logo





مفهوم پيچيده طبقه اجتماعی در جامعه پيچيده ايران

شنبه ۱۵ فروردين ۱۳۸۸ - ۰۴ آپريل ۲۰۰۹

دکتر پرويز پيران

اعتماد:
- استاديار دانشگاه علامه طباطبايي
عضو هيات مديره علمي آکادمي سوئيس براي توسعه و عضو شبکه جهاني نوآوران حکومتي دانشکده حکومت جان اف کندي دانشگاه هاروارد

طرح مساله و کار پايه مفهومي

سال ها قبل نگارنده اين سطور مدعي شد اکثريت قريب به اتفاق مفاهيمي که به شکلي به انسان که جهان اکبر در او پيچيده شده است، چه به گونه يي فردي يا جمعي مربوطند، مفاهيمي سهل و ممتنع اند. از آن روي سهل و ساده اند که به هر حال هر آن کس که چند صباحي در اين خاکدان روزگار گذرانده باشد، برداشت و تعريفي از آن مفاهيم عرضه مي دارد که از جهاتي قابل قبول به نظر مي رسند. در عين حال ممتنع اند، زيرا با لحظه يي وارسي و لختي چند و چون، فراتر از برداشت سهل و ساده اوليه، پيچيدگي مفرط، ابعاد متنوع، ويژگي هاي درهم تنيده و دائماً در حال شدن از راه مي رسد و آشکار مي شود تا محقق عجول و زودباور را شگفت زده، حيران کند (نگاه کنيد به پيران، 1365 و 1368). شايد ادعاي بالا در مورد هيچ مفهومي به اندازه طبقه اجتماعي صادق نباشد. به همين دليل کمتر متفکري يا کمتر متن و منبعي را مي توان يافت که چون ترجيع بندي که حالا ديگر مندرس، تکراري و ملال آور شده است به پيچيده بودن مفهوم طبقه اجتماعي اشاره و اساساً بحث خود را با تاکيد بر غامضي موضوع آغاز نکند. اين ويژگي طبقه اجتماعي نه تنها چون ساير مفاهيم از تنوع ويژگي ها، از تعدد ابعاد و از دگرگوني بي وقفه مفهوم طبقه اجتماعي که در بالا به آن اشاره شد نشات مي گيرد، همچنين ناشي از ماهيت و طبيعت مفهوم مورد بحث في نفسه نيز هست؛ ادعايي که مقاله حاضر به اثبات نسبي آن کمر همت بسته است و به اين اميد پاي در ميدان نهاده است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد. مقاله حاضر فراتر از اين هدف، همچنين مي کوشد نشان دهد که پيچيدگي ذاتي مفهوم طبقه اجتماعي در متن تاريخي و شرايط اکنوني جامعه يي چون ايران، دوچندان مي شود. در واکنش به حرف و حديثي که تا بدين مرحله روايت شده است، اين پرسش نيز مطرح کردني است که حال چه ضرورتي پرداختن به مفهومي با اين ويژگي ها را توجيه مي کند؟ آيا بهتر نيست دست از آن شسته، يا به مفهوم و بحث ديگري روي آورد يا اساساً دم از گفته هاي پريشان فرو بست؟ اين پرسش بهنگام و اساسي، پرونده اهميت و ضرورت شناخت و تجزيه و تحليل مفهوم طبقه اجتماعي، آن هم در رابطه با ايران را مي گشايد. واقعيت تلخ آن است که به رغم آشنايي با علوم مرتبط با انسان يعني جامعه شناسي، روانشناسي، انواع انسان شناسي و نظاير اين رشته ها، آن هم کم وبيش براي نزديک به صد سال، بدون چشم پوشيدن از مساعي تني چند که بدون مزد و منتي در گوشه يي عاشقانه کار کرده اند، بايد اعتراف کرد حرفي براي گفتن وجود ندارد و کار چنداني نشده و در راه پرفراز و نشيب شناخت جامعه پيچيده ايراني با مردماني بس پيچيده تر، پيشرفت چنداني به کف نيامده است. نگارنده معتقد است در بين چند عاملي که مي توانند به عنوان علل ناتواني در شناخت جامعه ايران معرفي شوند، طرح نادرست پيش فرض ها، فرض ها، کار پايه مفهومي، ناتواني در نظريه پردازي و محک زدن نظريه ها، جايگاه خاصي دارند. از دهه پيش تاکنون ارائه دووجهي علوم اجتماعي- انساني مرتبط يا بامعنا از يک سو و علوم اجتماعي بي ربط و بي معنا از سوي ديگر، تاکيد بر اين موضوع که علوم اجتماعي- انساني- رفتاري مرتبط و بامعنا بر نقد مطلعinformed criticism استوار است، اسطوره و افسانه زدايي از قدرت را در دستور کار دارد، وابينانه و بازتابانه است و بر بستري مقايسه يي- تاريخي مي رويد، از همين منظر و بر همين اساس رخ داده است. چنانچه دستورالعمل بالا چراغي فراروي آن هم جهت شناخت جامعه ايران و شرايط حاکم بر آن محسوب شود، اولين گام ارائه کار پايه يا چارچوب مفهومي منطبق با شرايط تاريخي و اکنوني جامعه ايران در زمينه هاي گوناگون و در رابطه با مباحث مختلف است که طبقه اجتماعي يکي از آنها است. بنياد مباحث مربوط به طبقه اجتماعي، مفهوم نابرابري بين انسان ها در اشکال مختلف است. نابرابري در زمينه هاي مختلف و در رابطه با موضوعات گوناگون به انواع طبقه بندي منجر مي شود که صفات تفضيلي درباره انواع مباحث را مطرح و به طيف هاي بسيار متنوعي جان مي بخشند که از پايين پايين تا بالاي بالا و از کم کم تا زياد زياد نمونه هاي آن به شمار مي روند. طولاني بودن دوران کودکي انسان، فقدان ساز و کارهاي دفاعي مناسب، فقدان ساز و کارهاي غريزي لازم و محدود نبودن زماني غريزه جنسي برعکس ساير موجودات در انسان، جمعي زيستن آدمي را الزامي مي سازد در پگاه زندگي جمعي بشر، تفاوت در قدرت بدني آغازگر شکل گيري اولين اشکال نابرابري و لذا اولين اشکال سلسله مراتب شد. با گسترش زندگي جامعه و ظهور، پايدار و نهادينه شدن ارزش ها، اشکال ديگري چون پيرسالاري و پدرسالاري به زورسالاري اضافه شد. تا آنجا که دانش بشر اجازه مي دهد نابرابري و وجود انواع سلسله مراتب اموري جهانشمول و سالمندند. نکته مهم که جوهر نابرابري و پيدايش نوع سلسله مراتب به حساب مي آيد، شکل گيري نوعي نظام توزيعي نامتعادل است. اين نظام توزيعي نابرابر به فرصت هاي زندگي مربوط مي شود و نابرابري را به توزيع اين فرصت ها تسري مي دهند. فرصت هاي زندگي با گذر زمان متنوع و گسترده مي شوند و در فرجامين تحليل ده ها شاخص را در زمينه هاي گوناگون به خود اختصاص مي دهد. منابع و متون جامعه شناختي فرصت هاي ياد شده را معمولاً در سه گروه طبقه بندي مي کنند که عبارتند از؛ 1- قدرت، 2- رفاه و 3- منزلت. قدرت بنياد سياسي نابرابري، رفاه بنياد مادي يا اقتصادي نابرابري و بالاخره منزلت بنياد اجتماعي- فرهنگي نابرابري را شکل بخشيده و به نظامي از ارزش ها پيوند مي زنند. نظام ارزش ها وظايف مهم توجيه، پايدارسازي و لذا نهادينه سازي را از يک سو و از سوي ديگر زمينه سازي براي دگرگون سازي را برعهده دارند. نکته سخت دلکش زندگي جمعي در همين تناقض آشکار نهفته است که دو گروه از نيروهاي اجتماعي را مقابل هم قرار مي دهد و امکان جابه جايي طبقاتي را گوشزد مي کند. به ديگر سخن ارزش هايي پديد مي آيد و از سوي صاحبان قدرت، ثروت و منزلت تقويت مي شود که به حفظ سلسله مراتب موجود جامعه در هر زمان مفروض مربوط است و در همان حال ارزش هاي ديگري زاده مي شود، پا مي گيرد و مي رويد که نظام سلسله مراتبي در آن لحظه مفروض را غيرمشروع و توجيه ناشدني معرفي مي کند. بر اين اساس از ديرباز دو جريان روياروي يکديگر صف آرايي کرده به جدلي پايان ناپذير دست مي گشايند. هر يک از اين دو جريان هر آنچه را که در توان دارند به کار مي گيرند، از هر آن کس که مي تواند به ياري شتابد، طلب کمک مي کنند و به طور خلاصه روزان و شبان در کار از ميدان به در کردن آن ديگري و تثبيت جايگاه خودند. تا بي عدالتي، نابرابري، ظلم و جور در کار است اين جدال نيز ادامه مي يابد. در دنياي نظر و عمل، انديشه و پژوهش نيز طيفي شکل گرفته است که يک سوي آن اجماع و وفاق گرايان يا نظم خواهان قرار دارند و در سوي يا قطب ديگر تضادگرايان. بين اين دو سو يا دو قطب طيف نيز انواع نگاه ها، مکاتب و نظريه ها جاي گرفته اند. در دنياي مکاتب و نظريه ها به دو سوي طيف مورد بحث نيز نام هاي متنوعي اطلاق کرده اند که کارکردگرايي و قدرت گرايي تنها يک نمونه از آنها است. به همين دليل به جاي اشاره به نظريه کارکردگرايانه و نظريه قدرت گرايانه بايد از نظريه هاي کارکردگرايانه و نظريه هاي قدرت گرايانه به صورت جمع ياد کرد. بخش عمده اين نظريه ها به دنبال معرفي علل نابرابري اند. بديهي است که نظم گرايان و کارکردگرايان بر ضرورت حفظ وضع موجود تاکيد دارند و آن را توجيه مي کنند و قدرت گرايان و تضادمحوران به نام ارزش هايي چون عدالت و برابري، ويران سازي نظم موجود را طالب اند و در جهت تحقق آن مي کوشند. حال بر پايه وجود سلسله مراتب اجتماعي که بر نابرابري استوار است، مفهوم طبقه اجتماعي تعريف مي شود. نابرابري از سرمنشاء اصلي سرچشمه مي گيرد که عبارتند از استثمار اقتصادي، سرکوب سياسي و سلطه فرهنگي. چنانچه ملاحظه مي شود باز هم سه بعد اقتصادي، سياسي و فرهنگي در شکل گيري طبقه اجتماعي نيز دخيل اند. به بيان ديگر در دل کليت جامعه يي يا به زعم برخي از انديشمندان در دل ساختار جامعه، سه خرده ساخت يعني خرده ساخت سياسي، خرده ساخت اقتصادي و خرده ساخت فرهنگي در تمامي لحظات در حال کنش و واکنش دائمي اند و حاصل اين کنش و واکنش شکل کلي و ويژگي هاي پديده هاي اجتماعي را رقم مي زند. يکي از پديده هاي مورد اشاره طبقه اجتماعي است. طبقه اجتماعي به مکان خاص افراد و گروه هاي اجتماعي در سازمان جامعه اطلاق مي شود. به بيان ديگر مردماني که در لايه اجتماعي- اقتصادي مشابهي جاي دارند، اعضاي طبقه اجتماعي خاصي را تشکيل مي دهند. برخي از متفکران بحث هاي اجتماعي، در تعريف طبقه اجتماعي پا را فراتر گذاشته از همان سه بعد مورد بحث سود جسته و بيان داشته اند که «طبقه اجتماعي تعداد وسيعي از آدمياني را دربرمي گيرد که از نظر ثروت، قدرت و پرستيژ يا منزلت، نزديک به هم رتبه بندي مي شوند.» (Henslin، 2004؛ 1920- به نقل از Russ Lony، 2007) حال اگر گروهي از آدميان از نظر ويژگي خاصي مشترک باشند، ليکن از نظر ثروت، قدرت و پرستيژ تفاوت هاي فاحشي داشته باشند، قشري خاص را پديد مي آورند. مثلاً هنگامي که از مفهوم دانشجو، روحاني، نظامي و نظاير آنها استفاده مي شود به قشرهاي مختلف توجه شده است که به رغم ويژگي مشترک تفاوت هاي چشمگيري مي توانند داشته باشند. هنگام بحث از طبقه اجتماعي، بايد به تفاوت طبقه اجتماعي با مفاهيم ديگري که نوعي لايه بندي و رتبه بندي اجتماعي را نشان مي دهند، توجه ويژه مبذول داشت تا بر پيچيدگي و اغتشاش مفهومي که في نفسه وجود دارد، افزوده نشود. در بخش عمده منابع و متون ( اين روزها منابع و متون براساس اشتباهي فاحش «ادبيات» خوانده مي شود و به نحوي مضحک از ادبيات جامعه شناسي، روانشناسي، معماري، شهرسازي و احتمالاً در آينده از ادبيات فيزيک و ادبيات شيمي نيز ياد مي شود. عجيب تر اينکه به رغم تاکيد بر نادرستي و مضحک بودن چنين ترکيبي، برخي با اصرار به تکرار آن ادامه مي دهند و يادآور اين جمله نغز و ارزنده استاد بزرگ نگارنده اند که مي گفت «برخي براي ياد نگرفتن سخت مصرند»)، طبقه اجتماعي را يکي از اشکال طبقه بندي و تمايزات اجتماعي مي دانند که عمده بر معيارهاي اقتصادي استوار است. حرکت از طبقه يي به طبقه ديگر را تحرک عمودي مي نامند که برعکس تحرک افقي با دگرگوني جايگاه و منزلت و ثروت فرد همراه است. تحرک عمودي از طبقه بالا به پايين تر را تحرک عمودي منفي و از طبقه پايين به بالاتر را تحرک عمودي مثبت نام داده اند. تحرک عمودي در نظام هاي ماقبل سرمايه داري فوق العاده محدود و سخت تر بوده است. بخش بزرگي از افراد در طبقه يي به دنيا مي آمدند و تا آخر عمر در همان طبقه مي ماندند. جوامع صنعتي مدرن که به خصوص بر نوعي محدود از مردمسالاري يعني مردمسالاري نمايندگي استوارند، بيشترين امکان تحرک عمودي را در اختيار فرد قرار مي دهند. بهتر است با اشاره يي به نظرات دو متفکر و جامعه شناس بزرگ درباره طبقه اجتماعي يعني کارل مارکس و ماکس وبر و نقد ديدگاه هاي آنان با توجه به تحولات نظري بعدي، کليات بحث در باب طبقه را به کناري نهاده و به شرايط ايران پرداخته شود که گفته اند؛ «از هر چه بگذريم سخن دوست خوش تر است.» پس آنگاه سخن در باب ايران را نيز به نکته يي تناقض آلود محدود کرده، گذرا به آن پرداخته و بقيه بحث به وقت ديگري سپرده شود. شايد هيچ مفهومي در نظام فکري کارل مارکس به پيچيدگي و تضادآلودگي و متناقضي طبقه اجتماعي نيست. تا آنجا که بررسي ها نشان داده است، او طبقه اجتماعي را حداقل به هفت شکل مختلف تعريف کرده است.

به نظر نگارنده بخشي از اين مشکلات ناشي از چندوجهي بودن زندگي مارکس و تناقض بين اين وجوه است. نخست خواننده گرانقدر بايد توجه کند که مارکس متفکر و جامعه شناس را بايد از فعال سياسي و رهبر جنبش هاي کارگري تفکيک کند زيرا بسياري از اطلاعيه ها يا نوشته هاي کوتاه او که در گرماگرم مبارزات کارگران اروپاي غربي به ويژه در دهه هاي 40 و 50 قرن نوزدهم نگاشته شده است، فاقد دقت کارهاي مدرسه يي يا آکادميک است و اساساً چنين انتظاري از آنان نيز انتظاري نادرست است. در اين گروه از نوشته ها هدف مارکس هدايت فکري جنبش کارگري است و لذا بيشترين تاکيد را بر مبارزه طبقاتي پرولتاريا يا کارگران انقلابي عليه سرمايه داران روا داشته است. نکته دوم تفکيک جنبه هاي تشخيصي يا تشخيص شناسانه مارکس از جنبه هاي رهنمودشناسانه يا نسخه پيچي هاي اوست. بدون ترديد شناخت مارکس از نظام سرمايه داري و منطق دروني آن حتي تا به امروز شناختي بي بديل مانده است. ليکن خوش بيني هاي او در باب انقلاب عظيم کارگري و پيدايش جامعه کمونيستي آن هم از طريق گذار سوسياليستي طبعاً با مشکلات جدي روبه رو شده است. بالاخره نکته آخر تناقضات بسيار گسترده طيف بسيار متنوع گروه ها و افرادي است که خود را طرفدار مارکس و راه او معرفي کرده و جنگ 72 ملت به راه انداخته اند. با چنين پس زمينه يي بايد به نظرگاه مارکس توجه کرد. در اين نگاه گذرا صرفاً به ديدگاه جامعه شناختي او آن هم از منظري کاملاً غيرسياسي و غيرجانبدارانه پرداخته مي شود. بدون ترديد کارل مارکس در اهميت بخشيدن به مفهوم طبقه اجتماعي به عنوان مفهومي جامعه شناختي نقشي بسيار مهم و کليدي داشته است. در عين حال همان گونه که نويسندگان کتاب «طبقه و نابرابري در جوامع ماقبل صنعتي، سرمايه داري و مردم گرايانه» تاکيد کرده اند، او هيچ گاه طبقه اجتماعي را به وضوح تعريف نکرده و بيشتر درباره آنچه طبقه اجتماعي نيست قلم زده است. به زعم او طبقه اجتماعي اندازه و مقدار درآمد، ميزان ثروت، شغل، شيوه زندگي، سابقه اجتماعي خانوادگي و نظاير آنها نيست. به نظر مارکس طبقه بنياداً به مساله روابط متقابل ابزار توليد و جايگاهي که هر فرد در رابطه با سازمان اجتماعي توليد اشغال مي کند، مربوط است. به همين دليل در نظام سرمايه داري، يک سوي رابطه تضادآلود، پرولتاريا قرار دارد و سوي ديگر سرمايه دار. بورژوا يا سرمايه داري که صاحب ابزار توليد است و پرولتاريايي که هيچ چيز جز کارش براي صرف شدن در فرآيند توليد ندارد و تنها کارش را آن هم در شرايط بازاري که توسط سرمايه دار کاملاً کنترل مي شود، مي فروشد. به همين دليل چنين رابطه يي بر استثمار که يکي ديگر از واژه هاي کليدي اوست، استوار است. البته مارکس معتقد بود تنها زماني مي توان از طبقه اجتماعي در کامل ترين معناي آن سخن گفت که طبقه با آگاهي طبقاتي افراد آن طبقه، همراه باشد. به نظر او شرط پيروزي تاريخي طبقه کارگر کسب آگاهي طبقاتي است که مي تواند وظيفه روشنفکران انقلابي باشد. به نظر مارکس در جوامع غيرسرمايه داري و در دوران هاي ماقبل سرمايه داري به علت فقدان آگاهي طبقاتي تنها طبقه اجتماعي به عنوان «طبقه در خود» بروز و ظهور مي يابد و با آگاه شدن آن هم در نظام سرمايه داري براي اولين بار «طبقه براي خود» پاي به عرصه وجود مي نهد. در کتاب «مبارزه طبقاتي در فرانسه» او از طبقه مالي، طبقه صنعتي، خرده بورژوا و لمپن پرولتاريا نيز ياد و در آثار ديگرش دهقانان را به دليل ضعف يا فقدان همبستگي شديداً نقد مي کند. مشکل اساسي در کاربرد طبقه استفاده از مفهوم سازي مارکس براي تحليل دوره هاي بعدي است. به ويژه پيدايش طبقه متوسط که نه صاحب ابزار توليد است و نه فروشنده نيروي کار يدي، سبب شديدترين نقدها به مارکس شده است. پيدايش شرکت هاي عظيم مالي- صنعتي- اداري چندمليتي، که با انبوه مديران اداره شده و گاه هزاران سهامدار مالک آنها تلقي مي شوند، زمينه هاي ديگري را براي نقد مارکس گشوده است. بالاخره کارمندان عظيم دولت از يک سو و صاحبان تخصص به ويژه در جوامع دانش محور که معرفت علمي بزرگ ترين و باارزش ترين سرمايه به شمار مي رود از سوي ديگر، طرح کلي مارکس را به چالش کشيده اند. در مقابل ماکس وبر جامعه شناس ژرف انديش آلماني همان گونه که قبلاً اشاره شد به سه بعد مشخص براي تعريف طبقه اشاره کرده است که عبارتند از بعد سياسي (قدرت)، بعد اقتصادي (ثروت) و بالاخره بعد فرهنگي (منزلت يا پرستيژ). اهميت اين ابعاد در آن است که از عمده کردن درآمد جلوگيري به عمل مي آورد. مثالي که در منابع براي نقد تعريف درآمدي طبقه اجتماعي به کار مي رود، ثروت مافياي مواد مخدر است. بديهي است افراد عضو مافياي ياد شده صرفاً به دليل داشتن ثروت عظيم نمي توانند عضو بالاترين طبقه اجتماعي تلقي شوند. از اين رو درآمد آن هم معمولاً درآمد کسب شده در يک سال از طريق کار مشروع، تنها يکي از شاخص هاي شناخت و تعريف طبقه اجتماعي است. قدرت به معناي وبري آن يعني توان بسيج منابع (از جمله توافق و هم عقيده کردن ديگران) براي تحقق اهداف و خنثي کردن مقاومت ها، شاخص مهم ديگر تعريف و تشخيص طبقه اجتماعي است. بالاخره منزلت به معناي توان اثرگذاري معنوي بر ديگران شاخص سوم تشخيص طبقه اجتماعي و تمايز طبقات از يکديگر است. حرف و حديث در باب طبقه اجتماعي فراوان است، امروزه مساله شبکه هاي اجتماعي، موضوع مشروعيت، مفهوم ايدئولوژي، آگاهي، معرفت محوري، آگاهي دروغين و ده ها مفهوم ديگر با مفهوم طبقه اجتماعي مرتبط شده اند و موضوعات دلکش فراواني به جامعه شناسي فراامروزين راه پيدا کرده است. ليکن در ايران هنوز جامعه شناسي راستيني که بر پايه ديالکتيک عام و خاص، شرايط کلي و ويژگي هاي بومي آن هم در بستري تاريخي- مقايسه يي، اسطوره زدا، واکاو قدرت و انواع سلطه، بازتابانه و با ربط روييده و پاليده باشد، شکل نگرفته است. براي گام نهادن در چنين مسيري انکشاف نظريه آغازين هدايت کننده جامعه يي ايران ضرورتي حياتي است. نگارنده بر پايه 25 سال تلاش آن هم به همراه دانشجويان گرانقدر با تحليل محتواي متون و منابع تاريخي نظريه راهبرد و سياست سرزميني جامعه ايران را ارائه کرده است. بر پايه نظريه ياد شده، در ايران انکشاف طبقه اجتماعي مشابه غرب غيرممکن يا ممتنع بوده است. در ايران نه قدرت، نه ثروت و نه منزلت داراي پايداري حتي نسبي بوده است که بنياد شکل گيري طبقه اجتماعي تلقي شود. به همين دليل در منابع و متون براي بيش از هزار سال تقسيم بندي هاي کلي عوام و خواص رواجي کامل داشته است. جالب آنکه تا پيدايش شبه مدرنيسم ايراني که موجودي هولناک از کار درآمده است، کساني از جمله خواص تلقي مي شدند که امکانات مادي محدودي داشتند (مانند گروه ميرزاها در دستگاه حکام) در مقابل کساني چون تجار از عوام به حساب مي آمدند که گاه امکانات مالي چشمگير داشتند. به همين دليل خانواده هاي قشر باسواد قديمي تا اواسط دوران پهلوي که وضع مالي متوسط يا پايين تر داشتند، ازدواج دخترشان با فرزندان کسبه به مراتب ثروتمند تر را کسر شأن و منزلت خود مي دانستند و ازدواج دختران شان با کارمندان جزء حکومتي را بر کسبه ترجيح مي دادند. خلاصه آنکه ديالکتيک تمرکز نسبي و هرج و مرج که حکومت فردي، استبدادي را سخت کارکردي و مهم مي ساخته است، شرايطي آنوميک (اغتشاش ارزش ها) بر ساختار جامعه ايران در تاريخي هزارساله تحميل کرده که مفهوم سازي هاي جامعه شناختي را مساله زا کرده است. يکي از دلايل تداوم شرايط آنوميک، ناپايداري نسبي تمامي مقوله ها و پديده ها در شرايط تاريخي جامعه ايران و دو رويه هستي انسان ايراني است. تغييرات ناشي از شبه مدرنيسم ايراني نيز با کشف و استخراج نفت و ظهور دولت رانتير به شکل ديگري شرايط آنوميک را بازتوليد کرده، شرايط آنوميک را به ظهور طبقات اجتماعي مدرن تسري داده است. به رغم آثار ارزشمندي که درباره وضعيت طبقات اجتماعي در ايران به رشته تحرير درآمده و کوشش هاي ارزنده يي که در جريان است هنوز جاي خالي پژوهش هاي دقيق ميداني به شدت احساس مي شود. نگارنده اجازه مي خواهد با طرح موضوعي که سبب کج فهمي هاي فراوان شده است و به موضوع تحولات طبقاتي جامعه ايران مربوط است بحث حاضر را به پايان برد. متاسفانه در شرايط کنوني به علت فقدان فضاي بحث و جدل علمي بي طرفانه و به علت فقدان نقد منصفانه علمي هر حرف باربط و بي ربطي مطرح مي شود و مدرک داران يک شبه ره صدساله رفته نيز فوراً ميدان دار مي شوند. دسترسي به موتورهاي جست وجوگر عمومي غيرمستندي چون گوگل و ياهو نيز مزيد بر علت شده است تا با آشنايي محدود به زبان هاي خارجي مقالاتي به سرعت برق و باد و مملو از اشتباه عرضه شود و چنان گرد و خاکي برپا شود که تشخيص سره از ناسره غيرممکن شود. در چنين شرايط غبارآلودي که بر پيچيدگي ذاتي مفهوم طبقه اجتماعي افزوده مي شود، دست زدن به پژوهش هاي عيني و مستند ميداني آن هم با ياري گرفتن از فنون گردآوري داده ها يا اطلاعات متنوع کيفي و کمي و بررسي صبورانه و دقيق ده ها تک نگاري اهميتي بي بديل به کف مي آورد. حکومت به ويژه در شرايطي که از پرداخت مستقيم يارانه ها ياد مي کند نيازمند در دست داشتن مدارک مستند و قابل اتکايي است که آرايش طبقاتي جامعه را فراتر از درآمد عددي يا ريالي به وضوح نشان دهد. به هر تقدير همان گونه که اشاره شد بر پايه نظريه آغازين و هدايت کننده تدوين شده از سوي نگارنده يعني نظريه راهبرد و سياست سرزميني جامعه ايران به علت وجود و پايداري حداقل شش عامل دائمي ناامن ساز، مساله امنيت راهبردي ترين مساله ايرانيان آن هم از پگاه تاريخ بوده که از سرزمين و جايگاه قرارگيري ايران و نقش ايران در اتصال سه قاره اروپا، آسيا و آفريقا نشات گرفته است. شرايط طبيعي پيرامون افغانستان امروز يعني اتصال سلسله جبال آلپ و هيماليا به کوه هاي هندوکش، عمودي قرار گرفتن درياي خزر و سردي فوق العاده هوا براي بيش از هفت ماه در سال، وجود ايلات راهزن و شديداً خشن در منطقه يي که امروزه ترکمنستان و قرقيزستان خوانده مي شود، مجموعه عواملي است که گذرراه هاي تجاري، حمل و نقل، لشگرکشي و در يک کلام هرگونه حرکت از شرق به غرب و بالعکس را به اجبار به سمت کريدور وخان کشانده، ايران قديم را سرپل جهاني اتصال جوامع آن هم براي بيش از هزار سال مي ساخته است. تبديل شدن به سرپل، همزمان ايران را به راهبردي ترين منطقه جهان بدل ساخته و از سوي ديگر همزمان ايران را محل تلاقي تضاد و امتزاج فرهنگ ها، کشمکش بر سر قدرت از طريق کنترل راه و دسترسي بدل مي کرده است. در چنين شرايطي انتخاب آگاهانه استبداد در مقابل هرج و مرج آن هم در جامعه يي که ديالکتيک استبداد و تمرکز نسبي و سازندگي و رونق تجارت و امنيت و آرامش نسبي و هرج و مرج، پاشيدن کنترل هاي متمرکز، سر برآوردن صدها قدرت ريز و درشت، افول رونق و تجارت، گسترش ويراني، قتل و غارت و تجاوز، دو رويه هستي انسان ايراني را مي ساخته است که بر پايه نظريه راهبرد و سياست سرزمين از دوگانگي شخصيت باز هم بر اثر شرايط جامعه مورد اشاره رنج مي برده است، در نتيجه حکومت به عنوان دارنده انحصار قدرت و ثروت عمومي به عنوان متغيري در تمامي مبادلات حضوري پررنگ به کف آورده، توزيع بخش عمده ثروت جامعه را مطلقاً در دست خويش حفظ مي کرده و شرايطي پديد مي آورده است که عدم ثبات جايگاه و منزلت، موضوع طبقه اجتماعي را بسيار پيچيده و لاينحل ساخته است. عدم پايداري مالکيت، گذرا بودن اشغال جايگاه قدرت، غيرموروثي بودن واگذاري هاي حکومت براي قرن ها، حضور نوعي ايلغار يا چپوي آشکار و نهان در تمامي زمينه ها و تداوم آن (انواع رانت ها به قول امروزي ها) مانع نهادينه شدن، دروني شدن و پايدار شدن بسياري از مقوله ها از جمله طبقه اجتماعي شده است. عدم شکل گيري اشراف، تداوم زندگي ايلياتي و بدتر از آن تداوم فرهنگ ايلياتي به رغم شهرنشيني (توجه شود که نگارنده از کودکي مفتون زندگي ايلياتي بوده و هست. آنچه دردناک است تداوم ويژگي هاي زندگي ايلياتي در زندگي شهري شبه مدرن است و نه اشکالي در زندگي و فرهنگ ايلياتي) مجموعه يي درهم و برهم و محو و ناپيدا را رقم زده است که موضوع طبقه اجتماعي يکي از شاخص هاي آن است. بديهي است تحولات کمي بيش از يک قرن سبب تحولاتي در جهت يکساني آرايش طبقاتي با آرايش طبقاتي کشورهاي سرمايه داري حداقل در ظاهر امر شده است. ليکن چنين تحولاتي ناتمام و در شرايطي رخ داده است که زهکش ثروت ملي از طريق راه هاي قانوني و غيرقانوني، وجود اقتصاد زيرزميني، پولشويي و... که بحث مقاله حاضر نيست از يک سو و تداوم فرهنگ ايلياتي و حضور پرقدرت حکومت از سوي ديگر از شکل گيري تحولات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي عقلاني، قابل تشخيص، پيش بيني و برنامه ريزي ممانعت به عمل مي آورد. اين عوامل تعميم الگوهاي تشخيص طبقات در غرب به ايران را نيز پرمساله و گاه نادرست مي سازد. درآمد نفت يا درآمدي خدادادي، حضور بخش دلالي در کنار عوامل بالا، همزيستي الگوهاي متنوع ماقبل سرمايه داري در کنار شبه مدرنيتي استبدادمحور با فرهنگ ايلياتي ايلغارمحور و سرمايه اجتماعي پرقدرت خون و تبارمبنا و تبارمحور، فضاي مفهومي و نظري را تيره مي سازد در نتيجه تشخيص درست با مشکل مواجه مي شود. به هر تقدير امروزه استفاده از مجموعه دارايي هاي سازماني، اقتدار، مهارت و امتيازات که به شکل گيري فرصت هاي متنوع و از هم مجزاي زندگي در فعاليت هاي اقتصادي منجر مي شود، مبناي علمي تشخيص طبقات اجتماعي است که قابل تعميم به شرايط ايران نيست.فرهاد نعماني و سهراب بهداد در کتابي تحت عنوان «طبقه و کار در ايران؛ آيا انقلاب اثرگذار بوده است؟» انتشارات دانشگاه سيراکيوز سال 2006، در صفحه 30 با استفاده از شاخص هاي بالا يعني همان دارايي هاي سازماني،اقتدار و مهارت هاي مدرن که سازنده فرصت هاي تفکيک شده زندگي اند يعني مدلي که توسط رايت جمعيت شناس و جامعه شناس امريکايي پالايش يافته است به جدولي تحت عنوان سنخ شناسي طبقه دست يافته اند که بدون توجه به فرض ها و پيش فرض هاي آنان و ورود به بحث درستي و نادرستي ادعاهايشان که جاي بحث فراوان دارد در زير عيناً آورده مي شود تا ضمن خلاصه کردن موضوع به بحث مهمي اشاره شود و اين نوشته به پايان خود رسد.(جدول يک)

نويسندگان کتاب مورد بحث بر پايه داده هايي که از مرور داده هاي دومين (اطلاعات موجود در آثار در دسترس) به دست آورده اند آرايش طبقاتي جامعه ايران را طي سال هاي 1976 ، 1986 ، 1996ميلادي (1355 ، 1365 ، 1375) در ضميمه کتاب آورده اند که با حذف تقسيم بندي دروني هر طبقه کليات ارائه شده جدول در زير مي آيد. (جدول دو)

در مورد اطلاعات ارائه شده در بالا ذکر چند نکته الزامي است. اولين مساله اتکا به داده هاي رسمي به ويژه سالنامه هاي آماري است که طبعاً مهم ترين منابع محسوب مي شوند ليکن تصويري کامل به دست نمي دهند؛ موضوعي که فراروي هر محققي با هر هدفي قرار دارد. نکته دوم تحولات بسيار حياتي در زمينه آرايش طبقاتي جامعه ايران در فاصله سال هاي 1376 تا 1387 است که دوره شکل گيري و پايدار شدن طبقه سرمايه دار ناکارآفرين و نوکيسه است. فقدان اطلاعات مستند، کامل و بهنگام در تمامي زمينه ها و از جمله (و شايد بيش از ساير زمينه ها) در باب طبقه اجتماعي در ايران سبب غلط آموزي، فراوان گويي و بي ربط گويي فراوان شده است. به عنوان بحث پاياني مقاله حاضر به نکته يي اساسي اشاره مي شود که تا حدودي معضل مطالعه طبقه در ايران را نيز آشکار مي سازد. براساس اطلاعات موجود و بر پايه نگاه کارشناسانه چنانچه جامعه به سه طبقه و هر طبقه به سه لايه تقسيم شود و متغيرهاي کيفي و کمي متعددي مورد توجه قرار گيرد به گونه يي تخميني مي توان به شکل زير با درصدهاي مربوطه دست يافت. اين تخمين از پژوهش در دست انجام نگارنده که در آن ثروت (60 درصد امتيازها)، منزلت (15 درصد امتيازها) و قدرت (25 درصد امتيازها) يکجا مورد توجه قرار گرفته اند، ارائه مي شود.(جدول سه) بايد توجه داشت که ترکيب سه متغير قدرت، منزلت و ثروت تصوير متفاوتي از ساختار طبقاتي صرفاً بر پايه ثروت به دست مي دهد. در مطالعه نگارنده 25 درصد از کل جامعه در شرايط فقر نسبي و مطلق قرار دارند که 18 درصد آنان نيازمند دريافت نوعي کمک هستند. مساله مسکن که موضوع اصلي پژوهش مورد اشاره نگارنده است مهم ترين قلم سبد هزينه هاي خانوار از پايين پايين تا متوسط متوسط به حساب مي آيد. لايه هاي پايين پايين و پايين متوسط در معرض موج جديد اسکان نايايي قرار دارند. بر همين اساس نگارنده تشکيل صندوق ملي مسکن را ضرورتي فوري تلقي مي کند. اشاره به اين موضوع از آن روي اهميت دارد که در صورت دسترسي به نوعي سرپناه پايدار، آرايش طبقاتي جامعه حداقل در رابطه با پنج لايه از 9 لايه (متوسط متوسط تا پايين پايين) دستخوش تغيير جدي خواهد شد. اجازه دهيد با طرح مساله يي مهم که شبيه سازي هاي نادرست را آشکار مي کند بحث حاضر به پايان آيد. در منابع و متون غربي به ويژه در رسانه هاي همگاني از 10 سال پيش سخن از تحليل رفتن طبقه متوسط و گسترش فقر به ميان آمده است. نگارنده نيز ضمن تاييد موضوع بالا به جهاني شدن از بالا يا از دريچه اقتصاد آن هم نوع محدود آن يعني مدل اجماع واشنگتني به عنوان متغير واسط و منطق دروني سرمايه داري به عنوان متغير اصلي اشاره کرده است. خروج سرمايه به سمت کشورهاي فقير و لذا تعطيلي دائمي کارخانه ها و بنگاه هاي اقتصادي در کشورهاي پيشرفته به دليل بالا بودن دستمزدها و از آن مهم تر خودکار شدن چشمگير فرآيند توليد و ورود گسترده الگوها و ابزار هوشمند يا در يک کلام دانايي محوري در اقتصاد علل کاستن از طبقه متوسط بوده است. تحليل طبقه متوسط از يک سو، شکست مقطعي الگوي اجتماعي مردمسالاري از سوي ديگر و در کنار تمامي اين حرف و حديث ها، همه گير شدن مسابقه مصرف در شرايط بي آرماني به رغم تاکيد محافل علمي و روشنفکري به ضرورت توسعه مردمسالاري، گرايش از مردمسالاري نمايندگي به مدل آتني يا مردمسالاري مستقيم و مشارکت محور ضرورت حضور مردم، تمرکززدايي، تقويت شهروندي، ظرفيت سازي، مقتدرسازي، توانمندسازي و نظاير آنها، در بين توده هاي مردم سخن از آرمان هاي انساني طبقه متوسط کمتر به گوش مي رسد. تمامي اين حرف و حديث ها در مورد کشورهاي صنعتي و حتي تازه صنعتي شده صادق است و نگارنده شايد از اولين کساني بوده است که در مجموعه مقاله هايي از جمله دو مقاله «نگاهي به تحولات پايان قرن بيستم» (1376) به آنها پرداخته است. ليکن مساله از آنجا آغاز مي شود که با توجه به چنين تصويري برخي از محققان ايراني شرايط بالا را به ايران تعميم داده و از کوچک شدن طبقه متوسط ياد کرده اند. باز هم نگارنده تاکيد مي کند گرچه کوچک شدن طبقه متوسط در ايران در شرايط کاهش درآمد نفت آن هم در ميان مدت و بلندمدت سخت محتمل است ليکن در شرايط کنوني و به ويژه تا قبل از بحران اقتصادي جهاني روندي معکوس داشته است. به ديگر سخن طبقه متوسط به تاني در حال رشد است. باز هم بايد توجه شود که طبقه متوسط بر پايه سه متغير ثروت، منزلت و قدرت تعريف مي شود. حتي اگر ثروت به تنهايي مراد باشد نيز طبقه متوسط به ويژه لايه هاي پايين و متوسط آن تا امروز رشد کند خود را حفظ کرده است. کافي است نقل و انتقال ملک در تمامي شهرهاي کشور، نوسازي بافت ها، رشد عمودي شهرها در تمامي محله ها و مناطق مورد تحليل قرار گيرد تا معلوم شود طبقه متوسط ايراني در گرماگرم کاهش عددي طبقه متوسط کشورهاي پيشرفته، رو به رشد بوده است. وجود 250 ميليارد دلار درآمد در دو سه سال قبل از بحران کنوني بهترين و مستند ترين مدرک اثبات اين ادعا است. معدودي از محققان که از تحليل رفتن طبقه متوسط ايراني ياد کرده اند، کاهش چشمگير طرح آرمان هاي طبقه متوسط را ملاک تحليل خود قرار داده اند. نکته ظريف در شرايط ايران نه کاهش عددي طبقه متوسط بلکه فقير شدن حاملان اصلي آرمان هاي طبقه متوسط در شرايط رشد عددي طبقه متوسط است. به ديگر سخن در هنگامه تراکم و رانت، نويسندگان، شاعران، مترجمان، معلمان، استادان دانشگاه، لايه هايي از مديران به ويژه مديران بخش دولتي، کارشناسان ارشد، کارشناسان، هنرمندان يا به طور خلاصه پيشاهنگان فرهيخته و شريف جنبش هاي اجتماعي طبقه متوسط در شرايط رشد کمي طبقه متوسط در حال خروج از طبقه متوسط و ورود به طبقه پايين هستند. با خروج اين گروه آن هم در شرايط همه گيري مسابقه مصرف، آرمان هاي طبقه متوسط کمتر و کمتر به گوش مي رسد. ليکن تعداد آنان بر پايه متغير ثروت رو به رشد بوده است. پس حاملان آرمان هاي طبقه متوسط جديد از طبقه متوسط زماني خارج مي شوند که اين کاهش عددي از طريق لايه هاي گوناگون نوکيسگي جبران شود. اما چنين جبران عددي با جبران طرح آرمان ها همراه نيست. برعکس در شرايط تراکم و رانت و فقدان کار فرهنگي مناسب، خصلت هاي لمپني در لايه هايي از طبقه متوسط و حتي بالا در حال رشد است. چنين نکاتي است که تحليل طبقه اجتماعي را در ايران سخت مشکل مي سازد. جامعه ايران جامعه يي بس پيچيده است که در آن ده ها متغير اکنوني آن هم آنوميک و مثله شده در حال کنش و واکنش با ده ها متغير تاريخي اند که برخي از آنها مرگ محتوم تاريخي خود را به تعويق افکنده اند. در عين حال برخي ديگر از متغير هاي تاريخي به زودمرگي دچار آمده اند. تحليل درست جامعه ايران نيازمند تحليل بي طرفانه و بدون حب و بغض تمامي اين متغير ها آن هم با در نظر گرفتن شخصيت پيچيده و گول زننده انسان متضاد ايراني است. تمامي تحقيقاتي که از قبل و بدون مطالعه مستند و کافي اين نهاد يا آن ديگري را مسوول تداوم شرايط پيچيده ايران شناخته اند و از قبل مقصران را معرفي کرده اند، جز افزودن بر پيچيدگي مفرط و تيره و تارتر کردن فضاي مفهومي و نظري خدمت ديگري نمي کنند و کار علمي در «شوره زار خشم» به بار نمي نشيند.در خاتمه بايد توجه داشت که در ايران نوکيسه بودن با بار منفي همراه است. حال آنکه سازندگان اروپاي غربي و امريکاي شمالي نوکيسه ها بودند. اما نوکيسه هاي شهروند در رقابت با اشراف، ثروت قابل ملاحظه يي را صرف گسترش فرهنگ شهروندي و مشارکت مدني، توسعه دانشگاه ها، احداث انجمن هاي فيلارمونيک، ايجاد فرهنگسراها، گالري هاي نقاشي، تقبل هزينه هاي صدها برنامه فرهنگي، هنري و ورزشي و فعاليت هاي خيريه يي کردند، در حالي که نوکيسه هاي وطني در نبود کار فرهنگي و در فقدان آگاهي لازم با نمايش ثروت، بغض طبقاتي را تقويت و شرايط آنوميک را عمق مي بخشند. باشد تا بعد.

بس کنم اي دوست تو خود گفته گير
يک دو سه لام و دو سه نوني دگر
http://www.etemaad.ir/Released/87-12-26/241.htm#138198

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد