«راه دشوار آزادی»، اثر نلسون ماندلا، ترجمه مهوش غلامی مدتی است در ایران منتشر شده و به چاپ های متعددی رسیده است. متن اولیه این کتاب را ابتدا، نلسون ماندلا در زندان نوشته بود. نسخه ای از آن را به خارج از زندان فرستاد تا توسط کنگره ملی افریقا چاپ شود. با این امید که به جوانان تاریخ مبارزات کنگره ملی افریقا منتقل شود. این کار صورت نگرفت. برای حفظ این دست نوشته ها نسخه ای از آن را در باغچه ای در زندان خاک کردند. آن نیز بنحوی تصادفی کشف شد و مشکلات جدیدی برای ماندلا در زندان ایجاد کرد. این طرح بعد از آزادی ماندلا باز نویسی شد. در این جا، عبارات زیر را که حین خواندن ان کتاب یاداشت کرده ام، درج می کنم.
نادر عصاره
جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲ - ۶ دسامبر ۲۰۱۳
/i>
در شکست رقبای خود، طوری باید عمل کرد که غرور آنان جریحه دار نشود. در بحث نباید لحنی بکار برد که نشان دهنده برتری بر حریف مقابل باشد. این کار ثمری در بر ندارد.
زندگی، به کسانی که در تردید هستند، تصمیماتی را تحمیل می کند.
جوان، ناشکیباست و فکر می کند که انتظار فایده ای ندارد.
اگر ثروت جذب کننده است، فقر دفع کننده است و خاصیت دافعه دارد و دیگران را از فقرا دور می کند.
عمل گرائی روشی است متفاوت با ایده آلیسم. عملیات سیاسی باید بر اساس ملاحظات عملی باشد نه اندیشه های ایده آلیستی.
مبارزه در راه آزادی، فقط ایراد سخنرانی، برگزاری جلسات و میتینگ، تصویب قطعنامه و اعزام هیات های نمایندگی نیست. این مبارزه به سازماندهی دقیق، فعالیت و مبارزه توده ها و از همه بالاتر نترسیدن از رنج و مرارت و به فداکاری نیاز دارد.
برای راهبرد فعالیت و جذب دیگران به مبارزه باید منبعی از ایده بود.
به این حقیقت پی بردم که مبارزه به معنای اختصاص دادن همه چیز خود به هدف است.
برای هر کسی، مواقعی وجود دارد که بهترین فکر ها و راه حل ها در آن مواقع به فکر او می رسند.
پرسش در اتخاذ مشی عدم خشونت این است : اخلاقی و برتری اخلاقی آن بر دیگر روش ها یا تاکتیکی و برای جلوگیری از خشونت دولتی؟
وقتی مردم در صحنه هستند، و با خطر و مجازات روبرویند، رهبران نباید از صحنه دور باشند.
اهمیت دارد که مبارزین هم مرتب و منظم باشند و هم دارای اعتماد به نفس.
سازماندهی عملیات نا فرمانی مدنی (تخلف از قوانین غیر عادلانه) تعداد اعضای کنگره ملی افریقا را از 20 هزار نفر به 100 هزار نفر رساند.
مخالفت با توده مردم خطرناک و غیر معقول است.
بهترین راه و روش فعالیت سیاسی، راه و روشی است که مشارکت بیشترین تعداد مردم را در مبارزات تامین کند.
در مرحله ای از مبارزه، هدف عملیات نه از بین بردن رنج ها و مرارت ها، بلکه جلب توجه دیگران به محنت هاست.
دنیایی که در آن زندگی می کنیم، چه دنیایی است؟ چگونه بر ما حکومت می کنند؟ اهداف ما چیست و در پی چه تغییر و دگرگونی هایی هستیم؟
جریانی وجود داشت که سعی می کرد با تند روی، نادانی خود را مخفی کند.
آرام باشید. ما هنوز برای درگیر شدن با دشمن بهمان شیوه او، آمادگی نداریم. و بدون آمادگی قیام یعنی خودکشی.
هر شعاری، در واقع پیوندی حیاتی بین سازمان و توده هایی است که آن سازمان در پی رهبری آن هاست. بسیج مردم برای مبارزه حول یک مسئله و یا یک نارضائی صورت می گیرد.
قضاوت در مورد عملیات سازماندهی شده توسط حزب در دوسطح انجام می گیرد : آیا اهداف حاصل شده اند یا خیر؟ آیا تعداد بیشتری از مردم را به سیاست کشاند و وارده مبارزه کرد یا خیر؟
روزنامه ها سایه کمرنگی از واقعیت هستند. اطلاعات آن ها مهم است نه به این جهت که حقایق را آشکار می کنند، بلکه چون تعصبات و افکار تهیه کنندگان آن روزنامه و همچنین خوانندگان را روشن می نمایند.
برای یک مبارز آزادیخواه بسیار مهم است که با ریشه های زندگی اش در تماس باشد. او به تغییرات خود و تغییرات مردمش وقوف داشته باشد.
جنبش ما باید چادر بزرگی باشد که تا آنجا که ممکن است تعداد بیشتری از مردم را در بر بگیرد.
هیچکس نمی تواند یک ملت را واقعا بشناسد مگر آن که در یکی از زندانهای آن زندانی باشد.
همسر یک مبارز سیاسی اغلب مثل بیوه هاست.
حتی در زمانی که ما از جریان انتخابات دور نگه داشته شده ایم نباید بی تفاوت باقی بمانیم. ما از شرکت در انتخابات محروم شده بودیم، اما نتیجه آن روی ما نیز تاثیر می گذاشت : شکست حزب ملی به نفع ما و همه آفریقایی ها بود.
باید بر حسب استراتژی و نه از روی غرور و یا ناراحتی تصمیم گرفت.
سازمان ما باید یک مامن و پناهگاه باشد نه یک زندان.
کینه توزی شخصی یا پیشرفت مبارزه؟ احساسات شخصی و یک مرکز جداگانه یا جزئی از یک جنبش جمعی؟ به خاطر عظمت یک نفر یا برای آزادی میلیون ها نفر؟
در انسان ها رگه ای از خیر و نیکی وجود دارد که می تواند سال ها پنهان و مدفون باشد و بعد بطور غیر منتظره ای ظهور کند.
وقتی شان و اعتبار کسی را زیر سئوال می برید، انتظار جنگ و دعوا نیز باید داشته باشید.
ما نمی خواستیم دشمنی و خوانخواهی میان نژادها به وجود آید.
در جلسه ژوئن 1961، پس از یک حرکت اعتصابی که موفق نبود، طرح مبارزه مسلحانه را در کمیته کاری پیش کشیدم. "موراس کوتان" دبیر حزب کمونیست مخالف بود. مخالفت او بر این مبنا بود که ماندلا نا امید شده و از عملیات دولت فلج شده است. با ذکر مثال کوبا و مخالفت حزب کمونیست کوبا و موفقیت کاسترو او مجاب شد و به او گفتم مردم خود دست به اسلحه برده اند.
من که دوره سربازی را نگذرانده بودم، هیچگاه در نبردی نجنگیده بودم و حتی گلوله ای به سوی دشمن شکلیک نکرده بودم عهده دار کار تشکیل یک ارتش شدم. "اومخونتووی سیزو" M K یعنی نیزه ملت.
در "نیزه ملت"، امید وار بودیم با عملیات حمله به تاسیسات نظامی، نیروگاه های برق، خطوط تلفن، و راه های ارتباطی و حمل و نقل و ... دولت رابه پای میز مذاکره کشاند.
لحظه ای فرا می رسد که در آن دو راه انتخاب باقی می ماند : تسلیم شدن یا جنگیدن.
طرز فکر یک سرباز با طرز فکر یک سیاستمدار کاملا فرق دارد.
عملی حساب شده برای درگیر نگهداشتن مبارزین وجود داشت تا به جای مبارزه با ظلم و استبداد، آن ها با یکدیگر به جنگ و دعوا بپردازند.
شرایط زندان این خاصیت را دارد که اختلافات را کم می کند و باعث می شود اشخاص بیشتر متوجه وجوه اشتراک شوند تا وجوه اختلاف.
هیچ چیز به این اندازه خطرناک نیست که رهبری تقاضاهایی را مطرح کند که می داند عملی نخواهد شد.
در سیاست، انسان نباید هیچگاه از عدم آگاهی مردم در مورد جریانات غافل شود و ان را دست کم بگیرد.
برای آن که واقعا آمادگی چیزی را داشته باشید، باید واقعا انتظار آن را داشته باشید.
من برای آزادی مردم خود مبارزه می کنم. اما "برام"، مرد آزادی بود که علیه مردم خودش برای تضمین آزادی دیگران می جنگید.
مذاکره با افرادی که سطح آگاهی آن ها با شما یکسان نیست، دشوار است.
آن ها شجاع، متخاصم و ستیزه جو بودند. از هیچ دستوری اطاعت نمی کردند و در هر فرصتی فریاد می کشیدند : " آ ماندلا"! (قدرت از آن ماست!) غرایز آن ها بر اساس روح ستیزنده و مبارزه بود، نه همکاری.
بعد از آن همه سال انقلابی و تندرو حساب شدن، اکنون میانه رو به شمار آمدن، امری تازه بود و به طور کلی احساس خوش آیندی ایجاد نمی کرد. می دانستم که می توانم به دو طریق واکنش نشان دهم: می توانم آن ها را به خاطر این گستاخی مورد سرزنش قرار دهم، یا آن که به سخنان آن ها گوش کنم. من راه دوم را انتخاب کردم.
"جنبش بیداری سیاه"، با ممنوع شدن فعالیت کنگره ملی آفریقا، کنگره پان- آفریکنیسم و حزب کمونیست بوجود آمده بود و خلا موجود را پر می کرد.
این حقیقت را به یاد من آورد که برای رهبری مردم باید آن ها را واقعا شناخت.
روزی که از زندان به بیرون قدم گذارم نمی خواهم یک فسیل سیاسی از عصری بسیار دور در گذشته به نظر آیم.
یک بار دیگر ضروری دیدم که بین اصول و تاکتیک ها خطی بکشم و این دو را از هم جدا کنم ... مساله تاکتیکی : آیا سازمان ما با مشارکت در چنین سازمان هایی قوی تر به نظر می رسید یا با تحریم کردن آن ها؟
خشونت های رژیم آپارتاید، مبارزه مسلحانه را به ما تحمیل کرد.
در حال حاضر نمی توانیم در صحنه نبرد دولت را شکست دهیم اما می توانیم حکومت کردن را برای آن ها دشوار سازیم.
مذاکره و نه جنگ، راه نیل به راه حل است.
دشمن قوی و مصمم بود ... پی برده بود که در طرف باطل تاریخ قرار دارد. ما در طرف حق بودیم. اما قدرت نداشتیم. برای من کاملا روشن بود که دست یافتن به پیروزی نظامی اگر رویائی ناممکن نباشد، حداقل در آینده نزدیک نخواهد بود... آن ها نیز حتما به این نتیجه رسیده بودند. اکنون زمان مذاکره بود.
اما اغلب اوقات، همان نومید کننده ترین لحظات دقیقا زمان مناسب برای دست به کار شدن است. در چنین لحظاتی مردم برای دستیابی به راهی برای خلاص شدن از گرفتاری تلاش می کنند.
بررسی احتمال انجام کاری در تئوری یک چیز است و مشغول به انجام آن شدن چیز دیگری است.
آن ها پافشاری می کردند که کنگره ملی آفریقا، باید قبل از آن که دولت با مذاکره موافت کند و قبل از آن که من بتوانم "بوتا" (رئیس جمهور وقت) را ملاقات کنم، خشونت را تقبیح کند و مبارزه مسلحانه را متوقف سازد. گفتم : " تقبیح خشوت بر عده شماست نه ما."
هیچ مبارز آزادیخواه محترمی از دولتی که با آن می جنگد دستور نمی گیرد یا به خاطر خرسند کردن مخالف خود یک هم پیمان قدیمی (حزب کمونیست) را دور نمی اندازد.
یک سیستم ستمگر را نمی توان اصلاح کرد بلکه باید آن را به طور کامل دور انداخت. (در گفتگو بارئیس جمهور در 13 دسامبر 1989)
هر چند سازمان "نیزه ملت" فعال نبود اما هاله مبارزه مسلحانه برای بسیاری از مردم معنای زیادی داشت. مبارزه مسلحانه وقتی به عنوان ابزار تبلیغاتی مورد استفاده قرار می گرفت، نشانه آن بود که ما فعالانه با دشمن مبارزه می کنیم. در نتیجه محبوبیتی که این مبارزه پیدا کرده بود، با آنچه واقعا و عملا برای ما کسب کرده بود تناسب نداشت.
متحد نگه داشتن یک جنبش واقعی، وقتی همه علیه دشمن مشترکی می جنگند، کاری نسبتا ساده است. اما اتحاد سیاسی در زمانی که دشمن بر سر میز مذاکره است، مسئله بکلی متفاوتی است.
صدای من به من خیانت کرد و خشم مرا هویدا ساخت.
برای صلح کردن با دشمن، شخص باید با دشمن کار کند و آن دشمن به شریک شخص تبدیل می شود.
مبارزات ما باید در باره آینده باشد و نه گذشته.
همان طور که به مردم می گوئیم که چه کارهائی را انجام خواهیم داد، باید به آن ها اطلاع دهیم که چه کارهایی را نمی توانیم انجام دهیم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد