logo





خاطرات عبدالمجید مجیدی

بررسی کتاب

جمعه ۶ دی ۱۳۹۲ - ۲۷ دسامبر ۲۰۱۳

رضا اغنمی

خاطرات عبدالمجید مجیدی
وزیرمشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه در۱۳۵۶- ۱۳۵۱
ویراستار" جبیب لاجوردی
چاپ اول ۱۳۸۱ تهران
ناشر:گام نو – تهران

عبدالمجید مجیدی ازبلندپایگان رژِیم گذشته ازمشاوران تحصیل کرده، و مورد اعتماد شخص پادشاه بود که تا پایان سلطنت پهلوی در مقام وزارت مشاور، کار و ریاست سازمان برنامه و بودجه خدمت کرده، و آخرین مقام رسمی او دبیرکل بنیادشهبانو فرح بوده است. سبک نگارش و انشای ملایم و با احترام گواهی از وفاداری شخصیتی ست که حد اقل با خوی انسانی حُرمت نان و نمک بجا آورده و خلاف برخی از مسئولان، از فردای سرنگونی رژِیم، با رنگ عوض کردن های کاسبکارانه ، همکاسۀ تازه به دوران رسیده ها نشده؛ و مهمتر، با مشرب صحابۀ مسجد و منبر آلوده نشده. در روزهای انقلاب گرفتار شده و از زندان جمشیدیه پا به فرار گداشته و نجات پیدا کرده است .
حبیب لاجوردی، درمقدمۀ 10 برگی شرح حال خدمات اولیۀ مجیدی و فشرده ای از نظرات تحلیلی او را برای مخاطبین توضیح داده و، ضمن اشاره به خدمات اجرائی از آسیب های ملی و برخی تکرویها "تصمیمات درسطح بالاتری" سخن گفته است. انتقاد مجیدی به برخوردهای دولت با مردم که بذر نارضانیها را دردل های مردم به بار نشانده، از مشکلات بزرگ رژِیم سابق میشمارد. او با همان زبان مألوف خود، ضمن انتقاد از رژِیم، هرگز از خدمات اجتماعی و پیشرفت های رفاهی مردم غافل نیست .
مجیدی، پس از اخذ لیسانسیه حقوق از دانشگاه تهران، عازم فرانسه شده و با گذراندن دوران دکترای حقوق در رشتۀ قضائی به سال 1332 به ایران برمیگردد. زمانی«که پنج ماه بعدش حکومت مصدق تمام شد» مجیدی، درمقایسۀ آنروزها با حال و اوضاع روز، با دلخوری از اختلافات فیما بین شاه و مصدق، با دلسوزی از هر دو طرف گله مند است و از مصدق بیشتر. گناهان بیشتررا گردن او میاندازد، اما در تقسیم بندی ها منصفانه داوری میکندکه شنیدن دارد : « یک مقداریش مسئولش مصدق است یک مقدار زیادش. برای اینکه مصدق به خاطر اینکه سرکارباشد، به خاطراینکه قدرت را ازدست ندهد. یک کارهائی کرد که به ضرر مملکت شد. البته (کوچکترین اشاره ای به ضررهای ادعائی نمیکند و میگذرد) الان می بینم که چه شانسی درآن موقع داشت. اگر در آن موقع شاه و مملکت و مصدق که نخست وزیر و مورد تأیید اکثریت قاطع مردم بود، (تأکید ازماست) باهم نشسته بودند و به مملکت فکر میکردند و به آینده مملکت فکر میکردند امروز مملکت ما به این روز نمی افتاد.» ص 31
به تأیید نویسنده، مصدق نخست وزیرقانونی کشور مورد تأیید اکثریت قاطع مردم بود، کنار رفتنش نه تنها جایز نبود بلکه شانه خالی کردن از زیربارمسئولیت درآن موقعیت، آیا ازمرد پخته و خدمتکاری چون مصدق، خیانت به ملت محسوب نمیشد؟ سرانجام به زور تانک و قیام شکوهمند! کنار رفت و پایان کار همان شد که به قول نویسنده «مملکت ما به این روز افتاد.»
انگار که آن روزها، لج ولج بازی بیشتر حاکم بود تامنطق درست به کارگیری اندیشۀ سالم دربارۀ سرنوشت مردم و مملکت. نمونه اش درحصرماندن غیرقانونیِ ابدی دکتر مصدق بود پس از خاتمۀ دوران محکومیت در احمد آباد؛ تا آخرین نفس، به حکم قانون «بفرموده!» ازهستی رهید و به خاک سپرده شد.
انصافاً نویسنده هم جایی اقرار میکند. تردید و دودلی خود را در نظام بعد ازمصدق پنهان نمیکند : «جریان 28 مرداد واقعاً یک تغییر و تحولی بود که هنوز که هنوز است برای من این مسئله حل نشده که چرا چنین جریانی باید اتقاق میافتاد که پایه های سیستم سیاسی – اجتماعی مملکت این طور لق بشود و زیرش خالی بشود. چون تا آن موقع واقعا کسی ایرادی نمی توانست بگیرد از نظر شکل حکومت و محترم شمردن قانون اساسی که مسائلی که به عنوان پایه و اساس یک سیستم حکومتی می بایست محترم شمرده بشود کمابیش وجود داشت. ولی بعد از 28 مرداد، خوب یک گروهی از جامعه ولو این که یواشکی این حرف را می زدند تردید میکردند. . . . می گفتند که مصدق قانونا نخست وزیر است و سپهبد زاهدی این حکومت راغصب کرده و به زور گرفته و این طبق قانون اساسی نیست، و درنتیجه این دولت مشروعی نیست.» ص42
نویسنده سالی پس از کارکردن در بانک توسعه صادرات به مدیریت، مصطفی مقدم، در سارمان برنامه مشغول کار میشود و بعد: «نزدیک شش سالی که وزیر تولیدات کشاورزی و وزیرکار و امور اجتماعی شدم و پس از استعفای هویدا درسال 1356 تا زمان انقلاب اسلامی هم دبیر کل بنیاد شهبانو فرح بودم.» ص40
بااین مسئولیت های بزرگ، میباید که حتما از هرحیث مورد اطمینان بوده باشد و خاطراتش درست و با ارزش.
نویسنده، با انتقاد از دولت دکتر اقبال مینوسد: حکومت اقبال زیاده از حد مجری دستورات شاه بود به نظر من اشتباهات عمده ای کرد. بیش ازحد سعی کرد که تمام بارها و تمام تقصیرهارا و تمام چیزهارا بیندازد روی دوش شاه. این غلط بود.» ص 43
در حکومت اقبال نارضائی مردم و نا آرامی دانشگاهیان شدت گرفت تا جائیکه دانشجویان اتومبیل دکتر اقبال را در دانشگاه تهران به آتش کشیدند. اقبال با خلق و خوی"چاکرخانه زاد" اش فاصلۀ حکومت و مردم را عمیق تر کرد. مجیدی باحسرت و دلسوزانه میگوید: «رجالی که می توانستند درمملکت نقشی داشته باشند – یک به حساب سهمی را به دوش بگیرند – هم به عنوان مسئولین، هم یه صورت افتخارات و موفقیت ها – خودشان را بی حیثیت کردند. 42
مجیدی دل پری دارد از تصمیمات وگزینش های بیرویۀ مسئولان رده بالای کشور.در سپردن مسئولیتهای کلان به اشخاصی که توان آن را نداشتند : «من الان این حرف را نمی زنم. آن موقع که سرکار بودم معتقد بودم که نبایست کسی که درجات اداری را درست طی نکرده، یک دفعه بیاید – به قول آن موقع مقامات خیلی معتبر – تو خیابان، دستش را بگیرند بشود وزیر .اینکارشد.» ص46
در سفری با امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت، برای گشایش طرحی به کاشان میروند. جریان وگردش کار آن سفر ، بخش عمده ای از فاجعۀ بیخبری مسئولان، سازمان های اجتماعی و روشنفکران پرده برمیدارد و این پرسش را مطرح میکند که چگونه از عمق جامعه و نفوذ ریشه دار مذهب بین مردم غافل بودند و درمانده از درک این ساده ترین میل ایمانی هرانسان. افکار مذهبی مردم آن شهر در آن دیدار رسمی، یا وجود امکانات رفاهی شهری البته نسبی، چادر و چاقچور دبیران و معلمان، نمونۀ بارزی از تمایلات عمومی مردم کشور است. اگر از نخست وریر تقاضای تأسیس ادارۀ رقص و باله و تئاتر وسینما میکردند جای تعجب و حیرت میبود!
مینویسد:« تو شهر گشتیم که ببینیم مردم احتیاجاتشان چیست . . . باوجودی که شهر کاشان ازنظر تأسیسات درمانی یکی از شهرهای خیلی خوب ایران بود – یعنی سه بیمارستان واقعا مجهز و خوب داشت . . . یعنی دوسه متخصص آمریکائی تحصیل کرده و تخصص آمریکا گرفته آن جا کار میکردند . . . شکایت از این داشتند که مثلا آب تصفیه شده اش آنطورکامل نیست . . .یا نمیدانم ولتاژ برق طوری نیست که خیلی بشود اعتماد کرد ما آب و یرق را تحمل میکنیم . . . اما چیری که درکاشان می خواهیم یک قبرستان خوب است . . . . . . یک عده زن های چادری خیلی هم سخت رویشان را گرفته بودند نخست وزیر ازآنها سئوال کرد شما کی هستید؟ گفتند ما دبیر هیتیم و معلم . . . هویدا به آن ها گفت: پس چرا این چادر و این رو گرفتن و این حرفها. شما باید به جوانها باد بدهیدکه چه طور لباس بپوشند. تمیز باشند.آنان سکوت کردند و جواب ندادند. خوب معلوم بود دیگر جنبۀ مذهبی درشهر آنقدر قوی بود که معلمینی که میبایست جوان هارا تربیت بکنند در زمان شاه خودشان هزار جور چادر چاقچور کرده بودند.» ص50
پس از این روایت، با اشاره به توقعات و انتظارات مردم با وجود داشتن امکانات بهداشتی خوب و رفاه نسبی، میگوید: «انتظار داشتند که همه چیز دراقل مدت در بهترین شکل برایشان فراهم بشود.آنها هم کارهای خودشان را بکنند. هم چادرشان را سربکنند و هم سینه زنی شان و قمه زنی شان را بکنند و ما هم موظف هستیم که هرچه آنها میخواهند برایشان انجام بدهیم». انتقاد بجائی ست اما با نگاهی گذرا به درون اندیشۀ اجتماعی باید اعتراف کرد که گذشته از مردم عادی حتی روشنفکران، هنرمندان و تحصیل کردگان پیشرفته ما مذهبی بودند. در زوایای پنهانیِ اندیشۀ هریک لایه های گوناگون آثار مذهب لانه بسته است. نمونه های فراوانی ازترانه ها و ادبیات داستانی گرفته تا موسیقی و نقاشی در آثار نویسندگان و هنرمندان دیده میشود: یکی از محراب و مسجد و نماز میگوید یکی از نوای بانگ اذان رمضان، آن یک از جانماز مادر و آن دیگری برای بچه دارشدن دنبال جن گیر و دعانویس میرود و چله نشینی در قبرستان های مخروبه! سرگردانی و سرگیجۀ پیرانۀ عموم در این وادی دلهره و هراس، نه با مشروطه آغاز شده و نه با انقلاب اسلامی تمام شدنی ست. این سرنوشت شوم به دست خود، با تأیید خود رقم خورده است. گره خوردگی آوارگی های فکری ما، نه به دست خدا و این قدرت و آن مکتب، که با دست خود گشوده میشود و آن زمانی ست که زمینه های اندیشیدن عقلائی، و مهمتر احترام و اجرای قانون را واجب الاجرا بدانیم. با حسرت باید گفت ایکاش به مانند حرمت های قبرستانی!
مجیدی، خاطرۀ شنیدنی دارد. درسال 1352 زمانی که به ملاقات پادشاه به سن موریتس سویس رفته، بعد از تمام شدن کار و دستورات لازم روایت میکند: « من خواستم مرخص بشوم فرمودند بنشین، مطلب دیگری دارم. نشستم . اعلیحضرت به من گفتند ما قصدداریم که در تشکیلات سیاسی تغییراتی بدهیم. چون آنطور که باید و شاید از سیستم انتقاد نمی شود و در نتیجه سیستم نمی تواند خودش را اصلاح کند . . . . . . یک شکلی درست بکنیم که خود سیستم بتواند در داخل خودش یک روش انتقادی داشته باشد. . . . من حس کردم که صحبت ازحزب واحد می خواهند بکنند» وقتی پرسشگر میپرسد ازکجا فهمیدید بحث به آن ربط دازد میگوید از هویدا شنیدم و سپس دعوای دو حزب دولتی «مردم» و « ایران نوین» را مثال زده و نظر هویدا را از «دعوا های ظاهری، هردو حزب دنبال سیاست اعلیحضرت هست و همه دنبال یک چیز هستیم . . . بایست ما یک حزب داشته باشیم» مجیدی پس ازاین توضیحات میافزاید: «سیاست این بود منطق این بود » مجیدی از بی اعتمادی مردم و با اذعان به فساد حاکم در دستگاه که بنا به نوشتۀ خودش به شاه گفته «یک علت اصلیش مسائل فساد است و اگر ما بتوانیم با فساد مبارزه کنیم وفسادرا کم بکنیم یا از بین ببریم، خیلی بیشتر مردم راضی می شوند.» ص55 جالب اینکه اظهار نظر مجیدی در یک مصاحبه تلویزیونی دربارۀ رستاخیز موردگلایه شاه قرار میگیرد. هویدا میگوید «اعلیحضرت خیلی ناراحت شدند و می گویند، محیدی که می داند نظر ما چه است، فکرما چه است. چرا رفته این حرفهارازده؟» ص59
مجیدی، از خدمات مفید سازمان برنامه و لیاقتِ مدیریت ابتهاج به نیکی یاد میکند.. توجه شاه به بودجه های عمرانی مانند تأسیس سدها، کشت و صنعت و تکیۀ بیشتر ایشان روی افزایش بودجۀ تجهیزات نظامی را شرح میدهد. گفتنی ست که نویسنده، درمورد درآمدهای نفتی میگوید : «ما هیج اطلاعی از شرکت [ملی] نفت نداشتیم. مختصر اطلاعی که ازصادرات نفت داشتیم پس از صادرات انجام میشد و رقم به دست می آمد [درنتیجه] تماسی بود که به دستور ابتهاج من با کنسرسیوم برقرارکردم و منظما کنسرسیوم محرمانه [اطلاعات را] دراختیار ما میگذاشت. (به احتمالی، بازداشت و دادگاهی شدن ابتهاج، با خلق و خوی یا شهامت بودن و گستاخی او بی ارتباط نبوده است.) شرکت [ملی] نفت نمی گذاشت. . . . نسبت به صادرات و درآمد نفت هم ما اطلاعات زیادی نداشتیم»ص 83 حتی وزارت دارائی که از درآمد های شرکت نفت اطلاع داشت ازهرگونه اطلاع رسانی به سازمان برنامه خودداری میکرد.. ص 86. از فحوای سخن مجیدی نتیجه گرفته میشود که شرکت ملی نفت «تاسال 1340 مستقل ازدولت اداره میشده است» عدم همکاری دولت و سازمان برنامه بجائی میرسد که با تصویب عجولانۀ مجلس درکابینۀ دکتراقبال، مدیریت سازمان برنانه به نخست وزیز منتقل گردید.
مجیدی از سالهای 1352 - 1342 با عنوان «دورۀ معحزآسای توسعه اقتصادی اجتماعی ایران» یاد میکند. اما در مرحله ای که قیمت نفت بالا رفته و درآمد ایران به ناگهان افزایش پیش بینی نشده پیدا کرده است مینویسد :« این جریان افزایش شدید فیمت نفت که همه نظم هایی را که ظرف سال های سال با زحمت نشسته بودیم وبرقرار کرده بودیم و ارتباطاتی به وجود آورده بودیم همه را به همدیگر ریخت - به علت اینکه یک دفعه پول سرشاری ریخته بود توی مملکت و تمام نظم را بهم ریخت.» ص92
یرخی از سیاستمداران و صاحبنظران اقتصادی، بالارفتن درآمد ایران ازافزایش قیمت نفت را عامل بزرگی از زمینه های انقلاب ایران میدانند. فقدان برنامۀ اساسی برای استفاده ازآن درآمدهای سرشار و هزینه های نه چندان مؤثر از آسیب هائی است که نویسنده کتاب به آنها اشاره کرده است.
مجیدی درزمان مسئولیت وزارت کار، گوشه ای از گرفتاری کارکران و اجحاف و تعدی خلاف قانون صاحب کاران را مطرح کرده است. از زادروز رضاشاه در24 اسفند را بعنوان روز کارگر معرفی کردن و دخالت ساواک دراین امر، و بازداشت کارگران به شاه شکایت برده و به دستور ایشان اول ماه مه روز کارگران تثبیت میشود. ولی بنا بگفتۀ نویسنده «شش ماه تمام این ساواکیها تا آن جائی که زورشان می رسید چوب لای چرخ من گذاشتد.» ص107
مجیدی، از بی اعتمادی و نظر منفی شاه به کارمندان سازمان برنامه مینویسد : [کارمندان] سازمان برنامه همه کمونیست هستند و هرچه اعلیحضرت می گویند قبول نمی کنند.»
پرسشگر درباره خریدهای نظامی از امریکا میپرسد و مجیدی درپاسخ میگوید:
«آنها دست ما نبود. تصمیم گرفته می شد.ما فقط درآن مرحله بحثی که می کردیم[درمورد] اثرات بودجه ایش بود . . . . . . دولت ایران برای خرید وسایل نظامی قراردادی با امریکا داشت، [تصمیم گیری] با خود وزارت دفاع آمریکا بود. یعنی ترتیبی که با موافقت اعلیحضرت انجام می شد. این بود که آنها خریدهائی می کردند»
علاقه شخص شاه به امور رفاهی مردم و پیشرفت طرح های عمران و آبادانی کشور (ولو شتابان) از جمله مسائلی است که نویسنده درمقام یک دولتمرد، درکنار انتقادهای نرم مانند: «یعنی داور قضیه همیشه اعلیحضرت بودند»، بر اهمیت خاطرات افزوده است .
این کتاب سودمند با مطالب خواندنی یادگار مستندیست از دوران تحول کشور با همۀ دستاوردهای مثبت و منفی وکاستی هایش. مجیدی، با دیدگاهی باز درون نظام را آنگونه که در شعاع دیدِ خود بوده، با حفظ امانتداری و حرمت مقام سلطنت و شاه، روایت کرده و آنجا هم که نظر خود را درمخالفت با برخی نهادها به مانند ساواک و یا طرح های دولتی بیان کرده، صداقتِ کلام و انگیزه های خیرخواهانه و اندیشه هایش برای مخاطبین قابل تمیز و احترام است .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد