به جویباره خیالم گلابِ عشق روان کن
دوباره پیر زمستان این دیار جوان کن
فروغ خنجرِ رخ برگشای بر شبِ جاری
چراغِ ما بمیران! ستاره را نگران کن
به دخترانِ بهاران گلِ سرود بیاموز
به تارِ گیسوی جنگل، نسیمِ شور وزان کن
چو التیام بر این زخمِ ماندگارِ خماری
شرابِ پاسخِ ناگفته را، بجامِ بیان کن
به «نغمهای» تو بزن «راهِ» جان به
«اوج» و «فرودی»
هوای «مویه» مکن، هان! تو ترکِ
«جامه دران» کن
مرا ببال سحر برنشان به «گوشهی» چشمی
نهالِ مهر برویان، جهان به عشق نشان کن
نیازِ بالِ فروبستهام گشای به پرواز
به چرخِ هلهله برکش مرا و دستنشان کن
بپاسِ آن که به مردابِ شب سپیده بروید
فروغِ آتشِ جاوید را به چهره عیان کن
به روزگارِ کسوفیی گر گرفتهی مسموم
بهارباریی خورشید را، به جامهی جان کن
بیا و فصلِ خزان خیزِ بیبهارِ ِسترون
به یمنِ آمدنت از دیارِ دیده نهان کن
استکهلم- اردبهشت ۱۳۷۰
Adress: yavar.ostvar@gmail.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد