logo





اپوزیسیون کُلنگی

جُستاری به بهانۀ انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲

چهار شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ - ۱۲ ژوين ۲۰۱۳

سعید حسینی

همایون کاتوزیان، تاریخدان سرشناس ایرانی، جامعۀ ما را »جامعۀ کوتاه مدت« می نامد. او این جامعۀ را »مکمّلِ« »جامعۀ کُلنگی« می داند. کاتوزیان می نویسد: »"جامعۀ کوتاه مدت" تعریف ویژگی اصلی و مرکزی جامعۀ استبدادی است؛ یعنی جامعه ای که در آن انباشت درازمدت علم و دانش و سرمایه و فرهنگ مشکل است و در نتیجه یا در جا میزند یا – در اثر نوسانات گهگاهی – از نو شروع می کند. و "جامعۀ کلنگی" مکمّل همین است، چون خیلی از آن چیزهایی راهم که در کوتاه مدت ساخته شده خراب می کند تا از نو بسازد«[۱]. در نوشتۀ دیگر، کاتوزیان با بازگویی تزِ »جامعۀ کوتاه مدت« یا »جامعۀ کلنگیِ« خود، سپس سه ویژگیِ کانونیِ این گونه از جوامع را بر می شمارد.: ویژگی نخست، »مشکل مشروعیت و جانشینی« است؛ ویژگی دوّم، »بی اعتباری مال و جان« است، و سرانجام ویژگی سوّم، »دشواری عظیم انباشت درازمدت سرمایه« می باشد »که شرط اصلی توسعۀ اجتماعی و اقتصادی مدرن است«. کاتوزیان سرانجام به این نتیجه می رسد که در این گونه از جوامع »تاریخ از دوره های کوتاه مدت به هم پیوسته تشکیل می شود«[۲].

تز »جامعۀ کوتاه مدت« البته بدون کاستی نیست. اساساً در دانش های اجتماعی یا در جهانِ نظری، کمتر تزی یا کمتر مُدلی را می توان یافت که حرف آخر را بزند. بدین خاطر می توان با چشم انداز یک تز یا با روش آن، در همۀ موارد همراه و هم نگاه نبود، امّا با بکارگیری (حتّی) مفاهیم و مقولات کلیدی آن تز، آن مفاهیم را ورز داد و دامنۀ کاربُردی آن تز را گستراند. امّا هدف این نوشته جدال نظری با تز کاتوزیان نیست، بلکه بکارگیری و تأکید بر گزارۀ کانونیِ تز اوست؛ یعنی مشکل "انباشت" دانسته ها یا تجارب، "کوتاه مدّتیِ" روابط و مناسبات اجتماعی و در نتیجه "گُلنگی بودنِ" نهاد های سیاسی-اجتماعی و نوسان تندِ مواضعِ جریان های سیاسی. البته در اینجا باید اشاره کرد که گزارۀ کانونیِ تز کاتوزیان، گزارۀ نوینی نیست. مدّت ها پیش، نظریه پردازانِ تئوریِ »پسا استعماری« در »جامعه شناسی توسعه« به این نتیجه رسیدند که یکی از ویژه گی های جوامع کمتر توسعه یافته یا »پسا استعماری«، جابجایی های تند در ساختار طبقاتی و مناسبات قدرت، و در نتیجه »شناور بودن« یا کم ثبات بودنِ نهاد های اجتماعی، روابط سیاسی و حقوقی است. [۳]

این نوشته با کاتوزیان همراه می شود و فرض را بر این می گذارم که جامعه ایران »جامعۀ کوتاه مدت« یا »جامعۀ کُلنگی« است. پرسشی که اینجا پیش می آید اینست که آیا کُلنگی بودن جامعه، به ناگزیر شامل اپوزیسیون آن جامعه هم می شود یا نه؟ خوانندگان این نوشته می دانند که میان کُلِ مناسباتِ جامعه و جنبش های اجتماعی آن پیوندهای گوناگونی وجود دارد. این پیوندها یا رابطه ها البته، پیوندهای ساده، یکسویه و یک کلاف نیستند. این پیوندها اگرچه ضروری هستند، امّا به معنی ممکن بودن آنها، در همۀ شرایط و همۀ زمان ها هم نیستند؛ یا به بیان ساده تر: از دلِ یک »جامعۀ کُلنگی«، ضرورتاً نباید یک اپوزیسیون کُلنگی بیرون بیآید. اگر این باشد، در آنصورت ما با تناقض در مفهومِ »اپوزیسیون« روبرو هستیم. چراکه وجودِ اپوزیسیون و مشروعیت آن، اساساً با نقد و کوشش، با مبارزه برای رفع وضعیتِ کُلنگی تعریف می شود. اما از آنجائیکه، بنابر گفتۀ ناصرالدین شاه مرحوم »همه چیزمان، به خودمان می ماند«، باید اعتراف کرد که این وضعیت شامل کُلِ اپوزیسیون ایران نمی شود. بنابراین علیرغم همسری و جداسریِ مقولاتِ "ضرورت و امکان"، "سیر تاریخی و سیر منطقیِ" پدیده ها و مناسبات اجتماعی، من بر این باورم که اگر ما، یک بخش از اپوزیسیون ایران را کنار بگذاریم، بخش دیگر آن کُلنگی است.

خاستگاه سیاسی این بخش از اپوزیسیون که من آن را زین پس اپوزیسیون کُلنگی می نامم، عمدتاً جریان های اسلام گرای »پیروی خط امام« است. کنشگران این جریانها – دستکم به درازایِ دو دهه – از کارگزاران و ایدئولوگ های سخت کوش رژیم بوده اند. البته اپوزیسیون کُلنگی تنها محدود به این جریان ها نمی شود. برخی از کنشگران یا محافلی که دارای پیشینۀ سکولار یا حتی چپ هستند را هم می توان جزو این اپوزیسیون دانست. اپوزیسیون کُلنگی، هم در درون و هم بیرون از ایران حضور دارد. البته حضور اپوزیسیون کُلنگی – به ویژه پس از رانده شدن بخشی از آنها از حاکمیت و سرکوب »جنبش سبز« – در بیرون از کشور پُر رنگتر است. این اپوزیسیون رسانه های فراوانی را با پوششی گسترده اداره می کند. سخنگویان وابسته به این اپوزیسیون، در شمار زیادی از بنیادهای پژوهشی و مشاوره ای، با محور »مطالعات ایران« و »اسلام« – عمدتاً در کشور های آنگل ساکسونی – فعالیت دارند. بخشی از آنهائیکه با بنام »کنشگر مدنی« یا »فعال حقوق بشر«، بنام »کارشناس مسائل ایران« یا »روزنامه نگار آزاد«، و ... مهمان دائمی برخی از سازمان های بین المللی، سمینارهای حقوق بشری یا رسانه های اسم و رسم دارِ برون مرزی هستند، در جرگۀ این اپوزیسیون هستند. جان کلام اینکه، ما با آن بخش از اپوزیسیون ایران سرکار داریم که دست کم در دنیای رسانه ای یا مجازی، نه کم وزنه است و نه کم ادعا، لذا یک پدیدۀ حاشیه ای نیست.

پرسش این است که اگر بخشی از اپوزیسیون ایران کُلنگی است، ویژه گی های این اپوزیسیون چیست؟ به باور من سه ویژگی اصلی را می توان برشمرد که این اپوزیسیون را از بخش دیگر آن جدا می کند: یک؛ ناتوانی در انباشت تجارب، دو؛ نگاه بازاری به سیاست یا آگاهی دلالی و سه؛ ایمان به نیروی فرهمندی[کاریزمای] دولتمردان یا منجی گرائی.

یک: ناتوانی در انباشت تجارب؛ این ویژگی خود را آنجایی آشکار می کند که اپوزیسیون کُلنگی ازیکسو، کارکردهایِ تاکنونیِ رژیم جمهوری اسلامی را، و از سوی دیگر، تجارب و تلاش های اپوزیسیون برای دگرگونی شرایط موجود را به یکباره فراموش می کند. علت آن، به باور من، کم حافظه گیِ و حتی بی حافظه گیِ تاریخیِ اپوزیسیون کُلنگی است. اگر قابل فهم است که اقشار مردم ایران، به ویژه اقشار فرودست آن، بخاطر هزار و یک مشکلات در زندگی روزمرۀ خود، حتی رُخدادهای دیروز را هم به یاد نمی آورند، بی حافظه گی یک جریان سیاسی یا یک کنشگر اجتماعی به هیچ وجه قابل پذیرش نیست. چراکه بی حافظه گی یا یاد نگرفتن از تجربه های گذشته، هیچ پی آمد ندارد جز، تکرار تجربه های گذشته، افزایش تاوان و تلفات اپوزیسیون و سرانجام کاهش اعتبار اجتماعی و اخلاقیِ کنشگرانِ اپوزیسیون نزد مردم. اپوزیسیونی که دچار بیماری بی حافظه گی است، به ناگزیر اپوزیسیونی است بی مسئولیت. او دائماً مردم را به تکرار تجارب گذشته فرا می خواند، و دائماً به توّهمِ مردم نسبت به مناسبات موجود و به گروهای بلوکِ قدرت دامن می زند، بدون آنکه به پی آمد های سیاسی، فرهنگی و روانی آن فکر کند یا در صورت شکست، مسئولیت بپذیرد. از اپوزیسیونی که حتی بیاد نمی آورد یا نمی خواهد بیاد آورد که خود در همین چهارسال گذشته چه حرف های آتشینی که به مردم نزد و با خود چه قول قرارهای »ساختارشکنانه ای« که نگذاشت، نباید انتظار داشت که اپوزیسیونی جوابده باشد، اپوزیسیونی باشد، پی گیر در اصول و ثابت قدم در عمل.

اپوزیسیون کُلنگی، به محض اینکه مراکز رسمی و نیمه رسمیِ قدرت، چُس بادی درمی کنند، به وجد می آید و زیر همۀ آن خواسته ها، شعارها و ارزشهایی می زند که خود تا همین دیروز – دستکم از بخشی از آنها – هواداری می کرد. او لگد به همۀ دستاوردهایی میزند که جنبش آزادی و برابری خواهی ایران، با هزاران بدبختی، با سال ها حبس و صدها کشته بدست آورده است. این اپوزیسیون به محض شنیدن گوزگَپی از کارگزاران رسمی و نیمه رسمی قدرت، آنرا به گشایشِ اندرقریب، آنرا به ندای فرارسیدنِ "فصل جدیدی در تاریخ معاصر ایران" تعبیر می کند، از "ضرورتِ بازخوانی عقلانی" راهبرد ها و راهکارهای تاکنونی اپوزیسیون داد سخن می دهد و سپس سر خود را کج کرده و بدنبال این یا آن مهره رسمی یا نیمه رسمی حکومتی راه می افتد. بنابراین "کشف" های پی در پی اپوزیسیون کُلنگی و چهره نگاریهای بی لکه او از "سران قوم" که نمونۀ اخیر آن چهره سازی ازهاشمی رفسنجانی بود – و هم اکنون از حسن روحانی است – چندان جای شگفتی ندارد، امّا بسیار تأسف برانگیز است.

باید به اپوزیسیون کُلنگی گوش زد کرد که دست مایۀ هر جنبش اجتماعی، هر جریان سیاسی، ثمرۀ انباشتِ تجاربِ کنشگرانِ اجتماعی است. این تجارب، هنگامیکه بکوشش این کنشگران به مفهوم در می آید، این تجارب هنگامیکه با کار روشنگرانه در یک روند مبارزاتی به آگاهی عمومی و به حافظۀ جمعی مردم برکشیده می شود، آنگاه ثروتی می شود در دست جریان های سیاسی. ثروتی که می توان با آن، اصول نظری و اخلاقی، چشم اندازها و خواست های اجتماعی-سیاسی یک جنبش اجتماعی را تعریف و تبیین کرد. بنابراین، این تجارب نه هدیۀ »خداوند باریتعالی« است نه مال باد آورده. حیف و میل کردن این ثروت انباشته شده، به باور من، عملی است برابر با حیف و میل کردن »بیت المال«. نادیده گرفتن این تجارب، توهینی به حافظۀ جمعی آن بخش از اپوزیسیون ایران است که به بیماری فراموشی دچار نشده و بالاخره توهین به حافظۀ جمعی و شعور اجتماعی آن بخشی از مردم است که علیرغم فشار زندگی، یاد گرفته اند که فراموش نکنند.

دو: نگاه بازاری از سیاست یا آگاهی دلالی؛ خوانندگان محترم می دانند که یکی از ویژگی های کانونی مناسباتِ اقتصادی در جامعه ما، حاکمیتِ ساختاری اقتصاد رانتی است. البته در اینجا باید بی درنگ اشاره کرد که رانت یا رانت خواری در ایران، تنها به حوزۀ نفت یا به معنی روشنتر، به چرخۀ استخراج نفت، فروش آن و سپس پخش آن از بالا (بین جناح های حاکم و حامیان آنها) به پائین ( بین اقشار مردم) محدود نمی شود. رانت اطلاعاتی و اداری، رانت فامیلی وهم ولایتی یا هم مسلکی و غیره اشکال و امکان های دیگر یک اقتصاد رانتی هستند. اقتصاد رانتی، بعنوان شکلی از مناسبات سرمایه داری در »کشورهای پسا استعماری«، بستگی به وزنه یا گستردگی "کالای" رانتی در چرخۀ اقتصاد، به همان میزان که میدان تولید را تنگ، تقریباً به همان میزان هم میدان دلالی یا واسطه گری را گشاد می کند. بنابرین یکی از نمودهای اقتصاد رانتی، گسترش نامتجانس و بی اندازۀ دلالی یا واسطۀ گری کالاست – باید در اینجا بی درنگ تأکید کنم که منظور من تجارت نیست؛ تجارت در اقتصادِ متعارفِ سرمایه داری پیوندی اُرگانیک با بخش تولید، خدمات و ضوابط حقوقی دارد. بدین خاطر باید بین تجارت و دلالی و همینطور بین یک تاجر و یک دلال فرق گذاشت. امّا روابط و مناسبات دلالی، به ویژه در جوامع ای که این روابط در آنجا سنت دیرینه ای دارند و ساختاری هستند، تنها محدود به حوزه فروش کالا نمی شود، بلکه بر روابط اجتماعی آدم ها تأثیر می گذارند. این روابط، آگاهی و شعور اجتماعی، نگرش های سیاسی و فرهنگی و بالاخره رفتار های روانی آدم ها را شکل می دهد. اینکه این تأثیر، چگونه است؟ تا چه اندازه است؟ بی واسطه یا با واسطه است؟ شامل همه می شود یا نه؟ بحث ما نیست.

برای یک دلال، فکر کردن به گذشته، چنگ انداختن به انبان تجربه های گذشته، باور به اینکه بسیاری از پدیده های اجتماعی و پروژه های اقتصادی برای اینکه به ثمر برسند، نیاز به یک روند دراز مدّت دارند، نیاز به ساختن نهادی محکم و پا برجا دارند، کوششی است بیهوده، باوری است عبث، بالاخره وقت تلف کردنی است که یک قِران هم نمی ارزد. آگاهی دلالی فقط به »اینجا و هم اکنون« فکر میکند، همان آگاهی است که هگل آنرا پائین ترین سطح آگاهی؛ یعنی »یقیّن حسی« می نامید. هستی یک دلال، زندگی او بستگی مستقیم به حرف زدن و رفتار کردن به نرخ روز دارد. آنجائی هم که او به تجارب گذشته دست می برد، یا نهادی می سازد، یا پروژۀ نسبتاً دراز مدّتی را راه می اندازد، تا آنجائی که می تواند، این کار را آنقدر کُلنگی انجام می دهد، تا به محض عوض شدن شرایط، بتواند با کمترین هزینه، آن تجارب را فراموش کند، آن بنا را خراب کند و آن پروژه را به بایگانی بسپارد. جهان دلال، جهان بازاری است، رابطۀ او با جهان را تنها و تنها »نبض بازار« تعیین میکند. این نبض بازار است که از او گاهی فردی لیبرال یا عملگرا، گاهی اصلاح طلب یا اصول گرا، گاهی انقلابی یا سوسیال بی خیال می سازد – خوانندگانی که می خواهند با شخصیت یک دلال یا با »نگاه بازاری« بیشتر آشنا شوند، به داستان »حاجی آقا« اثر زنده یاد صادق هدایت رجوع کنند، به ویژه به آن بخشی از داستان که »حاجی آقا« به آقازاده خود پند و اندرز می دهد که او چگونه گلیم خود را از آب بکشد [۴].
به باور من، آگاهی سیاسی و شعور اجتماعی اپوزیسیون کُلنگی، در بسیاری از موارد، وام دار آگاهی و رفتار یک دلال است، آگاهی است بازاری. این اپوزیسیون به مانند یک دلال، می خواهد همیشه در بازار رسمی سیاست حضور داشته باشد، حتی اگر برای چندمین بار، جناحهای رقیب او را تحقیر کرده باشند؛ یکبار او را از در و بار دیگر از پنجره به بیرون اش انداخته باشند. چراکه غیبت او در بازار رسمی سیاست، به معنی عدم وجود اوست و این برای اپوزیسیون کُلنگی که دائماً نگران "منافع ملی"، "تسامح ملی" و از همه مهمتر، نگران "خطر تجزیۀ کشور" است، غیر قابل پذیرش است. امّا اگر یک دلال زَبر دست، توانایی آن را دارد که یک شَبه، یک میدان متروک را یا یک چهارسوق ویران را به بازاری پُر رونق و پُر رفت و آمد تبدیل کند، اپوزیسیون کُلنگی حتی دارای این توانایی هم نیست. او ترجیح می دهد، همواره در زمینِ جناح هایِ قدرتِ حاکم بازی کند و به قوانین بازی آنها گردن نهد. برای او در "کانون حوادث" بودن، در کنار "بزرگوارانِ" رژیم دم زدن، نیمی از عیش است، تا در کنار اپوزیسیون "غیر عقلانی" و "خشونت طلب" و "برانداز" و احیاناً "خدانشناس".

همانطور که یک دلال، هنگام خرید یک کالا، بر سر مال می زند و هزار یک عیب به آن می گیرد و در عوض هنگام فروش همان کالا، به آن هزار و یک حُسن می بندد، اپوزیسیون کُلنگی هم از این استعداد برخوردار است. اگر او بخواهد یک فردی یا جریانی را بی خریدار کند، تقریباً تمامی طاقِ مستراح های "ایران اسلامی" را بر سر او خراب می کند، اما اگر بخواهد همان فرد و همان جریان را – صد البته بخاطر "مصلحت کشور"، و "منافع ملت شریف ایران" – قابل فروش یا قابل انتخاب بکند، او را از زیر زیباترین طاق های نصرت عبور میدهد – آن هم آنچنان طاق نصرت هائی که حتی خشایار شاه مرحوم هم، نه در خواب و نه در بیداری از زیر آنها رد نشده بود. بنظر می رسد که اعادۀ حیثیت از کارگزاران آلوده و منفور رژیم جمهوری اسلامی یکی از هنرهای اپوزیسیون کُلنگی است. داستان هاشمی رفسنجانی تنها یک نمونۀ اخیر است. اپوزیسیون کُلنگی، یکباره آنقدر به رفسنجانی مُحسِنات بزرگ اخلاقی و توانائی های فراوان سیاسی بست و آنقدر صفات برین بار ایشان نمود که چیزی نمانده بود که این پیرمرد هفتاد و نُه ساله زیر بار سنگین این همه ویژه گی های عالی و فرا انسانی، نفس اش بگیرد، "خدای نکرده" قلبش از کار بایستد و سرانجام ملّت ایران را، برای همیشه از یک "رهبر دور اندیش"، از "ستارۀ تابناک عصر طلایی سازندگی" محروم سازد. شاید گفته شود که این داستان با رد صلاحیت رفسنجانی از سوی شورای نگهبان دیگر خاتمه یافته است. امّا، به باور من، از آنجائیکه اپوزیسیون کُلنگی، این نوع نگاه، این نوع از آگاهی را عمیقاً درونی کرده، ما باز هم در آینده نه چندان دور با این پدیده روبرو خواهیم شد. علاوه براین که ما هم اکنون، شاهد همین برخورد از سوی کنشگران اپوزیسیون کُلنگی با کاندیدای انتخابات، حسن روحانی ، هستیم. بهر حال از اپوزیسیونی که در یک چشم به هم زدن از »علیجناب سرخپوش« "علیجناب سبزپوش" می سازد، شعبده بازی هایی این چنینی بعید نیست.

در بالا گفته شد که نگاه اپوزیسیون کُلنگی یا تعریف او از سیاست، تعریفی بازاریست. خوانندگان محترم این نوشته حتماً می دانند که »خط امامی ها« پس از اینکه بحران ایدئولوژیکی گریبان شان را گرفت و آنها را به "یأس فلسفی" دچار کرد، از خواند کتاب های "بسیار عمیق علمی" علمای اسلامی دست برداشتند. آنها زین پس تصمیم گرفتند که به مدرسه بروند، وقت خود را با خواند »اصول کافی«، »جواهرُ الکلام« و »تحریرُ الوسیله« و ... بیهوده تلف نکنند و بجای آن با مکاتب فلسفی و جامعه شناسی غربی آشنا بشوند. – البته باید در اینجا افزود که این تنها حکایت »خط امامی ها« نبود، بلکه برخی از چپ های ایرانی هم که با نخواند آثار مارکس – بیشتر بخاطر جو زمانه - مارکسیست شده بودن دچار "یأس فلسفی" شدند و عطای طبقۀ کارگر را به لقای طبقه متوسطِ "ذاتاً آزادی خواه و بسیار پیشرو" بخشیدن. ثمره این آشنایی وارد شدنِ یک مشت تئوری در حوزۀ فلسفه، اقتصاد، اجتماع و سیاست به کشور شد. البته این رویکرد را باید رویکردی بسیار فرخنده دانست. امّا اینبار هم، بخت با مردم ما همراه نبود. همانطوری که رفقای چپ در شصت و هفتاد ساله گذشته، پوزیتیویستی ترین و افراطی ترین گونه – البته نه رادیکال ترین گونه – از مارکسیسم را وارد ایران کردند، "برادران" »خط امامی« و دوستان سکولار آنها هم، به پوزیتیویستی ترین و افراطی ترین گونه از لیبرالیسم که در غرب وجود دارد، دستبرد زدند و آن را با سلام و صلوات، بعنوان تنها "بدیل مارکسیسم"، وارد ایران ساختند. لیبرالیسم وارداتی این هموطنان، اینک بسیاری از رسانه ها و نهاد های دانشگاهی و پژوهشی کشور را قُرق کرده است. اندیشۀ لیبرالی، البته بهتر است گفته شود ایدئولوژی لیبرالی، هم اکنون بنیان فکری بسیاری از جریانهای سیاسی و فرهنگی ایرانی را چه در درون و چه در بیرون کشور تشکیل می دهد و از آنجمله بنیان ایدئولوژیکی اپوزیسیون کُلنگی را. لیبرال های وطنی، با تکیه بر سنت لیبرالیسم انگل ساکسونی، بازار را عرصه ای می دانند که فروشندگان و خریداران کالا، بعنوان دو فرد آزاد و برابر، با یکدیگر داد و ستد می کنند. این لیبرال ها، با مشتق گرفتن از تعریف بازار و با بسط آن به سیاست، سرانجام سیاست را »عرصۀ رقابت آزاد آراء و عقاید«، »عرصه امکان و انتخاب آزاد افراد« می دانند. – باید در اینجا بی درنگ اشاره کرد که چه در غرب و چه در شرق، نه بازار و نه سیاست به مانند جزیره ای نیستند که گویا بیرون از روابط و مناسبات سیاسی-اجتماعیِ قدرت قرار گرفته اند. نهاد بازار و سیاست، بی ارتباط با نابرابری های طبقاتی، بی ارتباط با مناسبات کالائی نیستند و بدون جبر سیستمی عمل نمی کنند. امّا سوای این موارد، اگر تعریف لیبرالی از اقتصاد بازاری و از سیاست را بتوان – آنهم واقعاً تا حدودی – برای کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری و دارای سیستم دمکراتیک صادق دانست، برای کشوری به مانند ایران، تعریفی افسانه ای است.

اپوزیسیون کُلنگی با اینکه، بدرستی از نبود آزادی های شهروندی و دمکراتیک در ایران گله می کند، اما همین که وارد عمل می شود، »عرصۀ سیاسی« در تئوری لیبرالی را، با »عرصۀ سیاسی« واقعاً موجود در "ایران اسلامی" را یکی می گیرد. این اپوزیسیون گویا توانائی دیدن تفاوت بین هستندگی مناسبات سیاسی موجود در ایران و بایستگی این مناسبات در آینده را ندارد. یا اگر این تفاوت را می بیند، به آن اهمییت نمی دهد. سیاست هنگامیکه به »عرصۀ امکان و انتخاب« تعریف می شود، وظیفۀ اپوزیسسون هم از کنشگری برای تغییر وضع موجود، به مشاورۀ گری سیاسی برای ترمیم یا برای »مهندسی« بنای حاکمیت موجود دگرگون می شود. دانش سیاست شناسی با گرایش لیبرالی، تنها وظیفه ای را که امروز برای دانش آموخته گان سیاست و کنشگران سیاسی می شناسد، بعهده گرفتن نقش یک مشاور برای دولت مردان و احزاب رسمی است. بسیاری از اظهارات کنشگران اپوزیسیون کُلنگی، بیشتر شبیه نسخه درمانی یا پند و اندرزهایی میمانند که سابقاً وزیران عظم به پادشاهان ازخود راضی و مغرور می دادند، تا آنها رفتار خود را عوض کنند، از خشم و آشوب مردم در امان بمانند و سر خود را برباد ندهند. بنابراین جای شگفتی نیست که کنشگران این بخش از اپوزیسیون، وقتیکه از اوضاع سیاسی ایران صحبت می کنند – بویژه در تب و تاب انتخابات – زبان آنها بیشتر به زبان مشاوران دولتی نزدیک است. آنها اوضاع ایران را جوری ترسیم می کند که گویا ما با یک کشوری روبرو هستیم که دارای یک سیستم دمکراتیک متعارف و احزاب مستقل است، نه با یک کشوری که سیستم سیاسی و حقوقی اش پر تناقض ودو جنسی – جمهوریت و ولایت – است. کشوری که سیاست مداران و شبه احزاب اش بسیار آلوده اند و تنها چیزی که در آنجا یافت نمی شود، آزادی و انتخابات آزاد است.

باید به اپوزیسیون کُلنگی گوش زد کرد که اگر هم تعریف از سیاست همان »عرصۀ امکان و انتخاب« باشد، باید برای فراهم آمدن آن، سالها مبارزه ای اصولی بر علیه رژیم خودکامه کرد. سیاست، پیش و بیش از آنکه »عرصۀ امکان و انتخاب« باشد، عرصۀ اعمال قدرت، عرصۀ مبارزاتِ طبقاتِ اجتماعی است. آن جریان سیاسیئ می تواند قدرت خود را اعمال کند که با شرکت در مبارزات روزمرۀ توده های مردم – نه دنباله رویِ کورکورانه از آنها – نارضایتی ها و تجارب پراکنده آنها را به حافظه و خواسته های همگانی جامعه بربکشد یا ارتقاع دهد. بالاخره آن جریان سیاسیئ می تواند قدرت خود را اعمال کند که زمین بازی و قواعد آن را خود تعیین کند، مفاهیم و دیدگاه های خود را بصورت گفتمانی هژمونیک جا بیآندازد، بطوریکه هیچ گروه و هیچ جریان رقیب، اگر هم بخواهد نتواند آنها را نادیده بگیرد. کار روشنگری و سازماندهی توده ها، کاری است دراز مدت و سخت. این کار همان چیزی است که »جامعه شناسی جنبش های اجتماعی« آن را، روند طولانی آگاهی و خود آگاهیِ کنشگران و توده های مردم می نامد. امّا اپوزیسیون کُلنگی، که در کوتاه مدت می اندیشد و درک اش از سیاست و کنش سیاسی، درکی دلالی و بازاری است، توانائی این کار را ندارد. این اپوزیسیون که به نرخ بازار حرف می زند، تمامی مفاهیمی که دستآورد سالها مبارزه و تجربه هستند، مفاهیمی به مانند »براندازی«، »تحریم«، »مقاومت«، »تضاد طبقاتی«، »انتخابات آزاد« »ایستادگی بر اصول«، »اصلاح ناپذیری نظام موجود« و غیره را، نه تنها از فرهنگ سیاسی زدوده، بلکه تا آنجائی پیش رفته است که بکاری گیری این مفاهیم را نوعی "افراطی گری" در عمل و "غیر عقلانی" در نظر می داند. این اپوزیسیون آنجائی هم که سعی کرده، چند مفهوم سیاسی را به میدان بازی سیاسی ایران وارد کند و جا بیا ندازد، مفاهیم او آنقدر آبکی و کلّی، آنقدر کُلنگی بوده اند که جریان های حاکم آن را به راحتی به تصاحب خود در آورده اند. امروز آخوند های مرتجع ای به مانند جنتی و چماقدارانی به مانند قالی باف مفاهیمی به مانند »مردم سالاری«، »تسامح مدنی«، »قانون مداری«، »مشروعیت مردمی« و غیره را، به مانند نُقل و نبات در صحبت هایشان بکار می برند. این مفاهیم امروز جزو گفتمان رسمی ایران شده است. البته بنظر می رسد که اپوزیسیون کُلنگی از این بابت از خود بسیار متشکر است و آن را یکی از دستاورد های مبارزاتی خود می داند. امّا مسخ مفاهیم، خالی کردن محتوای دمکراتیک آنها، بتوسط ایدئولوگ ها وکارگزاران رژیم های غیر مردمی، پی آمد های بسیار منفی برای بسیج سیاسی توده های مردم و آگاهی اجتماعی آنها دارد.

سه: ایمان به نیروی فرهمندی[کاریزمای] دولتمردان یا منجی گرائی؛ اپوزیسیون کلنگی، اگر چه در بیانات و تحلیلی های بلند بالای خود، بر خواست و اراده مردم تأکید می کند و نیروی بسیج شدۀ مردم را شرط دگرگونی و دگردیسی اوضاع و شرایط موجود می داند، امّا، بنظر می رسد که در میدان عمل به نیروی سحر آمیز و فرا انسانی "فرهمندان" و "منجیان" دولتی سخت ایمان دارد. باور به نیروی ساختارشکن یک رهبر فرهمند یا یک منجی، هم ریشه در مناسبات سیاسی-اجتماعی و هم ریشه در فرهنگ و سنت دینی دارد. خوانندگان محترم این نوشته حتماً با پدیدۀ »فر ایزدی« در تاریخ سیاسی-اجتماعی ایران آشنایی دارند. این پدیده در تاریخ تاکنونی ایران، گاه در هیئت پادشاهی با نیروی فرا انسانی یا »کمر بسته« – به مانند محمد رضا شاه - نمود یافته، گاه در هیئت »امام معصوم«، و بیش از سه دهه، در هیئت »ولی فقیه«. »منجی باوری« و »مهدی گرایی« مکمل ایدئولوژی »فر ایزدی« هستند. هر دو ایدئولوژی، نجات بشریت را وابسته به نیروی بیکران و اعمال معجز آسای رهبر سیاسی یا سیاسی-مذهبی می دانند. پی آمد سیاسی این ایدئولوژی، حاکمیت چند صد سالۀ مناسبات پدرسالاری بر دستگاه قدرت سیاسی در ایران است. زیر بنای مادی حاکمیت پدرسالاری، البته در دوره های گوناگون تاریخ ایران یکی نبوده، امّا زیر بنای مادی آن در تاریخ معاصر ما، عمدتاً اقتصاد رانتی است. حاکمیت رانت بر »اقتصاد ملی« – رانت به معنای وسیعی که در بالا به آن اشاره شد – رابطه دولت و ملت را واژگون می کند. در اینجا، بقول فردریش انگلس، دولت از »خدمت گذار« مردم به »ارباب« مردم درمی آید. دولت با پخش بخشی از رانت بین مردم ، به ویژه رانت نفت که بیرون از چرخۀ تولید بدست می آید، یک شبکۀ گسترده از "حامیان" را بوجود می آورد. رابطه نهاد های دولتی و کارگزاران آن با مردم، درواقع همان رابطۀ ارباب-رعیتی دورۀ فئودالی است که اینک به شکلی نوین، تحت مناسبات سرمایه داری نوع "پیرامونی" خود را باز تولید می کند. نهادی شدن این رابطه و باز تولید آن – عمدتاً بکمک پرداخت بخشی ازرانت نفتی یا رشوۀ اجتماعی به مردم – نه تنها رابطۀ دولت و مردم را با یکدیگر تنظیم می کند، بلکه بدون تأثیر بر رابطۀ اپوزیسیون با دولت و دولتمردان نیست. به بیان دیگر، روابط و مناسبات پدرسالاری به مانند خوره آگاهی اجتماعی و چشم انداز های سیاسی تودۀ مردم را می خورد و استقلال طبقات اجتماعی را – از دولت و نهاد های دولتی – دچار مشکلات عمیقی می کند. در نبود بدیلی نیرومند یا جنبش اجتماعی نیرومند، گزارۀ »تغییر و تحول فقط زمانی ممکن است که بالائی ها بخواهند« به یک باور همگانی در می آید.

قاعدتاً باید کنشگران اپوزیسیون و به اصطلاح فریختگان جامعه از این هجوم در امان باشند. امّا بنظر می رسد که اپوزیسیون کُلنگی، این روابط و مناسبات پدر سالارانه را درونی کرده است. نگاه و امید این اپوزیسیون، به قدرت خارق العادۀ منجیان و فرهمندان دولتی است. حتی آن زمانیکه این اپوزیسیون با راهبرد، »چانه زنی از بالا و فشار از پائین« وارد میدان شد، به محض آنکه دید، فشار از پائین دیگر برای او مهار کردنی نیست و جنبش اعتراضی دائماً گرایش به شکستن ساختارهای موجود را دارد، به کنشگران عمدۀ این جنبش – دانشجویان و زنان – توسعه کرد که بهتر است کار سیاست را به "کارشناسان"، به "مهندسین اجتماعی" بسپارند. تمامی هم و غم، تمامی تلاش این اپوزیسیون، محدود به این می شود که فلان کس از فلان جریان رژیم چه گفته و چه قول و قراری گذاشته است، فلان جریان حکومتی چرا و چگونه با جریان دیگر ائتلاف کرده یا انشعاب نموده است و غیره. این اپوزیسیون دائماً در حال "کشف" امکانات بلقوه و بلفعل در رژیم جمهوری اسلامی برای اصلاح »نظام« است. او دائماً در حال "کشف" شخصیت های فرهمند، منجیان کارکشته در درون نظام اسلامی برای برون رفت از بحران مشروعیت، از بحران کنونی رژیم است.

به نظر می رسد که اپوزیسیون کلنگی بر این باور است که تاریخ ثمرۀ عملکردها، امیال و اراده شکست ناپذیر نخبگان سیاسی-اجتماعی جامعه – بخوان اراده دولتمردان – است. بدین خاطر بجای کار روشنگری بین توده ها و بسیج آنها، او ترجیح می دهد به آدرس کارگزاران دیروزی و امروزی رژیم »مطالبات« خود را پُست کند. اگر حتی فرض را بر این بگذاریم که فلان کاندیدای ریاست جمهوری یا مجلس، واقعاً خواهان اجرای خواسته های اپوزیسیون کُلنگی است، باید از کنشگران این اپوزیسیون پرسید که چه تضمینی برای اجرای این خواسته ها وجود دارد؟ یا در صورت عدم اجرای آن، حال به هر دلیلی، این اپوزیسیون چه اهرم حقوقی و قانونی در دست دارد تا با آن، آن رئیس جمهور یا آن نماینده مجلس را زیر فشار قرار دهد. بنظر می رسد که اپوزیسیون کُلنگی، بیشتر مایل به گرفتن ژست اپوزیسیون کشور های اروپایی است، امّا با این تفاوت که اپوزیسیون کشورهای اروپایی با یک دولت دمکراتیک سرکار دارند و از لحاظ سیاسی و حقوقی اهرم های فشار زیادی را در اختیار دارند. در "ایران اسلامی" امّا فعلاً چنین خبری نیست.

یکی از تفاوت های اپوزیسیون کلنگی با تمامی جریان های اپوزیسیونی که بر علیه رژیم های غیر دمکراتیک و خودکامه، بر علیه ساختار های استبدادی مبارزه می کنند، اینست که این جریان ها مثلا در هنگام انتخابات، بجای گدایی و گردن کج کردن در برابر احزاب رسمی و سردمداران رژیم حاکم، بجای دامن زدن به توّهم مردم، با شعار »تحریم انتخابات« و خواستۀ »انتخابات آزاد« وارد میدان می شوند. اپوزیسیون کُلنگی امّا تحریم را عملی »غیر سیاسی« یا »انفعال« تعریف میکند و شرط عقل را انتخاب بین بد و بدتر می داند.

اولاً، باید به اپوزیسیون کُلنگی گوش زد کرد که تحریم، حتی اگر باعث اعتراضات خیابانی یا اعتصابات سراسری هم نشود، صد در صد عملی سیاسی است، مگر اینکه "نظریه پردازان" این اپوزیسیون ما را روشن کنند که بر اساس چه مقولاتی به این تعریف بسیار "نوین" از تحریم رسیده اند. دوماً، باید به اپوزیسیون کلنگی گفت که انتخاب بین بد و بدتر، اگر برای یک شرایط شدیداً بحرانی قابل فهم باشد، البته نه لزوماً قابل دفاع – مثلاً هنگامیکه یک نظام دمکراتیک یا دست آورد های دمکراتیک در خطر است – برای ایران کنونی که رژیم حاکم بر آن دمکراتیک نیست، بلکه دشمن دمکراتیک است، رژیمی که وجود اش بحران زاست و اساساً با ایجاد بحران است که بامدادن را به شامگاهان می رساند، انتخاب بین بد و بدتر هیج توجیه سیاسی ندارد. علاوه بر این اپوزیسیونی که دائماً مردم را تشویق به انتخاب بین بد و بدتر می کند و از آن یک فضیلت سیاسی می سازد، تنها و تنها فقر سیاسی و ناتوانی اجتماعی و بی مسئولیتی خود را به نمایش می گذارد. البته اپوزیسیون کُلنگی ادعا دارد که انتخاب بین بد و بدتر، نشان دهندۀ همخوانی دیدگاه او با دیدگاه مردم است و به این خاطر خود را واقع گرا میداند. او بخش دیگر اپوزیسیون را سرزنش می کند که مشکلات مردم را نمی فهمد و از مردم دور است. به باور من، گرایشات و دیدگاه هایی این چنینی بیشتر دنباله رو مردم اند، تا همراه با آنها. امّا آن اپوزیسیونی که دنباله رو مردم است، بسختی خواهد توانست، از رفتارها و دیدگاه های اقشار و طبقات اجتماعی جامعه اسرار زدائی کند. چشم اندازهای مبارزاتی اپوزیسیونِ مردم زده، بسختی میتواند فراتر از روزمره گی زندگی مردم برود. تاریخ بارها نشان داده است، اپوزیسیونی که دنبال رو مردم است، می خواهد یک شَبه به قدرت برسد. و او پس از آنکه به قدرت رسید، اولین کس یا کسانی را که فراموش می کند، همان »مردم شریف« اند.

۲۱ خرداد ۱٣۹۲

______________________________

۱ :محمد علی همایون کاتوزیان: تضاد دولت و ملت. نظریۀ تاریخ و سیاست در ایران،[ترجمه: علیرضا طیّب]، تهران ۱۳۹۰، ص ۲۱۴.
۲ : محمد علی همایون کاتوزیان: ایران، جامعۀ کوتاه مدت و ۳ مقالۀ دیگر،[ترجمه: عبداله کوثری]، تهران ۱۳۹۰، ص ۳۸.
۳ : نظریه پردازان »پسا استعماری« – دست کم گرایش آلمانی آن – با بکارگیری روش و مقولات »نقد اقتصاد سیاسی« کارل مارکس، با تکیۀ بر برخی از چارچوب های نظریِ جامعه شناسی تاریخی ماکس وبر و جامعه شناسی انتقادی تئودور آدورنو، علت این وضعیت را ازیکسو وابستگی این جوامع به بازار جهانی سرمایه داری و جبر دائمی مدرنیزاسیون و از سوی دیگر سگ جانی روابط و مناسبات »پیشا استعماری« می دانند. از نظر آنها، »نا هم زمانی« تاریخی-اجتماعی این جوامع، یکی از پیامدهای این دو پدیده است که بیان مادی آن را می توان هم در گستردگی »چند گونه گیِ« شیوه تولید، سازمان کار، مالکیت و انباشت دید و هم، همانطور که در بالا گفته شد، در »شناور بودن« یا جابجائی تند در ساختار طبقاتی و مناسبات قدرت. البته این وضعیت نهایتاً، نه جلوی شکل گیری طبقات اجتماعی، مناسبات قدرت و ثباتِ طولانی آنها را می گیرد، نه انباشت دانش و سرمایه را ناممکن می سازد، بلکه آنها را با دشواری فراوانی روبرو ساخته و روند شان را کُند و طولانی می کند. برای آشنایی با نظریۀ »پسا استعماری« نگاه کنید به:
Reinhart Kößler: Postkoloniale Staaten. Elemente eines Bezugsrahmens, Hamburg 1994, S. 76-99 u. S. 173-189.
۴ : صادق هدایت: حاجی آقا، بی جا و بی تا، ص ۲۵-۲۶


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

اپوزیسیون ایران «مادام العمر» محکوم به مرگ ، زندان ، شکنجه و تبعید می باشد.
پرویزمرزبان
2013-06-13 11:07:04
در ایران ما بغیر از مقطع ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ هیچوقت «قانونی » ناظر بر رابطه ء پوزیسیون و اپوزیسیون وجود نداشته است .
در این «بی قانونی» پوریسیون همیشه ، خیال کرده و می کند که می تواند مادالعمر سرکوب کند و هیچ وقت حضور اپوزیسیون را برسمیت نشناخته است و سخن از «مشروعیت» نادرست است.

در تمام کشورهای مبادی پارلمانتاریسم، توده های مردم با انتخاب نماینده های خود، به پوزیسیون و آپوزیسیون هویت می دهند. تاریخ احزاب سیاسی این کشورها نشان میدهد که هریک از احزاب با رقابت سیاسی تلاش به کسب اکثریت کرسی های پارلمان نموده که به تنهائی یا با ائتلاف سایر احزاب ، بتوانند در دوره ای از نمایندگی ،ماموریت تشکیل کابینه را بدست آوردند. گاهی راست ها و گاهی چپ ها با سایر احزاب تشکلی دولت می هند و این تغییر و تحولات در تمام این کشور ها نهادینه شده است.
امروزه می بینیم که در بسیاری از این کشورها بخشی از مردم ، حتی به نئو نازی ها ، فاشیست ها و بیگانه ستیزان رای میدهند که این افراطیون با آن سابقه ء وحشتناک به مجالس راه می یابند. اینها از تریبون پارلمانهای بعنوان اپوزیسیون علیه خارجیان و پناهندگان روضه میخوانند.

آن بینشی که چشم بر این این واقعیات می بند و نقش پوزیسیون در ایران را نمی بیند. آگاهانه یا نا آگاهانه به روشی سنتی و ماقبل سرمایه داری به قضیه نگاه می کند و نقش و مسئولیت حکومت ها را بهر دلیل درنظر نمی گیرد. حقی هم برای نیروهای منقد و مخالف نمی باشد. هزاران نفر جان خود را در این بی قانونی از دست داده اند ، هزاران نفرشکنجه شده اند، هزاران نفر زندانی شده اند و بسیاری هنوز در زندانند . هزاران نفر مجبور به ترک میهن خود شدند. میلیونها ایرانی به نحوی از این همه خودکامگی صدمه خورده اند.
بر اثر همین صدمه ها بسیاری از مبارزان به انفعال کشیده شده و یا از ادامه ء شرارت های حکومت کامه مستقیم و غیر مستقیم دفاع می کنند.

این بدان معنی نیست که از اپوزیسیون انتقاد نکرد. ولی در پارلمانتاریسم بعداز انقلاب مشروطه کاریکاتوری از پوزیسیون و اپوزیسیون وجود داشته است که بعداز انقلاب بهمن بکلی بی ریخت شده است. پوزیسیون موروثی و مادام العمر قدرت گرفته از شاه و خدا و اپوزیسیون مادام العمر محکوم به مرگ ، زندان ، شکنجه و تبعید می باشد.
در ایران ما مردم هم همیشه گرفتار پوزیسیون بوده و حقی برای تغییر پ تحول ادواری ندارند.
باید به این سئوال پاسخ دهیم که اشکال و ناههنجاری سیاسی ما بخاطر «نادرستی» مبانی پارلمانتاریسم و لیبرالیسم می باشد .یا بقول استاد آجودانی ، ما در کاربرد دستاوردهای مشروطه در اروپا با دخل و تصرف در قانون اساسی «مشروطه ایرانی » را ساختیم . بزبان صریح تر مشروطه را خراب کردیم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد