"......درگاهی که سلطان ولد بعد از مولانا با پول اوقاف بر پا داشت، هنوز مردم را از آن قبله روگردان نساخته بود ......جوش و خروش اولو عارف چلبی که اندکی یاد آور مولانا بود، و اندکی هم خواسته های انسانی را مهمیز می زد .... علاقه مردم به
مولویه را افزوده بود .....اما بعد ها اوقاف [ توده های مردم از فقیر و ثروتند اموال خود را به دلخواه وقف ِ خانقاه های مولویه می کردند].. سبب شد که مشایخ بعدی و در راس آنان چلبیان به ثروتمندان تکیه کنند نزاع ها بوجود آورند و با هم سازش نداشته باشند.(1) سپس نویسنده خبر از وجود روستاهایی مولوی نشین در قرون وسطی می دهد که بخش مهمی از در آمد آن قصبات را یکسره به خانقاه های مولویه داده پرداخت می کردند . علاوه بر این ثروت باد آورده ،مشایخ مولویه که اغلب بر مشرب
اولوعارف چلبی، قلندر وار می زیستند، با گشت و گذار در میان توده های مردم و ارتباط نزدیک با رنج ها و خوشی های روزمرِۀ آنان هر چه بیشتر به تحکیم پایگاه ِخویش می پرداختند . آنان در این سیر و سیاحت ها :
"..... مشکلی بر سر راهشان وجود نداشت ..... سماع چون دوره های بعد تابع ِ قیود نبود..هر کس هر طور که از دلش الهام می گرفت آنگونه می رقصید. آهنگ های مخصوصی هم وجود نداشت ....شراب و بنگ هنوز ممنوع نشده بود . شیخ
خانقاه مولوی در روستا، مثنوی را به شکلی که برای آنان قابل درک باشد تعلیم می داد. (2) این واقعیت که با گذشت زمان و دور شدن از زمان زندگی مولانا، اکثر مشایخ مولویه از زبان فارسی بهره کمی داشتند یا چیزی نمی دانستند ،نقش ِ بسیارمهمی در تحریف ِاصول اندیشۀ مولوی داشته است :
"......برای تدریس مثنوی اخذ اجازت نامه لازم بود.اما برای این کار ضرورت نداشت که مثنوی خوان شش دفتر مثنوی را بخواند. کسی که از فارسی سر در می آورد ...حتی اگر از مولویان هم نبود ،از طرف مثنوی خوان اجازت نامه ای به او داده می شد .... مثنوی از زمان مولانا خوانده می شد ......
اما در دورۀ آل عثمان ،تعصب ِ سخت و رقابت سیاسی موجود بین حکومت ایران و آل عثمان.......باعث شد که فارسی ناپسند شمرده شود . چنان که می گفتند :
" هر کس فارسی بخواند نصف دین خود را از دست می دهد ".اما در این عصر نیز مثنوی به همت مشایخ جدید گسترش یافته است. در مولویخانه ها مثنوی در روز های مقابله[روزی که مراسم سماع اجرا می شود و مولویه با آداب مخصوص بردل یکدیگر ودل شیخ سلام می کنند] بعد از نماز از جانب شیخ در کرسی مثنوی تقریر و شرح می شد .دده مقابل کرسی می نشست، چهار پنج بیت از مثنویی که در
دست داشت می خواند، شیخ ابیات قرائت شده را ...اول به ترکی ترجمه می کرد وسپس به شرح آن می پرداخت .... سپس در پایان شرح خود می افزود:
این چنین فرمود مولانای ما
کاشف ِ اسرار های کبریا
این نه نجم است و نه رمل است و نه خواب
وحی حق، و اللهُ اعلم بالصواب (3)
باری ... اوج موفقیت مولویه زمانی بوده که در میان مردم عادی ، پیشه وران در شهرها و دهقانان روستایی پایگاه داشتند .سپس به تدریج از قرن دهم به بعد که خود را به طبقات مرفه می بندند ، ازآن حالت پویایی اولیه باز می مانند. در ادامه، گولپینارلی گزارش خود را با این صورت گسترش می دهد :
" ..... سپس سماع آغاز می شد...و کدوی بنگ در میان سفره قرار می گرفت و باده نوشیده می شد. احتمالا در این مجالس زنان هم حضور پیدا می کردند. ......چنانکه افلاکی می نویسد که شرف خاتون، دختر سلطان ولد مریدان زیادی داشت... اولو عارف چلبی [نوۀ مولانا] چون پدر در مجالس زنان سماع می کرد .
این خلفای زن که خانقاه نداشتند، مرشد ِ مریدان مرد بودند ....و باز هیچ تردیدی نیست که مشایخی که مولویه راتا روستاها گسترش داده بودند..،...... مولویانی نبودند که به قیود شریعت،قیود طریقت را هم بیفزایند..... می بینیم که این نوع مولویه تفاوت چندانی با علویان ندارند..اما بعد از قرن دهم هجری سازمان اوقاف مولویه را تحت نفوذ متنفذان قرار می دهد و تحولی را که مولانا ،علیه اندیشه ی رسمی عقیدتی ایجاد کرده بود، اگرچه با پاره ای اغماض ها ی اساسی،
بین مردم اشاعه داده بود با فلج مواجه می شود . (4) [تاکید از ناقل ست]
عبارت "اغماض های اساسی" در جمله معترضۀ بالا،برای فهمیدن زوال مولویه بسیار تعیین کننده است و نباید بسادگی از آن گذشت .درست است که دولت ِ
آن روزگار با سازمان اوقافش دست روی جنبش مولویه نهاد اما مولویه از درون نیز آمادگی چنین فتوری را داشت . این آمادگی برای تحریف عقاید مولانا با همان الو عارف چلبی شروع شد .وی چنانکه گذشت می خواره و تا حدی معشوقه باز بود .
البته نگارنده معلم اخلاق نیست که بر وی نهیب بزند .... این مساله ای شخصی بشمار می رود که صوفیان و عرفا مانند مردم عادی امیال زمینی هم داشته باشند اما فاجعه اینجاست که کسی چنین باشد و باز هم خود را قطب روی زمین دانسته "معشوق الهی" بنامد. تنها به این دلیل که نوه مولانا و فرزند سلطان ولد است ... البته بنا برمستندات تاریخی که گولپینارلی گزارش داده است، اکثر چلبیان مولویه بیش و کم بر همین کار و کردار بوده اند........ باری، دنبالۀ گزارشات نویسنده را پی می گیریم :
".... بعد از قرن دهم هجری امرا و وزرا خانقاه ها را بر پا می کنند . بعد ها در مراسم سماع پاشاها بودند که به آهنگ ها گوش می دادند و چشم خمار می کردند و آه می کشیدند ...مولویه با اختصاص به طبقات عالی امتیازات زیادی کسب می کند.
... .. تمام چلبان به شیوۀ کهن از خدمت سربازی معاف بودند...عطایای شاهانه و نذورات ثروتمندان هم کم و کسری ندارد ... آری مولویه با پیوستن به طبقات عالی این برتری ها را کسب کرداما به سبب بریدن از مردم گسترشش متوقف شد...
با مرگ و از میان رفتن ثروتمندان و منور فکران کهن و به عرصه رسیدن نسل جدید که با بینش و تفاهمی نو چشم به مغرب زمین دوخته بودند، مولویه از آن طبقه نیز برید و آرام آرام درون خویش مدفون شد .بدین سان الغای طریقت ها و تعطیل شدن خانقاه ها نتیجۀ طبیعی ست در برابر تشکیلاتی این چنین که در زمان خودو با سیر طبیعی خود آنچه می بایست انجام دهد ، داده بود . قانونی که به اراده ملت تصویب شده بود چیزی جز فاتحه ای برای خاتمۀ خود ساخته نبود . (5)
ادامه دارد
زیر نویس
1) گولپینارلی، عبدالباقی ــ مولویه پس از مولانا ، ترجمه توفیق سبحانی ص 303
2) همان ص 303
3) همان ص 487 به اختصار
4) همان ص 304 به اختصار
5) همان صص 304 ال 319 به اختصار
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد