چه کسی را بگویم که مرا یاری نیست
ناله ام سرد و آیینهء را بهاری نیست
چه کسی را گویم که به جای اینهمه اشک
خون بریزد ایران و تو بگو سواری نیست
در شب فرورفته اند خانه ها و خانهء ماست
میدرد از تاریکی و صدای غم خواری نیست
من در این شبها دنبال صدایی می کردم
صدای کسی نمی آید و آه! دیگر قراری نیست
جای انتخاب دارد این دو چشم من آری
مازندران و فارس می بیند و جز این آری نیست
دو چشم من آنسو می رود که ایران است
کی نام تو آزاد می شود و کی بیزاری نیست
رخ ایران که همی مظهر عدل و تحمل است
عدالت اگر باشد دل پریشی و و غمباری نیست
اگر این درد آرام شود و جبار به ندامت افتد
ملت راضی شود یکجا جز این انتظاری نیست
زن و مرد به پایین شدند پایین و پایین تر
به کجا می رود این سیاهچال غم پایداری نیست
هر صبح می نماید در آیینه انسان سخت
تو بگو از چه روی برتابد که سازگاری نیست
جاری اند همه در شب و شب بدتر از شب
کجا پاره می شود این پرده که آنسو زاری نیست
ای که دست میزنی برای شب پرستان پست
تو از نوادهء ضحاکی و بدتر از تو هاری نیست
میلیونها زن و مرد میریزند خون چشم هیهات
این بلبلی که تو کشتی و آن کبوتر افتخاری نیست
میرسد بهار آزادی وروزی رای ما آنجاست
به تو می گوییم نه ! ایران جای طناب داری نیست
امروز بخور و فردا بخور و روزهای دگر هم
آن گرسنه فریاد می زند که زمان پرواری نیست
آزادی اگر باشد توان گرسنه بالا می رود بالا
آزادی شرط اول ودومی پول باشد دشواری نیست
راه ما باز شود و در پس پردهء غم پس رود
پردهء غم بگذرد و اینچنین تاریک پنداری نیست
من به تو گفتم این سخنان را مگر بر گیری
عقلت هر چه گفت ستایش کن وگرنه شاهکاری نیست
2013 12 28
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد