بر قله های گل کوکب
ناگاه دیدار ِ شته ای
و آن تطّور دلگرم
که لبه های خطر را
بی صدا
سینه خیز
سیر میکرد
دست پس می کشم
پرهیز میکنم از نقطۀ پایان
و تک خال خشک کنی
نهاده نمیشود
بگذار این دلاور خطّه های راز و رمز
که به عشق دامن جانان
به هیچ گرفته است بلندای ِسقوط را
سبوی عطر سر کشد
سرانجام از کاسۀ ابر و باد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد