logo





کین عزرائیل های قلابی و پائیز قاتل سالار

چهار شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲ - ۱۱ دسامبر ۲۰۱۳

مهدی استعدادی شاد

mehdi-estedadi-shad.jpg
پس از سلام خدمت حاضران محترم، از میزبانان مهربان در "انجمن دفاع از زندانیان سیاسی- عقیدتی" مستقر در پاریس نیز سپاسگزاری می کنم.
آنهم بخاطر دعوتشان تا در پانزدهمین سالگرد رخدادی که به قتل های سیاسی زنجیره ای معروف گشته سخنی بگویم.
از بزرگتران و پیشکسوتان حاضر و غایب خود نیز کسب اجازه می-کنم که در پاریس راهنما و آموزگار چندی داشته و دارم. امیدوارم که سخنم ایشان را خجلت زده شاگرد کُند ذهن نکند.
***
در این روزهای پائیز، خانواده های قربانیان قتل های سیاسی زنجیره ای برای چندمین بار به دادخواهی فراخوان می دهند.
نهادهای مدنی و حقوق بشری نیز این هدف و چشم انداز را دنبال می کنند که پروندۀ جنایت را سرانجام به دادگاهی عادلانه بکشانند و نه فقط مجریان بلکه آمران آن را نیز با کیفری درخور روبرو سازند.
فعالین سیاسی و فرهنگی با کانون ها و انجمن های خود در پی این منظور هستند که نگاه ها را بوسیلۀ رسانه های همگانی متوجه بُغرنج و مسئلۀ یادشده کنند. نگذارند بر بیداد صورت گرفته غبار فراموشی بنشیند.
بنابراین ما، همچون جزیی از یک کلیت پویا، دم مان اکنون گرم است که دغدغه ی حقیقت داریم. مانند تمامی ناظران و شاهدان تاریخی رفتار رژیم مسلط بر ایران گرد هم آمده تا با دادخواهی همصداشویم و حق کُشی حاکمان راانگشت نشان کنیم.
***
البته اینجا نمی خواهم سخنی بگویم که به سمت و سوی مرثیه خوانی می رود. با این که در گفتن اینجانب، سخن از مرگ و کُشتن است؛ در نتیجه، و با تکیه برسرودۀ حافظ، کام از تلخی غم چون زهر می گردد.
در روند سخن از وداع ناخواستۀ فرهیختگانی بی جایگزین می گوئیم؛ از تفضلی و از مختاری، از سعیدی سیرجانی و از پوینده، از مجیدشریف و از احمدمیرعلایی، از غفارحسینی و دیگر فرهنگ-ورزان هم سرنوشت می گوئیم که براستی این چنین بوده اند: فرهیختگانی بی جایگزین؛ و دوباره بزبان حافظ می خوانیم که "کوشش آن حق گزاران یاد باد".
***
ایشان، به آشکاری آثارشان، جان های آزاده ای بوده اند که قربانی کین و نادانی کسانی گشته اند که نام دیگری جز عزرائیل های قلابی و دست-ساز رژیم حاکم برازنده شان نیست.
می دانیم فرهیختگان یادشده، در جمع خود، به مُردن طبیعی ناشی از کهولت سنی یا به علت بیماری که هر انسانی را به سرنوشتی محتوم می رساند از دنیا نرفته اند.
ایشان، و بسیاری دیگر، قربانیان روند حاکمیتی بوده اند که این سی ساله در ایران بیداد کرده و ماشین کُشتار به راه انداخته است.
سبب مپرس که چرخ از چه سُفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سبب است
***
در یادبود قربانیان، البته، جایی برای حاشیه روی و اشاره به اظهارنظر خودنمایان صحنۀ سیاست نیست. افرادی که، طبق خوشامد ارباب روز یا بنا بر منافع شخصی و فرقه ای، به خود اجازه می دهند رویدادهای تاریخ را ارزیابی و قضاوت کنند.
اما آنجایی که این ارزیابی ها و داوری ها به محکومیت نادرست قربانیان منجر می شوند یا رفتار حاکمیت را وارونه جلوه می دهند و تهاجمش را واکنش "فرشته" به مخالفان "دیوسیرت" می خوانند، خاموش ماندن جایز نیست.
بنابراین بی اعتنایی پیشه نباید کرد. به جا و به وقتش، پتۀ این به اصطلاح ارزیابی و داوری ها روی آب خواهد افتاد.
بواقع سخنگویان اصلاح طلبی حکومتی پنداربافانه آب در هاون می-کوبند. چرا که خیالی باطل در سر می پرورانند. این که با نشان دادن لطف به حاکمان و توجیه آنان، ایشان را از بیداد دور و سوء سابقه شان را پاک خواهند کرد.
آن دار و دسته ای که این سال¬ها به خارج مهاجرت کرده است و امورات خود را با صدقۀ کشورهای غربی می گذراند، تکیه گاهی محکم و استدلالی بی نقص ندارند.
تبعیدیان، به روشنی سایۀدست و امضاء ایشان را می¬خوانند. آشکارا می دانند جریان مسلط بر سیاست غرب، که در پی صدور ایده و سبک زندگی باب میل خود است، به مهاجران سازشکار و دوجانبه جایزه می دهد. مدیریت غربی، حتا نهاد و رسانه فارسی زبان راه می اندازد تا برگ های بازی بیشتری در قمار دیپلماسی با بنیادگرایان تمام خواه در دست داشته باشد. منتها بوقت ایجاب منافعش می تواند تمام این کارت-های بازی را بسوزاند.
در سوی دیگر این آشفته بازار و داد و ستد قمارخانه ای، اما بنیادگرایی پراگماتیست کمین کرده است. و امان از دست وقاحتش؛ که رو در روی مردمان دم از اُمت مسلمان و نفی ملت و کشور می¬زند ولی از جان و ثروت ایران خود را فربه و آماد می کند.
بهر حالت در جدل با مشاطه¬گران تطهیر رژیم حاکم کافی است که فقط فاکت و مدرک زیر را نشان داهیم و بر آن تاکید کنیم. این که هیچکدام از بیشمار فرهیخته ای که دراین دهه¬های سلطه نظام خلیفگانی سربه نیست شده، اهل مبارزۀ مسلحانه نبوده است! ابزارشان، قلم و کاغذ بوده است و هنری که داشته¬اند!
هر کدامشان، مثل هر انسان دیگری، یک کیفیت خاص و خودویژه را نمایندگی کرده است. این اشاره بویژه برای آن دسته از تحلیل¬گران لازم است که یقه می درند تا معنای "رژیم کُشتار" را از روی تعداد کُشته شدگان تعیین کنند. در حالی که انسان واحد کمّی نیست تا با جمع و ضرب تعدادش به نتیجه ای رسید.
همانطور که گفتیم انسان یک کیفیت است و حرمتش برابر همان جان و حضور پایمال شده اش است. جان و حرمت انسان موضوع ریاضی و آمار نیستند. فهمیدن این نکته سخت نیست.
براستی هر انسانی در گفتگویی میان "من" و " خود" می تواند به درک و دریافت لزوم برسمیت شناسی دیگری برسد. می تواند بفهمد که احترام حرمت غیر خود، چه امر ضروری و لازمی است. کافی است در زیست جهان خود بپای این دیالوگ خردمندانه بنشیند.
***
در ادامه خواهیم دید که حاکمیت "بی¬داد" دو جنبه و معنای متفاوت دارد. بیداد، یکی به معنای بی عدالتی نسبت به حکومت شوندگان است. و کدام بی عدالتی بالاتر از استاندن جانشان؟
دیگری به معنای بی لیاقتی حکومت کنندگان است که خود را بعنوان مدیران ماهر کشورداری جا زده و با بیعرضگی خود باعث نابسامانی پیامدداری گشته اند. و چه نابسامانی بالاتر از پائین آمدن سن فحشا، عضوفروشی افراد بخاطر فقر و دزدی¬های میلیاردی از ثروت کشور.
بنابراین از آنجا که بین مُردن طبیعی و کُشته شدن به دست غیر فرقی تمایز بخش وجود دارد، کار کُشته شدگان فقط با مرثیه خوانی و تسلاگویی به سرانجام نمی رسد. وجدان انسانی، برای رعایت حق و حقوق قربانیان و پیشگیری از فاجعه در آینده، در انظارعمومی به دادخواهی می پردازد تا قاتلان و مدیرانشان در دادگاهی صالح به مجازات برسند.
این تعیین و تکلیف حقوق و کیفردهی اما چون به قتل سیاسی می-پردازد، نمی تواند خود را بی نیاز از صراحت بیان و شفاف گویی در مورد سیستم و نظام حاکمی بداند که ایدئولوژی و جهانی بینی اش محرک اصلی این قتل و کُشتارها بوده است.
***
در روابط دیپلماتیک، مفهوم سرهم بندی شدۀ "جمهوری اسلامی" به عنوان لقب رسمی نظام حاکم بر ایران منظور می شود. شکل اختصاری این مفهوم، که در زبان غیر رسمی دگر اندیشان هم کاربرد یافته، "جیم الف" است. البته به علت سوء سابقه هایی که جیم الف تاکنون داشته در"زبان مخفی" و در بیان لفظ جیم الف سرنش و تمسخر نیز جاری است. جیم الفی که در شناخت تاویلی و اشاره های ضمنی اش، البته، به امر جنایت و ارعاب برساخته مدیران نظام نیز می رسد.
باری. در چارچوب همین "جیم الف"، که جنایت و ارعاب را برای شکل بخشیدن و تداوم خود به کار بسته، نه تنها با اشراف و حق طلبی صاحب منصبان روبرو نیستیم بلکه امر تقلیل گرایی و نیرنگ بازی از آغاز کار ابزار شان بوده است.
ایشان در واقع از همان همه پرسی اولیه که "رفراندوم آری یا نه به جمهوری اسلامی" نام گرفت، روش تقلیل گرایی و نیرنگ بازی را به خدمت گرفتند تا طیف گستردۀ مردم را بیخبر از شکل¬های کشورداری در جهان معاصر نگه دارند. تقلیل گرایی اما فقط در آن رفراندوم یا رویداد شکل بخشنده به جیم الف نقش بازی نکرده است.
در حقیقت به درازای زمانه¬ای که خلیفه مدعی نمایندگی و جانشینی خدا بر ایران فرمان رانده، همواره تقلیل گرایی ابزاری برای توجیه تبهکاری، ناکارآمدی و بی لیاقتی مسئولانی بوده است. این که معترضان را سرکوب کرده، کشور را به قهقرا برده و آن را در معرض فجایع زیستبومی و جنگی قرار داده، برای ناظران بیطرف واقعیتی روشن است.
اعدام های چندین و چند نفره، تبعیض قانونی شده علیه زنان، جوانان و اقلیت های قومی و عقیدتی، آلودگی هوای شهرها و کاهش وحشتناک منابع آب کشور دیگر در شمار اخبار و دانستنی های هر روزۀ ما هستند. درک و دریافت این نکته دشوار نیست که این فاجعه¬ها و عارضه ها، در کنار گرد و غباری که حرکت ریزگردها در کشور نامیده می شود، چشم انداز آتی مملکت را تیره و تار سازند.
با این چشم انداز که اساس حیات عمومی ما را به مخاطره افکنده، آن ضرب المثل تمسخر آمیز هم مصداق یافته است که "نان برای خوردن نداریم ولی پیاز می خوریم اشتهای مان باز شود".
چانه زدن با غرب و شرق بر سر غنی سازی اورانیوم که می تواند به ساختن بمب اتمی و کاربرد انرژی پُر خطر هسته ای نیز منجر شود، همان پیاز اشتهاآور برای اکثریت مردمانی است که در ایران امروزی زیر خط فقر زندگی می¬کنند.
آنهم در ایرانی که هنوز حق طلبی به سرچشمۀ فتواها و دستورجنایت-ها نرسیده است. آنهم پس از پانزده سال دادخواهی خانواده¬های قربانیان قتل¬های سیاسی زنجیره ای و رجوع به قوۀ قضائیه کشور.
***
بواقع نیرنگ تقلیل دادن پروندۀ قتل های سیاسی زنجیره ای به کار"عده-ای عوامل خودسر" در وزارت اطلاعات، فقط لاپوشانی کردن سهم آمرین نیست بلکه نمونه ای از تقلیل گرایی همه جا گستر رژیم حاکم است.
نکتۀ زیر ناگفته نماند. این که پس از آنهمه جار و جنجال تبلیغاتی در مورد "دولت اعتدال و تدبیر"، درهفته های اخیر سیل جنون آمیز اعدام¬ها به راه بوده است.
برغم قول گره گشایی از انسدادها، حتا اجازه برگزاری مراسم متعارف یادبود به خانواده قربانیان داده نشده است. شاهد این مورد، همانا اعتراض پرستو فروهر به کارشکنی ها مقامات و محدودسازی مراسم یادبود پدر و مادرش است. پدر و مادری که قربانی جنایتی وحشیانه گشته¬اند.
***
در هر صورت، در این روند قهقرایی، تغییرات و تفاوت هایی نیز بوجود آمده است. یکی از این تغییرات و تفاوت ها، تمایز در درک و دریافت فصل های سال است. نسل پیشکسوت در مبارزۀ اجتماعی- سیاسی، نسلی که امروزه بیش از شصت و هفتاد سال دارد، با رنج کودتای مرداد سی و دو و پیامدهایش زیست.
استعارۀ فصل زمستان، برای نسل پیش، توصیفی مناسب برای ترسیم چهرۀ سخت و ناگوار زندگی بود. چنان که فضای پیش آمده پس از مرداد معروف( ماه میانی تابستان) نیز در شعر شاعر برجسته و زبان دانی همچون مهدی اخوان ثالث زیر سقف زمستان جای می¬گرفت که:
"هوا بس ناجوانمردانه سرد است.
...
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک.
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاین است پس چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟"
اما برای اخوان ثالث که خود را "مرثیه خوان وطن مرده خویش" خوانده است، پائیز جایگاه جذاب و ارجمندی دارد. چنان که در شعر "باغ بی برگی" فینال سروده را چنین رقم زده است:
"باغ بی برگی
خنده¬اش خونی ست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پائیز."
اکنون اما برای نسل ما، و البته زنده¬ماندگان نسل های پیش، تمامی فصل های سال ناگوار گشته اند و اندوه همچون سایه با ما است.
چرا که زندگان شوربخت این سال ها به تابستان های دهه ی شصت بخاطر کُشتن بیشمار زندانیان اسیر داغدار شدند. در پائیز هزار و سیصد و هفتاد و هفت خورشیدی از بیرحمی قتل های پی در پی اهل سیاست و فرهنگ دندان خشم بر لب گذاشتند تا سپس، با آشکار شدن دامنه قتل ها و جنایت ها در این دهه ها، به حس انزجاری از رژیم حاکم برسند که هیچ فصلی را در سال بدون خونریزی و کشتار نگذاشته است.
به قول حافظ "از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود".
***
در حاشیۀ سخن این نکته را نیز بگویم که بواقع یکی از علت های گرایش آزادیخواهان ایرانی به نوزایی و رُنسانس طلبی امروزی در این نکته نهفته است که نظام خلیفگانی تا توانست دگراندیش و غیرخودی کُشت. اکنون از فرط کُشته دادن به صرافت نوزایی و تولدی دیگر افتاده¬ایم.
گرچه اشاره ی تکمیلی زیر را نیز در این رابطه بایستی افزود. این که در میان جباران و دیکتاتورهای قرن بیستم آیت الله خمینی کمتر نظیر دارد. زیرا در موعظه ای معروف از افسوس خود علنی گفت که چرا برخورد شدیدتری با مخالفان نکرده است. بنابراین غصه می¬خورد که چرا بیشتر نکُشته است. در حالی که در همان دوران مریدانش سعی در"پاکسازی" جامعه بزعم خود داشته و هر به اصطلاح ناپاک و بدکاره¬ای را سر خود حذف کرده¬اند؛ حذف از صحنۀ زندگی.
اشاره ام به اعترافاتی است که سردار سپاه احمدی مقدم(فرمانده "ناجا") بتازگی کرده و یادآور شده که برادرنی در این سال¬ها بوده¬اند که، به خیال انقلابی عمل نکردن قوۀ قضائیه، به میل خود تصمیم گرفته و در گوشه و کنار کشور آدم کشته¬اند.
اینجا از آن لحظه هایی است که باید سکوت و تامل کرد. نمی¬شود گفت بگذریم. بواقع نمی شود وقتی تعداد و هویت خیل قربانیان روشن نیست، به سخن ادامه داد و در ادامه با عبارت های معمولی چون "از این گذشته" یا "سوای این مسئله" صحبت را پی گرفت. اینجا لحظۀ بُهت است. سخن قطع خود به خود قطع می¬شود.ایکاش می¬شد این لحظه سنفونی "رکویم" موتسارت را می¬شنیدیم تا بُهت ما زبانی هنری بیابد. فقط هنر است که ما را از دست وحشت جنایت و سرخوردگی و بیزاری از همه چیز در جهان خلاص می کند.
***
البته اگر بخواهیم پس از سکوت ادامه بدهیم بایستی گفت که اعتراف معروف آیت الله خمینی در واقع خبر از اشتهای سیری ناپذیرخودکامه-ای می دهد که برغم اسیرکُشی چندباره و قربانیان بیشمار قتل های زنجیره ای، به بیداد خود راضی نشده است.
در هر صورت تعداد قربانیان این تبهکاری مداوم و جنایت بی وقفه اما بسیار بیش از آنست که افکارعمومی تاکنون متوجه آن شده است. بطوری که دگراندیشان هرساله پنج تا ده نام را بعنوان قربانیان تکرار کرده¬اند.
در این رابطه فیلم مستندی از حمید حمیدی در اینترنت وجود دارد که نگاه گسترده تری به این پروندۀ جنایی انداخته و دهها و دهها انسان را همچون قربانی آن ماجرا خاطرنشان ساخته است.
"سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت".

بنظر می رسد که مستندسازی سینمایی دربارۀ اوضاع دلخراش ایران معاصر(از جمله کارهای جمشید گلمکانی) در حال بعهده گرفتن نقشی است که هنرهای تجسمی در بارآوری رُنسانس و نوزایی ایتالیایی ایفا کرد.
***
اکنون، پس از این اشاره های بیشتر تلخ و کمتر شیرین، به آغاز سخن خود برگردیم. بگوئیم که چرا از عبارت"پائیز قاتل سالار" بخشی از عنوان بحث را ساخته ایم تا ضمن پرتو افکنی بر تاریکخانه های بیدادگری، از تفاوت برخورد با فصل های سال نیز بگوئیم.
تفاوتی که میان نسل ما و نسل پیشینی بوجود آمد. اما چه شد آن فصل پائیز که قدما بهارعرفایش می خواندند، یکباره در دوران ما پائیز جنایت سالار گشت؟ چرا هیچگونه بارقه ای از طراوت بهاری و نوید زندگانی بهتر در این میانه پیدا نگشت که می توانست بخشی از صفت پائیز یا "بهارعرفا" باشد؟
برای پاسخ به این پرسش تقلیل¬گرایی خواهد بود اگر که ما پیشزمینۀ سیطرۀ بنیاد گرایان مسلمان را به تاریخ پیروزی انقلاب اسلامی در پایان سال پنجاه و هفت خورشیدی خلاصه کنیم. آن سوء سابقه و جرم-ها را نباید به فراموشی سپرد که نمونه¬هایش قتل کسروی و به آتش کشیدن سینما رکس آبادان بوده است.
***
بواقع نطفه های پدیدۀ جیم الف ( جمهوری اسلامی) و همه دشمن بینی همذاتش در طرح¬های سیاسی یا مانیفست بنیانگذار آن قابل رویت است.
در آثار"کشف الاسرار" و "ولایت فقیه" آیت الله خمینی، که برخی از مریدانش او را "عارف" نیز می¬خواندند، بایستی این ستیزه جویی را جستجو کرد. در شخصیت و سرگذشتش ریشۀ این بدکرداری ها را باز شناخت. بدکرداری که از جمله در چند سطرکوتاه حکم ¬داده و فتوای قتل زندانیان اسیر را صادر ¬کرده است.
روح الله خمینی کشف الاسراری را که به هزار و نهصد و چهل دو میلادی نوشته، نخست بدون نام خود و شبنامه وار منتشرکرده است.
اثر که در جدل با رفُرم خواهی حکمی زاده نگاشته شده، نخستین مانیفست و بیانیۀ نظری وی محسوب می شود. در راهی که برای سروری و سالاری برگزیده است و آرزوی کسب قدرت سیاسی را در خود نهفته دارد.
حکمی زاده، که طرف بحث و جدل روح الله خمینی شد، خودش فرزند مردی روحانی و با زندگی طلبه ها و حوزۀ علمیه آشنا بود. وی وقتی از پیشرفت جهانیان و تحولات زندگانی تا حدی اطلاع یافت، خواستار رفُرم در عقاید مذهبی و ساختار نهاد روحانیت گشت. بنابراین حکمی زاده مطلبی سی و چند صفحه ای زیر عنوان "اسرار هزار ساله" -نگاشته و پرسش های خود را در برابر مردم و صاحب منصبان تشیع گذاشته است. این پرسش¬ها، البته ناخواسته، باعث تحریک محافظه-کاران افراطی می شوند و جریانی را فعال می سازند که به هیچ پرسندۀ دیگر مجال دوام زندگی ندهد. چنان که سرنوشت احمد کسروی پرسنده و ترور شده شاهد است. در هر صورت آن جریان افراطی که غیض و نفرتی عجیب از پرسش داشته و حتا در حوزۀ علمیه با طلاب هوادار بروجردی دست به یقه و درگیر شده، در شخص خمینی نظریه پرداز و رهبر یافته است.
***
اینجا از منظر جامعه شناسی قدرت، رابطه داد و ستدی میان پایه و رهبر بوجود آمده است. چنان که خمینی به بهانه پاسخ بدین "مرد بی خرد"( لقبی که مدام به حکمی زاده و سایر مخاطبان خواستار رفُرم مذهبی داده است) کتابی بالای سیصدوبیست صفحه می نگارد. او اینجا به سهم خود استارت پروژۀ اقتداریابی بنیادگرایی شیعه را می زند و برای طرح خود یارگیری و بسیج می کند. البته پیش از او نواب صفوی طرح حکومت اسلامی را انتشار داده ولی نتوانسته مثل خمینی موفق شود.
البته در پروژه ای که خمینی ریاست داشته به صورت پراگماتیستی کار شده و با تغییر برخی از اصل¬های نظری و عادت¬های رفتاری همکیشان همراه گشته است. بطوری که ریویزیونیسم خمینی شیعه گری مدعی همیشگی اپوزیسیون قدرت را با پوزیسیون شدن و اعمال قدرت آشتی می¬دهد.
بواقع نخستین تفاوت میان رویکرد خمینی با نظریۀ مسلط پیشین بر حوزۀ علمیه، که نگرش بروجردی (ریاست حوزۀ) بوده، مداخله در امور کشورداری و آن را به نظر سیطره فقها وابسته و منوط کردن است.
البته این میل مداخله در امور هنوز به گستردگی مدعای وی در اثر ولایت فقیه(1970میلادی) نیست که بیش از یک ربع قرن با "کشف الاسرار" فاصله داشته و پس از آن نوشته شده است.
خمینی در "ولایت فقیه" دیگر به نظارت مجتهدان بر کار شاه و سلطان عادل رضایت نمی¬دهد. آنگونه که هنوز در کشف الاسرار بدان راضی بوده است.
***
البته تکرار گفتارهای خمینی و نقل قول کردن از آثارش از حوصله صحبت اینجا خارج است. تفاوت کشف الاسرار و ولایت فقیه در گرایش به قدرت سیاسی را در مقاله بایستی نشان داد. اما برای آن که واقعیت بر همه روشن و امروزی جیم الف را با وعده وعیدهای آقای خمینی قیاس کرده باشیم، گوشه هایی از سخن او در کشف الاسرار را می آوریم.
نوشته(نسخه پی د اف اثر در اینترنت در دسترس است):" ای بی خردان مملکت دین بهشت روی زمین است و آن با دست پاک روحانی تاسیس می شود.
همین روحانی نیمه جان که شما خارخسکها به نکوهش آن برخاستید دو ثلث از این کشور یا بیشتر از آن را بی سر و صدا دارند اداره می کنند و شما خبر از آن ندارید.
اینهمه فسادها دزدیها خیانتها جنایتها خون¬ریزی بی عفتی ها غارتگری از یک ثلث یا کمتر افراد این کشور است که سر و کار با روحانی ندارند. اگر شما فتنه انگیزان بی خرد می گذاشتید همه افراد با روحانی مرتبط شود احتیاج به شهربانی ها را از جهان بر می داشتیم. یک مدرسۀ روحانی بقدر صد شهربانی کار انجام می دهد."
در ص 74 همان اثر این رهنمود را نیز به بسیجیان خود می دهد:
"جوانان غیرتمند ما این اوراق ننگین، این مظاهر جنایت، این شالوده-های نفاق، این جرثومه های فساد، این دعوتهای به زرتشتی گری، این برگرداندن به مجوسیت، این ناسزاها به مقدسات مذهبی را بخوانید و درصد چاره جویی برآئید. با یک جوشش ملی با یک جنبش دینی با یک غیرت ناموسی با یک عصبیت وطنی با یک ارادۀ قوی با یک مشت آهنین باید تخم ناپاکان بی آبرو را از زمین براندازید."
***
در بازخوانی این مدعا و رهنمود به جز آشکار شدن ایرادهای نگریستن و تبلیغ تعصب ورزی و اجرای خشونت توسط نویسنده، یک نکته که برای بحث ما مُهم است ناگفته می ماند.
روح¬الله خمینی در کشف الاسرار نمی¬گوید چرا در سنت دینی خود تجدید نظر کرده است؟ چرا وزارت اطلاعات در خلافت اسلامی، که همواره یک ملا رئیس آن است، با قادر مطلق رقابت می کند؟ چرا با عزرائیل های قلابی خود مردمان را سر به نیست می کند؟ چرا برای چهارفصل قاتل تحویل اجتماع می دهد؟
در حالی که طبق قرار دین، مرگ مردمان دست خدا است. چنان که در متن های سنتی و مثلا در اثر کشف الاسرار ابولفضل رشیدالدین میبدی، که پیشکسوت تاریخی اثر خمینی می تواند بشمار آید زیرا دست کم به لحاظ عنوان به هم شباهت دارند، کار مرگ با عزرائیل است. همچون ملک الموتی که کارفرمایش خدا است.
می بینیم که سنت شکنی و روی دست متن های پیشینیان بلند شدن، آنگونه که روح الله خمینی بارها انجام داده، الزاما به عاقبت بخیری مردمان منجر نشده است. البته معنای این ناخوشی عاقبت را بیش از هر کسی قربانیان و خویشاوندانشان درک کرده که به نکبت باری جیم الف( یا جمهوری اسلامی مقدس خوانده شده) پی برده اند.
***
اما در هر حال زمانی نکبت جیم الف، که نام مفتش های اعظمش(خمینی و خامنه ای) با "خ"های گلو خراش شروع می شود، بپایان خواهد رسید.
آن زمان کمیته های حقیقت یاب فراغت بیشتری برای جستجو می یابند و ته و توی قضیه را روشن خواهند ساخت.
با این امید به دست توانای گذر زمان و رشد آگاهی مردمان، اکنون برسیم به گوشه ای از سرودۀ "جستجو"؛ که محمد مختاری برایمان به یادگار گذاشته است. بنابراین پایان سخن را به نگاه و شعری از محمد مختاری می سپارم.
گرچه می شد در پایان از دستاوردهای فرهیختگان دیگر نیز گفت. مثلا از دانشنامه نویسی احمد تفضلی و آشنا سازی مخاطب با ادبیات پیش از اسلام در ایران.
یا می شد از محمد جعفر پوینده و ترجمه های با دقت انتخاب شده اش گفت. این که متن هایی چون بیانیه حقوق بشر، تاریک اندیشی جدید، پیکار با تبعیض جنسی، شناخت نقدادبی، روش آموزش کودکان و چگونه با فرزندان دختر خود رفتار کنیم را در اختیار کنجکاوان جامعه گذاشته است.
همچنین می شد از سعیدی سیرجانی گفت و از کشفیات و بازخوانی ادبیات کلاسیکش.
یا از احمدمیرعلایی می شد گفت که از جمله "سنگ آفتاب"پاز، "هزارتوی"بورخس و "کلاه کلمنتیس" کوندرا را برای فارسی زبانان به ارمغان آورد.
آن فرهیختگان بی جایگزین، هر کدام، بواقع گلزاری در خانه جمعی ما برجا گذاشته اند. گرچه خودشان در این دوران بیداد مدام با هراس و وحشت زیستند. نمونه ی آن زیستن هراس آلود و وحشتناک را در پیش بینی مرگی می توان یافت که محمد مختاری سروده است. او که با شعر و جُستارنویسی اش نشانه های یک تحول چشمگیر نظری و زیبایی شناسیک را در خاطره ها حک کرده است. او که "موقعییت اضطراب" را در مقاله ای تشریح کرده و در مطلبی دیگر از "تمرین مدارا" گفته است.
فرازی از آن شعر "جستجو" یا پیش بینی ناگوار را می خوانم و سپس سخنم را نیمه تمام می گذارم تا یادبود ایشان در سخن بعدی ها ادامه یابد. نیک می دانم که گفتن از مختاری و دیگر فرهیختگان قربانی تداوم خواهد یافت. چنین باد!

جستجو

دستی به نیمه ی تن خود می کشم
چشم هایم را می مالم
اندامم را به دشواری به یاد می آورم
خنجی درون حنجره ام لرزشی خفیف به لب هایم می دهد:
نامم چه بود؟
اینجا کجا ست؟
دستی به دور گردن خود می لغزانم
سیب گلویم را چیزی انگار می خواسته است
له کند
له کرده است؟
در کپه ی زباله به دنبال تکه ای آئینه می گردم
چشمم به روی دیواری زنگار بسته می ماند
خطی سیاه و محو نگاهم را می خواند:
"آغاز کوچه های تنها/ و مدخل خیابان های دشوار / تُف کرده است دنیا در این گوشه ی خراب / و شیب فاضلاب های هستی انگار اینجا
پایان گرفته است."
باد عبور سال هایی کز اینجا گذشته است
اندامم را می برد
و...
و محو می گردد
در سایه ی بلند جرثقیلی زنگ زده
و حلقه ی طنابی درست روی سرم ایستاده است

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد