات بنیادی "آمرانه و اقتدارگرایانه"، نوعی نمک نشناسی و ناسپاسیِ ملی نیست؟
میلانی، دراین فصل دو پادشاه پهلوی را رو در روی هم می نشاند و رفتارهای زمامداری آن دو را به دقت مقایسه میکند. در سنجش معادل ها نشان میدهد که برنامه آن ها دربارۀ ادارۀ امورکشور هر دو یکسان بوده و دریک مسیر حرکت میکردند. اندک تفاوت را توضیح میدهد. هردو باور به نوسازی و دگرگونی کشور داشتند. ساخت و ساز مدارس و دانشگاه، توسعۀ فرهنگ و آزادی زنان، تقویت و گسترش صنایع مدرن، تجارت آزاد، توسعۀ کشاورزی مکانیکی، آزادی مطبوعاتِ سر به راه و مطیع، توسعۀ شهرنشینی، تجهیز و تقویت ارتش با مدرن ترین سلاح های جنگی و . . . «ولی الگوی نوسازی اقتدار گرایانه پدر و پسر در یک نکته کلیدی تفاوتی فاحش داشت آن هم نظرگاهشان در زمینه مذهب و نقش آن و نیز نقش روحانیون در اجتماع بود» مسافرت رضاشاه به ترکیه، مشاهدۀ تحولات آن کشور اسلامی «به تأسی و توازی از آتاتورک، مذهب را مانع رشد تجدد میدانست.» وقتی به کشور برگشت برنامۀ کاهش نفوذ روحانیت را به اجراء گذاشت. از محدودیت عزاداری ها و منع قمه زنی و زنجیرزنی و خودآزاریهای بدنی که به فتوای مراجع تقلید خلاف شرع تشخیص داده شده است شروع شد. استخدام ملایان بعنوان معلم که به تدریس درمدارس پرداختند مشروع ترین شغل برای طبقه ای بود که بین مردم انگل جامعه لقب داشتند. تشکیل وزارت دادگستری، فرهنگ و هنر و نظارت دولت بر اوقاف، کاهش قدرت روحانیت را فراهم آورد: «اززمانی که [رضاشاه] درسال 1925 قدرت را به عنوان پادشاه دردست گرفت تا روزی که ازایران رفت با آنکه جمعیت ایران حدودا دو برابر شده بود شمار مساجد به نیمی ازآنچه در 1925 بود تقلیل داده بود. رضاشاه حتی برخی از مساجد را به مدرسه و دریکی از موارد به سینما وحتی اپرا بدل کرد»
درسال 1322 : «شاه زین العابدین رهنما را که خود ارنویسندگان خوشنام آن دوران بود . . . مأمور کرد که به عراق برود و آیت الله قمی را به بازگشت به ایران متقاعد و راضی کند» آیت الله با سلام و صلوات برمیگردد. ایشان پس ازجابجا شدن در مشهد خواستار برگردان چهار موضوع به وضع سابق میشوند: 1– لغو قانون اجباری حجاب زنان. 2 – اوقاف درهمه مواردی که روحانیون متولیان اوقاف بودند و رضاشاه ازآنها سلب قدرت کرده بود. دستورات شاه سابق لغو واداره این وقف ها به روحانیون بازپس داده شود. 3 - تعلیم شرعیات در مدارس ایران تحت نظارت روحانیون. 4 – تعطیل مدارس دخترانه و پسرانه [مختلط] وبدین ترتیب همۀ درخواستهای شرعی آیت الله پذیرفته شد. وبه دنبال حل آن مشکلات و گشایش های اسلامی آقای نواب صفوی درصحنه سیاست کشور پا به عرصۀ فعالیت گذاشت. و حضور فعال « فدائیان اسلام» را اعلام کرد. فرمان قتل کسروی را داد. در دولت قوام السلطنه درکاخ دادگستری پیش چشم قاضی وبازجویان سید احمد کسروی مورخ با شهامت ومنشی او را به ضرب چاقو کشتند. پیشا پیش صادق هدایت درنامه هایی از پاریس به دوستانش اخطارگونه، اما با شگفتی میپرسد: «چه اتفاقی افتاده به تازگی علمای اسلام دوباره قدرت گرفته اند؟ شرعیا ت به درس مدارس برگشته است؟» نقل به مضمون. بنگرید به نامه های هدایت به شهیدی چاپ چشم انداز پاریس. پشتیبانی آیت اله کاشانی و برخی محافل پرقدرت دینی فدائیان اسلام را برسر زبانها انداخت و سردمداران حکومت را وحشت فرا گرفت. طولی نکشید که هژیر وزیردربار را کشتند وسپس سپهبد رزم آرا نخست وزیر وقت را در مسجد شاه ترور کردند. فدائیان اسلام و رهبر خطیب شان نواب صفوی، این شیفتۀ پرشور و جوان اسلام بدون توجه به اخطارهای آیت اله بروجردی، با تأسی از تشکیلات بزرگ اخوان المسلمین مصر، برنامۀ حکومت اسلا می را اعلام کرد و برآن بود که حکومت اسلامی به مانند دوران خلافت به رسم اعرابِ صدراسلام که پس از رحلت پیامبر درپانزده قرن پیش درجزیرة العرب رخ داده، درایران تشکیل و خلافت اسلامی را مستقر کند که موفق نشد. البته سه دهه بعد پسرعمویش آقای خمینی در پیرانه سر نظام سیاسی کشوررا یکسره اسلامی کردند که درحال حاضر، میراثخواران آن مرحوم هرگونه مناسک عرفی و شرعی شان بیشتر رو به کعبۀ شمالی است تا قبله گاه مسلمین!
شواهد نشان میدهد که شاه خاطرۀ آزاردهنده ای ازانگلیس دارد. همیشه نگران توطئۀ آنها بوده ست. از روزی که جانشین پدر شد، انگلیس در ذهنیت او مانند هیولائی لانه کرده است. « مقامات انگلیسی از هر فرصتی استفاده می کردند تا درذهن شاه این نکته را ملکه کنند که بلای تحقیرآمیزی را که برسرپدرش آوردند به راحتی میتوانند بر سر او بیاورند» اطرافیان به ظاهردوست و در واقع حامیان انگلیس، از سه پادشاهی که توسط انگلیس برکنارشده اند از محمدعلی شاه – احمدشاه و رضاشاه نام میبردند. «عین همان بلا را برسر شاه هم می توانند آورد» بیم از بازیهای خطرناک انگلیس تزلزلی دراو به وجود آورده و افکارش را پریشان میکند. به روایت میلانی : «پس ازناکامی اش درایجاد روابط ویژه با سفارت انگلیس و شوروی، شاه برآن شد که چنین روابطی را بدون اطلاع دولت و دو کشور روس و انگلیس با سفارت آمریکا برقرار کند. این تلاش هم به دلایل مشابه انگلیس با شکست روبرو شد. سفیرآمریکا هم به زبانی قاطع اما محترمانه به شاه تذکر داد که بهتر است فعالیت های خود را درچارچوب آن چه قانون اساسی تعیین کرده نگهدارد.»
درهیجدهم آذرماه 1321 زمانی که ایران در اشغال متفقین بود، بعلت کمبود نان درتهران شورش بزرگی رخ داد که درآن حادثه مردم خشمگین خانه قوام السلطنه نخست وزیر وقت را به آتش کشیدند . عده ای ازمردم گرسنه درگوشه و کنار شهر با غارت مغازه ها نظم شهر را برهم زدند. درآن روز نه پاسبانی درخیابان ها دیده می شد و نه خبری ازدیگر مأموران انتظامی بود. گفته شد که شاه به شهربانی وارتش دستور داده که در کلانتری ها و پادگان ها بمانند. منظوربرکناری قوام ازسمت نخست وزیری بود که شاه بعلت پشتیبانی متفقین از او بیمناک بود. درملاقات بین شاه و سفیرانگلیس، سفیر حمایت خود و دودولت روس وامریکارا به صراحت از قوام السلطنه ابراز میدارد. شاه می پذیرد و سکوت میکند.
رضاشاه دریازدهم تیرماه 1323 با حملۀ قلبی در ژوهانسبورگ درگذشت. قبل ازفوت «درنامه ای که هفده روز پیش از مرگش برای پسرارشدش شاه نوشت ازنگرانی هایش برای آینده گفت و درعین حال پند واندرز هم برای پسرش داشت. . . . به شاه نوشت که جوان است و میتواند ایرانی ُپرعظمت بسازد از وسوسۀ متملقان حذر کند و از چیزی نهراسد. می گفت باید درهمه کاری جرأت و پایداری نشان دهد. می گفت حتی یک خطا و تزلزل یک اضطراب غیرضرور، نه تنها دودمان پهلوی را برمیتواند انداخت بلکه سرنوشت ایران را دگرگون میتواند کرد» و چنین نیزشد.

ادامه دارد.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد