logo





منتظرخدمت ها

پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۲ - ۰۲ ژانويه ۲۰۱۴

علی اصغر راشدان

aliasghar-rashedan3.jpg
یکی ازروزهای غلغله اوایل لغو اسناد مالکیت بود.صف مردم تا آخر کوچه پشت اداره کشیده شده بود.پیاده رو ونصف خیابان جلوی اداره ازهجوم
مردم صحرای محشربود.گرمای صلات ظهرتابستان روغن همه رادرآورده بود.
هجوم وکلکل باجماعت جوش آورده وعصبی روزوسط تابستان ناونفس مان راگرفته بود.یک ساعت تعطیلی نهاری که شدیک دسته ازبچه ها تو آبدارخانه بزرگ دبیرخانه دورمهدی جمع شدیم.هرکس هرچی آورده بودخورد.پشت بند ش بایکی دواستکان چای گلوئی ترکردیم.
مهدی کرم خستگی درکردنمان بود.توهیچ شرایطی آرام نداشت. برادرش وزیربود،مهدی ازبس لش بازی درمیاوردهیچ جاراهش نمیدادند.به آبدارچی سفارش املت داده بود.رفت کنارشیردستشوئی وبه آبدارچی گفت:
« دستت درد نکنه،یه خیار واسه تو املتم آوردم،دستم خیسه،اینهاش، تو جیب شلوارمه،دستت خشکه،بیزحمت درش بیار،تو املتم حلقه حلقه ش کن.»
آبدارچی گفت« آق میتی!خیارتواملت؟»
« امروز این قوم مغول تاحدکشت خسته م کردن.یه ساعت دیگه بازهجوم میارن وتاساعت سه نسلمو کف دستم میگذارن.هوس کرده م یه املت اینجوری بخورم.بلکه خستگیمودرآره.»
« توکدوم جیب شلوارته؟»
«اینهاش،دستتو بکن توجیب طرف راست شلوارم ودرش بیار.»
« تف به نسلت میتی!ازریش سفیدم خجالت نمیکشی!پست فطرت انگاراز خرارث برده!پیداست که بچگیهات تواصفهان بچه این واون بودی!»
قهقهه نعره آسای هشت ده نفرآبدارخانه را لرزاند.مهدی انگارنه انگار، بااخمای توهم وقدالدنگ درازش نشست،بدون تعارف املت را با نصف نان بربری خورد.ته دوری روئی را لیسید،یک چای بزرگ روش هورت کشید.بلند شد،نفس عمیقی کشیدوگفت:
« هنوزخیلی وقت داریم،تاهجوم دوباره قوم مغول یکی دوبرنامه دیگه اجراوحسابی خستگی درمیکنیم.بریم پشت شیشه پنجره طبقه بالا، میز رئیس دبیرخونه عینهوزیرنگاست.اون بالارو نمی بینه،عقلشم نمیرسه سرشو بلن کنه.»
همه ماراپشت شیشه قدنمای پنجره طبقه دوم دوطرفش جمع کرد. تلفن سیم بلندراازتواطاق برداشت وآورد،پشت شیشه وایستاد.شماره رئیس دبیرخانه راگرفت،صدای مدیر عامل را عینهوخودش تقلیدوشروع به حرف زدن کرد.پنج دقیقه حرف زدوهیچکس یک کلمه ازحرفاش را نفهمید.باتحکم به
رئیس دبیرخانه گفت:
«مثلاشما کارمندمنضبط اداره هستی؟منضبط اونه که وقتی بامدیرعاملش حرف میزنه خودشواونجورتوصندلی چرخونش ولو نمیکنه.»
رئیس دبیرخانه هاج واج شد،فوری خودش را جمع کرد، پشت میزش ازرو صندلی بلن شد وسرپاوایستادوتعظیم کردودستهاش رارو سینه ش بردوخم وراست شد. سرآخرنفهمیدیم چه مرضی گرفت که انگشت اشاره ش را کردتوبینیش.مهدی توگوشی نهیب زد:
«آدم ناحسابی بامدیرعامل حرف میزنی!درآراون انگشت لعنتی توازتواون مستراح!!!!»
بچه های دوراطرافش ازخنده رودبر میشدند.بازمهدی گفت:
هنوزنیم ساعت دیگه وقت داریم،باید حسابی خستگی درکنیم واسه دوساعت کارشاق بعدازظهری. همه معتادمضحکه های مهدی وپامنبریش شده بودیم. بی چون چرا دنبالش راه افتادیم و رو سکوی پنج شش پله بالاترازکف پیاده رو جلوی دراداره به عنوان محافظینش دوطرفش قطار شدیم.
جلودراداره محشرکبری بود.گرماکله هارا جوش آورده بود.همه به هم فشارمیاوردند ومنتظرکناررفتن نگهبانهاوهجوم دوباره بودند. مهدی قددیلاقش را سیخ نگاه داشت،سینه صاف کردوگفت:
«آقایون وخانوما،لطفاگوش کنین!من کارشناس امورپیش پاافتاده وکارای جوزمی هستم!»
ملت هاج واج همدیگررا نگاکردند وبه مهدی خیره ماندند.مهدی دستهاش رااز دوطرف بلند کردودادکشید:
« اسنادومدارکتونو آوردین؟واسه زمینای بیشتر ازحدنصاب تعیین شده تشکیل پرونده میدیم.پرونده هاتون تونوبت ماههای بعدگذاشته میشه که بازدیدومعاینه محلی وتعیین حدودشه،سهم دولت مشخص وتفکیک وصورتجلسه شه.گزارش وصورتجلسه واسه صدورسندبه نام دولت به اداره ثبت مربوطه ارسال شه.شومام نتق بزنین بایدبرین آب خنک نوش کنین!»
مردم گرماده بیشترهاج واج وبه هم خیره شدند.مهدی مهلت ندادتا به خودشان بیایندوگفت:
«خواهش میکنم چشماتونو ببندین!لطفا هرچی میگم بکنین،واسه تسریع کارتون لازمه.حالابعدا میفهمین چی گفته های گهرباری نثارتون کرده م . همه چشماتونوببندین!حالامیدونین چی معجزه ئی شده؟ هیچکدمتون من ونفرکناری خودتونووهیچکس دیگه ای رو نمیبینه! چشماتو نو وازکنین، حالا همه کس وهمه جارو می بینین!به این میگن معجزه ناب اسلام ناب محمدی! برمنکرش نعلت!»
بااشاره مهدی همه دم گرفیتم« بیش باد!»
یک قلچماق شکم گنده خالکوبی شده سبیل ازبناگوش دررفته شبیه بنگاهچی ها دادکشید:
« بابا ایناچیه بلغوری میکنی!تواین گرما روغنمون دراومده،هیچ چی ازایناکه ریختی بیرون حالیمون نشد.ازجریانات زمینامون بگو مردحسابی.یه کم دیگه مونده کفرمو دربیارین شوما دزدای سرگردنه!»
«خیلی خب،باشه،باشه.حالااززمین حرف میزنیم.مایه همکارودوست داشتیم وداریم توسانفرانسیسکو!اسمش رالف نیدربود.بعدازمدتاکارکردن ونون خالی سق زدن یه تیکه زمین بهش دادن.میدونین اون رندروزگارچی کارکرد؟حالا بهتون میگم.معطلش نکرد،فوراسرزمینه روکردزیرآب،پولشو دادوتوناف سانفرانسیسکو یه پیزافروشی مدبرراه انداخت!نمیدونین جی جوری کارش گرفت.چارپنجتاازمستخدمای اینجارم قورزدوباخودگذاشت سرکارناکس رند روزگار!...»
مهدی گرم مزخرف گوئی بودکه یاروبنگاه چی خالکوبی شده نعره کشید:
«مااینجاداریم نفله میشم،این مادرقحبه دستمون انداخته!بریم حسابشو بگذاریم کف دست ناکسش!...»
چندنفرگردن کلفت جوش آورده هجوم آوردند.به مهدی میرسیدند تکه بزرگش گوشش بود.نزدیکترین آدم بهش بودم.دستش را گرفتم ومثل برق کشاندمش طبقه دوم.چپاندمش تو دستشوئی مستراح وگفتم:
«درو ازتو قفلش کن بی پدر!آخرش بااین ادا-اطفارات سرهمه مونو به بادمیدی تو!»

*

مهدی یک هووبی خبرگم وگورشد. بچه هاکه خمارمعرکه گیریهاش شده بودنددورهم جمع میشدندوهرکدام چیزی درباره ش میگفت:
«یادتونه اول که اومدتواداره کل املاک وثبتی وواگذاری اندیکاتورنویس بود؟» « عینهومارمولک،همیشه م آب بینیش رولب بالائیش آویزون بود.»
«کارکه خسته مون میکردتوسالن گرددبیرخانه با هفت هشتامیزروبه روی هم چیده شده که یکیشم میزمهدی بودجمع میشدیم و باانواع شگردادستش مینداختیم وقهقهه میزدیم»
«بچه هاروسرگرم که میکردگل ازگلش میشکفت وکیف میکرد.»
« مضحکه همه مون بود.یکی دوسال که گذشت افعی مارخورده ای شدناکس»
«وحالادیگه تموم بچه های دبیرخانه رو رو انگشتاش میرقصوند.»
« خوب معرکه گیرمون شده بود.خستگیای کارو ازتنمون بیرون میاورد.»
«همون میمون بازیا کاردستش داد.فکرکنم یواشکی سرشوکردن زیرآب»
«کورخوندی داشم،یادت رفته داشش وزیرمملکته؟واسه همونم اینهمه سال اداره وعالم وآدمودست انداخت وخیلی توپرش نمیزدن.»
« راست میگه اگه یکی ازما بودیم همون روزای اول دخلمونو میاوردن.»
«پس چی جوری انگاریه تیکه نون شدوسگ خوردش؟»
« بینم شوماهاکه اونهمه سال باهاش نزدیک بودین هیچکدوم هیچ خبرواثری ازش ندارین؟»
«ماکه جای خودداریم یه عده م که خیلی شباباهاش دورهم بودن وبساط منقل ووافورداشتن ازش خبری ندارن.»
« فکرکنم رفته باشه زیرتریلی چیزی.»
« ماکه ازش غیرخنده وشادی چیزی ندیدیم.اگرم رفته زیرتریلی خدابیامرزتش.»

*

چند سال بعدبازبی خبرپیداش شد.این مرتبه آمدوصاف نشست پشت میزوشدمدیرکل اداره حقوقی.انگار خودش را سپرده بوددست جریاناتی وکشانده بودنش بالا. باخودش یک دارودست مخصوص آورده بود.یک عده م ازآدمهائی که آمادگی کارهای مورد نظرش رادشتند ازبچه های تو اداره دورخودش جمع کرد.واسه خودش یک دارودسته مخصوص دست وپاکردو یک مسحدونماز جماعت هرروزه راه انداخت.یک آشیخ خوش برو روی نسبتاجوان واسه ش فرستادند.هرروزبعدازیک ساعت وقت نهاری نمازجماعت برپا میکرد. دم دراداره درماشین آخوندسفارشی را باز میکرد و شانه به شانه ش تاپای منبرتو بلند اطاق بزرگ مسجد میبردش.خودش پای منبرچدک میزد.مثل مادرمرده ها زانوی غم توبغل میگرفت.روضه آشیخ به صحرای کربلاوظهر عاشورا وقتلگاه که میرسید رو پیشانی لکه افتاده ش میکوبیدوباصدای بلند زارمیزد. نفراول صف وپشت سرآشیخ به نمازجماعت وامی ایستاد.بعدازختم مجلس دوباره آشیخ را مشایعت و درماشین را براش بازمیکردومی بست. بعداز ظهرهای پنجشنبه توسالن مسجد بساط نوحه خوانی وسینه زنی راه می انداخت.عده ای سفارشی رانگاه میداشت، ازمدیرعامل مجوز پرداخت اضافه کاری ومزایای مخصوص براشان می گرفت.
دوسالی ازمدیرکلیش تواداره حقوقی نگذشته بودکه یک اکیپ باماشین مخصوص وعینک دودی زده آمدند. جلوش خم وراست شدند. دوسه نفرشان کناردروتوراهروجلودراطاقش کشیشک ایستادند. همه راازدوربر دور کردند.چند نفر خیلی سریع وبااحترامات فائقه تمام وسائلش راجمع کردند وبردند تو ماشینهای پارک شده کناردراداره.بعدهم خودش راتاکناربنزشیشه مشکی ضدگلوله اسکورت کردند.درعقب رابراش بازکردند،داخل بنزشد،بپاهای شخصی پوش عینک دودی تاکمرخم شدند ودررا بستند وبنزازجا کند....
تااینجای کارخیلی تعجب آورنبود.آن روزهاازاینجورقضایا زیاد پیش میامد وقبحش راازدست داده بود.چند ماهی نگذشته بود که دادخواست دورودرازی ازمعاونت حقوقی وزارتخانه برعلیه شصت نفرازبچه های اداره و دوستها و همکارهاومریدهای معرکه گیری های سابقش به اداره کل حقوقی وحوزه مدیرعامل رسید.دادخواست باشرح وتفصیل های مفصل تو روزنامه های دولتی چاپ شد.بعدهم هرروز وهفته وماههای متمادی بامقاله های بلندبالائی باطول وتفصیل قضایاراتو روزی نامه ها باشاخ وبرگ تشریح میکرد: این شصت نفرکمونیست خائن کثیفند.باید هرچه زودتر محاکمه وبه سینه دیوارسپرده شوند. سالهای ازگارتواداره کارکرده اند.به تمام زیروبم جریانات اداره آشنائی کامل داشتندودارند.شناسنامه،سند،محل،موقعیت ووضع تمام اراضی دولتی را از نظر دایر،بایریاموات بودنشان مثل کف دستهاشان حفظ بوده اند.برای خودشان تو دولت یک جریان چپ راه انداخته اند. زمینهای بیت المال را خودشان تفکیک وبه قطات کوچک تقسیم میکرده اند وتحویل یک عده مارخورده افعی شده عوامل خودشان میداده اند.آنهازمینهای بیت المال رابه آدمهای باصطلاح یخه چرکی مفت ومجانی واگذارمیکرده اند.توادارات ثبت املاک ودفاترثبت اسنادیارگیری کرده اند،سند مالکیت براشان صادرمیکرده اند. زمین بیت المال رابه گداگشنه ها مفتی واگذارکردن کمونیستی نیست؟ شمااسم دیگری برای این کارسراغ دارید؟فردا خیلی راحت زنهاودخترهای امت مسلمان را هم همینطوربرای یخه چرکیهابه حراج میگذارند.به پیر،به پیغمبراین کارامیکننداین بی دینها! توحکومت اسلام ناب محمدی حکومت شورائی درست کرده اند! امت آل علی!کجاخوابیدید شما!دین رفت!اسلام ناب محمدی رفت!ملک خصوصی رفت!عرض وآبروی خانوادگی چه شد!زن ودخترمحجبه امت اسلام درخطراست! پاکدامنی،تمکین عیال وسبیه ها ازمردخانواده برباد رفت!مملکت اسلام ناب محمدی شده خوان یغمای این بی دینها!اگردرمقابلشان قدعلم نکنید فردای محشر هم نشین فرعون،شدادونمرودهستیدشما!آتشکاوسرخ توآستین تان میکنند! همینطورخودتان را به خواب خرگوشی نسپرید!ازخروج مختاربیاموزید.این بی دینهاشمردزاده اند،یزیدزاده اند!حرام زاده های ابن ملجم مرادی هستند!باید تمامشان راشمع آجین کنید!توی دیگ روغن جوشان بیندازیدشان. بایداز فرق سرتا ماتحت شان رابااره دوتکه کنید!اسم خودتان را میگذاریدامت اسلام! نه،شمانیستید!مختاروپیروانش امت اسلام بودند!اگرامت اسلام ناب محمدی بودیداین بی دینهانمیتوانستنداینهمه فاجعه درست کند. کم حرفی نیست، بهترین قطعه زمین بالای تپه هارا که برنامه ساختن هتل اسلامی بین المللی روش داشتیم،تفکیک وقطعه بندی وبین شصت نفرشان تقسیم وواگذارکرده ند.با سرعت برق ساخته اندوسندگرفته اند والانهم توش هرکدامش خانه فسادراه انداخته اند.یعنی این آش شلم شوروابااسلام ناب محمدی همخونی دارد؟نه،ازشما می پرسم امت اسلام ناب محمدی!.....
نتیجه آنهمه گلوپاره کردن آقا مهدی چی شد؟هیچی،تمام ماشصت نفررا باسالها سابقه کارازاداره ریختندبیرون،منتظر خدمت کردندتادرفرصت مقرردردادگاه عدل امت اسلامی محاکمه ومجازات شویم. یارو مهندس است ،کارشناس زمین،ثبت املاک واسناد وواگذاری وهزار دردبیدرمان دیگراست.همه را بیرون کردندکه مزدورهای خودشان راجاسازی کنند. همه بیکارماندندوگشنه.ازپس زن وبچه وگرانی سرسام آور چطوربربیایند؟ همه شدند مهندس وکارشناس مسافرکش خیابانها.....

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد