|
پرسـش: تجربه ی حد اقل صد سال ګذشته ی افغانستان نشان می دهد که هيچ کدام از دولت ها و دولت مرد های افغانستان اقبال زيادی در دولت داری و دولت- ملت سازی نداشته اند، دليل يا دلايل آن چيست؟
پاسخ: نه تنها دو صد سال قبل، که از ۱۷۴۷ميلادی به اين سو پيوسته شکست خورده ايم. افغانستان درچهار چوب مرز هايی ايجاد شده که بريتانيای کبير و روسيه ی تزاری مشخص کرده بودند،ـ در چهار چوب مرز های جعلی و استعماری. اين سر زمين که درزمان احمد شاه ابدالی تا سال های زيادی پس از او „ خراسان“ ناميد ه می شد به شاخه ی می ماند که از بدن درخت“ گشن بيخ و بسيار شاخ“ خود بريده شده باشد. از جانب ديگر چگونه ممکن بود، مثلاً شاه شجاع سکاندار تمدنی شود که پشت سرآن کورش کبير خوابيده و اولين اعلاميه ی حقوق بشر را در جهان باستان منتشرکرده است. با دو چرخه ی شکسته نمی شود قطار عظيمی را به حرکت در آورد. اين بود که به سخن فروغ فرخزادـ“ هيچ گاه پيش نرفتيم، فرو رفتيم“. ما، دولت هيچ گاهی به طور واقعی و حقيقی نداشته ايم و هنوزهم نداريم؛ که مصداق تعريف نظريه ی دولت باشد. دولت به نظر من مظهر عالی ترين نوع رابطه ی سياسی، اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی است که آحاد مختلف مردم درچهارچوب سرزمين و جغرافيای مشخص ايجاد می کنند و مرز های سياسی خود را تعين می کنند. در واقع ما دولت نداشته ايم و نداريم؛ در سرزمينی که بشتر از ۱۴۰۰ کيلو متر مرز آن معلوم نيست ومورد مناقشه است، چگونه می توان از دولت وملت واحد سخن گفت؟ بعضاً عده ای با تعصب قومی به عبد الرحمن ارجاع می دهند او را و زمان او را عصر دولت مرکزی و دولت داری، تلقی می کنند. آن دولت داری ناکام ترين تجربه در امر دولت سازی و ملت سازی بود. بسياری ازقتل و کشتار ها، بی اعتمادی ميان اقوام و تداوم آن در روز گار ما محصول همان „ دولت مرکزی“ عبد الرحمن خانی است. ياد مان است در تاريخ افغانستان نوشته اند که آن دولت، بر هزاره جات ماليات سنگين وضع کرده بود واز خر نر هم ماليات روغن می گرفت. با چنين دولتی ازحکومت به عنوان ابزار کارآمد نمی شود استفاده کرد.حکومت عبد الرحمن خان به عنوان ابزاری در دست دولت ممثل همه نوع فساد، استبداد و استثمار همان „ دولت مرکزی“ بود، به همين دليل و دلايل ديگر هراز گاه گرفتار جنگ داخلی بوده ايم، تا بيايم اعتماد سازی کنيم جنگ داخلی وقومی ديگری شروع شده است؛ از اين درخت تلخ (جنگ) نمی شود ميوه ی شيرين بدست آورد، جنگ نمی سازد ويران می کند. پرسش: چگونه می توانيم اين هفت سال پسين را در متن يک قرن گذشته مطالعه نماييم؟ پاسخ: سخن معروفی داريم“ گذشته چراغ آينده“ است. افغانستان در قرن هجدهم و اوايل قرن بيستم ميدان نبرد دو بازيگر اصلی بريتانيا و روسيه ی تزاری بود. به قول احمد رشيد و روبين تعداد بازيگران اکنون زياد شده است. افغانستان هم بز است و هم ميدان بز کشی. در همان موقعيت ژئوپوليتک خود، مردم افغانستان هم نظاره گر و هم قربانی اين بازی اند؛ بازی بی رحم و خونريز مثل خود بز کشی. با غياب مردم درتعين سرنوشت شان مواجه هستيم ديگران بی حضور ما سرنوشت ما را رقم می زنند؛ مثل گذشته افرادی را هم „ تراشيده و صيقل خورده“ بر ما گماشته اند، حتا صدای شاه شجاع هم به گوش ما نمی رسد“ من در بند انگليس ها هستم شما به جهاد خود ادامه بدهيد“. „سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد/ آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا می کرد“ ما بايد خود سرنوشت خود را تعيين کنيم؛ اگر اکنون دست مان خالی است به دوره های پر شکوه تمدنی مان بايد نگاه کنيم؛ روح های وجود دارند که در ما دميده شوند. نزديک ترين آن فرمانده مسعود است. آزادی و استقلال (با وجود سر وصدا های بسياری مثل جهانی شدن، تضعيف دولت- ملت ها و غيره) بايد مسئله و دغدغه ی اصلی ما باشد، آزادی مقدمه و تمهيد هر نوع استقلال و پيشرفت است.ياد بگيريم بايد خود مان هم کمی انديشه کنيم، ما با سقوط انديشه و تفکر مواجه هستيم و طبعاً حافظه ی تاريخی. دهه ی بيست و سی ميلادی دهه ی ديگر گونی های چشمگير و سازنده گی در منطقه بود: سواد آموزی، آموزش وپرورش، راه سازی، تشکيل نيرو های دفاع ملی و غيره. رهبران انقلاب اکتبر وشخصيت های مانند اتا ترک، رضا خان، به روی هم رفته منشأ تحولات قابل توجه گرديدند. آ ن تحولات و کوشش ها منتج به نتايج مهم در سمت و سوی تجدد خواهی شدند ما باز نتوانستيم از آن فرصت ها استفاده کنيم. يکی از دلايل آن در کنار دلايل ديگر فقدان رهبری ملی، آگاه و با فرهنگ بود. پرسش: برای اين که عدالت اجتماعی و سياسی، خلاصه عدالت در همه سطوح آن تحقق بيابد چه بايد کرد؟ پاسخ: عدالت؟ پروفيسور هايک اتريشی دوست نزديک کارل پوپر گفته است: تنها ابلهان ازعدالت سخن می گويند. سخن گفتن از عدالت کار آدمان مبتذل و عادی است! هايک،از بزرگترين و معروف ترين تئوريسن های اقتصاد و نظريه پردازان علوم سياسی و اجتماعی، با تعهد آشکار به نئو ليبراليزم و امپرياليزم است.در چنين متنی از تفکر عدالت تأمين نخواهدشد. مبانی نظريی سيستم سياسی، اجتماعی، اقتصادی افغانستان بعد از کنفرانس بن همان نظريه ی هايک و ساير نظريه پردازان نئول ليبرال است؛ برای همين کنگره ی ملی و اينجانب به مثابه ی رهبر آن کل نظام را در تمام سطوح در برابر سئوال قرار داديم. در باز خوانی مجدد مارکس باز به اين نقطه رسيدم که: نظريه بايد مصداق خود رابازبيافريند و در بازگشت ديالکتيکی به سوی خود، خود را غنی بسازد. اين رابطه همان رابطه ی ديالکتيکی تئوری و پراتيک است.آيا عدالت را به مثابه ی ارزش عالی قبول داريم يا نه؟ نظام سياسی، اقتصادی، اجتماعی موجود افغانستان به عدالت نمی رسد؛ چراکه“ خانه از پايبست ويران است“(مولوی) بحران (سکليک(سرمايه داری نشان داد،نظام سرمايه داری آخرين نظام نيست و تاريخ هم به پايان نرسيده است. پس برای رسيدن به عدالت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می بايد پيشاپيش نظريه ی عدالت را هم بپذيريم. در علم چيز های هست که مورد مهرو قبول“ ارزش نيست“. پرسش: مسئله ی ملی؟ پاسخ: اين از پيچيده ترين مسايل افغانستان است. بحث برای حل اين مسئله قربانی های زيادی گرفته است. بهترين فرزندان اين سر زمين صرف به خاطر اين که خواهان حل عادلانه ی مسئله ی ملی در افغانستان شده بودند به جوخه های اعدام سپرده شدند. عده ا ی به اين باور بوده و هستند که با حل مسايل طبقاتی تحت رهبری يک حزب پيشرو(مارکسيست- لنينست، درهمان فرم کلاسيک) مسئله ی اقوام خود به خود حل می شود. عده ا ی فکر می کردند و فکر می کنند که با پيشرفت جامعه و گذار به يک جامعه ی سرمايه داری، باز مسئله ی اقوام و ستمگری قومی بر اقوام ديگر ازميان می رود. شماری بر اين باور بوده و هستند که طرح مسئله با هر شکلی با عث تشديد اختلافات قومی می شود: در واقع می خواهند به جای طرح مسئله و يافتن راه حل صورت مسئله را پاک کرده واصل مسئله را ناديده بگيرند. من به اين باورم که مسئله ی اقوام مثل مسئله ی „ زنان“ است. تا با آن و برای حل آن برخورد خاص صورت نگيرد، اين مسئله به خودی خود حل نمی شود. درجه ی حساسيت ها و اين که يک مسئله در ميان مسايل مختلف به مسئله ی اصلی مبدل می شود، نيز در ميان است. کاری به کار بقيه کشور ها نداريم جز اين که به آن ها رفرانس بدهيم. هرچه باشد حد اقل اين است که مسئله ی اقوام (مسئله ی ملی) به جدی ترين مسئله تبديل شده است. از تاريخ تشکيل افغانستان(۱۷۴۷) تا اکنون اين مسئله باعث جنگ ها، خونريزی ها و بی اعتمادی های زيادی شده است.اکنون می بايد به آن روبرو شويم و يک ميکانيزم و راه حل عادلانه برای حل آن بيابيم. اتحاد جماهير شوری خواست بقيه اقوام را در کادر فرهنگ و تمدن روسی حل کند، ديديم که نشد به مجرد فرو پاشی قدرت, اقوام به لانه های قومی خود برگشتند. در نمونه های پيشرفته ی سرمايه داری، باز اين مسئله و مشکلات ناشی از آن را به صراحت می بينيم: ايرلند در بريتانيا ی کبير، کورس در فرانسه، باسک و کاتلان در آسپانيا. افغانستان موزايکی از اقوام، زبان ها، عادات و مذاهب است. نزديک به سه قرن تجربه نشان داده است که نظام سياسی متمرکز در افغانستان کارآيی ندارد، ادعای آن وجود داشته اما هميشه اين کشوربه نحوی فاقد نظام مرکزی بوده است، يا با رياست تنظيميه ها اداره شده، يا نايب الحکومگی ها،مثل قطغن وترکستان و غيره يا حاکم اعلی ها، مثلاً حاکم اعلی هرات، يا قندهار يا جلال آباد و غيره. يا به صورت زون ها در زمان حکومت به اصطلاح دموکراتيک خلق: زون شمال، زون شرق، زون جنوب و امثالهم. بنا براين حل عادلانه ی مسئله ی ملی (مسئله ی اقوام) جزدر چهارچوب يک نظام دموکراتيک غير متمرکز، در سيستم دموکراتيک فدرال، ميسر نيست. ولايات افغانستان دارای سطح رشد نا موزون می باشند. بنا بر اين می بايد ايالات اين حق را بيابند که با توجه به قانون اساسی فدرال تا حدودی در مناطق خود قانون گذاری نمايند. لازم نيست و درست نيست، ولاياتی مثلاً بلخ يا هرات، بدخشان يا کابل و جلال آباد را به خاطر عقب ماندگی جنوب در منگنه قرار بدهيم و منتظر پيشرفت جنوب نگهداريم. اين ولايات وشمار ديگری می توانند به سرعت به سوی دموکراتيزه شدن (اگر نظام دموکراتيک باشد) حرکت کنند. بعضی ولايات از چنان سطح بالای اجتماعی وفرهنگی برخوردارند که شماری از ولايات ديگربهره مند نيستند. نظام دموکراتيک غيرمتمرکز اجازه می دهد ولاياتی که توان رشد وترقی دارند ترقی کنند. نظام دموکراتيک فدرال که حزب ما پيشنهاد می کند، با وجود جدی بودن و خوف انگيز بودن مسئله ی اقوام(مسئله ی ملی) تنها از موضع اقوام حرکت نمی کند. با همه جان سختی „ مسئله ی ملی „ حل دموکراتيک مسئله ی ملی يا به زبان ديگر اختلافات ميان اقوام يکی از اليمان های مهم در تقسيمات ايالات فدرال خواهد بود اما نه همه ی آن. سيستم فدرال با توجه به ويژگی های خاص افغانستان ايجاد بايد شود. البته از نمونه های اسلامی و غير اسلامی (منظور کشور های مسلمان و غير مسلمان است) می توان بهره جست. نمونه ی آلمان، نمونه ی هند، نمونه ی سويس،کانادا، امريکا، نمونه ی پاکستان و غيره.(نصب العين) حزب ما همانا دموکراتيزه شدن و عادلانه شدن نظام سياسی و به تبع آن همه امور زندگی در افغانستان می باشد. من به اين باورم حتا اگر افغانستان يک کشورتک قومی هم باشد باز می بايد، به دليل همان نا متوازن بودن سطوح مختلف رشد و پيشرفت اجتماعی و اقتصادی، نبودن دولت- ملت، نبودن بازار ملی و گسيختگی جغرافيائی ميان ولايات، به صورت نظام دموکراتيک فدرال اداره شود. هم از اين را ه ما می توانيم به سوی شايسته سالاری، نخبه سازی، و حقوق شهروندی حرکت کنيم. اگر دغدغه ی مهم اصل ملت- دولت شدن است باز يک راه نداريم، راه های مختلف وجود دارد. سياست به بيان“ هانا آرنت“ ميدان اقناع است اگر نتوانيم بر سر راه حل ها به اجماع برسيم کشور ما به خطر تجزيه مواجه خواهد شد. به سخن اقبال لاهوری رجوع کنيم: „ تميز رنگ و بو برما حرام است....“ من با تبعيض و تبعيض طلبی به هر نوعی که باشد مخالفم. من با شوونيسم و فاشيسم از هر نوع، با هر اسم و رسمی که باشد مخالفم. اگر پرورده ی يک“ گلستان“ و يک نو بهار هستيم، بايد فضايی مساعد کنيم که اعم از پشه ای، بلوچ، ترکمن، هندو، قزلباش، اوزبيک، نورستانی، پشتون، تاجيک و هزاره و غيره... مثل همان „ گل های زيبای اقبالی“ در کنار هم بنشينيم واز آب و آفتاب ميهن مان مسا ويا نه بهره مند شويم. زهی سعادت! قابل ياد آوری ميدانم در هر ايالت نيز قوانينی که تضمين کننده ی حقوق اقليت های قومی باشد بايد تدوين وتصويب گردد.دولت فدرال مؤ ظف است زمينه ی رشد متوازن ايالات را فراهم کند. به زبان ديگر بايد فرصت ها و موقعيت های بوجود بيايند تا ايالاتی که از نظر اقتصادی،سياسی، اجتماعی وفرهنگی عقب مانده هستند در مسير رشد، توسعه و ترقی قرار بگيرند.فدراليزم نه بايد يک فدراليزم توتاليتار باشد. قانون اساسی بايد تغيير داده شود و جنبه های که امر دمو کراتيک را تقويت می کند و تحقق نظام دموکراتيک فدرال را ميسر می سازد درج قانون اساسی فدرال گردد. يکی از اساسی ترين نياز ها مکتوب کردن وقانون مند ساختن خواست های دموکراتيک است؛ نيز عناصر دموکراتيک عرفی که می توانند با خواست های دموکراتيک مدرن گفتگو کنند در جايگاهی مناسب خود قرار داده شوند. پرسش: اما مسئله ی کوچی ها؟ پاسخ: کوچی های افغانستان هموطنان ما هستند و بايد در محلاتی سکنا بر گزينند، از زندگی مدرن بهره مند شوند،ـ آموزش و پرورش، بهداشت و غيره. در افغانستان کوچی ها فقط و فقط از ميان قوم پشتون بر نخاسته اند شمار ديگر اقوام غير پشتون هم کوچی دارند. برای گروه های که کوچ شاخص اصلی زندگی آن هاست،برای مردمان „فصل گرد „ قوانين و کنوانيسيون های حمايتی و جود دارد. به ان قوانين بايد اعتنا شود. مشکل ما فراتر از اين مسايل است، سر شماری ملی صورت نگرفته،وقتی که مشخص نيست جمعيت اصلی افغانستان چند است، معلوم نيست قبايل مرزی می خواهند با افغانستان باشند يا پاکستان، چگونه می توانيم کوچی ها را سر شماری کنيم؟ در عين حال فرامين نوشته شده و نا نوشته شده وجود دارد که کوچی ها حق دارند با خود اسلحه حمل کنند و بقيه ی مردم ده نشين بايد خلع سلاح شوند طبيعتاً کوچی ها را ازنظر نظامی نسبت به دهنشين ها در موقعيت برتر قرارمی دهد، نتيجه ی آن را در سال ۸۷ خورشيدی در بهسود، در هزاره جات ما شاهديم. ۲۰ هزار خانواده ی دهنشين غير کوچی ازمناطق شان اجبارًا کوچ داده شدند و شماری بی رحمانه به قتل رسيدند. رژيم هيچ اقدام حمايتی از مردمان ده نشين و بومی انجام نداد. بلکه درسر کوب آن ها مستقيم و غير مستقيم نيز نقش داشت، پس چگونه می توان اعتماد سازی قومی کرد؟ برای همين است که قهرمان قومی برای قومی ديگر قابل قبول نيست، و نه تنها قابل قبول نيست که به يکديگر مثل دشمن نگاه می کنند.خواست های اقوام به خواست های سياسی مبدل گرديده اند. اين است که مسايلی مثل زبان،فرهنگ و مسئله ی کوچی ها يا مردم „ قصل گرد“ و شماری خواست های ديگر به شدت هويت سياسی گرفته اند، چيزی فراتر از يک خواست ساده وموضوع عادی حقوقی اند. در نگاهی به اين مسايل به گذشته، حال،آينده وجای پای خود در تاريخ نظر دارند؛ به حق های ضايع شده، سر های بريده و فرياد های در گلو خفه شده … سال ۱۳۸۷ سال در گيری زياد بر سر مسايل زبانی شد. بر کسی پوشيده نيست که زبان فارسی زبان بين الاقوامی در افغانستان است.۹۰ در صد مردم افغانستان متکی براين زبان باهم گفتگو می کنند.زبان علم و فرهنگ، بازار، تجارت و تفاهم است. يک بلوچ با يک ترکمن اگر مواجه شود بايد به زبان فارسی باهم گفتگو کنند، اما رژيم اجازه نداد در کنار کلمات مثل پوهنتون و يونيورسيتی دانشگاه هم نوشته شود. اين تبعيض آشکار زبانی را نشان داد. دانشجويان چند روز در ولايات بلخ، کابل و تخار بر سر اين که بايد کلمه ی دانشگاه هم اظافه شود، تظاهرات کردند. حد اقل يک تن از ژورناليستان در ولايت بلخ به خاطر اين که کلمه ی „ دانشگاه و دانشکده „ را به کار برده بود به دستور وزارت فرهنگ از کار بر کنارش کرند و مورد باز پرس قرار داند. با چنين وصفی چگونه می توان از اعتماد سازی قومی، ملی و وحدت ملی سخن گفت؟ پرسش: مناقشه بر سر „ خط ديورند“ چقدر بر تيره شدن روابط ميان دو كشور همسايه افغانستان و پاكستان اثر داشته است؟ پاسخ: تمام مرز های سياسی افغانستان در سال ۱۸۹۳با كشور های همسايه بوسيله ی امير عبدالرحمن خان تعيين گرديده اند. بعد از عبدالرحمن خان هم، بعد از استقلال افغانستان از چنگال بريتانيای كبيرهم امان الله خان پذيرفت كه اين خط خط مرزی و نهای شده است. بنا بر اين افغانستان نمی تواند ادعا كند كه اين مرز را قبول ندارد. اينجانب به عنوان رهبر كنگره ی ملی افغانستان بار ها از رژيم آقای كرزی طی كنفرانس ها و اعلاميه های مكرر تقاضا نمودم اگر اسنادی مبنی بر اينکه خط ديورند به رسميت شناخته نشده وجود دارد وميتوان بر آن اساس به مراجع حقوقی و بين المللی مراجعه کردبايد اسناد از طريق رسانه ها در اختيار مردم افغانستان قرار داده شود تا مردم مطلع و بسيج شوند، هيچ گاهی رژيم پاسخ نداد، چرا؟ پيدا است كه ماجرای ديورند ماجرای حل شده است، اما تنش بر سر خط ديورند، باعث بحران مداوم،تنش و تيرگی روابط ميان دو كشور همسايه شده است. حكام هردو كشور، و نيز حلقاتی از هردو سوی „ خط ديورند“ از اين تنش به نفع اقتدار خود استفاده های نا مباركی كرده اند، پاكستان به عمق استراتيژيك نياز داشته، و در درگيری ها با هند بر سر مسئله ی كشمير از اين تنش استفاده كرده است، سران قبايل مرزی هم هرگاه كه تنش زياد شده هم از افغانستان و هم از پاكستان، به منظور ظاهراٌ حمايت از اين يا آن طرف خط، از هردو رژيم (رژيم كابل و پاكستان) پول های كلانی به جيب زده اند. با تو جه به همه اين مسايل می توان گفت كه قربانی اصلی در اين ميان مردم افغانستان بوده اند، از هر قومی و قبيله ا ی. اين منازعات موجب ان گرديد كه مردمان بی نوا و مظلوم ساكن دو سوی مرز(قبايل سرحدی) از رشد، پيشرفت و سواد محروم بمانند. قانون مدرن بر آن ها جاری نشود، در نوعی زندگی بدوی بسر ببرند. مناقشه های بی مورد و نا سودمند بر سر يك موضوع كاملاً پايان يافته(خط ديورند) زمينه ساز مداخلات هردو طرف در گير در امور يكديگر شده و نيز زمينه ی بسط فرهنگ بدوی و قبيلوی، قاچاق مواد مخدر و اسلحه و كالا ها ی غير قانونی و غير مجاز را در اين سوی خط نيز فراهم ساخته است. افغانستان از اين بابت گرفتار مشكلات زيادی شده است. شايعه سازی و تبليغات بر سر اين خط و عدم بسط و انفاذ قوانين مدرن در اين منطقه(منطقه ی مرزی) يكی از عوامل مهم در بی ثباتی منطقه بوده نيزبه پروسه ی دولت- ملت شدن ضربات سنگينی وارد كرده است. بنا بر اين پيشنهاد من اين است كه به اين ماجرا پايان ببخشيم و مرز مان را تعريف كنيم. وقتی مشخص نباشد چه كسی از افغانستان و چه كسی از پاكستان است، چگونه می توانيم برنامه های ملی مان راتطبيق بكنيم؟ چند ميليون انسان معلوم نيست افغانستانی اند يا پاكستانی؛ يا کارت هويت ندارند، يا چند کارت شناسائی دارند، چگونه می توان سر شماری نفوس کرد؟ در نهايت آنچه حکام امروز افغانستان بعد از امضای آن توسط حکام پيشين، که آن خط را به حيث خط مرزی به رسميت شناخته اند می گويند، چيزی نيست جز ادعای بی سند و بی بنياد، به قول شکسپير“ هياهوی بسيار بر سر هيچ“. بسياردشوار و بعضا نا ممکن خواهد بود که جغرافيا و خطوط سياسی ای که کشور های مختلف جهان را از هم جدا ساخته اند به ساده گی تغيير کند اگر مسئله ی جدايی ميان خانواده ها و اقوام خويشاوند مد نظر باشد در قاره های ديگر نيز نمونه های زياد داريم،اما بهتر است نزديک تر نگاه کنيم: جدايی ميان اقوام ازبيک،ترکمن و تاجيک در دو سوی رودخانه ی آمو يا بلوچ ها وباز تاجيک هاو هزاره ها درمرز های ايران، پاکستان و افغانستان در غرب وجنوب غرب. جاری شدن قانون بر قبايل مرزی با پاکستان، بار ديگر مشخص شدن خط ديورند موجب آن نمی شود که اقوام باهمديگر ديدار وگفتگو داشته باشند. ديوار آهنين کشيده نخواهد شد. اگر واقعا چنين نگرانی در ميان است تکليف اقوام که نيمه ی بيشتر شان در کشور های همسايه است چه خواهد شد؟ بايد منصفانه بر خورد کنيم. پرسش: اما زنان و مسئله ی زنان در افغانستان؟ پاسخ: مسئله ی زنان يکی يا دوتا نيست، مسايل نيمی از جامعه ی ما يا جهان ويا بيشتر از آن است. در اين فرصت کوتاه نمی توانم به همه ی آن مسايل و گرفتاری ها، مبارزات، شکست ها، سرکوب ها، نيزپيشرفت ها و دست آوردها بپردازم وسخن بگويم. آنچه عجالتاً می توانم نگاه کنم اين است که جنبش اجتماعی زنان در افغانستان نداريم. اگر حرکت های کم و کوتاهی وجود داشته مردان از آن حمايت نکرده اند. بعضاً متأ سفانه و با دريغ بايد گفت زنان هم حمايت نکرده اند. در انتخابات رياست جمهوری اول زمانی که از کانديداها خواسته بودند، در يک اجلاس روبه رو به پرسش های زنان پاسخ بگويند، من در آن اجلاس از ضرورت باز بينی در قوانين و مسايل فقهی به نفع زنان و مردان سخن گفتم و از ضرورت مترقی کردن قوانين، عادلانه کردن ازدواج، طلاق و حق همسر گزينی، حق سفر و مسافرت، کار و اشتغال و سلطه بر بدن.... فردای آن روز ديوان عالی افغانستان عليه من فتوا داد، درآن فتوا خواسته شده بود، از ليست کانديداها حذف شوم، و به دادگاه معرفی شوم، تحت پی گرد قرار بگيرم و در نهايت از نو“ کلمه عرضه“ کنم، شگفت انگيز اين است که زنان ازمن دفاع نکردند که بماند، شمار زيادی از آن ها عليه من موضع گرفتند، شمار مرد ها که ازمن دفاع کردند بيشتر از شمار زنان بود. در پارلمان عده ای از زنان بر ضد حق مسافرت خود رای دادند، و خواهان مسافرت با محرم شرعی خود شدند. من با برخی ديدگاه های ملالی جويا موافق نبودم، اما با آنچه در باره ی حقوق زنان می گفت موافق بودم، باز وکلای زن، اکثريت آن ها، بر ضد وی موضع گرفتند، او را محکوم کردند و رأی دادند ممنوع الخروج شود. بگذريم. معدود زنان تحصيل کرده و روشن فکر و فعال هم گرفتار و در گير „ انجو“ ها شدند، انجو های که خود را به جای جامعه ی مدنی نشانده اند و ربطی به جامعه ی مدنی و فعاليت های آن ندارند. وقتی طالبان بر افغانستان مسلط شدند و زنان از کار، اشتغال، آموزش، پرورش بهداشت و غيره محروم شدند، مردان اعتراض نکردند، از زنان حمايت نکردند. علل زيادی باعث سلب حق و آزادی زنان شده اند. اکثريت زنان، به علت سرکوب های مستمر، خشونت، تحقير و تهديد، اعتماد به نفس را از دست داده اند. اين حالت روح آن ها را افسرده و پرده نشين ساخته است، تنها و منزوی. خود سوزی ها و خود بر بادی ها بی علت نيستند. در افغانستان سه مسئله ی مهم داريم „مسئله ی اقوام“، „مسئله ی زنان“ وموضوع مهم ديگر „ستم طبقاتی“است. اين ها پديده های حاد اند. مکانيزم ها و رابطه ی قدرت را به درستی بايد مطالعه کنيم.درسال های مهاجرت آفاق نسبتاً نوينی در برابر زنان کشور گشوده شد، اما باز نتوانستند جنبش های اجتماعی خود را بيا فرينند، چرا که در ديگر حيطه ها نيز ما با فقدان جنبش های اجتماعی مواجه هستيم. حتا نتوانستند ياد مان های نسبتاً آزاد زمان محمد ظاهر شاه، سردار محمد داود خان، و اقتدار حزب دموکراتيک خلق،!! را فرا بخوانند. انگار از ريشه ی آزادی هيچ فعلی در هيچ زمانه ای اشتقاق نشده بود(با وام از استادم واصف باختری). به هر انجام کوشش های فردی هم ارجمندند اما وفقط می توان با به راه اندازی جنبش های زنان در برابرکوهی از سنت ها، عادات و بد آموزی ها مقاومت کرد و به پيش رفت. پرسش: جوانان در چه وضعی به سر می برند؟ پاسخ: افغانستان کشور جوانان است و به سخن ديگر اکثريت قاطع جمعيت افغانستان را جوانان اعم از(دختر و پسر(تشکيل می دهند. اين قشر که بيشترين قربانی را در سال های جنگ داده است ومحروميت کشيده است، اکنون هم در وضعيت مناسبی قرار ندارد برخی تصاميم ملی در „ لويه جرگه“ ها گرفته می شود که اکثراً متشکل از نسل سالخورده اند. برای جوانان در تصميم گيری های بزرگ جرگه ها و“لويه جرگه“ها موقع وفرصت حضور داده نمی شود، جوانان به مدارس، مکاتب، دانشگاه ها جذب نمی شوند،اگر از دانشگاه ها فارغ می شوند، سال های طولانی در انتظار کار و تعين سرنوشت باقی می ماند. با فقر و مشکلات زندگی می کنند. اينجانب در جريان مبارزات انتخاباتی (دور نخست رياست جمهوری (ضرورت ايجاد وزارت جوانان را به عنوان يکی از اهداف استراتيژيک خود مطرح کردم. وزارت جوانان ايجاد شد، اما به زودی اين وزارت را تعطيل کردند و چيزی در حد رياست، در چهارچوب وزارت فرهنگ به جوانان قائل شدند.“انجو بازی“خطری ديگری است که جوانان را تهديد می کند. با ايجاد شغل های کاذب در اين و آن“ انجو“ ای که معلوم نيست چند روز يا ماه يا سال عمر دارد، جوانان را کاذبانه مشغول می سازند، و سعی می کنند غير سياسی شوند تا مزاحمتی برای دولت و نهاد های بين المللی ايجاد نكنند. در واقع با نيرنگ های مختلف عملاً جوانان را به فساد سوق می دهند، آموزش و پرورش ملی را آرام آرام تعطيل می كنند تا به جای آن مدارس، مكاتب و دانشگاه های خصوصی بسازند. در مدارس، مكاتب و دانشگاه های خصوصی فرزندان مردمان فقير جامعه نمی توانند شامل شوند. چون هزينه ی زياد ی می طلبد. اين درحالی است كه فرزندان ثروتمندان در دانشگاه های امريكايی كابل در س می خوانند ويا در خارج کشور. چنين تفاوت غير انسانی برای من بسيار نگران كننده است. آموزش و پرورش بايد ملی شود، وضعيت جوانان دختر به ويژه دشوار تر از جوانان پسر است. علاوه بر بی عدالتی های كه رژيم وضع كرده است، سنن دست و پاگير و خشونت در خانواده و بيرون از خانواده آن هارا له كرده است. بسياری از دختران نمی توانند به دانشگاه ها شامل شوند. چراكه در ولايات شان دانشگاه وجود ندارد، اگر بخواهند به كابل يا دوسه ولايت ديگر كه دانشگاه دارند مراجعه كنند يا پول برای اجاره گرفتن خانه ندارند يا خانواده های شان اجازه نمی دهند برای تحصيل به کابل يا محلات ديگر بروند، نبود خوابگاه برای دانشجويان فقير مشکل لاينحل است. چندين نفر دانشجو دست به دست هم می نهند تا اتاق کوچکی را در محلات حلبی آباد و زاغه نشين شهر اجاره کنند تا بتوانند درس بخوانند.ازدواج و هزينه های پر خرج آ ن موجب می شود که جوانان نتوانند تشکيل خانواده بدهند. موضوع ديگری که نبايد فراموش کرد کم وکيف آموزش وپرورش در دانشگاه ها و مکاتب است. از مجموع آنهای که واجد شرايط رفتن به مکاتب اند فقط پنجاه در صد آنها می توانند شامل مکاتب شوند. مکاتب ودانشگاه ها از کيفيت عالی علمی، آموزشی وپرورشی بهره مند نيستند. با کمبود اساتيد و معلمان متخصص مواجه هستيم. دانشگاه ها و مکاتب توليد و باز توليد علمی مناسب ندارند. نمی توانند نخبه سازی کنند. دانشگاه ها از ايمنی اخلاقی وفزيکی لازم بر خوردار نيستند. دانشجويان دختر به ويژه احساس امنيت کامل نمی کنند. موارد قابل توجهی شکايت از سوی دختران دانشجو نسبت به رفتار نا خوش آيند برخی از اساتيد وجود داشته است. پرسش: در باره ی نيرو های بين المللی چه نظر داريد؟ پاسخ: نيرو های بين الملل به طور کلی به سه کته گوری تقسيم می شوند“ آيساف“، „ ائتلاف“، „ ناتو“. مردم درمناطق جنوب و جنوب شرق به خصوص به اين نيروها به عنوان نيرو های اشغال گر نگاه می کنند. حضور اين نيروها نه تنها به صلح و ثبات منجر نشده، که افغانستان وکل منطقه را به خطر جدی جنگ وبی ثباتی مواجه کرده است. نيروهای „ ناتو“ به ويژه به زور و بدون توافق پارلمان و مردم افغانستان وارد کشور شده اند. حضور ناتو بر خلاف توافقات „ بن“ هم هست. اين نيرو ها در پر جمعيت ترين مناطق ولايات پايگاه گرفته اند تا از مردم دربرابر حملات مخالفان شان گوشت دم توپ بسازند. به هيچ قاعده وقانونی احترام نمی گذارند و هرچه می خواهند انجام می دهند. آقای اوباما ازبسته کردن زندان گوانتانمو سخن گفتند: ما ازشنيدن آن شادمان شديم، آقای اوباما گفتند ديگرامريکا شکنجه گر نخواهد بود و شکنجه نخواهد کرد؛ بيشترشادمان شديم. اما می خواهيم به اطلاع آقای اوباما برسانيم که در ميدان هوايی بگرام (۳۵کيلو متری کابل) چندين زندان و بند وجود دارد که به وسيله ی آمريکا يی ها اداره می شود. بگرام يکی از بزرگترين پايگاه های ارتش امريکا است. در اين زندانها زندانيان شکنجه می شوند، زندانيانی که اکثراً نمی دانند چرا زندانی شده اند. وضع در زندان های امريکای بگرام، خواجه رواش(ميدان هوايی کابل)، شندند(مربوطاط ولايت هرات) بد تر از زندان گوانتانمو است، شماری از زندانيانی اين زندان ها از امريکايی ها تقاضا کردند که به گوانتانمو انتقال داده شوند؛ چرا که وضعيت گوانتانمو را بهتر می دانند. انتقال به زندان گوانتانمو را نوعی آسايش و امنيت تلقی می کنند. حالا خود قياس کنيد، وضع چگونه است؟ مردم از جورج بوش و اداره ی او نفرت داشتند، خواهان محاکمه ی جورج بوش هستند. او را قاتل و جنايتکار جنگی می نامند.از امريکا چهره ی دژخيم، درنده، ستمگر، استثمارگروبی رحم، ضد دموکراسی و ضد حقوق بشر ارئه داد،شايد تقدير چنين بود که به دست او)جورج بوش (حجاب ها و پرده ها دريده شود و چهره ی اصلی هويدا شود.با وجود که مردم افغانستان باور ندارند تغييرات زيادی به وسيله ی اداره ی جديد بوجود بيايد باز از پيروزی دموکرات ها برجمهوری خواهان شاد مان شدند.شهر کابل به يک شهر نظامی در واقع يک پايگاه نظامی مبدل شده است.مردم احساس امنيت نمی کنند.چون ممکن است در جريان حمله ی نيروهای مخالف بر نيرو های خارجی،شهروندان عادی و غيرنظامی به قتل برسند. نيروهای خارجی به خصوص نظاميان امريکا به ساده گی ماشين ها و مردم عادی را حتا در صورت که ترافيک سنگين هم باشد و بالاجبار به فرمان „ايست“يا „ حرکت „ نتوانند عمل کنند به گلوله می بندند.اين عمل وحشيانه بار ها وبارها در شهر کابل وشهر های ديگر به مشاهده رسيده است،عابرين بی گناهی بوسيله ی اين نيروها به قتل رسيده اند چندين بار مردم بی گناه هنگام بر گزاريی محافل „سور“ و „عزا „ مورد حملات نيرو های ائتلاف قرار گرفته به خاک وخون کشيده شده اند. مردم بار ها خواهش كردند، تظاهرات كردند، اعضای پارلمان نيز اعتراض نمودند اگر اين نيرو ها خود مخل امنيت نيستند بايد به مرزهای كه خطر جنگ و جود دارد، بروند و شهر ها را تخليه كنند، يا در مناطق دور از شهر پايگاه ايجاد كنند، اما هيچ گاه رژيم كابل و مدافعان آن به اين خواست گوش نداند. وضعيت بد تر و دردناك تر از يك وضعيت اشغالی است، در يك كلام ضد انسانی و وحشيانه است. در هر حال اين نيرو ها بايد كشور ما را ترك كنند، اگر طرح های حزب ما مورد توجه جامعه ی بين المللی و نهاد های موثر بين المللی (در صورتی كه مبارزه عليه پديده ی ترورزيم به تعبير بوش بهانه ی برای اشغالگری نبود) قرار می گرفت، صلح و ثبات تأمين می شد و نيازی به نيرو های اشغالگر نبود. به هر انجام حالا كه سران قدرت های امپرياليستی از“ تروريسم „حرف ميزنند مردم آنهارا مسخره می کنند، کدام تروريسم؟ تروريسم با تعريف بوش؟ آنچه در سر زمين های اشغالی و غزه ميگذرد؟ ابوغريب؟ بگرام؟ جای جنبش های آزادی خواهانه و رهايی بخش ملی کجاست؟ بر کسی پوشيده نيست که به هر حرکت داد خواهانه ی ملی، دموکراتيک و رهای بخش، که منافع سرمايه داری را به خطر بيندازد مهر تروريسم زده می شود. ديگر روشن است که امپرياليست ها می خواهند جهان و منابع نفتی، ثروت های مناطق (حاشيه نشين و جهان پيرامونی (را ميان خود تقسيم کنند. برای اين منظور از هر وسيله ی استفاده می کنند، حمله بر عراق تجاوز آشکاری امپرياليستی بود، چنين است حمله بر افغانستان، شايد فردا حمله به کشور ديگر يا سرزمين ديگر.مضاف برآن نيرو های بين المللی، با آنکه زير چتر سازمان ملل، آيساف، ناتو و ائتلاف گرد هم آ مده اند، استراتيژی وبرنامه ی هم آهنگ ندارند. سياست اين نيرو ها يک دست نيست. هر کشور نيرو های نظامی خود را آنگونه هدايت می کند که منافع خودش می خواهد.قرار دادن مشکل افغانستان و پاکستان در يک کاسه به اين معنا است که استراتيژی آمريکا تا اکنون، با وجود حضور آقای اوباما در کاخ سفيد، چندان تغيير نکرده است. افغانستان، در نهايت و تداوم نيروهای ائتلاف تحت رهبری آ مريکا، به پايگاهی تهاجم ومداخله در امور کشور های ديگری منطقه مبدل خواهد شد. پرونده های ايران، چين، هند، کشور های آسيای مرکزی (حوضه ی ژيوپوليتيک فدراتيوی روسيه)همچنان برای امريکا باز است. نگاه داشتن افغانستان در وضعيت „جنگ وصلح „ فاجعه بار وغم انگيزاست. مردم افغانستان از خود می پرسند: در صورتيکه صلح برقرار شود نيرو های خارجی برای ادامه ی حضور خود در افغانستان و منطقه چی دليل و برهانی خواهد داشت؟ با وجود ادعا های بلند پروازانه ی جورج بوش ريشه های طالبان که در سر زمين پاکستان کاشته شده اند هر روز سبز و سبز تر می شوند. پرسش: در باره ی انتخابات چه فکر می کنيد؟ دموکراتيک و عادلانه بر گزار خواهد شد؟ پاسخ: انتخابات قبلی کاملاً غير دموکراتيک بر گزار شد در همه سطوح که در يک انتخابات می تواند وجود داشته باشد. کانديدا ها به جامعه ی بين المللی مراجعه کردند.هيأتی به نام حقيقت ياب توظيف گرديد، بيش از ۳۰۰مورد آشکار دروغ و تقلب به دست آمد، هر کدام يا لااقل بيشتر تخلفات می توانست دال بر غير دموکراتيک بودن و مشروع نبودن انتخابات باشد. متاسفانه با وجود آشکار شدن تخلفات هيچ اقدامی قانع کننده ازطرف جامعه ی بين الملل صورت نگرفت. هم اکنون چند کانديدا وجود دارد که زياد هم برای شان تبليغات می شود، پولدار هم هستند، اما مردم افغانستان آن ها را می شناسند، از آغاز کنفرانس بن به بعد وزيران دولت بوده اند، چگونه می توانند تبرئه شوند. مردم آن ها را عوامل غرب مخصوصاً امريکا و انگليستان می دانند، هم اکنون نزد مردم قابل سوال اند.پيشا پيش می توان گفت که انتخابات آينده نيزغير دموکراتيک ونا مشروع بر گزار خوهد شد، عناصر فساد از همين حالا آشکار است. بيش از ۱۴ولايت افغانستان در گير جنگ با رژيم کابل و نيروهای خارجی هستند، با چند ولايت که نمی شود انتخابات کرد، بايد فرصتی فراهم شود که همه شهروندان واجد شرايط رای دهی بتوانند شرکت کنند، الآن که چنين چيزی ممکن نيست، تا ماه اگست(اسد) فرصت زيادی در دست نداريم. در اين چند ماه هيچ معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد که در آن امکان انتخابات فراهم شود. آيا واقعاً انتخابات خواهد شد يا حوادث ديگری پشت پرده دارد، پنهان از اذهان عامه، پنهان ازمردم افغانستان شکل می گيرد، با آقای حکمتيار و طالبان چه خواهند کرد؟ آقای کرزی وضعيت اضطراری اعلان خواهد کرد؟ اصلاً به جای انتخابات لويه جرگه داير خواهد شد؟ باز با بحث دولت موقت و دولت انتقالی ديگر مواجه خواهيم شد؟ به درستی روشن نيست؛ اما اين احتمال را نيز نبايد از نظر دور داشت. فراموش نکنيم که در کشور ما بيگانگان تصميم می گيرند، نه دولت، به معنای واقعی آن. نه ملت داريم و نه دولت ملی. دموکراسی تنها انتخابات هم نيست، عناصرمهم تر ديگری هم وجود دارد که ازحوصله ی اين گفتگو بيرون است، بماند به موقع ديگر.يکی از عناصر مهم دموکراتيک بودن انتخابات چگونگی تشکيل کميسيون انتخابات، وظايف وروش اجرای آن است آنهای که در رده های اول جنگ، به خصوص جنگ های داخلی عوامل اصلی بوده اند چگونه می توانند کانديدای رياست جمهوری شوند؟ آنهای که فرمان، دستور و مشوره داده اند همان قدر مسئول و قابل پرسش اند که مجری های آن. در بحث از عدالت انتقالی هم می توان به آن داده ها مراجعه کرد. توسعه ی سياسی فقط و فقط در يک نظام عادلانه ودموکراتيک ميسر می گردد. نقد نظام ها و کار گذاران آن، باز کردن به سامان وروش مند کينه ها وعقده های سر کوب شده، دادن مجال واقعی و راستين به آشتی ويکديگر فهمی، مجال دادن برای سلب و ايجاب ها به صورت دمو کراتيک همه و همه عناصر سازنده ی بناهای دموکراسی اند. پرسش: اگر شما در قدرت باشيد و يا اگر انتخابات قبلی را به عنوان کانديدای حزب تان در آن انتخابات برده بوديد مشکل طالبان را چگونه حل می کرديد، بالاخره چه برنامه ی روی دست می گرفتيد، به چه مسئله يا مسايلی اولويت می داديد؟ پاسخ: فکر می کنم به تلويح يا به تصريح به آن توجه را جلب کرده ام. اولين کاری که می کردم تدوين مبانی نظری نو سازی افغانستان می بود، يعنی چگونه نظامی لازم می داشتيم، سياست، اقتصاد، فرهنگ،حقوق زنان، برابری، عدالت، استقلال، حل مسايل ملی، ايجاد جنبش های اجتماعی زنان، جوانان، عدالت انتقالی و غيره بر چه پايه های تئوريکی بايد بنا می شدند، درتئوری و عمل به آزادی، برابری و برادری احترام می گذاشتيم. به آن می رسيديم به آن باور می کرديم. ثانياً به تامين امنيت اولويت می دادم به ايجاد حسن همجواری و همزيستی عادلانه با کشور های منطقه، چرا که در صلح می شود سرزمين راآباد کرد. از اولويت های بسيار مهم ديگر راه اندازی جنبش سواد آموزی بود، مبارزه با بی سوادی، محو بی سوادی به عنوان امر ملی. از آمريکای لاتين گرفته تا آسيا اين نمونه ها را داشتيم- ضرورت مبارزه با بی سوادی را. ايجاد جنبش های زنان، توانمند کردن زنان نيز برايم اولويت داشته و می داشت.در واقع در همه ی عرصه ها دست به تغيير ساختاری می زديم. اما طالبان؟ در مورد حرکتی به نام طالبان مقالات و کتاب هايی نوشته شده که بايد خوانده شوند، تحليل در چه سطحی صورت گرفته؟ نخست بايد گفت حرکت طالبان يک حرکت اسلامی است: حرکتی با قرائتی کلاسيک و دگم از اسلام، حرکت معطوف به „ تکليف“ ونه „ نتيجه“ در متن همان قرائت. نگاه طالبان نيز نوع ديگری نگاه کردن به دين وشريعت است. تفاسير و قرائت های مختلف و متفاوتی از دين به طور کلی و از اسلام به طور خاص در اختيار داريم.مظاهر و مصداق بيرونی اين گونه ها يا تنوع تفاسيررا در حرکت ها و جنبش های اسلامی مشاهده می کنيم؛ نه تنها در سطح بين المللی، که در کشور خود مان. ويژه گی ها، عادات و شماری از رسم ورسوم و فرهنگ قبيلوی نيز در آن ديدگاه و آن نوعی قرائت طالبانی نيز جلوه ی آشکار دارد. تبعيض داشت ها و برتری طلبی قومی، زبانی،مذهبی نيز عنصر ديگری است، عقب ماندگی عمومی هم عنصر و عامل ديگری می باشد که می بايد در سطح تحليلی کلان درنظر گرفته شود، سطح رشد اجتماعی، سياسی، فرهنگی و اقتصادی افغانستان، سواد، کم سوادی، بی سوادی، موقعيت زنان و غيره. بدنه ی اصلی حرکت طالبان را هموطنان پشتون تشکيل می دهند، اما از شماری اقوام ديگر نيز مردمانی در اين حرکت حضور دارند، چون پشتون ها اکثريت اين حرکت را تشکيل می دهند، طبعاً اقتدار اصلی و فرماندهی در اختيار پشتون های اين حرکت قرار دارد. از ميان اقوام غيرپشتون حضور تاجيک ها و اوزبک ها البته بيشتر به چشم می خورد. از نظرطبقاتی طالبان متعلق به اقشار و لايه های ميانه و به بيان ديگر“ پاپتی“ های اقوام، منجمله پاپتی های لايه های فقير پشتون اند. درسی سال پسين هرارشی يا سلسله مراتب قدرت در افغانستان دچارجابجايی های شديد شده است. مجاهدان و مبارزان جوان سلسله مراتب سنتی را در هم شکسته اند، نفرت نسبت به لايه های بالای اجتماعی را در حرکت ها و جنبش های اجتماعی وسياسی و منجمله خود حرکت طالبان می توان مشاهده کرد. پس عقده های طبقاتی نيز در آن وجود دارد. طالبان بر ضد نيرو های خارجی مسلحانه می رزمند در اين رزم به هيچ قاعده وقانون مدنی يا کنوانسيون های بين المللی مربوط اعتنا نمی کنند. به حقوق بشر احترام نمی گذارند يا باور ندارند اعلاميه ی حقوق بشر را اساساً مربوط به کفار می دانند نسبت به آنچه انجام می دهند بی پروا هستند، دست بريدن و گردن زدن امر عادی است، آنرا تکليف دينی خود در جهاد عليه کفار يا عوامل کفار تلقی می کنند. برخورد شان نسبت به حقوق زن، که نياز به گفتن ندارد. زنان جايی در نظام طالبان ندارند. پرسش:آيا طالبان منحيث المجموع، عوامل ويا جواسيس پاکستان يا بيگانگان هستند؟ پاسخ: به نظر من نه! بيگانگان، از حرکت آن ها استفاده يا سوء استفاده می کنند؟ می شود گفت بلی! طالبان در مسير های که قدرت های بزرگ منافع خود را می بينند، مورد استفاده قرار می گيرند. آيا خود بر اين جريان ها آگاه اند؟ اگر آگاه باشند کادر رهبری آن ها می تواند بازی دو سويه انجام دهد: به ما کمک کنيد، ما عليه دشمن مشترک مبارزه می کنيم، اين چيز عجيبی نيست. مگر مجاهدين حتا خوش نام ترين آن ها برای توجيه و تطبيق اهداف خود، مبارزه عليه ارتش اشغال گر شوروی از کشور های غربی و کشور های مخالف اتحاد جماهير شوروی پول وسلاح دريافت نمی کردند؟ من در باره ی سلامت وملامت اين دو جريان و اهداف آن ها داوری نمی کنم. فرم کار را دارم نگاه می کنم. تازه جز مورد پاکستان مورد کمک رسانی های ديگری به آن ها چندان مشخص نيست. کی به طالبان پول و اسلحه می دهد؟ آيا اسلحه همان اسلحه ی است که از مجاهدين از پاکستان به دست آورده اند؟ آيا تمام پول آن ها از راه فروش مواد مخدر به دست می آيد؟ همه اين ها می تواند باشد. اما می بايد تحقيقات گسترده ترو مستند تر انجام بيابد. اين ديگر روشن است که طالبان يکجا با حزب اسلامی يا جدا ازهم و اما به موازات هم عليه نيرو های خارجی می جنگند. هر بار هم هر کدام مسئوليت اين يا آن عمليات نظامی يا انتحاری را می گيرند. ممکن است در سطح ديگری با نيرو های خارجی هم گفتگو داشته باشند در سطح رده های بالا.اجلاس سعودی يکی از نمونه های آن است. پرسش:ماهيت جنبش طالبان چيست؟ پاسخ: آيا يک جنبش ملی است، يک جنبش دموکراتيک است، يک حرکت ملی- اسلامی است؟ آيا ميان „ملی بودن“ و „ دموکراتيک بودن“ اختلاف و تفاوت وجود دارد؟ آنچه مسلم است اين جنبش هر چه باشد دموکراتيک نيست، ملی و آزاديبخش به مفهوم مدرن آن هم نيست. بيشتر يک حرکتی است، با همان ويژگی های که بر شمرديم و تعريف شده با ارزش های طالبانی. يک جنبش آزاديبخش ملی مدرن در بدترين حالت هم يک سری اصول ملی، ارزشی، اخلاقی و بين المللی را رعايت می کند،به ارزش هايی که در اعلاميه ی حقوق بشر مندرج است، ارج می گذارد، با نيرو ها، احزاب و حرکت های ملی و دموکراتيک به خاطر به ثمر رساندن جنبش و تحقق اهداف آن گفتگو می کند؛ اهل تسامح و مدارا می باشدبه پلوراليسم عقيده تی وسياسی احترام می گذارد، برای ديگر انديشان حق و مجال و ميدان می دهد،تا بر نامه های خود را مطرح کنند.دوستان و مخالفان زيادی از من سوال کردند که شما(لطيف پدرام، رهبر حزب کنگره ی ملی) „ضد خارجی ها هستيد و شما اين کشور ها را اشغالگر می گوئيد „، خواهان خروج آن ها از افغانستان هستيد، پس چه فرقی بين شما و طالبان وجود دارد؟- بار ها پاسخ داده ام، از خيلی موضوعات ديگر که بگذريم به دو دليل: هم روش ما متفاوت با روش طالبان است و هم نتيجه ی که از مبارزات حق طلبانه، دموکراتيک و آزادی بخش کنگره ی ملی افغانستان درنظر داريم، نيز نگاه مان به حقوق بشر و حقوق زنان. نتيجه ی که می خواهيم به دست بياوريم همانا بر قراری دولت ملی، دموکراتيک، دولت فاقد ستم و استثمار است. روش ما مبتنی بر خشونت نيست، مبتنی بر رأی مردم است. اعمال خشونت بار و غير مدنی را تجويز نمی کنيم، با وجود اين شناخت و آگاهی بر اين که بسياری از طالبان برای بيرون راندن نيرو های اشغالگر از سر زمين شان صادقانه می جنگند، نفوذ عوامل بيگانه را در دستگاه رهبری آن ها منتفی نمی دانيم اما آن عوامل بيگانه „نفوذی“ های خوب اند يا بد، واقعاً می خواهند کمک کنند يا دامی اند تنيده شده برای گرفتاری مردم ما و سرزمين ما؟ اين بحث بماند. پرسش:با اين جريان چگونه بايد روبرو شد؟ پاسخ: طرح اينجانب و کنگره ی ملی افغانستان اين است که جنگ، بمباران، فرستادن نيروی نظامی، افزايش نيرو های نظامی برای خاموش کردن يا متوقف کردن حرکت طالبان يا هر حرکت احتمالی ديگر از اين قماش يا جنس ديگر راه حل نيست. بار ها گفته ايم، کنفرانس داده ايم، اعلاميه منتشر کرده ايم؛ راه حل همان „ راه فدرال“ است. ما نمی توانيم، من نمی توانم شاهد کشتار هموطنان پشتونم، و بمباران ها، و عمليات نظامی نيروهای اشغال گر باشم. افغانستان سرزمين مشترک همه ما است. در دفاع از آن ها ما مسئوليت داريم بايد جلوی کشتار مردم بيگناه را بگيريم، کودک شير خوار يا طفلی شير خوار که در بغل مادر خود، در هلمند، يا کندهار، يا بکتيا، يا شولگره آماج حمله ی نيرو های اشغالگر قرار می گيرد، به قتل می رسد، زير ديوار می ماند، نه پشتون است، نه تاجيک، نه اوزبک، نه هزاره و نه.... فرزند افغانستان است، گناه او چيست. بگذاريد در شرق و غرب، شمال و جنوب مردم روئسای فدرال خود را انتخاب کنند. اگر به طور مثال آقای حکمتيار، يا آقای ملا محمد عمر يا x يا y به هر دليلی رأی می گيرند، مردم آن ها را انتخاب می کنند، بر نامه ها شان را در مناطق خود، در مناطق پشتون نشين قبول دارند، انتخاب شوند. به جای جنگ و بمباران، که می تواند در نهايت به يک جنگ سرتاسری تبديل شود بهتر است مردم در ايالت خود درچارچوب يک سيستم فدرال حق قانون گذاری،و اختيار عمل داشته باشند. مشروط بر اين که ايالتی بر ايالتی تهاجم نکند و جنوب به شمال و شمال به جنوب حمله ور نشود. راه حل ها دقيقاً سنجيده شود. باور دارم اگر يک سيستم فدرال به وجود بيايد آن شرط ها هم اجرا خواهند شد، آن راه حل ها هم بدست خواهند آمد. در هر صورت برای طالبان و حضور آن ها در دولت بايد در يک چارچوب، يک سيستم فدرال راه حل پيدا کنيم. اين خود يک نوع الترناتيف سازی برای تامين صلح و ثبات در مناطق تحت کنترل طالبان و تقسيم آن ها (طالبان) به واحد های کوچک تر قدرت و اقتدار می باشد. در غير آن افغانستان با خطر تجزيه مواجه خواهد شد،چيزی که کنگره ی ملی با آن مخالف است. تسليح آدم های تند روای مثل بيت الله مسعود و تسليح نيرو های تند رو در سوات و مناطق قبايلی خبر خوشی برای افغانستان نيست. جنگ و بی ثباتی با توان مضاعف به سوی سر زمين ما گسترش داده می شود، وآنگهی با خطر تجزيه رو برو خوهيم شد. با وجود اين تمهيدات و عمل به اين اصل که به خاطر ختم جنگ می بايد راه گفتگو با طالبان و نيرو های مسلح مخالف باز شود؛ و اگر مردم در جنوب آنهارا دوست دارند و می خواهند انتخاب کنند در بلند مدت باور نداريم ومصلحت کشور نيست آن مناطق در تحت سلطه و نظام طالبان در عقب مانده گی نگه داشته شوند و کوشش برای دموکراتيزه کردن زندگی در آن ولايات تعطيل شود؛ آن مناطق هم می بايد در مسير زندگی مدرن قرار بگيرند؛ تازه صد در صد معلوم نيست مردم جنوب خواهان برنامه های طالبانی هستند يا نه؟ می بايد به رأی آ ن مردم مراجعه شود، واقعا چه می خواهند؟ طالبان صرفا جريان ايدئولوژيک نيستند، حرکت سياسی، نظامی اند و استفاده از هزاران مدرسه ی دينی در پاکستان ومناطق سرحدی توليد و باز توليد می شوند، هنوز آقای ملا ضعيف وآقای متوکل، (از رهبران ارشد طالبان)از سلامت پندار، گفتار و کردار خويش دفاع می کنند رابطه با جنبش القاعده و ضرورت تحکيم آن را نوع انترناسيوناليزم اسلامی تلقی می کنند؛ واينکه آقای ملا عمر رهبر و امير طالبان را شخصيت معتدل و ميانه رو می دانند باورمند, مصر وصريح اند.وآنگهی اين پرسش مطرح است که بی نگاه انتقادی به گذشته و پوزش طلبی از اعمال ناشايسته ی خويش، بدون کوچکترين تغيير در موضع گيری ها و اعاده ی حيثيت از قربانيان، با برگزاری و در „کميسيون های حقيقت ياب“ چگونه می توان به صلح، ثبات وآشتی ملی رسيد؟ پرسش: درباره ی عدالت انتقالی و ضرورت آن در افغانستان چه نظر داريد؟ پاسخ: اکثريت قاطع مردمان افغانستان، و شايد مردمان منطقه که آگاهی کافی در باره ی „ دادگاه بين المللی جنائی“ يا خود مفهوم عدالت انتقالی ندارند خيال می کنند، عدالت انتقالی به معنای بر گزاری دادگاه ها به منظور انتقام جويی و به راه اندازی محاکمه ها، زندانی کردن ها و به جوخه ی اعدام سپردن هاست. نه خير چنين چيزی نيست. تطبيق عدالت انتقالی معطوف به ايجاد زمينه های آشتی ملی بر پايه ی باز شدن عقده ها و گشودن باب گفتگو ـ خود بيانی به منظور يافتن راه های آشتی ملی و احترام گذاريدن به قربانيان و خانواده ی قربانيان است، عدالت انتقالی به منظور فرا خواندن و زمينه سازی برای حضور „ حافظه ی جمعی و تاريخی“ مردم است؛ به اين حضور (حضور حافضه ی جمعی (و فراخوانی وگشوده شدن حقايق به سوی يکديگر می خواهيم از قربانيان اعاده ی حيثيت شود، و نيز درسی باشد تا مردم با باز خوانی آن بار ديگر گرفتار جنگ و خشونت نشوند و از انجام جنايات جلوگيری کنند؛ درنهايت ناظر بر منظور صلح، ثبات، آشتی و همزيستيی مسالمت آميز در داخل يک کشور است. آفريقای جنوبی نمونه ی بارز عدالت انتقالی است. کميسيون های حقيقت ياب“ داريم که به وسيله ی پاک ترين وصالح ترين و خوش نام ترين شهروندان و شخصيت های سياسی، ملی، مذهبی کشور رهبری می شود. کميسيون حقيقت ياب کميسيونی برای باز شدن عقده ها و کينه ها، اعترافات صادقانه به اشتباهات و گناهان و پوزش خواستن از قربانيان و خانواده ی قربانيان است. چرا خطر برگشت دو باره ی طالبان به قدرت وجود دارد؟ يک دليلش اين است که حافظه ی تاريخی نداريم، حافظه ی جمعی نداريم، اگر اشتباهات دولت تره کی، امين و... نقد می شد و در اختيار مردم قرار می گرفت، اگر اشتباهات گروه های که بعد از آن رژيم ودولت به قدرت رسيدند آفتابی می شد، اگر عدالت انتقالی جاری می گرديد، مردم امروز موافقت نمی کردند که طالبان به همين سادگی به قدرت بر گردند. حد اقل اين است که همه ی اين رژيم ها، حداقل از زمان ظاهرشاه به بعد می بايست مورد داوری کميسيون های حقيقت ياب قرار می گرفتند و می بايست عدالت بر همه آن ها جاری می شد، اشتباهات و جنايات انگشت نما می گرديدند، در آن صورت همه قدرت ها متوجه اعمال خود می شدند چراکه می دانستند روزی مورد باز پرس قرار می گيرند و مجبور می شوند در برابر مردم به اشتباهات خود اعتراف نمايند، و خواهان بخشايش شوند. تطبيق عدالت درواقع اعاده ی حيثيت قربانيان و خانواده های قربانيان است، اگر می خواهيم درس بگيريم بايد عدالت انتقالی در افغانستان تطبيق شود، کميسون های حقيقت ياب يک چنين جايگاهی می باشند، در دساتير دينی و عرفی مان هم داريم، لذتی که در „ عفو“ است در „انتقام“ نيست. يقين داريم که قدرت بخشندگی در افغانستانی ها زياد است، دشمن و قاتل خود را هم توانسته اند ببخشند. اين مردم (مردم افغانستانی) روح بزرگ و سيعه صدردارند. مهم اين است که درس ها تاريخ مند (Historizätit) شوند تا آيندگان ان ها را به درستی و روشنی بتوانند بخوانند و پند بگيرند. پرسش: آينده را چگونه می بينيد؟ پاسخ: « جهانی میان بیم و امید»( سخن تیبورمنده ) و در نهایت بد بینی( پسیمیسم) همچون جهنم( دانته الیگیری): « ای کسانی که از اینجا می گذرید امید های خود را به دور افکنید.»! هفت سال از توافقات بن می گذرد. اجلاس « بن» اجلاس نا موفق؛ـ با خدمات اندک و خیانت های بزرگ : سلب آزادی و استقلال افغانستان. اکثریت مردم افغانستان و بسیاری از کارشناسان داخلی و خارجی به این باورند که رژیم کابل وایتلاف بین المللی در امر تحقق اهداف مطرح شده در کنفرانس « بن» شکست خورده اند، چیزی باقی نمانده یا در اختیار ما نیست؛ جز یک دولت ناکام وسر افگندگی کشوری که آزادی و استقلال ندارد، اگرازیک تعبیر « گوته» استفاده کنیم، روح ومعنویت مارا گرفته اند تا مشتی ابزار دروغین در اختیار ما بگذارند، افغانستان به گره گاه بیباکانه ترین رقابت هاي اعضاي ائتلاف در واقع رقابت هاي نئوليبراليستي و فرا نيو ليبرال در راس ايالات متحده ي امريكا مبدل شده است. جهاني سازي سرمايه داري باعث بوجود آمدن كانون هاي مختلف و متضاد گرديده است. در مبارزه عليه امپرياليسم بايد به همه ی اين كانون ها و پتانسیل ها توجه كينم در اين مبارزه ي داد خواهانه به همبستگي كانون هاي مختلف، گفتگو ميان خلق هاي محروم قاره ها و ديالوگ و همبستگي بين المللي ضرورت داريم. نيرو هاي ضد امپرياليستي، نيروهاي آزادي خواه و ضد اشغالگری بايد صداي يكديگر را بشنوند. از كار گران و زحمتكشان، لايه هاي مياني و تهي دست گرفته تا كليسا هاي شورشي« و متفكران و مبارزان نو انديشي ديني » ، جنبش هاي سياسي و اجتماعي زنان،جوانان، دانشجویان، سبز ها و غيره و در نهايت همه نيروهاي ضد امپرياليستي مي بايد متحدانه عمل كنند. به مسايل و مصايب مان نه صرفاً در چهارچوب ملي كه در متنی به اين گستردگي بايد نگاه كنيم، افغانستان تافته ي جدا بافته ي از اين جهان نيست. رقابت هاي امپرياليستي نه تنها مشكلات افغانستان را حل نكرد كه وضعيت را پیچيده تر ساخت، افغانستان از نظر كشت و توليد مواد مخدر در صدر همه كشور ها قرار دارد، امنیت به صورت بي سابقه ي به وخامت گرايده، جنگ به پايتخت( كابل) رسيده است. مردم زير كمربند فقر زندگي مي كنند، فساد اداري در تاريخ افغانستان اين گونه سابقه نداشته است، كار و اشتغال وجود ندارد، نه تنها افغانستان که كل منطقه به خطر جنگ وبي ثباتي مواجه شده است. طبقات و اقشار تهي دست تهی دستتر شد ه اند، اقتصاد جنگي، مافياي مواد مخدر و استثمار بي رحمانه و آشكار در متن آنچه به نام بازار آزاد مي نامند طبقات فرو دست، كارگران، زحمتكشان، معلمان و اقشار و لايه هاي مياني را به بي نوايي مطلق گرفتار ساخته است . تظاهرات سراسري و گسترده ي آموز گاران درسال گذشته بيان آشكار مخالفت مردم بر ضد سياست هاي امپرياليستي ، دلالان و كار گذارن داخلي و ناكار آمديی نظام بود.گردهم آیی دوبی که زیر نام « تضمین موفقیت » با سر پرستی آقای خلیل زاد نماینده ی ایالات متحده ی امریکا در سازمان ملل برگزار شد، اوج سر افگنده گی ، خفت و شکست ملی بود ،ـ تکرار کوشش های ناکامی فرانواستعماری . نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|