logo





رقص پر شور مادر رقیه

چهار شنبه ۲۶ فروردين ۱۳۸۸ - ۱۵ آپريل ۲۰۰۹

عفت ماهباز

در ۹۵ سالگی با حواسی جمع همه چیز را به خاطر داشت یکشنبه در تلفن احوال تک تک را پرسید.اما دیگر بدن توان کشیدن روح نرم انسانی او را ند اشت هنگامه رفتن رسیده بود.او هم می خواست برود . بال گشود و چرخید و چرخید و استکان های کمر باریک به هم خوردند موزون و هماهنگ با رقصش مادر رقیه در گذشت .خبر کوتاه از یک ایمیل.
آه.....
ناگهان در پیچ در پیچ رقص او ایستاه بودم. پر شور و هماهنگ با استکان های کمرباریک دستش چرخ می زد و استکان بر استکان با نوایی موزون می نواخت سبک بال می چرخید و می رقصید با استکان بال می زد بالاتر، بالاتر، پرید پرید و رفت
مادر رقیه، مادر رقیه، اولین بار بعد از انقلاب، به یاد ندارم کجا دیدمش اما در رقص بود، دست افشان و پا کوبان مهربانی لبخندش را برای آن هایی که تشویق ش می نمودند. ایثار می نمود.
او همیشه مادر رقیه ماند. کسی نامش فریه دانشگری را نمی شناخت. هفده سالگی مادر شد. سال هائی که دخترش پر و بال گرفت و به دانشگاه رفت دکتر شد. او عاشق دخترش شد همه وجودش شد رقیه. هم خط و هم فکر دخترش فدایی خلق... با دختر و دنیای ذهن او راه رفت و راه گشود، مخفی اش کرد. او را در همه جا حامی و پشتبان گردید. دیگر همه دوستان هم مسلکان دخترش یاران او نیز شدند. فدایی ها همه دختران و پسرانش شدند همه شان را عاشقانه دوست داشت . رقیه دانشگری را که تازه فارغ التحصیل می شود، درسال ۱۳۵۰ دستگیر می کنند و به او ده سال حکم می دهند. مادر رقیه در پشت در زندان ها در انتظار دختر با مادران همراه و دلدار آن ها می شود و پشتیبان همه زندانی ها. اما در همان هنگام از همسایه هایش کسی نمی داند دختر مادر رقیه، در بند و زندان است. در خانه مستاجری می گوید در دانشگاه کارگر است. روزهای دوشنبه ملاقات به در و همسایه می گفت به دانشگاه برای کار می رود. آذر ماه ۱۳۵۷ اوج روز های انقلاب، رقیه با سه دوست هم بندش آزاد می شوند. در همان خانه مستاجری اش و مادر تا صبح بال گشوده در کنار آن ها می خوابد یک دست زیر سرشان و یک دست روی شان تا مبادا حکومت نظامی گنجینه هایش را برباید. و روزهای پی آن مادر به پیش است و دختر به دنبالش تا در تظاهرات و یا در درگیری پادگان ها شرکت جوید. این بار مادر است که به دختر شجاعت حرکت می دهد و با خود در پیچاپیچ موج انقلاب می کشاند. انقلاب پیروز می شود. مادر رقص کنان به استقبال دختران و پسران آزاد شده اش می رود.انشعاب و جدایی ها پیش آمد او جدایی اکثریت و اقلیت را قلبا نمی توانست بپذیرد همه هم چنان دختر و پسر او بودند.
انقلاب چهره نمود و یکی یکی فرزندانش را خورد زندان ها دوباره گشوده شدند. جواد و رقیه تازه ازدواج کرده بودند. مادر آرزوی نوه دخترش رادر دل داشت، جواد را دستگیر کردند. دختر به اجبار زندگی مخفی رو نمود و سرانجام راهی دیار غریب شد و مادر در این میانه ماند در کنار دیگر دختران و پسران مانده در وطن. در کنار مادران و پدران زندانی و اعدام شده ها یار و غمخوارشان شد. او در میان مادران، عاشق مادر فروغ بود چرا که می دید او چگونه به همه پسران دختران مبارز کشورش مهر می ورزد و یاورشان است، می گفت مادر فروغ عاشق تر از همه ماست هیچ کس به گرد شورعشق او نمی رسد.
بعد از گذشت رمانی طولانی، در فرودگاه افغانستان رقیه را در آغوش کشید و گریان دستش را باز کرد گفت:
« امانتی ات را آوردم تا تحویل تو دهم»
.دو عکس از مزار خاکی جواد در خاوران بود
آن روز ۸ مارس بود و بسیاری از زنانی که مادر می شناخت در سالنی جمع بودند که مادر وارد شد. سراپا شوق دیدار می رقصید می چرخید و یک یک دختران را در آغوش می کشید .این گونه است که هر کس می شنود مادر رقیه در گذشت زیبای رقص پر شور و پروانه وش او به تصورش می آید.
در افغانستان بوی ناخوش اختلافات افراد را حس کرده بود. از دخترش پرسید:
رقیه «بین شما بازشکاف افتاده است؟ این درست نیست شما امید یک مملکت هستید»..
زنان ازاد شده از زندن جمهوری اسلامی ، همراه مادر رقیه راهی نشتارود می شوند. در راه مادرانه مواظب دخترانش است. از همه چیز می گوید و از همه می پرسد اما خود حتی کلامی نمی گوید که دخترش رقیه کدام کشور است. چگونه است و چراست؟ راز سر به مهر اسرار را سال ها آموخته. در نشتارود همه زنان زندانی آزاد شده جمع اند میترا با خاطره اش، ماریه سهیلا شهین و زهره. عشرت اکرم و ماریا همه به جشن و شادمانی نشسته اند عاشق لر می نوازد. موسیقی شاد آذری در فضا می پیچد. فریاد و تشویق دعوت به رقص: مادر رقیه، مادر رقیه.
مادر رقیه با ۴ استکان کمر باریک برخاسته پا می کوبد و هماهنگ استکان بر استکان می نوازد اوج می گیرد و بال می زند با لبخندی بر لب از آزادی زندانیان زن می پرد.
مادر رقیه سواد نداشت اما مصدق را می شناخت و از دمکرات ها ی آدربایجان برای دخترش به نیکی یاد می کرد. او با خرافات هم میانه ایی نداشت و فرزندانش را هم ان گونه بار آورده بود. مادر۵ فرزند بود و در طی ده سال سه پسرش بر اثر سرطان از دست داد بودو چهارمی در بستر مرگ دست پنجه نرم می کرد و او نمی خواست دیگر مرگ این فرزند ش را هم ببیند. مهربانی و گذشت مادر با اطرافیان زندگی اش آن گونه بود که رفان عروسش، او را عاشقانه دوست داشت هم او شد یار و غار آخرین لحظات حیاتش .
در ۹۵ سالگی با حواسی جمع همه چیز را به خاطر داشت. یکشنبه در تلفن احوال تک تک را پرسید.اما دیگر بدن توان کشیدن روح نرم انسانی او را ند اشت هنگامه رفتن رسیده بود. او هم می خواست برود . بال گشود و چرخید و چرخید و استکان های کمر باریک به هم خوردند موزون و هماهنگ با رقصش
مادر رقیه پرید و رفت.

عفت ماهباز، لندن

زیرنویس

(جواد)، علیرضا اکبری شاندیز همسر رقیه دانشگری (فران)، مسئول شاخه کردستان بود و در سال ۱۳۶۱ جواد را در در کردستان دستگیر و و ۸ مارس سال ۱۳۶۵ اعدام و در خاوران دفن می کنند.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=20354
efatmahbas@hotmail.com


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


2011-10-27 20:22:16
مادر علیرضا اکبری شاندیز در سن 75 سالگی درست یک روز بعد از اینکه از سر مزار علیرضا امد بر اثر سکتهی مغری به عزیزش پیوست در 18 اسفند سال 1385 روحشان شاد


فرح
2009-04-17 17:01:41
ممنون از اینکه ما را با چنین زنان مبارز و بزرگی آشنا کردید
بی گمان نام و یادش در تاریخ مبارزات ملت ایران بویژه مبارزات زنان جاودان خواهد ماند. کاش ما هم استقامت را از آنان یاد بگیریم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد