|
چندي پيش نوشته اي از آقاي شيدان وثيق در تارنماهاي فارسي زبان با عنوان بالا انتشار يافت. اين نوشته، به طوري كه ايشان خود متذكر ميگردند، در رابطه با پروژهي «شكل دهي به تشكل بزرگ چپ» نگارش يافته است. ايشان بر اين باورند كه اين پروژه اگر بخواهد چيزي بيش از رؤيائي شيرين براي برون رفت از بحراني باشد كه چپ ايران با آن دست به گريبان است و گامي اساسي در جهت فائق آمدن بر اين بحران بشمار آيد بايد براي اين دو پرسش اساسي «كدام سوسياليسم؟ و كدام چپ؟»، پاسخهائي درخور بيابد.
خوانندهي علاقمند به سرنوشت چپ در ايران و جهان كه سالهاست در جستجوي متفكري دورانساز براي نشان دادن راهچارهاي به چپ گيج و سرگردان ايران (و چرا نه جهان) بوده است تا دريابد كه سرانجام بايد براي كدام سوسياليسم؟ مبارزه كند و به كدام چپ؟ بپيوندد با خواندن جملات فوق و طرح اين دو پرسش اساسي كه «مناسباتي تنگاتنگ» نيز با يكديگر دارند، ذوق زده شده، تمام هوش و حواس ناچيز خود را جمع و جور ميكند تا مبادا حتا ذرهاي از پاسخهاي داهيانهاي را كه آقاي شيدان وثيق به آن دو پرسش اساسي خواهند داد از دست بدهد. ولي آقاي وثيق در همان جملهي اولي كه در پاراگراف بعدي در پاسخ به دو پرسش فوق ميدهند آپ پاكي را روي دست خوانندهي علاقمند ميريزند و وي را كاملن مايوس ميسازد. ايشان مينويسد: «امروزه، اما پاسخي آماده و روشن براي دو پرسش فوق وجود ندارد. به طوري كه حتا در آن جا كه جنبش سوسياليستي در نظريه و عمل تولد يافته و رشد كرده است، يعني در سامانهاي سرمايه داري پيش رفته، پس از سير نزديك به دو سده و در پي آزمونهاي گوناگون، معنا و مضمون «سوسياليسم» و چگونگي بر آمدن آن هم چنان تار و تاريك باقي ماندهاند.» يعني آقاي وثيق ميخواهند ما را بكلي مايوس كنند و به ما بگويند كه حتا متفكري بزرگ و عميق چون ايشان هم نميتوانند سوسياليسم را در معنا و مضمون از تار و تاريك بودگي برهانند و به آن شفافيت و روشني بخشند؟ پس بايد دست به دامان چه كسي شد!؟ «امروزه اما پاسخي آماده و...». اين حكم آقاي وثيق از نظر تاريخي نادرست است و پرسشهائي را مطرح ميسازد. نخست آن كه منظور از «پاسخي آماده و روشن» چيست؟ آيا پاسخي آماده و روشن كه مورد قبول آقاي وثيق باشد. يا اساسن پاسخي آماده و روشن. زيرا پاسخهاي متنوعِ آماده و روشن در سراسر دو سدهاي كه آقاي شيدان وثيق از آنها از سير «جنبش سوسياليستي» سخن ميگويد وجود داشته و امروز هم وجود دارد. از قضا خود ايشان در سالهاي جواني، بنابر آن چه خودشان در برخي نوشتهها و مصاحبههايشان نوشته و گفتهاند، دنبالهروي يكي از اين پاسخهاي «آماده و روشن» كه در زمان پيوستن ايشان به آن مُد روز بود، يعني مائوئيسم بودهاند. و از آن جا كه مائو استالينست بود پس ايشان نيز به «سوسياليسم واقعن موجود» يعني سوسياليسم سويتي- استاليني ايمان و باور داشتهاند. شايد به همين دليل بوده است كه ايشان در راستاي پيروي از و اجراي تئوري «سه جهان» مائوئيستها، به عنوان عضوي از حزب مائوئيست رنجبران، خميني، ولايت فقيه خميني و نظام جمهوري اسلامياش را قبول داشتند و از آن دفاع ميكردند. در حالي كه در همان زمان بخشهاي ديگري در جنبش سوسياليستي وجود داشتند، كه از تئوريها و نظريههاي ديگر پيروي ميكردند. مانند نويسندهي اين سطور، كه خود را پيرو ماركس ميدانست و استالينيسم و مائوئيسم را ضد آن و بنا بر درك خود از تئوريهاي ماركس نميتوانست خميني، ولايت فقيه و نظام اسلامياش را بپذيرد و از آن دفاع كند. البته براي رد و مخالفت با خميني، ولايت فقيه و نظام اسلامياش ضروري نبود كه آدمي حتمن ماركسيست باشد. چون جريانهاي ديگر مائوئيست نيز در همان زمان در ايران وجود داشتند كه فريب خميني را نخوردند و به مخالفت با ولايت فقيه و نظامي اسلامي به مبارزه برخاستند. پس لازم است به آقاي شيدان وثيق يادآور شد كه در سراسر آن دو سده و هم اكنون نيز يك «جنبش سوسياليستيي» واحد وجود نداشته و در جامعهي طبقاتي هرگز يك جنبش واحد سوسياليستي وجود نخواهد داشت. ماركس و انگلس در زمان نگارش «مانيفست حزب كمونيست» در بخش «ادبيات سوسياليستي و كمونيستي» از سه جريان «سوسياليستي» سخن ميگويند از «سوسياليسسم ارتجاعي» گرفته- با سه زير بخش آن: الف) سوسياليسم فئودالي؛ 2) سوسياليسم خرده بورژوائي و 3) سوسياليسم آلماني يا سوسياليسم «حقيقي»- تا سوسياليسم محافظهكار يا بورژوائي و سوسياليسم و كمونيسم انتقادي- تخيلي كه در مجموع ميشود شش جريان سوسياليستي. كه اگر سوسياليسم علميي خود آنان را نيز به آنها اضافه كنيم در مجموع ميشود هفت سوسياليسم. ماركس و انگلس در همان بخش به هنگام توضيح تبيينهاي آن شش سوسياليسم پايههاي طبقاتي هر يك از آنها را نيز بررسي ميكنند و توضيح ميدهند. آقاي شيدان وثيق ميتواند حد اكثر ادعا كند كه جنبش سوسياليستي و سوسياليسم مورد نظر ايشان كه ايشان آن را «سوسياليسم رهائي خواهانه» ميخواند، وجود ندارد و هيچگاه نيز وجود نداشته است. ولي اين حكم نيز نادرست است و اين پرسش را مطرح مي كند كه مگر تمام جنبشهاي سوسياليستي تاكنوني خود را ضد سرمايه داري و رهائي خواه تلقي نكردهاند. مگر زماني كه آقاي شيدان وثيق به «سوسياليسم مائوئيستي» پيوستند، كه خود را جزئي از سوسياليسم سويتي يعني استالينيسم قلمداد ميكرد، آن سوسياليسم را سوسياليسم «رهائي خواهانه» نميپنداشتند؟ اگر آقاي وثيق قدري در «فرايند» مائوئيست شدن خود تامل كنند و به اين موضوع بيانديشند كه چرا و چگونه ايشان مائوئيست شدند، شايد بتوانند زمينههاي اجتماعيي نظرات كنوني خود را نيز دريابند و خود را از پريشانحالي و پريشانگوئي برهانند! شايد ايشان هم مانند ميليونها جوان ديگر به اين دليل مائوئيست شدند چون در آن روزگاران، سالهاي دههي 60 قرن گذشته، مائوئيسم ميان جوانان و به ويژه دانشجويان «مُد» روز بود؟ و ايشان نيز مانند بسياري از «مانكنهاي سياسي» ديگر كه همواره لباس ايدئولوژيِ مُد روز را به تن ميكنند چون آن روز مائوئيسم مد روز بود و لازم ميآمد همرنگ جماعت شد مائوئيست شدند و امروز كه ماركس، مائو و... از مُد افتادهاند و نيچه، فوكو، پست مدرنيسم مد روز است پيرو نيچه و فوكو و... ميباشند. بگذريم. آقاي شيدان وثيق در نقلي كه در بالا از ايشان آورده شد در ادامه ميگويند: «... پس از سير نزديك به دو سده و در پي آزمونهاي گوناگون، معنا و مضمون «سوسياليسم» و چگونگي برآمدن آن همچنان تار و تاريك باقي ماندهاند. ايشان سپس در توضيح حكم نقل شده در بالا شمهاي از تاريخ «جنبش كارگري و سوسياليستي» را ميآورند، از جنبش چارتيست گرفته تا كمون پاريس تا انقلاب روسيه و انقلاب چين؛ از سوسيال دموكراسي گرفته تا سوسياليسم جهان سومي؛ تا فروپاشي سوسياليسم واقعن موجود؛ تا جنبشهاي ضد سرمايه داري كنوني... تا به اين نتيجه برسند كه در اين مراحل مختلف از «جنبش كارگري و سوسياليستي»، «تعريفها، تبيينها و عمل كردهائي متفاوت و گاه متضاد از «سوسياليسم» به دست داده شده است». عجب كشف مهمي.! آقاي وثيق با تكرار بديهيات و رديف كردن آنها پشت سر هم هيچ چيز تازهاي را كه از پيش دانسته نبوده است به خواننده ارايه نميدهد. البته ايشان در هر نوشتهاش ميكوشد با آوردن واژههاي فرنگي- اين بار سكانس، multitde و... (حتمن چون زبان فارسي براي بيان نظرات بديع و پيچيدهي ايشان به اندازهي كافي مناسب و رسا نيست) به خواننده القا كند كه دارد نوآوري ميكند و چيز تازهاي را كه پيش از ايشان كسي نگفته ميگويد. ولي هر كس كه خود را با تاريخ جنبشهاي اجتماعيي بيش از دو قرن گذشته مشغول كرده باشد اين بديهيات را ميداند. آنچه آقاي شيدان وثيق در هيچ يك از نوشتههاي تاكنوني خود به آن نپرداخته و در اين نوشته نيز به آن نميپردازد بررسي و توضيح چراها وعلتهاي وجود پديدهها و روندهائي است كه مطرح ميكند. آن جا كه پاسخ به چراها و بررسيي علتها خود را به آقاي وثيق تحميل ميكند، ايشان به سادگي از پاسخگوئي به آن چراها و علتها طفره ميرود و شانه خالي ميكند و تنها به رديف كردن و برشمردن معلولهاي قابل مشاهده كه تا كنون هزارها بار گفته شده است بسنده ميكند. ايشان يا ناتوان از بررسي و تحليل چراها و علت هاست يا شايد تصور ميكند كه مشاهدهي معلولها با چشم يا شنيدن از آنها با گوش و لفاظي كردن در بارهي آنها برابر است با تحليل پديدهها و بررسي علت ها. از باب مثال اين كه، چرا و به چه دليل بايد انقلاب اكتبر را انقلابي سوسياليستي تلقي كرد. و چرا و به چه دليل بايد انقلاب اكتبر و پيآمدهاي آن را تحقق تئوريها و نظريههاي ماركس در مورد انقلاب سوسياليستي و سوسياليسم دانست. آن طور كه لنين ادعا ميكند. يا به چه دليل و به چه علت بايد انقلاب چين را انقلابي سوسياليستي و جامعهي محصول آن را جامعهاي سوسياليستي دانست؟ الخ. اگر انقلابهاي اكتبر و چين و جوامع پيآمدهاي آنها انقلابها و جوامعي سوسياليستي در انطباق با تئوريها و نظرات ماركس بودند، چرا و به چه علتهائي به اهداف ادعائي خود دست نيافتند و شكست خوردند؟ آيا بايد علتها را بنا بر تئوريها و نظرات ماركس در شرايط مادي، عيني و ذهنياي جستجو كرد كه در آن جوامع پيش از انقلاب وجود داشت يا در تصادفهها، نهادها، احزاب، رهبران و اشخاص يا در توطئه هاي امپرياليستها؟ بنابراين، يا آقاي شيدان وثيق انقلاب اكتبر، انقلاب چين و...، و جوامعي را كه در پي آنها پديد آمدند انقلابهاي سوسياليستي و جوامع سوسياليستي و تحقق عملي تئوريها، نظرات و استنتاجات ماركس از گرايش تكامل جامعهي سرمايه داري به سوي كمونيسم ميداند پس در اين صورت براي يك بار هم كه شده از مبهمگوئي در اين مورد دست بردارد و اين موضوع را با صراحت و بوضوح تصديق كند و نشان دهد كه انقلابهاي اكتبر و چين و آن جوامعِ به زعم ايشان سوسياليستي، با كدام تئوري ونظريهي ماركس در مورد ضرورت وقوع انقلاب سوسياليستي و ايجاد جامعهاي سوسياليستي در جامعهاي عقبمانده ودهقاني در انطباق ميباشد. يا اين كه اين طور نيست. به نظر ايشان آن انقلابها و آن جوامع را نميتوان تحقق تئوريها و نظرات ماركس در بارهي پيششرايط مادي، عيني و ذهني براي وقوع انقلاب سوسياليستي و پديدار شدن سوسياليسم به مثابه فاز پائينيي و مرحلهي گذار از سرمايه داري تكامل يافته به جامعهي كمونيستي، كه مهمترين وظيفهي آن رفع Aufhebung ماشين دولتي و طبقات است، تلقي كرد. اگر ايشان آن انقلابها و آن جوامع را تحقق تئوريها و نظرات ماركس در بارهي انقلاب سوسياليستي و جامعهي سوسياليستي نداند پس در اين صورت اين ادعاي ايشان كه انقلاب و سوسياليسم ماركسي در «نظر و عمل» نتوانست تحقق يابد و شكست خورده است ديگر اساس و پايهاي نخواهد داشت. البته آقاي شيدان وثيق به طور روشن و آشكار نميگويد كه آيا از نظر ايشان آن انقلابها و آن جامعه ها تحقق نظريه ماركس نسبت به انقلاب سوسياليستي و جامعه ي سوسياليستي بوده يا نه؟ اگر پاسخ آري است تبيين آن مبتني بر كدام تئوري و نظريه ماركس است. لنينيستها دستكم اين صداقت را داشتهاند كه براي توضيج سوسياليستي بودن انقلاب اكتبر و سوسياليسم روسي لنينيسم را به دنبال ماركسيسم اضافه كنند، ماركسيسم- لنينيسم، و آن را «ماركسيسم دوران امپرياليسم» مينامند. اما آقاي وثيق اگر چه به طور صريح و آشكار نميگويد كه سوسياليسمهاي روسي و چيني تحقق نظرات ماركس در پراتيك بودهاند ولي به طور ضمني و تلويحي چنين ادعائي را ميكند. زيرا به آن براي «تئوري»اش نياز دارد. اساسن گويا ابهامگوئي در شيوهي بيان، درك ايشان از بيان «علمي» است. هميشه و همه جا بايد راهي را براي حاشا كردن باقي گذاشت. ادامه دارد نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|