می رسد نسیمِ اقیانوس
قاصدی همه سور وُ نور
بارقه های شوق وُ قهقهۀ ساحل
در پشنگه های روشنِ آب
ایستاده خسته پریشان
ز هلهله ها وُ جشن دور
بلوطِ تنهایِ بی ساز
شن های شادی
- در پیشِ آتش وُ رامشگرِ آبنوس
ماهِ کولیِ دایره در دست را
خنیاگرِ خلخال به پای را –
آواز می دهند
تا او ترانۀ تنهایی اش را بخواند به ناز:
شب، در جامِ برنجیِ جهان
شبنم می نوشد
گُلی که بخشنده ست
در خویش می خواند
مانندِ برف، بی صدا
هر دانه ماسه ای، قاصدِ سِرّی ست
که با دریا در میان می نهد
موجِ سیمگون، صدفِ فکر را
به ساحلِ حوصله سفر می دهد
تا او دیده بشوید ز خواب
تا با درخششِ مرواریدِ جان
موسیقیِ شورابِ شب را بنوازد به راز
با این همه زیبایی
تنها نیستم
بلوطِ ستبر سُرود
2013/ 10 / 23
http://rezabishetab.blogfa.com