logo





شاپور بختیار یا مبارزه با فاشیسم
از نورنبرگ و پاریس تا تهران

بخش سوم (۲)ـ پایان

يکشنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۸ - ۱۲ آپريل ۲۰۰۹

علی شاکری زند

shakeri-zand.jpg
پادشاهی نتوان کرد الاّ به لشکر و لشکر
نتوان داشت الاّ به مال و مال نخیزد الاّ
به عمارت و عمارت نباشد الاّ به عدل.
قابوسنامهŦ

در بخش سوم (۱) این مقالات، به سیر نزولی حوزه ی فرهنگ و تمدن ایرانی در شش قرن بعد از یورش تیمور نگاهی افکندیم؛ نزولی که بیش از هرچیز زاییده ی دوران های طولانی عدم ثبات سیاسی، و نتیجه ی ناگزیر آن یعنی فقدان امنیت و آرامش برای اکثریت بزرگ مردم بوده؛ اوضاعی که طی آن با گذشت هر قرن و هر سال از رمق و رونق این جامعه بیشتر کاسته شده، و خزانه ی دولت ها، و در پی آن، توان مالی، اداری و نظامی آنها هرزمان رو به ضعف بیشتری داشته است. همچنین کوشیدیم تا نشان دهیم که یکی از نمودارهای چنین وضعی نیز بناچار کاهش دائمی تهور و زایندگی فکری جامعه ی ما بوده است. از این نگاه ِ بالاجبار سریع به این نتیجه رسیدیم که صرفنظر ازیکی دو دوره ی استثنائی کم دوام، یا ناپایدار، چون دوران صفوی و عصر رستاخیز مشروطه، این سیر ِقهقرایی ِ جامعه ی ایرانی در اکثر زمینه ها، بناگزیر با انحطاطی آشکار در زمینه ی تفکر، خلاقیت فرهنگی، و نیزکاهش در پایبندی به اصول درمیان نخبگان، همراه بوده است؛ انحطاطی که دو دوره ی دیکتاتوری پلیسی مدرن، و اختناق فکری ملازم با آن ـ یکی شانزده ساله و دیگری بیست و پنچ ساله ـ نیز آن را از حالت مزمن به حالت حاد و بحران زا درآورده بود.
٭٭٭
در این میان، روش حکومت به شدت آمرانه ی رضاشاهی که شامل شیوه ی رویارویی او با مذهب نیزمی شد، آنهم بیشتربه صورت تقلیدی سطحی و کورکورانه از سیاست آتاتورک، یک واکنش مذهبی را نیز بدنبال داشت، پدیده ای که، با رفتن دیکتاتور، و در بازارِ رقابت افکار افراطی بعد از شهریور، و درجوّ ِخشونت آمیز آن زمان، نمی توانست از واگیری ویروس توتالیتاریسم، که در مقاله ی پیشین دیدیم چگونه دو نوع اصلی و پررونق آن در جامعه ی ما پراکنده شده بود، برکناربماند. منشاء ِ اصلی پیدایش فداییان اسلام و رویه ی تروریستی آنان را باید بیش از تاًثیرات اخوان المسلمین مصر، در ویژگی های این محیط بعد ازشهریور ِبیست جستجو کرد.
درمقاله ی پیش به این نکته نیزاشاره شد که نهضت ملی بعنوان میدان مغناطیسی نیرومند اصلی صحنه ی سیاست ایران، به محور همه ی جنبش های آن دوران تبدیل شده، برآنها اثرمی گذاشت، همانگونه که مناطق جانبی غیر متشکل آن نیز متقابلأ ازاین جریان های ذهنی اثر می پذیرفتند. گروه های ملی متمایل به آمیزش مذهب و سیاست، که بعد ها به سطح احزاب سیاسی رسیدند، و نهضت آزادی ایران مهم ترین آنها شد، زاییده ی چنین وضعی بودند، همانگونه که حزب زحمتکشان ( نیروی سوم) در عین حفظ و ترویج نظریات سوسیال دموکراسی متاًثراز مارکسیسم ـ لنینیسم، مانند قطعه ی آهنی بود که در صحنه ی سیاسی کشور به موازات محور مغناطیسی نهضت ملی قرارگرفته بود؛ همین نکته را می توان در مورد گروه های ناسیونالیستی که رهبری مصدق را صمیمانه پذیرفته بودند تکرار کرد.

در این گیرودار، نکته ی حساس و اصلی این بود که نهضت ملی که نقش قطب نمای همه ی این نیروها را بعهده داشت همچنان جهت صحیح و قدرت ِتاًثیرخود را حفظ کند، و این امر تا پایان دولت ملی مصدق طبیعی بنظرمی رسید. پس از کودتای 28 مرداد با محاکمات مصدق و تشکیل نهضت مقاومت ملی این قطب نما همچنان به کار و تاًثیرخود، اگرچه در جوّ رعب و وحشت ناشی از بگیر و ببند ها و اعدام هایی که بدنبال داشت، ادامه می داد.

با زندانی شدن دائمی رهبرنهضت ملی درقلعه ی احمدآباد، پس از سه سال حبس مجرد او در زندان سلطنت آباد، حفظ راستای محور فکری (استقلال فکر و آزاداندیشی) و خط مشی سیاسی برعهده ی جبهه ملی ایران قرار می گرفت که حدود شش سالی پس از کودتا درشرایط سیاسی بسیار نامساعد و ناپایداری اولین کنگره ی خود را برگذار کرد.
شخص شاه واطرافیان فاسد و منحط او که خود هرگز حامل هیچ آرمان و پیام سیاسی اصیلی نبودند و راز بقاء ِ خود را در ادامه ی سرسپردگی و تاراج درآمد های ملی می دانستند، بعنوان یک نیروی حاکم و خودسر وجود این قطب نمای ملی را که خارج ازاراده ی آنان قرارداشت برنمی تابیدند.
این مراکزفساد در دوران اوج نهضت ملی نیز به هرزه کوشیده بودند تا خود را جانشین آن میدان مغناطیسی نیرومند کنند. همداستانی ها و همدستی های جنایتکارانه ی عوامل آنان با فداییان اسلام•٭•، بدین منظور، از طرفی، و براه انداختن گروه بندی های ناسیونالیستی افراطی چون حزب شبه نازی سومکا به سرکردگی داوود منشی زاده ( آموزشگاه سیاسی آخرین وزیر اطلاعات دوران اقتدار دیکتاتوری و نظریه پرداز خودشیفته ی کنونی "حزب مشروطه ی ایران")، و بدست گرفتن حزب شبه فاشیست پان ایرانیست( پیش از کودتا) به سرکردگی محسن پزشکپور و محمد رضا عاملی تهرانی( عضو آینده ی رهبری حزب رستاخیز)، از طرف دیگر، نمونه هایی از تلاش های ماجراجویانه و غیرمسئول آنان دراین جهت بود؛ راهی به سوی خودکشی، که پس ازکودتا نیز با توهم قوی تر و جنون آمیزتری دنبال شد.
شاه که دراین زمینه ازرقابت رو در روی ِجوانمردانه با نهضت ملی و جبهه ملی عاجز بود با زندان های طولانی سران آن و کوشش برنامه ریزی شده در قطع روابط زنده و پویا میان آنان و جامعه کوته بیناانه می کوشید تا به اتکاء زورعریان میدان را ازهررقیبی خالی سازد تا مگرآن را به تنهایی اشغال کند. غافل ازاینکه بدون حضور آن نیروهای نقاد و دوراندیش نهضت ملی و بطور کلی همه ی آزاد اندیشان و آزادگان ایرانی، حتی بصورت نیروهایی مخالف دولت، ولو بیرون از حکومت، خلاء ِ فکری سیاسی نه با ایدئولوژی های من درآوردی و فرمایشی دربار و ساواک، که با افراطی ترین گرایش های راست و چپ پرخواهد شد؛ یعنی با نسل دوم همان ایدئولوژی های توتالیتر بعد از شهریور، و انواع تازه تری از آنها؛ و بی توجه به اینکه عدم احترام به قانون و حقوق قانونی مردم، با ایجاد فراموشی نسبت به ارزش و اعتبار قانون و معیارهای حقانیت قانونی به عنوان نتیجه ای اجتناب ناپذیر، مبنا و معنای مشروعیت قانونی خود آنان را در اذهان بخش های وسیعی از جامعه منهدم می سازد، و مانع از آن می شود که نسل های جدید با فرهنگ تفوق قانون بر زور، پرورش یابند! همان قانونی که به استناد آن، اما با نقض دائمی آن حکومت می کردندŦŦ.

این واقعیت که ایدئولوژی های افراطی، که مانند ویروس ها فاقد " برنامه ی ژنتیکی" می باشند، همانند آنها دائمأ تحت شرایط محیط یا با ترکیب با یکدگیر به شکل های جدیدی ظهور می کنند قبلآ در چندین مورد مشاهده شده بود.
پیدایش فاشیسم موسولینی از درون سوسیالیسم رادیکال آن کشور بدبنال بازا ُفت های جنگ جهانی اول و تاًقیرات ِنظام بلشویکی در روسیه (موسولینی یکی از تندرو ترین رهبران حزب سوسیالیست ایتالیا بود)، یا ظهور نازیسم بدنبال این دو پدیده، و پس از جنگ جهانی دوم پیدایش نظام توتالیتر درچین بنام جمهوری توده ای خلق چین، درکره ی شمالی، درکوبا و کامبوج،...، همگی نمودار این واقعیت بودند٭• ٭•.
تداوم خفقان سیاسی و خلاء فکری طولانی بعد از 28 مرداد زمینه را برای تحول ذهنی آرام و نامحسوس، اما مداوم وعمقی نسل های جدید جامعه ی ما در جهت واگیری ایدئدولوژی های افراطی هر روز مستعد تر می کرد. در این میان با تاریخچه ی مختصری که از سرنوشت تفکر، و شکست های پی درپی رستاخیزهای فکری در ایران ِ یک سده ی گذشته ترسیم شد، می توان تصور روشن تری از مفهوم فکر و و روشنفکر در ایران پیش از انقلاب بدست آورد. از اینجاست که گفتیم مردانی چون زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی در زمره ی استثناهایی بشمار می روند که همواره وجود قاعده را تاًیید می کنند.

با این اوصاف، علاوه برایدئو لوژی های افراطی شناخته شده ی بعد از شهریور بیست، هر ایدئولوژی افراطی دیگری نیز، درشرایط خلاء ِ فکری و سیاسی مخلوق خفقان دائمی حاکم بر ایران، خاصه در محیط مساعد زاییده ی تغییرات کیفی و کمّی جمعیت شهرهای بزرگ کشور، می توانست به یک نیروی توتالیتردامنه دار تبدیل گردد.
اولین زنگ خطر در این مورد را حوادث پانزده خرداد 1342 بصدا درآورد. اما درآن زمان اولأ جبهه ملی هنوز حالت میدان مغناطیسی قوی و نقش قطب نمای خود را از دست نداده بود، ثانیأ ترکیب جمعیت کشوردرشهرهای بزرگ در اثر مهاجرت روستایی بدنبال اصلاحات ارضی دستخوش جهش عظیم کیفی و کمی بحرانزای خود نشده بود٭†‡•.
در آن زمان که دکتر مصدق نیز هنوز در اسارتگاه خود در قید حیات بود، رهبران جبهه ملی فاصله ی منطقی خود را با آن حوادث که از آنها بوی شدید توتالیتاریسم به شامه های سیاسی ورزیده و قوی رسیده بود، حفظ کردند.
اما خاطره ی آن حوادث، در شرایط جدید دیگری، بویژه با ادامه ی گسستگی در پیوند زنده و پویا میان جبهه ملی و بدنه ی جامعه، گسستی که دیکتاتور مسئول آن بود، و دگرگونی های ژرف اجتماعی که تغییرشدید در ترکیب کمی و کیفی جمعیت شهرهای بزرگ اهم آنها بود، می توانست با اندک غفلتی، جهت ِنامعادله ی بعد ازشهریوربیست میان نهضت ملی و نیروهای جانبی آن زمان را، که به سود نهضت ملی بود، وارونه سازد!

انتشار نامه ی سرگشاده ی سه تن از رهبران جبهه ملی ایران، دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر، به شاه و دعوت ِ او به احترام به قانون اساسی مشروطه و اجرای اصول آن در جهت رعایت حقوق ملت، و اولین حوادثی که این ابتکار، پس از سالیان دراز خفقان درپی داشت، بار دیگر جهت صحیح واصلی حرکت آتی جامعه برای تغییرات اساسی لازم در وضع سیاسی کشور را نشان داده بود.
درچنین وضعی، علی رغم تغییرات اجتماعی که بدان ها اشاره شد و با وجود گسترش زیاد افکار، گروه ها و شبکه های سیاسی که درفاصله ی این سال های دراز خفقان به انواع توتالیتاریسم جلب شده بودند، درصورت رعایت مو به موی اصول مورد استناد و خواست های طرح شده درآن نامه ی تاریخی ِ جبهه ملی از طرف رهبری آن خط مشی طرح شده در آن نامه تا به آخر، بطور مسلم بهنگام پیدایش آثار ضعف در دیکتاتوری حاکم، جبهه ملی ایران با رقبای آنچنان خطرناکی روبرو نمی شد که دربرابر آنها خود را ناچاربه عقب نشینی ازاصول اساسی مبارزه و انصراف از شعارهای پایه ای اش، که علت وجودی آن را تشکیل می داد، ببیند.
متاًسفانه تآخیر بازهم بیشتر شاه در درک ضعف و فتورعلاج ناپذیر پایه های دیکتاتوری حاکم فقط سستی در اساس آن نظام را هرچه بیشتربه نمایش نمی گذاشت، بلکه، همزمان با آن، ضعفی را نیز، که طی آن سالیان طولانی اختناق درارکان سازمانی جبهه ملی راه یافته بود، بازهم شدت بیشتری می بخشید.
چنین واقعیتی نمایش این تجربه ی مکرر تاریخی بود که بعضی از دیکتاتوری ها درتوسل به سرکوب و خفقان مخالفان چندان سماجت می ورزند که وقتی خود از اداره ی کشور درمانده شدند برای به عهده گرفتن این مهم نه گروه ورزیده و آزموده ی دیگری باقی مانده باشد و نه نیروی کارآمد نوینی، برخوردار از حداقل تجربه ی کشورداری جای نیروهای سرکوب شده و فرسوده ی پیشین را پرکرده باشد.
بدبختانه در زمانی که شاه خود را برای تسلیم به ملت آماده می کرد، ملت آیران با چنین وضعی، یعنی فقدان نیرویی از هرجهت آماده و حاضریراق برای پذیرش مسئولیت و رویارویی با همه ی پیامدهای آن، فاصله ی چندانی نداشت. آنچه می توانست اثرات چنین فقدانی را به حد اقل ممکن کاهش دهد، تنها وجود انضباط و همدلی کاملی درراًس جبهه ملی می توانست بود، اما سالیان درازی بود که خفقان مانع از آن شده بود که رهبری جبهه ملی ایران در برابر چنین آزمون ها و تمرین هایی قرارگیرد!
و در چنین وضعی پایداری نامعادله ای که در بالا به توضیح آن پرداختیم، یعنی حفظ سرکردگی جنبش از طرف نهضت ملی، محتاج وقوع اعجازی بود؛ اعجازی از نوع یک آگاهی خارق العاده ی جمعی، یا ظهور شخصیتی از هر جهت استثنائئی؛ و اعجازی که بدون آن نامعادله ی تاریخی می توانست به سود نیروهای ماجراجوی جامعه وارونه گردد.

هر هرصورت آنچه با هیچ مغالطه ای نمی توان منکر آن شد، مسئولیت عظیم شاه در انقطاع رابطه میان جبهه ملی و جامعه به مدتی دراز بود، انقطاعی که بیش از هرچیز می توانست موجب چنین تغییر جهتی در نامعادله ی موردبحث گردد.
و اگر نوسانات شدید قطب نمای سیاست ملی در پاریس در تغییر جهت این نامعادله اثری غیرقابل انکاربخشید نیز، بدون آنکه بتوان مسئولیت شخصیت ها را از نظردورداشت، اینجا نیز آنچه در آخرین تحلیل بیش از هرچیز به چشم می خورد ردِ پای دوران طولانی دیکتاتوری و اثرات فرساینده ی آن است.
از زمان بازگشت زنده یادان دکتر سنجابی و مهندس بازرگان از پاریس تا پیشنهاد نخست وزیری به روانشاد دکترصدیقی حوادث دیگری گذشت که از ذکر انها می گذریم. آنچه باید برای ثبت در تاریخ برآن تاًکیدی مضاعف کرد این است که با وجود رخداد پاریس، مرحوم دکتر صدیقی بهیچوجه اصل تشکیل یک دولت بر پایه ی رعایت کامل قانون اساسی را رد نکرد. دکتر صدیقی حتی نه فقط خروج شاه از کشوررا که برای ترک موقعیت لرزان خود شتاب داشت، با او شرط نکرد، بلکه به عکس از او خواست تا در کشور بماند و برای دوری از مسئولیت های سیاسی، که قانون اساسی او را از آنها برکنار اعلام کرده بود، به جزیره ی کیش نقل مکان کند.
همه ی این واقعیت ها و اطلاعات غیر قابل انکار درباره ی مذاکرات آن زنده یاد با شاه نشان می دهد که در نظر ِیکی از والا ترین یاران دکتر مصدق، یعنی قائم مقام نخست وزیر در دولت ملی بهنگام سفرهای دیپلماتیک او بخارج اصل تشکیل دولت ملی برپایه ی ای که ذکر شد نه فقط با خط مشی همیشگی نهضت و جبهه ملی کمترین تعارضی نداشت، بلکه می توانست پس از سالیان دراز ِمقاومت بهترین فرصت برای تحقق آن راه و روش باشد.
موانعی که دکتر صدیقی برای تشکیل دولت خود با آنها روبرو شد، و چه بسا ما هنوز از همه ی آنها آگاه نباشیم، صحت آن اصل را نقض نمی کند و انصراف نهایی او از انجام این کار به کسی اجازه نمی دهد که مخالفت او با تشکیل یک دولت ملی درآن اوضاع را استنتاج کند. دلیل دیگر این امر تاًیید بی قید و شرط و مؤکد او از قبول انجام همین وظیفه از جانب دکتر بختیاراست که دربخش های قبل دیدیم!
اینکه درصورت تشکیل دولت صدیقی صدور حکم و اخذ راًی تمایل مجلس بر طبق چه ترتیبی انجام می شد، برخلاف نظر کسانی که از سوراخ سوزن رد می شوند اما از درِ دروازه داخل نمی شوند، یعنی آنها که از این موضوع برای تشکیل دولت بختیار یک مسئله ی کاذب تراشیده اند، هیچ مسئله ای ایجاد نمی کند. قانون و سنت مشروطیت که دکتر مصدق بخش مهمی از دفاعیات خود در دادگاه نظامی را حول آن انجام داد، چنین حکم می کرد که شاه کسی را که بر طبق کسب نظر جناح های مجلس مورد تمایل اکثریت است به سمت نخست وزیری منصوب کند و سپس او با اطمینان قبلی تشریفات اخذ راًی اعتماد به هیئت دولت را انجام دهد. در همه ی نظام های دموکراتیک دنیا اعم از جمهوری یا مشروطه ی سلطنتی نیز روشی جز این وجود ندارد.
در مورد راًی تمایلی که مجلس شانزدهم، پیش از تماس رسمی با پادشاه، به نخست وزیری دکتر مصدق داد، همه می دانند که این واقعه یک صورت تقریباً استثنائی یافت.

چنانکه می دانیم پیشنهاد دهندگان ـ بطورمشخص جمال امامی ـ یکی از مخالفان سرسخت مصدق، بنا به سابقه ی چند نوبت ِ ردّ ِ پیشنهاد نخست وزیری از طرف دکتر مصدق، تصور کرده بودند که او این بار نیز پیشنهاد آنان را رد خواهد کرد. اما آنان زمانی متوجه اشتباه خود شدند که رهبر نهضت ملی پس از قبولاندن شرط خود ـ یعنی تصویب " قانون طرزاجراء ِ « قانون ملی شدن صنایع نفت در سراسر کشور» " ـ آن پیشنهاد را پذیرفت و پادشاه نیز، با وجود تمایل به نخست وزیری سید ضیاء الدین طباطبایی که در راهروی انتظاربود، چاره ای جز صدور حکم نخست وزیری مصدق نداشت.
درباره ی صلاحیت و مشروعیت ملی این مجلس و دیگر مجالسی که دکتر مصدق به نمایندگی مردم درآنها فعالانه شرکت کرده بود نیز بخوبی می دانیم که او و ملیون دست کم از مجلس پنجم به بعد در هیچیک از آنها اکثریت نداشتند، و شخص مصدق نه فقط انتخابات مجالس بعد از شهریور را جز در مورد چند حوزه ی انتخاباتی مخدوش می دانست و مخالفت او با اعتبارنامه ی سید ضیاء الدین طباطبایی ازاین لحاظ نیز مخالفتی نمادین بود، بلکه در مواردی کار برخورد او با اکثریت ساختگی مجلس به مشاجرات سخت می کشید تا جایی که یک بار نیز با گفتن اینکه « اینجا مجلس نیست؛ دزدگاه است» جلسه را ترک کرد.
در نتیجه درجه ی مشروعیت مجالس ساختگی بعد از شهریور را که دکتر مصدق در دو دوره ی آنها مؤثرترین نماینده بود، و حتی مجالس بعد از 28 مرداد را که دست کم یک بار الهیار صالح در یکی از جلسات یکی از آنها برای افشاء ِعدم آزادی انتخابات شرکت جست بطوری که سخنرانی او یکی ازعواملی بود که بعد از برکناری دولت اقبال و تشکیل دولت امینی، به انحلال آن مجاس انجامید، نمی توان برای گرفتن راًی اعتماد از آنها معیار قرارداد.

هم دکتر صدیقی و هم دکتر بختیار در جریان مذاکرات خود با شاه به این امر توجه داشتند و می دانستند که حکم نخست وزیری آنان باید با راًی اعتماد چگونه مجلسی صادرشود؛ بعلاوه بدلیل همان قاعده ی ناظر بر چگونگی صدور حکم نخست وزیری از جانب شاه بود که شاپوربختیاراز پادشاه خواست تا عزیمت خود را تا بعد از اخذ رآی اعتماد از مجلس به تعویق اندازد.
کوشش دکتر صدیقی و دکتر بختیار این بود که قطب نمایی را که عقربه ی آن، تحت تاًثیر یک میدان مغناطیسی خطرناک، به هرسو می چرخید، علی رغم تظاهراتی که بسیاری را مرعوب کرده بود، ازنو برمحورآن نهاده، آن را چنان بکار اندازند تا در راستای همیشگی خود قرارگیرد.
این سؤال که مجموعه ی اوضاع موجود درآن لحظه تا چه اندازه جای توفیق برای هریک از آنان باقی می گذاشت برای کسانی که دست به امری حیاتی می زنند که چاره ی دیگری نیز برای آن وجود ندارد ـ و چنانکه به تجربه ای تلخ تر از زهر ثابت شد وجود هم
نداشت ـ کاملآ خارج از موضوع است. اگر چاره ی بهتری وجودداشت، آن چاره تنها می توانست این باشد که همه ی ملیون درهمین راستا قرار بگیرند تا بر وزنی که درمیان آگاه ترین بخش جامعه داشتند افزوه شود؛ وگرنه، عکس این کار یعنی پیوستن دکتر صدیقی و دکتر بختیار به جناح دیگر جز اینکه آنان را نیز در نتایج انتخابشان شریک کند حاصلی ببار نمی آورد.
کسانی که می پندارند خدمتگزاران مردم و مردان سیاسی دلسوز، بهنگام سختی، فقط در صورت اطمینان از موفقیت کار باید قدم به پیش گذارند از انجام وظیفه ی سیاسی تصوری بس حقیرانه دارند. باید از اینگونه اشخاص پرسید مگر بابک خرمدین در قیام خود با حساب احتمالات یا برآوردهای بازیگران بورس های تجارتی میزان موفقیت خود را سنجیده بود تا وارد عمل شود؛ مگر ابو مسلم خراسانی(بهزاد پسر ونداد هرمز اصفهانی) از لحظه ی اول قیام علیه بیش از یک سده خلافت بنی امیه، از پیروزی خود برخلیفه مروان ابن محمد، اطمینان مطلق داشت؛ یا آیا او نمی دانست که ممکن است که آل عباس به او خیانت کنند و بدست کسانی که خلافت خود را مدیون او بودند به قتل رسد؛ مگر ستارخان و باقرخان، در طی ماه هایی طولانی که عده ی کمی از مردم تبریز محله ی امیرخیز را از دستبرد نیروهای محمد علی شاه حفظ می کردند، از منبعی غیبی خط امان داشتند یا کسی برای پیروزی مردم و آنان ضمانت کتبی داده بود؛ مگر وقتی پس از اشغال فرانسه دولت قانونی مارشال پتن با دولت متجاوز آلمان نازی قرارداد ترک مخاصمه امضاء کرد کسی به سرتیپ شارل دوگل که هنوز درجه خود را نیز دریافت نکرده بود، اما یک تنه به سوی لندن پرواز کرد تا دولت فرانسه ی آزاد را بکمک معدودی وطنخواه یکدنده بنیاد نهد برای ورود آمریکا به جنگ جهانی و پذیرفته شدن او بعنوان رهبر فرانسه ی آزاد از جانب متفقین ضمانتی سپرده بود؟ حتی با آنکه هیتلر با راًی مجلسی که با آراء آزاد مردم تشکیل شده بود به صدارت رسید، با وجود تسلیم و اطاعت اکثریت مردم، آنها که به مقاومت در برابررژیم او برخاستند به کمبود شمار مخالفان فعال نمی اندیشیدند؛ بخشی از آنان درراه مبارزه با او فدا شدند و بخش دیگری درخارج از قلمرو او مبارزه را تا پایان حکومت جنایت و وحشت او ادامه دادند.
درپایان جنگ جهانی دوم در یونان نیز بدون مقاومت دشوار و سرسختانه ی آزادیخواهان در برابر نیروی مسلح کمونیست هایی که بر طبق برنامه ی مسکو بدنبال برقراری نظام توتالیتری دراین کشوربودند، یونان به پشت پرده ی آهنین افتاده بود.

... و بالاًخره، نمایان تر و زنده تر از همه ی این مثال ها، مگر روزی که دکتر مصدق با ادای شهادتین خود پشت کرسی خطابه ی مجلس پنجم رفت و مخالفت خود را با انقراض سلطنت از خاندان قاجار که مقدمه ی انتقال آن به سردارسپه و خاندان او بود با صدای بلند اعلام کرد، به راًی مخالف مجلس امید بسته بود و نمی دانست که تعداد کسانی که بعنوان مخالف نام نوشته اند ( و قصد داشتند بدون شرکت در راًی جلسه را ترک کنند تا در برابر تاریخ مسئول حضور درچنان جلسه ای شناخته نشنوند) از شمار انگشتان یک دست تجاوزنمی کرد؛ و آیا او از این غافل بود که می تواند جان بر سر این یکدندگی بگذارد، چنانکه در دوران سلطنت رضاشاه خود تا آستانه ی مرگ نیز رفت و یکی از فرزندانش سلامت روانی خود را تا پایان عمر از دست داد. او حیات خود و امنیت خانواده اش را بخطر انداخت، و به دستاویز کمبود آراء مخالف از انجام وظیفه سر باز نزد تا آن سخنانی که ادا کرد در تاریخ این کشورثبت شود٭ ٭ ٭ •.
نظائردیگر ِنمونه های بالا را می توان همچنان تکرارکرد. اما مسلم این است که در نبرد های حیاتی و مماتی ملت ها برای آزادی خود شیروعسل تقسیم نمی شود، و کسانی که بر سر دوراهه های تاریخ دشوارترین و پرخطر ترین راه، اما راهی را که با آرمان ها و منش ِ بلند آنان سازگار است، برمی گزینند به خود نمی اندیشند.

شاپور بختیار نیز روزی که قانون اساسی، خونبهای چندین نسل ازمشروطه خواهان و آزادیخواهان کشور را در معرض لگدمال شدن بدست یک نیروی خشن با ویژگی های توتالیتر می دید، با همه ی امکانات اندکی که برای نجات راه حل دموکراسی و آزادی واقعی مردم باقی مانده بود، به دستاویز محدودیت نیروهایی که برسر ِآرمان خود ایستاده بودند، یا به شوق ابلهانه ی کسب موقعیتی در زیرسایه ی ولی فقیه، از گفتن حقیقت به مردم با صدای بلند و لحن صریح خودداری نکرد؛ او نیز چون مراد خود، مصدق ِ مجلس پنجم، و مصدق ِ دادگاه نظامی، حقیقت را برای مردم و برای ثبت در تاریخ بیان کرد.

آنها که بر بختیار خرده می گیرند که با نیرویی محدود دربرابر خطر قیام کرد باید به این پرسش نیز پاسخ دهند : در زمانی که بخشی از جامعه دراثر وحشت خاموشی گزیده و بخش دیگری را سیل مانند خاشاک بدنبال خود می کشد، آن گروه شجاع ولواندکی که با تمام نیروی خود در برابر آن ایستادگی می کنند و خاموشان را نیزبه ایستادگی و همبستگی فرامی خوانند باید گناهکار شناخته شوند، یا کسانی که مجذوب و مرعوب و بلا اراده بدنبال سیل روانه شده اند. آیا محکوم کردن گروه اول و تبرئه ی گروه دوم برای اخلاق و عقل یک پارادوکس تحمل ناپذیر نیست؟

در نتیجه باید گفت تمام توجیهاتی که هنوز هم، ولو ازسرِ ناآگاهی و نه غرض، برای عدم مقاومت بالاستقلال، یا عدم پشتیبانی از بختیار درآن روزهای تعیین کننده، صورت می گیرد تنها بر یک واقعیت گواهی می دهد: اینکه هنوز کمتر کسی درباره ی واقعیت عمیق این انقلاب، یعنی خصلت توتالیتر آن اندیشیده و تحقیق کرده است• ••٭.

مصدق و نهضت او آهن ربای نیرومندی بودند برای تاًثیر برخطوط میدان مبارزه و قطب نمایی برای یافتن راه راست درمیان آشفته ترین شرایط ممکن؛ بختیار و هواداران او راستای آن آهن ربا را دنبال کردند و می کنند.
در مقابل، وضع کسانی که شورش کور ِ 22 بهمن، به کمک حزب توده و مشتقات ریز و درشت آن، علیه همه ی ارزش های انقلاب مشروطه را، بی اعتنا به آرمان های دوران جوانی خود ـ آرمانی که آزادی ملت ایران بدون هرگونه قیمومت داخلی و خارجی بوده ـ خودفریبانه " انقلاب شکوهمند ِ" 1357می خوانند، اگر شکستی خفت بار نباشد، خطایی است دردناک تراز آن که در سخن بنگنجد٭٭••.

شکستن آهن ربا می تواند آن را به قطعات کوچکتری با اثری ضعیف تر برمحیط تقسیم کند اما خاصیت این قطعات را محو نمی سازد. همچنان که با شکستن قطب نمایی که راستای صحیح حرکت را نشان می دهد قطب های شمال و جنوب از میان نمی روند. استعاره ی رایجی می گوید با شکستن دماسنج تب بیمار قطع نمی شود؛ چنانکه با شکستن آینه تصویر واقعیت مکرر می شود ولی محو نمی گردد. دزدان دریایی می توانند با شکستن قطب نما سرنشینان را به گروگان بگیرند اما در آسمان دور ستاره های ثابت همچنان مسیر را نشان می دهند.
با قدرت گرفتن میدان جاذبه ی توتالیتاریسم به نام عوامانه ترین شکل دیانت اسلام( که حتی اصطلاح کهن ِ" قشری" نیز برای بیان درجه ی انحطاط آن کافی نیست) یعنی یک ایدئولوژی جاهلانه ی سیاسی با پوشش اسلامی، بسیاری از آهن رباهای جانبی، مانند حزب توده و مشتقات ریز و درشت آن عقربه های قطب نمای خود را درجهت آن قراردادند، به این خیال خام که درپایان کار، وضع وارونه خواهد شد و آنان قدرت سیاسی را قبضه خواهندکرد. اما تجربه ی تاریخی بار دیگر نشان داد که جنبش های توتالیتری که درحالت ضعف نسبی قراردارند چگونه با همسویی تاکتیکی با نیروی قوی تر بدنبال بازی آن کشیده می شوند و در اتحادی که ازهردو سو مزورانه است به پای خود به قتلگاه خویش روانه می گردند.
این روش را یک باراستالین با قرارداد عدم مخاصمه و تقسیم لهستان با رقیب توتالیترخود، آلمان نازی، آزموده بود و تا فردای شبی که چندین هنگ نیروی هوایی هیتلر اولین خطوط دفاعی شوروی را غافلگیرانه بمباران کردند، مارشالبسیم ژوزف استالین، علی رغم اطلاعات دقیقی که ماًموران اطلاعاتی شوروی در آلمان( بویژه اعضاء گروه موسوم به "ارکستر سرخ") به او رسانده بودند، چنین نارویی از جانب هیتلررا به مخیله ی خود راه نمی داد.
ناکامی های مصدق در تحقق آرمان والایش و نافرجامی کوشش فداکارانه ی بختیار در راه نجات کشور اگر شکست سیاسی محسوب شود پیروزی بزرگ اخلاق ِانسانی و ملی و جوانمردی در لحظه ی پرخطرِانجام وظیفه نیزهست.

پس بار دیگر بگوییم : کسانی که بر سر دوراهه های تاریخ دشوارترین و پرخطر ترین راه، اما تنها راهی را که با آرمان ها و منش ِبلند آنان سازگاراست برمی گزینند به خود نمی اندیشند؛ و آنان که تصور می کنند بهنگام سختی، خدمتگزاران مردم و مردان سیاسی دلسوز فقط در صورت اطمینان از موفقیت کار باید قدم به پیش گذارند از انجام وظیفه ی سیاسی تصوری بس حقیرانه دارند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Ŧ) این قاعده ی حکومت را که، در قابوسنامه با اندک تفاوت لفظی ذکر شده است، اینجا ما از فارسنامه ی ابن بلخی( تاًلیف این کتاب و قابوسنامه، با چند سالی اختلاف زمان، با تقدم قابوسنامه، تقریبأ همزمان بوده است)، به ترجمه ی ع. ا. دهخدا، نقل کرده ایم« لا ملک الاّ بالعسکر و لا عسکر الاّ بالمال و لا مال الاّ باالعمارة و لا عمارة الاّ بالعدل.» نک. به علی اکبر دهخدا، امثال و حکم، مجلد سوم، .صص 1537ـ 1638. اصل این دستور العمل منسوب به کارنامه ی اردشیر پاپکان است(نک. لغت نامه، همین عنوان) و ابن خلدون در المقدمه، به کسانی که آن را به ارسطو منسوب کرده اند اعتراض، و تاًکید کرده است که پیروی از این روش درحکومت ازآن ِایرانیان بوده است. نک. به : ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، دو مجلد، ترجمه ی محمد پروین گنابادی، (رجوع شود به اعلام، تحت نام ارسطو).

ŦŦ) هانا آرنت، در کتاب ماهیت توتالیتاریسم، با استناد به بعضی از نظریات بدبینانه ی مورخان و فیلسوفانی چون بورکهارت Jacob Burckhard:1818-1897)، مورخ سوییسی، که نسبت به نتایج دستاوردهای صنعتی غرب بدبین بود و بروز جنگ های عظیمی را که در قرن بیستم رخ داد پیش بینی کرده بود؛ وی نوشته بود که در جامعه ی مدرن میان توده ی مردم و فرهنگ شکاف و بیگانگی خواهد افتاد)، و اشپنگلر(Oswald Spengler :1880 -1936، متفکر آلمانی؛ اثر مهم او انحطاط غرب است؛ با نظام پارلمانی و جمهوری وایمار مخالف بود و علی رغم کششی که نسبت به موسولینی نشان داد و با وجود کوشش های گوبلز وزیر تبلیغات رژیم نازی، از آن نظام فاصله گرفت؛ مرگ او در سال 1936 مانع از آن شد که اتحاد فاشیسم ایتالیا و نازیسم را درجریان جنگ مشاهده کند) درباره دوران های بحران و انحطاط، و بویژه با یادآوری ملاحظاتی درآثار کانت و منتسکیو درباره ی امکان سقوط جوامعی که با لگدمال کردن قانون و معیارهای قانونی ِحقانیت اداره می شوند، به پرتگاه خودکامگی تام، از قول منتسکیو گوشزد میکند که وقتی حرمت و اعتبار قانون از میان برخاست، آخرین حافظ یک جامعه مبانی اخلاقی و خلقیات آن است؛ و در صورتی که نخبگان (سرآمدان و اقشارفوقانی) جامعه با رفتار و شیوه ی زندگی خود و ارائه ی سرمشق منفی به دیگر مردم این مبانی را نیز متزلزل سازند، خطر فروپاشی جامعه با حدتی غیرقابل پیش بینی روی می دهد. وی تذکار می دهد که هرچند سخن از امکان بروز چنین اوضاعی درعصر باالنسبه آرام منتسکیو بدوراز واقع بینی بنظرمی رسد، اما حوادث قرن بیستم موشکافی و تیزبینی این متفکر بزرگ را تایید کرد. نک. به : هانا آرنت، ماهیت توتالیتاریسم( به فرانسه)
- Hannah Arendt, La nature du totalitarisme, Paris, Payot, 1990; Idem, Payot & Rivages, 2006, pp. 42- 45, 56-58.
ـ عناوین اصلی به انگلیسی:
- Hannah Arendt, UNDERSTANDING AND POLITICS, ON THE NATURE OF THE TOTALITARISM, RELIGION AND POLITICS, Hanah Arendt Literary Ttrust, 1990.

اگردرباره ی عصر منتسکیو، آرنت از قول او ازجمله نظرات زیر را نقل میکند که: « اغلب کشور های اروپایی هنوز برپایه ی اخلاقیات اداره می شوند. اما در صورتی که در نتیجه ی یک دوران طولانی افراط در سوء استفاده از قدرت ، یا در اثر یک فتح نظامی، استبداد از حدود معینی تجاوز کند، دیگر اخلاقیاتی که پابرجا بماند وجود نخواهد داشت؛ و در این بخش زیبای جهان، سرشت آدمی، دست کم به مدتی نامعلوم، مستحق دشنام هایی خواهد شد که در سه بخش دیگر جهان نثار آن می کنند.»،(منتسکیو، روح القوانین<<اصل فرانسوی>>، کتاب چهارم، فصل چهارم، نک. آرنت، همان، صص. 43، 58)، در مورد عمق تاًملات منتسکیو درباره ی آثار خودکامگی، می گوید: "چنین بود که او توانسته بود نتایج نهایی آین شر را بدین صورت بیان کند که: « انسان، این موحود انعطاف پذیر که در جامعه از افکار و القائات دیگران اثر می پذیرد، همانقدر می تواند ماهیت انسانی خود را، وقتی آن را به او بشناساننند، دریابد، که قادراست، هنگامی که آن را از او می ربایند، حتی احساس برخورداری از چنین ماهیتی را نیز از دست بدهد.»" ( پیشین، دیباچه، نک. آرنت، همان. ص. 58.) و این عینأ مطابقت می کند با تبهکاری هایی که درقرن بیستم از جانب آمران و مباشران نظام های توتالیتر، در همه ی سلسله مراتب قدرت، دیده شد و هنوزنیزدیده می شود.

• ••٭ ) خطای بزرگ در اینگونه بحث ها، با وجوداطلاعات مفیدی که در آنها رد و بدل می شود، این است که سَبـُک سنگین کنندگان اتفاقات جزئی بعد از کسب رهبری از طرف آیت الله خمینی فراموش می کنند که در این نوع حوادث تاریخی رهبری را دودستی به کسی تقدیم نمی کنند، بلکه باید آنرا گرفت و حفظ کرد و نباید از دست داد؛ زمانی که رهبری بدست یک مرجع توتالیتر افتاد دیگر کارازکارگذشته است و آن چانه زدن های بعد از شورش 22 بهمن نمی توانست جز آنچه بدست آمد نتیجه ی دیگری بدهد.

٭• ٭• ) زنده یاد حسین ملک در نوشته های خود که در پاریس بعد از انقلاب از او منتشر شده بحث هایی را درباره ی ایدئولوژی های افراطی که او با واژه ی مطلق ایدئولوژی مطرح می کند( از آن جمله است : حسین ملک، ایدئولوژی و فرهنگ، از انتشارات نهضت مقاومت ملی)، ایدئولوژی را در برابر فرهنگ قرار می دهد. او در این نوشته ها می کوشد تا نشان دهد که، برخلاف فرهنگ ها که با تاریخ حیات و تاروپود زندگی ملل و اقوام پیوستگی دارند، آیینه ی تمام نمای آنها بوده و از هستی آنها تفکیک ناپذیرند، ایدئولوژی ها که " اشیاء ِ" شبه ِ فرهنگی معمولأ غریبه و وارداتی بوده و درهیچ فرهنگ اصیلی ریشه ندارند و جزبه حالت انگلی قابل دوام نیستند، برای نشو و نما و انتشار در هرمحیط جدید به خلاء ِ فرهنگی، یعنی سستی و زوال فرهنگ بومی که دستگاه دفاعی هویت قوم یا ملت را تشکیل می دهد، نیازمندند و بهمین دلیل نیز از خصوصیات آنها مقابله با مبانی فرهنگ اصیل قوم و ملت میزبان است. ریشه نداشتن ایدئولوژی ـ در مقابل ریشه دار بودن فرهنگ ـ است که، مقایسه ی سیستمیک جفت ِ "فرهنگ / ایدئولوژی"، با جفت دیگر ِ"ویروس / یاخته" را(که نخستنین آنها موجودی است فاقد برنامه ی مستقل حیات <<متالبولیسم مستقل>> و تولید مثل<<تکثیر مستقل>>، در حالی که دومین آنها مجهز به برنامه ی ژنتیکی تولید مثل کامل و بسیار پیچیده ای است) "، برای اذهان کاوشگر جالب توجه می سازد.

٭†‡•) بحث درمعنای این جهش کیفی و کمی جمعیت شهرهای بزرگ، ـ جهشی زاییده ی یک اصلاحات ارضی فرمایشی نا متناسب با ساخت بسیار ویژه ی کشاورزی ایران و بی توجه به مقتضیات اقلیمی این کشور ـ خارج از چارچوب محدود این مقالات است و به کار پژوهشی وسیع جداگانه ای، در پرتو تحقیقات دامنه داری که در جهان درباره زمینه های جنبش ها و نظام های توتالیتر انجام گرفته، نیاز دارد.

٭†‡٭) برای تفصیل درباره ی درجه ی غفلت استالین در این زمینه، نک. به
-Medvedef, Roy, Le Stalinisme : origines, histoire, conséquences, Paris, Éditions du Seuil, 1972.
•٭•) نک. محمد امینی، همان.
http://davarpanahp.blogfa.com/post-548.aspx
٭ ٭ ٭ •) برای متن کامل این سخنرانی تاریخی، نک. حسین مکی، همان، صص. 444ـ 450؛ نیز، حسین مکی، سخنرانی های تاریخی دکتر مصدق.
٭٭••) هرچند برخی از این اشخاص، با بازی با الفاظ،، یعنی با جابجا کردن "مفهوم "حاکمیت ملی"( کلمه به کلمه، مبنای دموکراسی مندرج درقانون اساسی انقلاب بزرگ فرانسه و ملهم از مفهوم "حاکمیت مردمی" مفهوم کلمه به کلمه مندرج در کتاب" قرارداد اجتماعی" ژ. ژ . روسو)، با اصطلاح " حاکمیت ملت"(شکل لغوی این مفهوم در ترجمه ی آن به آلمانی و احتمالأ زبان های شمال اروپا، دانسته یا ندانسته، می کوشند تا این ادعا یا توهم خود که درجمهوری اسلامی، به علت استقلال صوری کشور، ملت بر سرنوشت خود حاکم است، دستاویزی بتراشند. این اشخاص که بجای حاکمیت ملی، حاکمیت ملت را بکار می برند، سپس حاکمیت ملی را نیز بمعنی مترادف با استقلال بکار می بندند. شکل این مغالطه چنین است : هدف انقلاب تحقق حاکمیت ملی ( در این واژگان اختصاصی ایشان : استقلال) بوده؛ با تشکیل جمهوری اسلامی ایران از سلطه ی خارجی بیرون آمده؛ پس حاکمیت ملی تاًمین گردیده است. در مقابل این مغالطه، خواستاران حاکمیت ملی( به معنای حکومت مردم بر مردم)، ملیون و دیگر آزادیخواهان خواستار ِنظامی می باشند که درآن ملت با استفاده از نهاد های دموکراتیکی که تابع هیچگونه قیمی نباشند، بتوانند در مورد همه امور مربوط به منافع مشترک ملی و محلی خود تصمیم بگیرند.
دکتر مصدق بطوری که در مبارزات طولانی خود نشان داده بود و در سخنرانی های تاریخی خود نیز بکرات یادآورمی شد، میان استقلال و دموکراسی ملت ها، بویژه ملل ضعیف تر، ارتباطی تنگاتنگ می دید، و هم به مردم و هم به شاه تذکار داده بود که قدرت های زیادت طلب بیگانه زمانی که با یک تن سروکار داشته باشند( و این نکته درباره ی گروه حاکمی که تحت نظارت دموکراتیک مردم نباشد نیز صدق می کند) که از پشتوانه ی حمایت مردم و نمایندگان مشروع و آزاد آنان برخوردار نباشد می توانند خواست ها و مطامع خود را آسانتر به او تحمیل کنند. او در این باره از دوران سلطنت خودکامه ی رضاشاه که نامبرده طی آن جز ظاهری از قانون اساسی را رعایت نکرده بود، مثال هایی را ذکر می کرد که مهمم ترین آنها تحمیل قرارداد 1933 از طرف دولت انگلستان بود. او با این مثال ها می خواست بگوید که دیکتاتور( و دیکتاتورها) حتی اگر خواهان استقلال هم باشند به دلیل گسیحتگی از ملت و عدم توجه به اراده ی ملت، قادر نیستند بدان دست یابند.
این واقعیت از همان ابتدای برپایی جمهوری اسلامی نیز تجربه شد، هنگامی که در اوج اقتدار آیت الله خمینی، نامبرده بدون اندک توجه عاقبت اندیشانه به مصالح کشور بر گروگان گیری در سفارت آمریکا صحه نهاد و با این تصمیم غیر دموکراتیک که فقط ظاهر ِآن به استقلال طلبی مانند بود، منافع ملت ایران را دچار خطرات عظیمی ساخت : موجب توقیف دارایی های ایران که در اختیار دولت آمریکا بود گردید، زمینه ی ذهنی تجاوز به خاک ایران و جنگی خانمانسوز را که به خواست دولت آمریکا و متحدانش و بدست صدام حسین صورت گرفت فراهم آورد، و هر روز انزوای ایران در منطقه را، که براتکاء اجباری و وابستگی جمهوری اسلامی به دیپلماسی شوروی دائمأ می افزود، تشدید کرد، و این تنها ابعادی از محدودیت استقلال جمهوری اسلامی در صحنه ی جهانی است.
همه ی کسانی که از اندکی آگاهی از روابط ا بین المللی بهره دارند بخوبی می دانند که بسیاری از فعل و انفعالات دیپلماتیک میان دولت ها بصورت سرّی صورت می گیرد و حتی در کشور هایی که مردم در سایه ی دموکراسی امکان بازخواست از دولت های خود را دارند بسیاری از حقایق در این زمینه ها بعد از وقوع و آنهم غالبأ بطور ناقص آفتابی می شود و به طریق اولی مردم کشور هایی که از دموکراسی محروم اند هیج وسیله ای برای کنترل توافق های پشت پرده ی دولت های خود با قدرت های بزرگ ندارند. بدیهی است که در مورد چنین کشورهایی سخن گفتن از استقلال، به صرف اینکه سران آنها در صحنه های علنی با استففاده از لحنی پرخاشگرانه با دول مقابل سخن می گویند، اگر فریبکاری سیاسی نباشد، دست کم توهمی خطرناک است
از لحظ تاریخ ِ مفاهیم استقلال و حاکمیت ملی و اصطلاحات مبین آنها بد نیست بدانیم که مفهوم حقوقی حاکمیت در فلسفه ی حقوق اروپا در حقوق رومی قدیم ریشه دارد و همراه با مفهوم دولت ( Etat) تکوین می یابد؛ اما در آن دوره آن دوران دو مفهوم( دولت و حاکمیت) هر دو در یک شخص تجسم می یافت. به تدریج بود که مفهوم حاکمیت و واژه ای که آن را بیان می کرد، یعنی سوورِنته ( به فرانسه souveraineté، مشتق از واژه ی لاتینی superanus) به یک مفهوم نظری انتزاعی تبدیل شد.
در قرن شانزدهم حقوقدان و فیلسوف اومانیست فرانسوی، ژان بُـدَن (Jean Bodin) در بزرگترین اثر خود موسوم به " شش کتاب جمهوری" ( در واژگان نویسنده کلمه ی جمهوری به معنای دولت است) برای اولین بار این اصل را به پیش می کشند که سرشت هر دولت را ماهیت مرجع ِ نهایی ِآن، که وی آنرا " سووُرن (souverain) می نامد، تعیین می کند. از این زمان است که تحت تاًثیر آثار ژان بدن مفهوم بالا به یک مسئله ی مرکزی فلسفه ی سیاسی تبدیل می شود و ژ. ژ. روسو در قرار داد اجتماعی با افزودن صفت " مردمی" به آن مفهوم " حاکمیت مردمی" را مطرح می کند. در انقلاب بزرگ فرانسه، نویسندگان قانون اساسی که تحت تاًثیر نظریات روسو بودند، مفهوم ساخته ی او را با تغییر آن به حاکمیت ملی( بحای حاکمیت مردمی) در متن آن قانون وارد کردند.
در زبان فارسی، هنگام استعمال اینگونه اصطلاحات توجه به این نکته نیزمهم است که تحصیلات سیاسی و حقوقی اکثر یاران دکتر مصدق در فرانسه و بزبان این کشور بوده، بدون از یاد بردنِ احاطه ی آنان به واژگان فنی ِاین رشته، خاصه حقوق اساسی و حقوق سیاسی که بیش ازهرجا در تاریخ فرانسه و بزبان فرانسه تکوین یافته است. بعنوان مثال شادروان غلامحسین زیرک زاده، برادر ارشد مهندس زیرک زاده از جمله کسانی بود که بعضی از آثار مهم فلاسفه ی حقوق فرانسوی زبان را به فارسی ترجمه کردند؛ نامبرده ازجمله کتاب ِ ا ِمیل (Emile ) ژان ژاک روسو، که دیدگاه نویسنده را در فلسفه ی آموزش و پرورش تشریح می کرد، (پیش از 28 مرداد) ازفرانسه به فارسی ترجمه کرده بود. این فرزانگان در انتخاب شعار« استقرار حاکمیت ملی هدف جبهه ملی ایران است» اصطلاح " حاکمیت ملی " را نه نسنجیده، و نه برحسب تصادف، بلکه با علم و احاطه ی کامل برمنشاء و کاربرد آنها، و مطابق اصل فرانسوی هریک ازکلمات انتخاب کرده بودند.
ــ تصحیح:
در آخرین قسمت منتشرشده ی این مقالات، بخش سوم (1)، در توضیحات مربوط به" دستگاه های دینامیک"، در مثال منظومه های خورشیدی، جمله ی « منظومه ی خورشیدی( و بطور کلی همه ی منظومه هایی که از بیش از دو کره تشکیل شده باشند) در زمره ی ساده ترین دستگاه های دینامیکی بشمار می روند که ازدترمینیسم خائوسی تبعیت می کنند( قصیه ی هانری پوانکاره موسوم به " قضیه ی سه جسم"). »، در نتیحه یک خطای بازنویسی نویسنده، درهمه ی سایت ها، به شکل زیر، که متضمن یک غلط علمی مهم است، منتشر شده است:
« منظومه ی خورشیدی( و بطور کلی همه ی منظومه هایی که از بیش از یک کره تشکیل شده باشند) در زمره ی ساده ترین دستگاه های دینامیکی بشمار می روند که ازدترمینیسم خائوسی تبعیت می کنند( قصیه ی هانری پوانکاره موسوم به " قضیه ی سه جسم").
بدیهی است که شکل اول جمله در بالا صحیحح است و شکل دوم نادرست، زیرا دستگاهی که از اجرام آسمانی شامل بیشتر از یک کره ( فیالمثل یک خورشید) نباشد، البته بر طبق تعریف یک منظومه محسوب نمی شود. بعنوان مثال زمین با ماه ِ آن یک دستگاه دینامیک کلاسیک تشکیل می دهد، اما سیاراتی که دارای دست کم یک ماه نباشند، هرگاه تاًثیر متقبل آنها با خورشید( یا دیگر سیارات ) را انتزاع کنیم، به تنهایی یک دستگاه دینامیک آسمانی بشمار نمی روند.(حروف سیاه از ماست).
از وبلاگ " احترام آزادی" و دیگرسایت هایی که با دریافت متن تصحیح شده آن را منعکس کردند تشکر می شود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد