القاء "دين ستيز"ى مشحون از بار منفى بر افكار، خصم دينى-اعتقادى عليه حوزه نقد روشنگرى كه نقد دين اهم آنست، بوده و آگاهاً و عامداً با هدف و خواستگاه سكوت بر اين حوزه پيگيرى مى شود حوزه اى كه، افكندن نور است بر تاريكى و جهالت دينى. معركه گيران دينى در وادى امرِ ضد روشنگرى به صرف ممانعت از هر روزنه نورى به تاريك خانه اشباح شان و نيز در يكه تازى دينى خويش كه پراكندن خرافات به منظور تداوم بى خبرى در ميان توده هاست، در غيبت روشنگرى، به بساط پهن خويش كه مملو از كالاى جهل و خرافات است اذهان را بدان مشغول مى دارند. در همين رابطه بى دليل نيست كه تمام جناح حكومت در ستيز با سكولاريسم و تداوم نظام سياسى با محور ارزشهاى دين متفق القولند. انديشيدن به نيرو و قواعد عقل يعنى توليدارزشهاى جديد، انديشه جديد و انسان جديد و اين با اساس بينش اعتقادى و ايدئولوژيك در تضاد و رقيب و حريفى است كه بازار مكاره ها و كسب و كار دكان داران دينى و عرصه فروش كالايشان را تنگ مى كند. انديشيدن و اعتقاد دينى متنافى هم اند، حوزه روشنفكرى و روشنگرى حوزه انديشيدن است كه نقد پديده ها از جمله پديده دين مختص به اين حوزه است. بار منفى "دين ستيز"ى معطوف به مصداق توهين به مقدسات به اين حوزه، دشمن تراشى براى اين حوزه در ميان عوام و عامه براى ستيز با آن و در نهايت به قصد مسخ آن است. فضاى فرهنگى آلوده به ارزشهاى دين به حدى بر اذهان مؤثر افتاد كه ناباوران به دين را نيز بر خود كشيد و تحت لواى "مدارا" و به تأسى از دينداران مؤمن يك صدا هر نوع روشنگرى كه مربوط به نقد دين باشد را "دين ستيز"ى القاء مى كنند. تصورش را بكنيد مثلاً اگر به جاى محمد نوريزاد منِ نوعى اين سخن بر زبان مى راندم "..... كه نمى خواهم جوانان سرزمينم از جهالت اسلام زدگانى چون من بسوزند و تباه شوند".البته "مدارا" جويان "سكولار" در "مدارا" خويش به جناهاى حكومت، نقد دين را تا جايى و حدى كه اصلاح طلبان مجاز بدانند مسئله اى ندارند اما اگر پا از اين حد فراتر رود آن را به مصداقِ عملِ مجرمانهِ "دين ستيز"ى القاء مى كنند.
ريشه اين عمل مشموم و مسموم، لقب "دين ستيز"ى به دين ناباوران از اعتقاد كه حقيقت در آن منحصر بفرد است ناشى مى شود. اعتقاد دينى و احاطه آن بر همه ظواهر و باطن انسان از او شخصى مى سازد كه مطلقاً تاب تحمل مخالف خود را ندارد و او را دشمنى مى پندارد كه بايد مدام در ستيز با او باشد. "كافر" و "كفر" در قرآن و اسلام به آنهايى گفته مى شود كه اسلام و قرآن را منكرند و بايد كشته شوند و اين شامل حال مسلمانِ از بخت برگشتهِ مسلمانى خويش، نيز مى شود.
پيش از اسلام در دوران دين زردتشت "ملحدان" را "زنديق" مى گفتند و مانى را كه كيش ديگرى آورده بود نيز از دسته "ملحدان" بود. ابن مقفع را با همين ترفند القائات، بدن قطعه قطعه شده اش را در تنور سوزاندند و در دوران اسلامى شدن ما كه ديگر از كشته ها پشته درست كردند. كشتار دينى در ايران كه بلحاظ سابقه طول زمانى، به درازاى دو فرهنگ زردشتى و اسلامى ما است اساس همين روالِ بارِ منفىِ لقبِ "دين ستيز"ى به انديشمندان و روشنفكران بوده كه اين امر در روح بسيارى كه دين ناباور هم هستند حلول كرده و كاسه داغ تر آتش شده و به ديگران پند و اندرز مى دهند كه مبادا گفته شود بالاى چشم دين و مؤمن ابروست غافل از اينكه حوزه روشنفكرى و جامعه ايرانى در تداوم ضعفِ توانمندىِ نقد دين محال است كه به توانايى فرم دادن ارزشهاى خويش و مفهومى كردن آنها برسد و چنين ضعفى، نشانش اينست كه ارزشها بر شعور و ذهن ايرانى همچنان سيطره دارند امرى كه در هر دو فرهنگ زردتشتى و اسلامى ما تداوم داشته و مانع توليد فكر بكر شد و به همراهش نظام سياسى را به تباهى كشاند.
جوامعى كه دين بر همه ارزشهايش سيطره داشته باشد و عنصر مهم فرهنگى اش از آن هويت بگيرد معنايش ضعف انديشيدن و تفكر در آن جامعه خواهد بود جهالت آدمى از آنجا آغاز مى شود كه آدمى اختيار و قوه تفكر خويش را به تملك و قيمومت ديگرى چه آسمانى و چه زمينى مى سپارد و با خلاصى از مسئوليت خويش از خود بيگانه مى شود. جوامع و ذهنيت آدمى با چنين مشخصه هايى بطور قطع با هر نوع پرتو اميد روشنايى، از خويش مقاومت نشان مى دهد و چنين مقاومتى مسلماً با بستن بار منفى"دين ستيز"ى به آن روشنايى، پيوند تنگاتنگ مى يابد. اين روشنايى در واقع همان روشنگرى بر تيره گى ها و تاريكى هاست كه حد و مرز، "مصلحت" و "مدارا" بر آن به كار نمى افتد و موضوعش نيستند چونكه روشنگرى در قالب انديشيدن بيكران است و هر چه را كه برآيندى از ارزش انسانى باشد بر آن كنجكاو و بدان ميل به نفوذ دارد. با روشنگرى ستيز خشونتى نامقبول است چونكه هدف ايضاح ابهام و ايضاح ابهام با خشونت نسبتى ندارد كه آن زبان گويايش مرهون استدلال عقلى است . فهم انسان از موضوعات خويش و آنچه گرداگرد اوست بطريق استدلال عقل و گويش زبان ميسر مى شود و نه خشونت در هر شكلش. وقتى امرى و موضوعى راه حل آن به طريقت استدلال عقل و معيارش بيان و روشن شود معنايش اينست كه آن طريقت نمى تواند اساسش، حامل بار منفى ضديت صرف باشد در حاليكه معلوم و متعين كردن آنهاست؛ معلوم و تعيين ارزشهايى كه، هيچگاه محمل، مأوا و مأمن در جامعه ما نداشتند و استثناء انديشمندانى كه هستىى فكرى خويش را بر اين طريقت بنا كرده بودند، بر ذهن باورمند ما ايرانيان نمى توانست منبع الهام عقلى نگريستن به امر خويش يعنى ارزشهاى خويش تلنگرى باشد.
قسمت دوم مقاله با عنوان "آيا از منظر روشنگرى نقد به دين محدود است"؟ منتشر مى شود.
نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com