خانه کوچک نقلی ترتمیزی بود. بایددوسه پله خشت پخته ازسطح کوچه پائین میرفت.یک حوض مستطیلی کوچک وسط حیاط بود.یک تخت چوبی مستطیلی روحوض بود.یک قالیچه لاکی رنگ وارنگ روتخت پهن بود.دورتادورلبه حوض گلدانهای سمعدانی باگلهای گلگون چیده شده بود. چندتا ماهی همرنگ گلهای شمعدانی توآب زلال شناوربودند .یک گربه گل باقلائی کنارقالیچه چندک زده بودوجوانک راخوشامدگویانه نگاه میکرد. قفسی بادوقناری پرجنب وجوش رودیوارکنارپنجره آویزان بود.تمام دیوارها کاهگلی تمیزی بودند.
جوانک دوراطرافش راوارسی کرد.کسی راندید.مرددپابه پاکرد. می خواست برگرددبرودبیرون ونمیخواست.ازحیات،حوض،تخت ورنگ ونقش های قالیچه،آب زلال وماهیهای قرمز،گلهای تازه آب خورده گلگون شمعدانیها،قناریهای پرسروصدای چهچهه زن ونگاه قهوه ای دعوت کننده گربه دل نمی کند.
زنی سرش راازپنجره بیرون دادوگفت« دارم میام پائین.یه دیقه صبرکن.»
خانه همان یک اطاق سه چهارپله بالاترازکف حیاط بایک آبدارخانه مانندرو به روی دراطاق راداشت.
زن یک مجری مستطیلی قلمکاری براق تودستش داشت وازپله هاآمد پائین.برخلاف آدمهای آنجاجوانک را خریدارانه وراندازکردوبامحبتی همدلانه لبخندزد.رفت روتخت ویک طرف قالیچه نشست وگفت:
«تازه آمده م،بایدخودموآرایش کنم،نیم ساعت طول میکشه، دوست داری وایستا،وقتم نداری برو.»
جوانک نفهمیدچرامهراین زن رفت تودلش.گفت«اگه شما دوست داری وامیایستم.»
« اگه دوست نداشتم مثل خیلی دیگرون میگفتم وقت ندارم.بیا روبه روم روقالیچه بشین.نگام کن ببین چیجوری خودمو نقاشی میکنم.»
جوانک کفش هاش را درآورد.رودرروی زن روقالیچه نشست.زن خریدارانه نگاهش کرد.کمی ساکت ماندوتوصورت وچشمهاش خیره ماند.انگارچیزی یادش رفته باشدبلندشد،پله هارابالاورفت توآبدارخانه مانند.یک جفت چای خوش رنگ تواستکانهای کمرباریک لبه طلائی تویک سینی مستطیلی آورد.استکان نعلبکی ها توزیرنعلبکی های طلائی رنگ براق هرکدام با دوحبه قندبودند.یکی جلوجوانک ودیگری راجلوخودش گذاشت وکنارمجری نشست.یکی ازقندهارا توچای خیساندوباعشوه تودهنش گذاشت وگفت:
«چای داغ نیست،بخور.دفه اولته؟»
جوانک به تقلیداززن قندش راتوچای فروکردوچای راهورت کشیدوگفت:
« ازکجافهمیدی؟»
«قیافه ت دادمیزنه.ازلپای گل انداخته ت.»
در مجری قلمکارش رابازکرد.قوطی های پودر،سفیداب وسرخاب وابزارش راازمجری بیرون آوردوجلوش چید.آینه دستی گردبزرگ نمای خودربادست چپش روبه روصورتش گرفت.اول باچیزی شبیه پنبه پودرسفیدمایل به صورتی را رو سطح صورتش مالید.بعدبادقت تمام سطح صورتش را سفیدآب مالید.روی همه شان بفهمی نفهمی سرخاب کشیدوشروع کرد به ماساژدادن همه جای صورتش.حس کردجوانک خجالت میکشدوحوصله ش سرفته. درضمن کار روصورتش گفت:
«اسمت چیه؟»
جوانک اسمش راگفت وپرسید« تواسمت چیه؟»
«زهره.اسم اصلیم نرجس است.بهم میگن زهره بابلی.اینارو به هیشکی نمیگم،نمیدونم واسه چی به تومیگم.گفتی دفه اولته؟»
«آره.توکی دفه اولت بود؟»
« هرآدمی یه دفه اول داره.هیچ آدمی تودنیانیست که دفه اول نداشته باشه.»
« واسه م دفه اولتو تعریف میکنی؟»
«حالانه.دوست دارم هرروزهمین ساعت بیائی.کمی باهات بیشتراوخت شدم همه چی روواسه ت تعریف میکنم.»
« واسه چی هرروزهمین ساعت بیام؟»
«ازخجالتی بودنت،گونه های گل انداخته ت وازچشمای درشت عسلیت خوشم میاد.حس میکنم اگه باتوشروع کنم واسه م خوش شانسی میاره.پولم نداشتی بیا،واسه توپولش مهم نیست.الان چیقدداری؟»
« ده تومن تموم دارائیمه.بیا،همه ش مال تو.»
«واسه چی همه شو بهم میدی؟»
«نمیدونم واسه چی خیلی ازت خوشم اومد.آخه من درمقابل چشمای عسلی خیلی عاجزم.»
« منم ازچشمای عسلی توخیلی خوشم میاد.حالاهرچی داری نصفش میکنیم.پنج تومنش مال من،پنج تومنشم مال خودت.یادت نره قول بدی هرروزبیائی.»
«زهره خانوم،میدونی الان چی فکری به کله م اومد؟»
« نه،من که غیب گونیستم.»
«فکرکردم اگه همه آدمای عالم مثل زهره خانوم بودن دنیال گلستون میشد.»
«اتفاقامنم الان همین فکرتوذهنم بودکه اگه همه آدمامثل تومعصوم بودن دنیاگلستون بود.»
رژمالی لبهاش راکامل که کردبه جوانک گفت« خب،کارم تموم شد.بلن شو بروبالا،لخت شو تامن بیام.»
جوانک رفت بالاوتواطاق.زهره چنددقیقه بعدداخل شدوگفت:
«پس واسه چی شورت تو درنمیاری؟»
« آخه زهره خانوم خجالت میکشم.»
«من لخت مادرزادمیشم که شرمت بریزه.»
زهره لخت شد.تنش مثل قرص قمرسفید کامل بود.جوانک شرتش را درآوردوکنارش رهاشد.زهره نازونوازش وآماده ش کردوگفت:
« لباوصورتمواصلانبوس وکاریش نداشته باش.»
« واسه چی زهره خانوم؟»
« مگه ندیدی،یه ساعت روش کارکرده م.خوشگلیم پاک میشه.»
«پس من چی کارکنم زهره خانوم؟»
« به لباوصورتم کاری نداشته باش.باپستوناوبقیه تنم واون پائین هرکاری دوست داری بکن.واسه چی گریه میکنی پس؟»
«از بس ازت خوشم میاد.توقشنگ ترین ومهربون ترین آدم دنیائی زهره خانوم.»
« یادت نمیره که،قول دادی هرروزهمین ساعت بیائی ها!.......»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد