سُستى نيروى انديشيدن و غفلت از موضوعات و واقعيات هستى كه تدبير در آن خنثى است، در ميان ما ايرانيان، به چيزها يى كه ديگران بدانها انديشيدند و از آن به مقام شامخ و شايستگى زندگى رسيدند، به جاى كشف و راه يافتن به نحوه انديشيدن آنها مجذوب شان مى شويم و به محققان و انديشمندان شان خيره سرى ها نشان مى دهيم اما در نهان، به اين خاطر در نهان تا از خودباختگى ما از پى ندارى و زارىِ تاريخاً جا افتاده پنهان بماند. مى گويم خيره سرى هاى نهان زيرا خيره سرى بر چيزى اگر آشكار باشد از خودباختگى نيز به تبع آشكار خواهد شد١و اين مى تواند ادعاى "فرهنگ غنى" و از همين زاويه برقرارى ارتباط با محققان و انديشمندان فرنگى، را پنبه كند و چون نمى خواهيم در مقابل آنها كم بيآوريم رفتارهاى عجيب و غريبى از خود نشان مى دهيم؛ يك نمونه از اين دست رفتار عجيب و غريب كه ناشى از، از خودباختگى ست اينكه مدام از "فرهنگ غنى" ايرانيان داد و قال راه مى اندازيم تا هم به خودمان نيرو ببخشيم و هم طرف مقابل را حالى كنيم كه "فرهنگ غنى" ما ايرانيان كه داشته ايم و آن جز ايرانيت ما نيست مى تواند راه گشاى امروز ما شود درست مانند دو نفر هنگامى مى خواهند يقه درانى كنند، فردى كه ترسيده و خود را باخته مدام صدايش را بالا مى برد تا به خودش نيرو دهد و طرف مقابل را هم از دعوا منصرف كند و بدينسان به او حالى كند كه يلى هست. نمونه ديگر اين نوع رفتار و نهان ساختن از خودباختگى مان اينست كه، ايرانيت و اسلاميت را در كنار مدرنيت غرب قرار مى دهيم و وانمود مى كنيم كه اين سه مى توانند در استقرار دموكراسى در ايران با يكديگر سازگارى نشان دهند يعنى مى خواهيم بگوييم ايرانيت و اسلاميت ما چيز كمى براى استقرار نظام مدرن و الگوى دموكراسى ندارد در حاليكه دو ساختار الگوى دموكراسى يعنى ساختار حقوقى و سياسى كمترين ارتباطى با دينيت ندارند و سازگارى ميان دينيت و مدرنيت حداقل مرتبط با اين دو ساختار ناممكن است. اين دو نمونه برملا كننده رفتار عجيب و غريب ناشى از، از خودباختگى ماست. خصوصاً تازه به دورن رسيده هاى فرنگ ديده ما، خويش را آنچنان به نوعى از رفتار فرهنگى بزك مى كنند كه آدمى گاهى وقت ها شك مى كند كه نكند ما در گذرِ زمان تهى مان، چيزكى داشتيم كه با غرب برابرى كند اما از آن بى خبريم.
دم خروس نينديشيدن ما و به تبع آن فقدان روشنگرى آنجايى بيرون مى زند كه يك مقاله چند صفحه اى بيش از نصفش مورد و بى مورد به تكرار سخنان انديشمندان و "محققان اكادميك" غرب به اختصاص كمترين استدلال از نيروى ذهن خويش اقتضاء مى گردد و به آن قانع هستيم. عجيب نيست از آنجائيكه به روال انديشيدن بدوريم، اگر از ميان ما يكى بخواهد بيانديشد و موضوع و مفهومى را استدلال كند به ذئقه عادت كرده به طبع متعارفِ نينديشيدگى ما بى معطر بوده و فوراً پاى آكادميك هاى غربى ها و برخى تئورى و نظريه پردازى شان در مقابلش به هدف نفى آن قياس مى شوند بى آنكه خود بتوانيم چها خط استدلال در رد آن بيآوريم بقول معروف من آنم كه رستم بود پهلوان و به جاى پرداختن به خودِ موضوع و مفهوم به نظم در آمده، چگونگى و فرم آن مسئله ساز مى شود و اين همان تلاش رفتار فرهنگى اى است كه بى بصيرتىِ فكرى مان را پوشيده مى خواهد و براى ايز گم كردن از آكادميكرهاى غرب داستان سرايى مى كند تا هول و هراس دشوارى انديشيدن را از خود دور سازد. در واقع جلوه هاى كشفيات علمى غربى ها (تحقيقات آكادميك) به خاطر چگونگى دست يافتن آنها به اين كشفيات برايمان ارج و قرب ندارند بلكه خودِ آن كشفيات ما را بيهوده سر ذوق مى آورد و همزمان مى توانيم خودمان را با آكادميكرهاى غربى برابر نشان دهيم همينكه مدام از آنها سخن مى گوييم و تحقيقاتشان را مى ستاييم، داريم مى گوييم كه كشفيات شما از تيررس فهم ما دور نيست. اما معلوم نيست فهيم بودن ما چرا به دادِ خودِ ما نرسيد و پس از هزاران سال از پسِ حكومت دينى ساسانيان مجدداً حكومت دينى برپا داشتيم كه همچنان ستبر ايستاده است.
در رابطه با بيان ساده از يك موضوع و يا مفهوم كه برخى دوستان مطرح ساختند توضيح من اينست: فرض را براين بگيريم كه يك فرد با نام ايكس مى خواهد از ارزشها بعنوان مثال از ارزش اصلاحات مفهوم بسازد براى چنين كارى ابتدا بايد بگويد ارزشها چيست و آنگاه انتزاع ارزشها يعنى چه، و سپس در توضيح آنها بگويد آرمان هاى ما انسان ها ارزشهاى انتزاعى اند اين يك روند تبيينى ست كه بدان روشنگرى گويند حال اگر دشوارى فهميدن در روند روشنگرى پيش بيايد چه چيز را به ما مى گويد جز نامتعارف بودن روشنگرى در ميان ما؟ كه هضم آن براى ذهن آبديده نشده به انديشيدن ما سخت بنظر مى آيد، اين ديگر مشكل روشنگرى نيست بلكه مشكل از قواى فهم و درك ماست كه به چنين مفاهيم و تبيينى عادت ندارد.
هيچ يك از موضوعات مفهومى مربوط به انسان غير قابل فهم نيستند اگر غير قابل فهم شان كنيم كاهلى و اهمال كارى ذهن را به نمايش در مى آوريم و ذهن را كف بسته به سوى پذيرش امرى مى بريم تا تنبلى ذهن از نينديشيدن جبران مافات شود مثلاً وقتى باورمند شويم و اعتقاد بيابيم ذهن براى انديشيدن نامتحرك مى شود. اصولاً معتقد شدن و در آن هزاره ها باقى ماندن از همين تنبلى ذهن ناشى مى شود چه مى خواهد اعتقاد دينى باشد و چه عرفانى و يا فرنگى مآبانه كه صرفاً جنبه تقليدى از مظاهر موضوعات غربى ها داشته باشد كه خود نوعى اعتقاد و فرار زيركانه از تعقل و تعمق است. به اين خاطر مى گويم فرار زيركانه از تعقل و تعمق چونكه ما با ضمير آگاه به دشوارىِ انديشيدن، آن را پس مى زنيم . وقتى ايرانى در يك مقاله نمى تواند چهار خط از طريقت ذهن خويش استدلال كند و اگر هم استدلالى پيش آيد آن را در مقابل آكادميك هاى غربى قرار مى دهد چه معنايى دارد جز خودنينديشى و پس زدن دشوارى هاى انديشيدن؟ آيا هيچگاه به مغزمان خطور كرد كه چرا "تحقيقات آكادميك" غربى ها در رشته هاى گوناگون علم بعنوان مظاهر انديشيدن و معيارهاى عقلى برايمان ملاك مى شوند اما خودِ انديشيدن هيچگاه اساس ذهن ما نمى شود؟ دليل آن بسيار روشن و ساده است ما به دنبال ظاهر غربى ها هستيم كه راه آسان پذيرفتن و فكر نكردن است و نه باطن آنها كه انديشيدن است كه قواعد و روش آن، قدرت فكر كردن و تعمق مى خواهد و اين خصوصاً براى ذهن عادت به اعتقاد ما دشوار است و براى فرار از اين دشوارى بدان(انديشيدن) محافظه كار هستيم. يعنى مظاهر غرب (تحقيقات آكادميك) بعنوان معيار و ملاك بر همه چيز ما دخل و تصرف دارند و با آنها نسخه مسائل مان را مى پيچيم كه راه ساده ايست و دشوارى انديشيدن كه اين دشوارى از پى مفهوم ساختن ارزشها يمان، به نظم در آوردن آنها، الگو ساختن آنها، و استدلال و روشنگرى نمايان مى شوند و مى تواند خط بطلانى باشد بر راهيافت ساده باورمند شدن، اصلى مى شود كه از آن بگريزيم و بدين ترتيب در دنباله گذر زمان تهى مان٢ همچنان مغفول بمانيم. مردمانى كه چنين دشوارى هاى از پى انديشيدن را متقبل نشوند همواره در بى تاريخى و بى مفهومى زمان باقى خواهند ماند زيرا انديشيدن حركت مى آورد و از آن زمان معنا پيدا مى كند اما زمان در فرهنگ ما ايرانيان ميان تهى ست.
اساس هر كار و موضوع مربوط به انسان و هستى واقع بر زمان و مكان، بى ترديد از قدرت تفكر راه حل عقلانى كسب مى كند و در واقع قدرت تفكر و روند عقلانى شدن زيبنده هم اند يعنى لازم و ملزوم. اما ما چون قدرت تفكر ما از ما سلب شده است و متعاقباً موضوعات ما هم به تبع آن راه حل عقلى ندارند و اصلاً معيارش اين نيست در نتيجه برخى فرنگ ديده هاى ما از هول حليم به داخل ديگ مى افتند و در گفتار و نوشتار خويش براى اثبات يا رد نظرى دائماً از آكادميكرهاى فرنگى حجت مى آورند و معيار اثبات هر چيز را از چشم آنها ديده و خود بجاى تعقل به جستجوى راه حل آسان مى گردند اگر بخواهيم در اين زمينه، موضوع ساده خواهى ما را تاريخاً از آن فاكت بيآوريم چه فاكتى از اين بهتر كه ما تاريخاً به دنبال آموختن انديشيدن( دشوارى انديشيد) نرفتيم و راه آسان كه اعتقاد يافتن به مكتب هاى گوناگون بسته به دوران هاى مشخص را برگزيده ايم آيا حد، معيار عقلى و انديشيدن ما از باور به عرفان بيشتر بوده است؟ و اين چه چيز را نشان مى دهد جز اينكه ايرانى در دشوارى انديشيدن به زانو در آمد.
به همين دليل انديشيدن فردى از ميان ما و استدلال او، حرارت ما را به دليل بيگانه با انديشيدن و استدلال، بالا مى برد و اين حرارت با بى چون و چرايى فرنگ مآبى ما، ما را به درجه تب مى رساند و هذيان گوى آكادميكرهاى غربى مى شويم و به جاى اينكه دشوارى هاى انديشيدن را متقبل شويم و از طريق آموختن از انديشيدن غربى ها، خود نيز به "تحقيقات آكادميك" نائل آييم با انتخاب راه ساده باورمند شدن و اعتقاد يافتن به "تحقيقات آكادميك" آنها بعنوان معيار و الگوى خويش بر همه شئون و روال مان، كپى بردارى مى كنيم و جارى مى سازيم. و بدينسان هر آفرينش معنايى، لغوى و مفهومى برايمان به طبع رايج سادنگرى و ساده خواهى، به فهم ما سخت مى آيد. چونكه رفتار فرهنگى ما پذيرش بى كم و كاست ارزشهاست و پذيرش هر چيز ساده است تا فكر كردن در باره آن چيز، به همين دليل پذيرش و معيار ارزشى آكادميكرهاى غربى برايمان ساده و آسان است تا مراجعه به نحوه انديشيدن آنها و آموختن و كسب اين معيار از آنها.
نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com
١- خيره سرى به چيزى، اعتماد بنفس را سلب مى كند و انسان بيگانه از خود، به آن چيز دلبستگى وافر نشان خواهد داد. دلبستگى ما به "تحقيقات آكادميك" غربى ها و انديشمندانِ آنها نمونه اى از آن است.
٢- گذرِ زمان تهى را براى ساده خواهان اينگونه توضيح مى دهم: تاريخ هنگامى معناى تاريخ مى گيرد كه در آن حركت انسان به سوى سعادت بر محور شَوَند استوار باشد و حركت به زمان در ادوار مختلف معنا بخشيده و معناى زمان داراى ارزش پيشينى و پسينى كه متمايز از هم اند مى باشد. پس از پى حركت، زمان زاييده مى شود و به زندگى معنا مى بخشد در حاليكه ما ايرانيان از آغاز تا كنون در بى معناى زمان گذران زندگى كرديم زيرا حركت وجود نداشته است، يكنواختى و بى كفايتى نظام سياسى ايران در قرون متمادى به اين نظر ما صحه مى نهد يعنى نظام سياسى از زمان آغازين تا زمان ما در ايران در همانگى خويش سپرى شد و اين همانگى زمان هم هست چونكه زمان انقطاع نيافت تا در پيشينى و پسينى از هم تميز گردد. بعنوان مثال زمان در قرون وسطا همانى نيست كه امروز در نظامات مدرنيته هست در حاليكه در ايران هم بالحاظ تسلط ارزشهاى دينى بر فرهنگ و هم يكنواختى نوع نظام سياسى در همه دوران، زمان نيز يكنواخت است.