logo





فریبا وفی "در عمق صحنه" نشسته است

پنجشنبه ۶ فروردين ۱۳۸۸ - ۲۶ مارس ۲۰۰۹

مهستی شاهرخی

"در عمق صحنه" مجموعه چهارده داستان کوتاه از فريبا وفي در يک کتاب نود و دو صفحه ايست. هر داستان، از کوتاه ترينشان ("زندگی من" در دو صفحه) يا ("بمون نرگس" در چهار صفحه) و b>>"در عمق صحنه "در پنج صفحه)، غالباً در شش يا هفت صفحه و يا حداکثر در هشت صفحه نوشته شده است.
غرض نگاهی آماری يا سانتيمتری به اولين مجموعه داستان فريبا وفی نيست بلکه غرض گفتن اينست که فريبا وفي از همان اولين مجموعه داستان با ايجاز کامل و در نهايت سادگی و شسته و رفته گی کامل، بيشترين حرفها را می زند و بيشترين دردها و مسايل جامعه را نشان می دهد. از همان مجموعه داستان اول پيداست که ما با نويسنده ای سر و کار داريم که ذاتاً نويسنده است و جوهر نويسندگی در درونش سفته شده و به زودی از آن مرواريدی گرانبها و يا گردنبندی از مرواريد خواهيم داشت. با هم مروری داريم به شانزده داستان اين مجموعه.
***
"مادرم پشت شيشه": از زبان دختربچه ای که مادرش بر اثر فتنه و افترای ناموسی اطرافيان به زندان افتاده است نقل می شود. قاضی نيستيم که قضاوتش کنيم و با قضاوت خود مادری را از بچه اش دور کنيم. به خوبی می دانيم که اگر زنی فاحشه شده، فحشای او دلايل بسيار دارد که با زندانی کردن آن زن، دلايل فحشا از بين نمی رود.
"راحت شدی پدر": در زمستانی سرد و زير برف، از زبان دختری بر سر گور پدرش و با يادآوری واپسين روزهای پدر در ذهن دختر روايت می شود.
"برام بخون!": از زبان دختربچه ای نقل می شود که دارد با عروسکش (سنگ صبورش) حرف می زند. دختربچه با زنان فاحشه که مادرش هم يکی از آنهاست در زندان زنان است و در پايان قرار است که او را به پرورشگاه منتقل کنند ولی در آخرين لحظه آهسته از در بيرون می شود تا فرار کند.
"پس فردا": راوی دانای کل است و داستان با زايمان مريم در بيمارستان آغاز می شود، مريم دختر جوانيست که اول در معرض تجاوز ناپدريش قرار داشته (هيچ از تعداد دخترانی که توسط برادران و پدران خود مورد تجاوز قرار می گيرند نمی نويسيم!)، مريم بر اثر بی پناهی به مرد همسايه پناه برده و (چون مرد متاهل همسايه بدون خشونت از او استفاده جنسی کرده لابد تجاوز و بهره برداری جنسی محسوب نمی شود) و بعد به خاطر بی تجربگی از او حامله شده است و حالا زايمان! در پايان "پس فردا" يا فردای زايمان قرار است مريم به زندان زنان منتقل شود. جرمش؟ - لابد زنا!
فقط تصويرپردازی از اين لحظه ی فجيع زندگی مريم، زنی پس از به دنيا آوردن اولين کودکش به جهان را نگاه کنيد: "مريم مثل مرده به سقف خيره شد. عنکبوت بزرگی از گوشهء تاريک سقف آويزان بود. از جايی صدای چک چک آب می آمد. گاه گاه صدای پايی روی کف راهرو کشيده می شد و می رفت. بوی تندی اتاق را پر کرده بود. مريم دستش را روی دلش گذاشت و ناليد. چشم هايش را بست و وقتی باز کرد با ترس دور و برش را نگاه کرد." (صفحه ۳۲)
"گريه کن دايی!": بيان داستان دايی ممی، مرد کند ذهنی از زبان راوی است. مردی بيمار و کندذهن، با روحيه و معصوميت يک طفل بی پناه، در سرمای زمستان او را مانند جانوری در زيرزمين خانه جای می دهند يعنی در واقع در آنجا زندانی می شود و بالاخره ناپديد می شود و در جايی در اين جهان بزرگ در زمستان از سرما يخ می زند.
"دفتر خاطرات": از زبان نويسنده ايست که زندگی روزمره و شوهر و کارهای منزل و کارهای خانگی نمی گذارد تا شوق داستان پردازی اش را بپروراند. "دفتر خاطرات"، برگ هايی از زندگی فجيع نويسنده زن، بدون دقيقه ای از آن خود است.
"مرد دگمه های پيراهنش را باز کرد و زل زد به يادداشت های روی ميز. "باز هم بساطت را پهن کردی مرضی؟" "چطوره؟" "اول يک کم غذا بيار بخورم بعد." نگاهی سرسری به کاغذها انداخت. "خيلی شلوغ است." صدای مرضيه از توی آشپزخانه آمد. "آره، بايد رويش خيلی کار کنم." علی گفت:"بهتر نيست کمی هم روی اين شلوار ما کار کنی که چند روز است بدون زيپ مانده؟" (صفخات ۵۰/۵۱)
راستی مرضی، مرضيه، فريبا، زويا، و بالاخره خانم وفی حيف نيست که وقت شما يا من به جای پرداخت و کار کردن بر روی داستان هايمان، صرف آشپزی و رسيدن به شکم و خشتک و زيپ شلوار اين آقايان بشود؟
"در عمق صحنه": در سالن يک تئاتر اتفاق می افتد. داستان از زبان دانای کل روايت می شود. از يک سو، حضور زن و مردی در سالن نمايش و در بين تماشاگران و از سوی ديگر وقايع نمايش روی صحنه و صحنه های زندان و اتفاقات درون زندان و خيانت به هم بندان، برای آزادی خويش! به صورت موازی نقل می شود.
در اين داستان زن (نويسنده) در عمق صحنه نشسته است و مرد جوان (رفيق خائن) تماشاگری که سرانجام پس از يک سال، تصادفی در سالن تئاتر با هم رويارو می شوند. تا کجا می شود نمايش بازی کرد؟ در جايی حقيقت برملا خواهد شد؟ بالاخره روزی و در جايی پرده از اين نمايش خيانت ها برداشته خواهد شد؟ مگر نه؟
"نرگس": داستان نرگسی که نمی تواند در جهنم سوء ظن های بی مورد شوهرش و دسيسه های اطرافيان باقی بماند و سرانجام آقا قدرت، يا آقا شوهر را ترک می کند و نمی ماند. داستان از زبان راوی با مخاطب قرار دادن مرد (آقا قدرت) نقل می شود.
"حنا": داستان مرغ خانگی است. حنا، چهره ی تنهايی مادر، پس از مرگ پدر است. "هر بار که به خانه می آمدم او را می ديدم که با صدای بلند با حنا حرف می زند. "بيا خوشگلم... بيا اينا رو بخور. فردا برات يه خروس می خرم تا تنها نباشی. می دونم تنهايی بد درديه. تو هم مثل من حوصله ات سر می ره." (حنا، ص ۶۱) داستان از زبان پسر معتاد نقل می شود. او روانی دو پاره دارد و گاهی به اعمال و رفتار خود آگاه نيست و در لحظات عجز، از خود با ضمير سوم شخص مفرد ياد می کند (نمی گويد: "من رفتم." بلکه می گويد: "مرد رفت.") اين بيگانه سازی باعث می شود که ما با فاصله، اعمال ناشايست پسر را ببينيم و بدانيم که او مسئول نيست بلکه اين"اعتياد" است که از او چنين موجودی ساخته است.
پس از مردن پدر، پسر معتاد همه ی زندگی خانواده را به پای اعتيادش بر باد می دهد و دست آخر حنا (سمبلی از مادر) را هم برمی دارد و می برد و می فروشد تا اعتياد خود را تأمين کند.
""زندگی“ من": از زبان راوی - نويسنده - زن روايت می شود. در اينجا هم فريبا وفی از فاصله گذاری و بيگانه سازی استفاده می کند. او بين "زندگی“ و "من" فاصله ايجاد می کند. "من" گلوی "زندگی“ را گرفته می خواسته خفه اش کند. راوی در بيست و هشت سالگی قصد خودکشی داشته ولی ناگهان به خود می آيد و در عمق تاريکی، باز زندگی را ازسر می گيرد. کافيست دو صفحه داستان ""زندگی "من" را بخوانيد تا بفهميد سبک فريبا وفی چگونه عمل می کند و همچنين در درون راوی داستان چه گذشته است.
"سنگ دو سر": بر اساس يک افسانه قديمی، در ذهن شوهر، سوء ظنی ايجاد می شود. در اين داستان ديدن تصوير يک سنگ دو سر، در درون جنگل، ارزش ها و باورها و تلقی عامه از يک خيانت را به ذهن فرد منتقل می کند و انگار از اين نگرشها هيچ گريزی نيست. مهندس با احمدی و سوری زنش گرم می گيرد و آنها را مهمان می کند و کم کم دانه ای سوءظن در ته ذهن احمدی پاشيده می شود در حالی که سوری دست از پا خطا نکرده و اين که آيا مهندس به سوری نظر دارد يا نه هم چندان مشخص نيست و مهم هم نيست.
"مردی که گريه می کرد": داستان خودکشی مردی بر اثر فشار اقتصادی و ورشکستگی و سپس از دست دادن زن و بچه هايش است. مرد که گريه می کرد، تصوير آينده ی مرد مغازه دار و مرد باقلا فروش بر اثر بحران اقتصادی و تورم است. در پايان مرد مغازه دار که دارد مغازه اش را از دست می دهد، خود را با ريسمانی در انتهای مغازه اش به دار می کشد.
"زن در ساحل": زن و شوهری با کودکشان در کنار دريا هستند. تفاوت اين زن و مرد و حضور کودک و زن که سرانجام فرصتی به دست می آورد تا به شکلی مرگ بار به سمت دل دريا شنا کند! گاهی برای خودکشی هم وقت نيست فريبا!
"با زندگی“: داستان از زبان جوانی که شهيد شده است نقل می شود. قبلاً سيما نامزدش برايش گل ياسمن می آورد ولی حالا سيما شوهر کرده و ديگر کمتر پيدايش می شود و باران فراموشی دارد ياد "شهدا" را از خاطره ی جمعی ما می شويد.
***
فريبا وفي ازهمان اولين مجموعه داستان خود نشان می دهد که با فروتنی بسيار در عمق صحنه نشسته است و با هشياری کامل صحنه هايی از اعماق اجتماع ايران امروز را به خوانندگان ارائه می دهد. زبان، ايجاز، نگاه و سادگی ويژگی های داستان نويسی فريبا وفی را تشکيل می دهد.
شخصيت ها: آدمهای فريبا وفی در اين مجموعه را قشر محروم اجتماع و قربانيان فقر فرهنگی و يا فقر اقتصادی و اعتياد و و فحشا و سرنوشت فرزندانشان تشکيل می دهد. در داستانهای "در عمق صحنه" ما با زنان و مردانی در سنين مختلف و از طيف های مختلف روبرو هستيم. فاحشه، کاسب، معتاد، ديوانه، بچه بی سرپرست و سالمند ناتوان و عاجز و....
مکان: بيشتر اوقات، مکان داستان در شهر است و مکان های عمومی: زندان زنان، بند نسوان، گورستان، بخش زنان و زايمان بيمارستان دولتی، سالن تئاتر، پاساژ، مغازه. و گاه مکان های داخلی و خصوصی تر: اتاق عروس، حياط، خانه، زيرزمين. و اوقاتی هم می رسد که داستان در طبيعت اتفاق می افتد: دريا و ساحل و جنگل. و بالاخره باز اندرونی کلبه روستايی و ويلا،
زيرزمين خانه در داستانهای "در عمق صحنه" نمادی از زندان و مرگ است و خانه برای نرگس جهنمی است و برای مادر بدون "حنا " حياط خانه مردابی که او را در خود فرو می کشد و برای نويسنده دفتر خاطرات، "خانه" زندان است و مکانی برای مردن و در عوض تئاتر صحنه ای برای به نمايش درآوردن حقايق. چهارديواری زن ها را مانند زندانی در ميان خود اسير می کند ولی طبيعت به آنها آرامش می بخشد و آنها به سوی طبيعت کشيده می شوند. طبيعت آرامش بخش است و تلخی ها را می شويد، مانند بارانی که در پايان با قطره های درشتش گور شهيد را می شويد و يا دريايی که زن به سمت آن شنا می کند.
زبان فارسی: فريبا وفی مانند اکثر نويسندگان معاصر آذربايجانی، مثلاً ساعدی فارسی را با سادگی و بی شيله پيله و بدون تفاخر می نويسد و از زبان بازی و شيرين زبانی و نثر ثقيل نويسندگان ساير مناطق ايران به دور است. از آنجا که فارسی، زبان نوشتاری اوست در نهايت با امساک و احتياط و بدون روده درازی و انشاء نويسی های طويل، حرف خود را در ايجاز کامل، در چند کلمه مختصر بيان می کند و به روی کاغذ می آورد.
سبک: داستان نويسی فريبا وفی ادغامی است از ترکيب ديالوگ و فضاسازی. يعنی در ابتدا داستان، مانند حقيقتی، وجود دارد و او برای بيان آن حقيقت، نقطه ی ثقل خود را بر نگاه (زاويه ديد) و همچنين زبان (زبان به معنای شيوه بيان) می گذارد و داستان در نهايت اختصار و خيلی جمع و جور و بدون زائده، فقط از طريق چند ديالوگ و خلق فضا شکل می گيرد و نوشته می شود. نوشتن به اين سادگی و به اين صيقلی و با ايجاز کامل کار هر نويسنده ای نيست. البته فريبا وفی فروتن است و از پشتيبانی مزدوران کمان کش و معرکه گيران بازار نشر و چاپ کتاب و همچنين از حمايت و سينه زنان طوايف ادبی به دور است و در سکوتی خردمندانه و در کنج عزلت خود، عمق صحنه را برگزيده است تا بتواند سرانجام روايات خود را بنويسد.
شيوه بيان (زبان اثر): زبان فريبا وفی در داستانها مانند کودکی بيگناه است. صادق! ساده و بی ريا! و گاه با يک کلمه، همه چيز را لو می دهد.
"خب، خوشگله، بگو بينم عمو با مامانت چکار کرد؟"
"نمی دونم، انگار هلش داد." آفاق ترياکی و ماه جبين نزديک تر آمدند.
" تو کجا بودی اون وقت؟"
"پشت پرده" اقدس دندون طلا لپمو گرفت.
"ای شيطون بلا." "بيا ببين اين نيم وجبی چطوری پتهء ننه شو می اندازه رو آب." و يه بيسکويت موز بهم داد. اقدس دوندون طلا تو رو گذاشته بود رو دامن من.
"اون يکی عموت چی؟" دستمو کشيدم رو تن مخملی تو.
- "کدومشون؟" يه هويی همه شون قاه قاه خنديدند و زدند رو زانوهاشون. خجسته غش کرده بود.
"طفلک چقدر عمو داره!"
مامان گوشمو کشيد.
"چندبار بهت بگم نبايد پيش اين کثافت های لجن چاک دهنتو وا کنی. ديگه نمی گی که هان؟"
(برام بخون، صص ۲۱/۲۲)
فضا سازی فريبا وفی در نهايت اختصار صورت می گيرد ولی هولناک ترين تصاوير را از فقر و دردهای جامعه ارائه می دهد. زندان عمومی، بند نسوان را از زاويه ديد دحتربچه ای به قلم فريبا وفی ببينيد. "چشات چرا بسته نمی شه. خب، من می دونم. دلت نمی خواد خواب بمونی. می ترسی برم و تو رو اين جا بذارم؟ پيش اين زن های اکبيری کثافت؟ نترس. تو رو هم با خودم می برم. می ذارم زير پيرهنم و می برمت. تو می شی بچهء من. اقدس دندون طلا می گه وقت های تنهايی تو آواز هم می خونی. وقتی رفتيم اون جا، نبايد صدات در بياد. می گن، آه،... اون قدر اون جا بچه هست، قيامت. می گن خيلی هاشون مامان ندارن." (برام بخون، ۲۰)ببينيد چه ساده دايی ممی و ناقص عقلی او را نشان می دهد. "دايی ممی کبريت را روشن می کرد و به شعله اش خيره می شد. بعد هم، رو کرد به گربه. "تو آتش فوت کن. و من دست بزنم و بگويم: تولدت مبارک ناصر. باشد؟" (گريه کن دايی، ص ۴۱)
نگاه: نگاه بی بخل و بی عقده و بی طرف و بسيار انسانی از ويژگی های فريبا وفی است. اين نگاه مهربان در داستان "راحت شدی پدر"به خوبی خود را نشان می دهد. هم خشم و عقده ها و دردهای مادر و خشونتش را می فهمد و هم پيری و عجز پدر را که اکنون ناتوان شده است. (صص ۱۵/۱۶) نگاهی که پيری پدر را درک می کند و بداخلاقی ها و ناکامی ها و ميل به انتقامجويی های مادر را. در داستان "حنا" فاجعه اتفاق افتاده است که نويسنده - راوی از زاويه بيرونی سريع می سرد توی جلد پسر معتاد تا افکار درونی او را بنويسد که بدانيم گناه از او نيست بلکه از اعتياد است (ص ۶۶)
پايان داستان را نگاه کنيد: تلفيقی از نگاه بيرونی نويسنده به صحنه و نگاه درونی پسر معتاد به قضايا. نگاه نويسنده در ته صحنه را پررنگ تر و رنگی کرده ام (ص ۶۷) "ننه وسط حياط ايستاده و به پرهای حنا نگاه می کند. پيرزن توی چادرش چقدر کوچک تر شده. نگاهش را از پرها می گيرد و به پاهايم چشم می دوزد. پرهای حنا به پاها و شلوارم چسبيده است. اندام کوچک و پيرش تا می شود و آرام آرام وسط حياط می نشيند. بدنش انگار تو زمين فرو می رود و فقط دست هايش پيداست که بر سرش کوفته می شوند و صدای ناله اش بلند می شود." (صص ۶۶/۶۷) رفت و آمد نگاه و جايگاه نويسنده را می بينيد که چه با مهارت و چه ساده جا عوض می کند تا تصوير کوبنده ای در پايان داستان بسازد.
***
سيزده سالی از انتشار چاپ اول مجموعه داستان "در عمق صحنه" توسط نشر چشمه گذشته است، اميد آن که در اين سيزده سال، مرضيه پس از مدتی در صف ايستادن برای خريد و شستن گوشت پيش از قطع آب و دوختن زيربغل پيراهن علی و شير دادن بچه و همچنين مرتب کردن آشپزخانه در حين بازی با بچه و سرگرم نگه داشتنش و عوض کردن کهنه بچه و آرام کردن بچه و خرد کردن سيب زمينی و تکه کردن مرغ و خواباندن بچه و پختن سوپ و مرتب کردن اتاق و شستن لباس ها و شستن کهنه ی بچه و بعدش بار گذاشتن غذا، درست قبل يا بعد از اين که زيپ شلوار علی را بدوزد خستگی بر او غلبه نکند و "گلوی“ "زندگی“ را مانند دوران بيست و هشت سالگی اش چنگ نزند و داستان "سالگرد" را هم مانند داستانهای ديگرش به پايان برساند و به هيچ وجه هم به عوامل سرکوب مافيای نشر و چاپ کتاب گوشش بدهکار نباشد و بنويسد و در هر فرصتی که به چنگ می آورد بنويسد. آخر کسی بايد زندگی محرومان جامعه و بينوايان دوران خود را تصوير کند و اگر گورکی و تولستوی و ويکتور هوگو و زولا و ديگران در کشورهای ديگر اين کار را انجام دادند، چه اشکالی دارد که فريبا وفي در ايران اين کار را نکند؟ فريبا فقط بايد وقتش را داشته باشد که برايش وقت و نيرو و صبر بسيار آرزومندم.
قلمت برقرار و ماندگار و پرتوان باد!
****
http://chachmanbidar.blogspot.com/2009/03/blog-post_22.html

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد