logo





هزار موضوع بی عنوان

شنبه ۸ فروردين ۱۳۸۸ - ۲۸ مارس ۲۰۰۹

مهدی استعدادی شاد

mehdi-shad.jpg
آرزو داشتن، هر چقدر هم که کفرباشد برای ایشان
آرزو کردن، هر چقدر هم که دِمُده باشد و لوس برای ما
آرزویم در آغاز سال
رهایی گریبانمان است
از دست بوزینگان سمجِ استبداد و اقتدار.
*
اکنون ادای احترام می کنم به چارلز داروین دویست ساله
که تئوری تکاملش، دستکم، یک ایراد داشته
عنترهای ما را جزء تبار آدمی نشمرد
و از نژاد میمون فقط شانپانزه را لحاظ کرد.
*
باری، ای هموطنان با نفوذ
ای صنعتکاران چیره دست ابتذال -
که آسان هر سکه ای را از رونق می اندازید -
خود مانیم، لحظه ای مکث و تامل بد نیست.
*
وقت تحویل سال
گویند که حتا ماهی تکان نمی خورد.
پس حرمت نو روزی را پاس بداریم!
از سر تکبر( یا فرقی نمی کند از سر درماندگی) پیام صادر نکنیم
نسخه پیچی بی خودی برای مردم
که از دست گمراهی و گیجی شان، به واقع، می شود مُرد.
*
دیروز، جنس پارادوُکسم جور بود
تناقض فرنگ فراخ و جانی در اتاق محقر تن
با وطن خراب شده در دور دست آزادی که فرودگاه روحم بود.
*
راستی خسته نشدیم؟
چقدر گلایه از فضای تنگ
چقدر اعتراض به دستاربندان فرتوت
که به آتش چهارشنبه می شاشند.
پاد شادی، پاد خوشباشی اند سپاهیان ستیزه جوی اسلام
کویرسازان باغ ما، باغ افسرده ی ما...
*
دیروز، پیش از رسیدن بهار
حالت، حالم، خوب نبود...
نقطه ی اضطراری نزدیک و نزدیک تر می شد با بار اندوه
دُچار کمبود هستی و کاهش هستومندی
هزار موضوع بیعنوان بودیم با ملالی پُر از ابهام ...
هیچ کلیدی قفل ذهن را نمی گشود.
*
امروز، تنها به همراهی تن به صحرا شدیم
بارانی نمی بارید نشاطی در کار نبود
تنها شکوفه های یخزده لبخندی تازه می کردند
گاهی تسلای خاطر در دشت همانا شبنم است نشسته بر علف
و انگار تابش هنوز زورش به قطره های بامدادی بر برگ ها نمی رسید
رنگ سفید و شیری بخار نمی شد از روی دشت سبز...
تپه ها ناظر و جاده ها صبور
در نگاهم همه جا سبز، سبز در بازتاب های مختلف
اما ناگهان زنگ تفریح شد و امتحان طبیعی تمام
وقتی تابش آخرین تکه ابر و مه را زدود.
نمره کارنامه اش هوای صاف بود و آبی پاک آسمان...
*
پس از زنگ تفریح،
دانشگاه دشت و جنگل
کلاس جانورشناسی داشت
انگار با عکس رهبر عظیم الشان بالای تخته سیاه...
*
و حالا با صراحت از شما می پرسم
می دانید چند نوع جنون داریم؟
جنون گاوی را البته حساب نکنید
که حیوان بیچاره می گیرد از دست خوراک آلوده ی آدمی.
منظور از پرسش مثلا جنون عظمت است
آن گره روانی در شخص خود عظیم بین
که شاید قرینه ی معکوس عقده ی حقارت باشد؟
دانایی چون فروید آیا این عارضه را کاویده
که بد جوری کار دست همشهری های ما داده است؟
*
از شما می پرسم، آری از تو و از تو می پرسم
آیا یادتان هست؟
چند بار خدمتتان گفتیم که میل خدمتگزاری به ملکه
اسم رُمانی بوده و ربطی نداشته به شاه و شاهی بودن ما
ما فوقش مرزه هستیم یا شنبلیله
و البته تره یا جعفری نه!
که این دومی همواره مرا یاد دروغ و جعفر کذاب می اندازد
و آخرش نفهمیدیم این یارو، امام شیعیان بود یا نه
یا این که اصلا دنبال کار شرافتمندانه ای رفت
حالا تا زنگ جانورشناسی نخورده این دو جمله آخر را نیز داشته باشید...
*
از دل دره، که شهر ما باشد
به دل جاده زدیم، من و خود با هم
تا لحظه ای سکوت را ملاقات کنیم در دشت
آن گاه بر بلندترین تپه اطراف –
چون دور شهر ما کوه نیست –
یکباره احساساتی شدیم و از آرزو گفتیم و از خود
همچون هزار موضوع بی عنوان...


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


م.سحر
2009-03-28 17:18:05
دوست گرامی آقای شاد
با سلام

این شعر را همراه با پیام مهر آمیز بهاری شما از طریق دریافت کردم و پاسخ دادم اما متأسفانه ایمیل شما برگشت خورد.
در اینجا من هم برای شما سال خوب و پر از شادمانی و آفرینندگی آرزو دارم

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد