توضیح: این مقاله ابتدا به درخواست جنبش صلح آلمان به زبان آلمانی به رشته تحریر درآمد ودرمجله FriedensForum 3/1013درمه 2013 به چاپ رسید و اکنون با اکتئول نمودن آن در اختیار هموطنان قرار میگیرد
.
پس از انتخاب مجدد اوباما، آرامشی در درگیری غرب با ایران احساس میشود. اما این آرامش به شدت گمراهکننده است. نشانههای بسیاری حکایت از این دارند که در این جبهه توفان تازهای و شاید توفان سهمگینی در حال شکلگیری است. ایجاد یک «خاورمیانهی بزرک طرفدار آمریکا» به عنوان مهمترین عنصر پروژه «قرن آمریکایی»، هدف اعلامشدهی همیشگی نومحافظهکاران آمریکایی بود و آنها بعد از پیروزی انتخاباتی جرج بوش برای دستیابی به این هدف دستبهکار شدند. این برنامه در سال 2001 با سرنگونی طالبان در افغانستان آغاز شد. ضربهی تروریستی 11 سپتامبر 2001 بهانهی مناسبی برای اجرای این بخش از برنامه به دست داد، اما برای حمله به عراق و سرنگون کردن صدام حسین لازم بود به کشف وجود جنگافزارهای کشتار جمعی در آن کشور دست زنند، دروغ اشکاری که کولینگ پاول بعدها با شرمنده گی به آن اعتراف نمود. بلافاصله پس از سرنگونی رژیم عراق در ماه مارس 2003، تاسیسات هستهای ایران به عنوان تهدید بعدی برای «دنیای آزاد» اعلام شد. سه کشور بزرگ اروپا، یعنی آلمان، فرانسه و بریتانیا، به احتمال زیاد با نیت خیرِ جلوگیری از یک جنگ تازه، دست بکار شدند که ایران را به صرفنظر کردن از برنامهی هسته ای وادارند. اما این سه کشور در عمل خود به ابزارهای سیاست تهدید آمیز تحریمی و جنگی آمریکا تبدیل گشتند. امروز پس از گذشت ده سال از آغاز درگیری با ایران تردیدی در این نیست که برنامهی هستهای ایران فقط بهانهای است برای رسیدن به اهداف دیگر. محمد البرادعی، رئیس پیشین آژانس بینالمللی انرژی اتمی در مصاحبهای با اشپیگل آن لین گفت: "من دقیقا به واقعیتهاتکیه میکنم و بخشی از این واقعیتها این است که آمریکاییها و اروپاییها اسناد مهمی را از ما پنهان کردند. آنها علاقهای به سازش با دولت ایران نداشتند بلکه به تغییر رژیم و آن نیز به هر طریق ممکنی."1 کریستف برترام، مدیر سابق بنیاد علم و سیاست آلمان (SWP) نیز شبیه به همین نظر را بیان کرده است: "ایالات متحد آمریکا و همپیمانان اروپاییش نمیخواهند واقعا مذاکره کنند، بلکه تسلیم بیقید و شرط ایران در مورد برنامهی هستهای را میطلبند."2
نتانیاهو سیاست تهدید را بعهده گرفت
انتخاب اوباما به ریاست جمهوری آمریکا در سال 2008، امید به پایان یافتن دوران جنگهای نومحافظهکاران را به همراه آورد، اما این امید به زودی به یاس مبدل شد. در حالی که نومحافظهکاران که اکنون در اقلیت بودند، عرصهی فعالیت خود را با تمام قوا به کنگره آمریکا منتقل کردهاند، نتانیاهو، وفادارترین همپیمان آنان این نقش را به عهده گرفت که با تهدیدهای دایمی خود علیه ایران، پیوسته بر طبل جنگ بکوبد. نومحافظهکاران با قوانین هدفمند ضد ایران، پیدرپی عرصه را بر اوباما تنگتر کردند و او را به اسیر سیاست جنگطلبی خود تبدیل نمودند. قانون "جلوگیری ازتهدیدهای ایران" (Iran Threat Reduction Act)، نمونهی بارزی از این سیاست است. به گفتهی میشائیل لودرزف کارشناس آلمانی خاورمیانه، این قانون که با اکثریت قاطع آرا در کنگره به تصویب رسید،اشکارا این هدف را دنبال میکند که " اوباما راسرسختانه در خط درگیری با ایران نگاه دارد. این قانون از جمله دولت آمریکا را به حمایت مالی و تدارکاتی اپوزیسیون و به عبارت دیگر به اقدام فعالانه برای بیثبات کردن رژیم ایران موظف میکند. مادهی 601 این قانون را میتوان این طور تفسیر کرد که نه رئیسجمهور و نه یکی از وزرا و حتا هیچ سیاستمدار و هیچ فرستادهی مخصوصی مجاز نیست بدون موافقت صریح کمیتهی سیاست خارجی کنگره، که محل تجمع عوامل فشار اسرائیل است، با ایران مذاکره کند. در تاریخ ایالات متحد آمریکا هرگز قانونی نظیر این تصویب نشده است."3 اوباما این قانون را که با محدود کردن بیسابقهی اختیارات رئیسجمهور نقطهی عطفی در تاریخ امریکا است، امضا نکرد، بلکه پس از مذاکرات طولانی در سال 2012 متن ملایمتری از آن را تنفیذ کرد. اما به طوری که میشائیل لودرز به درستی تشخیص میدهد، جهتگیری سیاست خود را در برابر ایران، در عمل بر پایهی متن همان قانون قدیمی قرار داده است.4
این نکته که اوباما سیاست نومحافظهکاران برای تغییر رژیم ایران را تا کنون نفی نکرده است، تاییدی بر تشخیص میشائیل لودرز است. اوباما این فرصت تاریخی را داشت که خود را از بند طوری که نومحافظهکاران در مورد ایران برای او انداخته اند نجات دهد. برای این کار کافی بود که وی کنفرانس سازمان ملل برای ایجاد منطقهی خالی از سلاحهای کشتار جمعی در خاورمیانه و نزدیک را جدی بگیرد و آن را پایهی سیاست خاورمیانهای خود، از جمله در مورد درگیری هسته ای با ایران قرار دهد. شروع این کنفرانس میتواند این امکان را بوجود بیاورد که گفتکوی یکجانبه علیه ایران که در حال حاضر زیر چتر شورای امنیت و همراه با تهدیدهای پیاپی انجام میگیرد را به مکانی انتقال دهد که در آن مذاکرات رسمی باحقوق مساوی و چندجانبه ی خلع سلاح هسته ای در خاور میانه ونزدیک بوقوع بپیوندد ولذا استراتژی جنگ طلبانه نئو کن ها را خنثی نماید. لذا این کنفرانس هدیه آسمانی است زیرا به هر دو طرف این امکان را میدهد تا در چارچوب حقوق بینالملل و با حفظ آبرو، به مذاکره بنشینند و از راستای دیپلماتیک و رعایت حقوق کشورهای شرکت کننده بر جایگزینی صلح آمیز توافق کنند. اما اوباما–آنطور که از اطرافیان هماهنگکنندهی فنلاندی کنفرانس معتقدند، زیر فشار اسرائیل- جلوی این کنفرانس را که قرار بود در نیمهی دسامبر 2012 تشکیل شود، سد کرد. تقریبا همزمان با آن، کنگرهی آمریکا قانون "جلوگیری از تهدیدهای ایران" را حتا گسترش داد و شرطهایی برای پایان دادن به مناقشه هسته ای با ایران وضع نمود که لازمهی آنها تغییر رژیم ایران است.5 علاوه بر این، طبق اطلاع اسوشیتت پرس 9 آوریل کنگره در حال حاضر طرح جدیدی را بررسی میکند که شامل شدیدترین و سخت ترین تحریمهای ممکن میباشد، آنگونه که کلیه صادرات نفت و گاز ایران به صفر برسد. کوششهای نئوکن ها بالاخره نتیجه بس خطرناک ببار آورد. کنگره آمریکا در22 مه 2013 با رای 90 نماینده یعنی به اتفاق آرا لایحه ی Res. 65-113th. Congress را تصویب نمود که طبق آن در صورت اینکه دولت اسرائیل به حملات نظامی علیه ایران دست بزند، رئیس جمهور ایالات متحده موظف است از دولت اسرائیل در همه سطوه حمایت نماید . چنین تصمیمی که قوه قانون گذاری آمریکا به کشور ثانوی اجازه جنگ داده باشد بی نظیر است و این نشان میدهد که نئوکن های آمریکائی تا چه حد حاضرند در جنگ علیه ایران مایه بگذارند. با در نظر گرفتن این نکات، سکوت نتانیاهو در چند ماه اخیر در مورد ایران مفهوم دیگری مییابد. ظاهرا او اطمینان یافته است که آمریکاییها خودشان میخواهند دست بکار شوند. اظهارات او به مناسبت بازدید اوباما از تلآویو مبنی بر اینکه اطمینان دارد پرزیدنت اوباما همهی توان خود را به کار خواهد برد تا از دستیابی ایران به بمب اتمی جلوگیری کند، تاییدی بر این برداشت است.
چرا جنگی دیگر.؟
یوشکا فیشر، وزیر خارجهی پیشین آلمان به تازگی در بارهی جنگ عراق گفت که آمریکا این جنگ را عمدا براه انداخت و مصمم شده بود از این طریق خاورمیانهی طرفدار غرب ایجاد کند.6 این هدفی است که نومحافظهکاران آمریکایی تا امروز نیز تعقیب میکنند. اما برخلاف آنچه که فیشر اعتقاد دارد، عامل اصلی این جنگ فقط انگیزههای ایدئولوژیک یا حتا شخصی نبود، بلکه خواستههای ملموس یک اتحاد بسیار نیرومندِ متشکل از مجتمعهای نظامی- صنعتی، شرکتهای بزرگ نفتی و سرمایه مالی آمریکا در کار بود که با جمهوریخواهها و بخشی از دموکراتها و نیز نیروهای فشار اسرائیلی، نفوذ زیادی در دولت آمریکا دارند. «خاورمیانهی بزرگ»ی که صددرصد طرفدار غرب باشد، از هر جهت با خواستههای درازمدت اتحاد نفتی- مالی- نظامی ایالات متحد انطباق دارد. در حقیقت نیز شرکتهای نفتی آمریکایی در این بین به کنترل کامل منابع و صنایع نفتی لیبی و عراق دست یافتهاند. صادرات جنگافزار به کشورهای خلیج فارس نیز رونق بیسابقهای یافته است. اما خاورمیانه هنوز به طور کامل طرفدار غرب نیست و ایران مانع بزرگی برای دستیابی به این هدف است. از میان برداشتن این مانع نه تنها میتواند کنترل شرکتهای نفتی آمریکایی بر منابع انرژی تمام منطقه را تثبیت کند، بلکه وابستگی دولار به معاملات جهانی نفتی و در پی آن، نقش دولار بعنوان پول جهانی را هم تا سالها و شاید چند دهه آینده تضمین خواهد کرد. دلار آمریکا بعد از فسخ وابستگی دولاربه طلا در سال 1973 تنها به این دلیل توانست موقعیت پول جهانی را حفظ کند که تجارت جهانی نفت با دلار انجام میشود و به این ترتیب وابستگی با نفت جایگزین وابستگی به طلا شد.
به یُمن موقعیت تعیینکنندهی دلار، از سال 2003 تا 2012 سالانه به طور متوسط 1116 میلیارد دلار سرمایهی اضافی از سراسر دنیا به ایالات متحد سرازیر شده است. این رقم که معادل 4/7 درصد تولید ناخالص ملی آمریکاست به تعبیری از سوی دیگر کشورهای جهان به اقتصاد آمریکا بلاعوض هدیه شده است.7 لذا میتوان به جرات ادعا نمود که راه مناسب تری برای کشور سلطه گر قابل تصور نیست که بتواند منابع جهانی را به اقتصاد ملیِ خود جذب نماید. علاوه بر آن ایالات متحد قادر خواهد بود با تکیه به پول جهانی خود تابعیت رقبای اقتصادی عمده خود مانند اتحادیهی اروپا و در درجهی اول چین با ذخیرهی ارزی عظیم 3300 میلیاردیاش را از سلطه خود در یک دوران قابل پیشبینی حفظ کند. در این دورنمای سلطهجویانهی امپریالیستی از طریق ایجاد خاورمیانهی صددرصددر کنترل آمریکا، میتوان گفت که، تغییر رژیم یا فروپاشاندن ساختار متمرکز دولتی در ایران به گامی تقریبا اجتنابناپذیر تبدیل شده است. بقای موقعیت تعیینکنندهی دلار میتواند نه تنها وابستگیهای موجود را تثبیت کند، بلکه ادامهی دایره گردشی انتقال درآمدهای نفتی به جیب فروشندگان اسلحه و سرمایه های گوناگون جهانی به اقتصاد آمریکا در قبال مشتی کاغذ بیارزش را نیزحفظ نماید که بانک مرکزی آمریکا پیوسته چاپ کرده وبه بازار جهانی تزریق مینماید. اینهدف عمومی ایالات متحد آمریکا صرفنظر از اینکه نشاندهندهی خواستههای اتحاد نفتی- مالی- نظامی است، میتواند توضیحی برای این باشد که چرا اوباما در درگیری هسته ای با ایران بجای اینکه تعین کننده باشد به عاملی انفعالی تبدیل گردیده است. نا گفته نماند که نیروهای قابل ملاحظه ای هم با جنگ با ایران شدیدا مخالفند. این نیروها در اساس همان عده ای هستند که به موفقیت درازمدت سیاست جذب یکجانبه سرمایه های جهان به اقتصادِایالات متحده که ناشی از سلطهی آمریکا میباشد شک دارند، زیرا این خطر وجود دارد که اقتصاد کشور با این ترتیب اقتصادهای رانتی کشورهای نفت خیز خاور میانه کار آرائی و قابلیت رقابت خود در مقیاس جهانی را به مرور از دست بدهد. اما این نیروها در حال حاضر در اقلیتاند و قادر نخواهند بود در برابر نیروهای سلطهجو و الگوی آنان مقاومت موثری داشته باشند.
از بمباران تا به آتش کشیدن منطقه
هزینهی جنگ عراق تا کنون به بیش از 700 میلیارد دلار رسیده و این هزینه ها با توجه بر هزینههای معلولان جنگ که رقم هنگفتی میباشد همچنان رو به افزایش است. اما استدلال هزینه های زیادبعنوان عامل جلوگیری از جنگ در مورد ایران بطور جدی سئوال انگیز است، زیرا اعزام نیروی زمینی که مهمترین فاکتر هزینه های جنگ است، در این مورد نه ممکن و نه لازم است. جنگطلبان بر این باورند که میتوان با چندین هفته بمباران پیدرپی تاسیسات اتمی، مراکز تصمیم گیری سیاسی و نظامی، صنایع نظامی، مراکز تدارکاتی و ارتباطی از قبیل فرودگاهها، اتوبانها و سایر راهها، پلهای کلیدی و نیروگاهها، مراکز تصفیه و جریان آبهای آشامیدنی در شهرها وغیره، به اهداف خود جنگی دست یافت. انواع هواپیماهای و موشکهای لازم برای این منظور از مدتها پیش در خلیج فارس، عراق، افغانستان و جمهوریهای آسیای مرکزی مستقرشده اند. عکسالعملهای نظامی ایران، از جمله بسته شدن چندماههی تنگهی هرمز و موشکهای حزبالله علیه اسرائیل میتوانند در این محاسبات تهاجمی و ضد تهاجمی رعایت شده باشند. عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیج فارس، همچنین لبنان و اسرائیل خودبهخود به جنگ کشانده میشوند. این نیروها هم اکنون به طور غیرمستقیم در سوریه در برابر ایران قرار گرفتهاند. درگیری جنگهای داخلی، جنگهای جداییطلبانهی کردان، اعراب و بلوچها، فروپاشی حاکمیت چندین کشور از جمله ایران، عراق، سوریه و لبنان با تاثیر منفی شدید بر همبستگی درونی ترکیه، جانگرفتن دوبارهی نیروهای ناسیونالیستی، در گیریهای شدید مذهبی میان شیعیان و سنیان بمراتب شدیدتر از آنچه در حال حاضر در عراق مشاهده میشوند و امثال این وقایع میتوانند سراسر خاورمیانه را برای سالها یا حتی دههها به هرجومرج بکشانند. این سناریو هرقدر هم که وحشتناک به نظر برسد، از نظر سلطهجویان آمریکایی درست همان وضعیتی است که میتواند شرایط لازم برای ادامهی تسلط ایالات متحد آمریکا بر جهان را تا چند دههی دیگر تضمین کند.
چه باید کرد؟
البته امروز نمیتوان قطعا به این سوال پاسخ داد که آیا این نیروها موفق به ایجاد چنین وضعیت فاجعهباری خواهند شد یا نه. اما جنبش جهانی صلح باید برای جلوگیری از وقوع این فاجعه فرض را بر" بدترین حالت ممکن" پایه گذاری نماید. اما اگر این ازرزیابی از خطر وقوع جنگ درست باشد، آیا میتوان از آن جلوگیری نمود و اصولا حاملین اجتماعی جلوگیری از جنگ کدامند؟ به نظر نویسنده جلوگیری از جنگ دیگری در خاور میانه چندان محال نیست و حاملین آن را نیز میتوان بیان نمود که عبارتند اول از خود جمهوری اسلامی ودوم ازمخالفین جنگ در ایالات متحده و بخشی از اروپا.:
جمهوری اسلامی در صورتیکه خطر را آنگونه که در اینجا ارزیابی شده است را جدی بگیرد میتواند با عملکرد سیاسی و دیپلماتیک تهاجمی با کمپاین بین المللی شروع کنفرانس سازمان ملل برای منطقه خالی از تسلیحات کشتار دستجمعی افکار عموی جهان را به همراهی با خود سوق دهد و در افکار جهانی این تصور را که چاره ای بجز جنگ علیه ایران باقی نمانده است را به تزلزل درآورد8. اما متاسفانه و آنطور که به نظر میاید در جمهوری اسلامی هم در رهبری و هم در درون نیروهای اپوزیسیون گوئی اینکه سناریوی" بدترین حالت ممکن" نقشی در ارزیابی ها ندارد و در کل هم این نظریه مسلط است که جنگی علیه ایران اتفاق نخواهد افتاد. اگر چه در مناقشه هسته ای موضع ایران با حقوق بین الملل در انطباق است، اما این تصور که آمریکا با توجه به دو چالش بزرگ در افغانستان و عراق دیگر قادر به جنگ سومی نیست هم ریسک بزرگی را شامل میشود و هم مسامحه کارانه است و لذا هیچ رهبری سیاسی مسئولی نمیتواند آنرنادیده بگیرد.
اما نیروهای مخالف جنگ در آمریکا به تنهایی قادرنیستند در مقابل تبلیغات وسیع و آگاهی مسلط در افکار عمومی ایالات متهده جنگطلبان را سر جای خود بنشانند. لذا اینان برای این کار نیاز به پشتیبانی افکار عمومی جهان دارند. جنبش جهانی صلح نیز جهانی باید کنفرانس سازمان ملل برای برقراری خاورمیانهی خالی از سلاحهای کشتار جمعی را از حالت اغماع بیرون بکشد وآنرا همچون گزینهی برنده ای در برابر جنگ با ایران در دستور روز جهانی قرار دهد. علاوه بر آن میتوان و لازم است بمنظور خنثی کردن تبلیغات جنگ طلبان که موجودیت اسرائیل در خطر است، گزینه ورود اسرائیل به پیمان ناتو را پیشنهاد نمود، چه این کشور عملا در نهادهای ناتو بصورت غیر رسمی فعال است . اگر برای کشورهای غرب دفاع از موجودیت اسرائیل در قبال تحدیدهای منطقه ای از اهمیت بسیاری برخوردار است پس چه گزینه بهتر ازاینکه این کشور در زیر چتر امنیتی ناتو قرار گیرد.. در هر صورت جنبش جهانی صلح در ارتباط با جنگ احتمالی علیه ایران با چالش بزرگی روبرو خواهد بود زیرا تبلیغات مداوم ضد ایرانی وضد اسلامی و تبدیل نمودن جمهوری اسلامی به دشمن بشریت در افکار عمومی هرنوع اقدام غرب را اعم از تحریمهای سخت ویا حتی جنگ را موجه جلوه میدهد. لذا بنظر میرسد جنبش صلح جهانی برای جلوگیری از جنگ جدیدی در خاورمیانه اکسیون چشم گیر وفوق العاده ای را باید دردستور کار خود قرار دهد.
مه 2013
محسن مسرت
________________________
1 El Baradei am 19.4.2011 in Spiegel-Online
2 Christoph Bertram in „Zeit“ vom 21. Feb. 2012
3 Michael Lüders, Iran-Konflikt: Das Jahr der Entscheidung, in: Blättern für deutsche und internationale Politik,3/2013
4 توضیحات اضافی میشائیل لودرز طی یک ایمیل به تاریخ 30 مارس 2013.
5 Michael Lüders,a.a.o.
6 Joschka Fischer, Irak-zehn Jahre danach,) جنگ عراق: ده سال بعد ) in, Süddeutsche Zeitung vom 23.März 2013
7 برای توضیح مفصلتر رک: به نامه سرگشاده نویسنده به رهبران جمهوری اسلامی. به تاریخ 15 نوامبر 2012 مطابق با 25 آبان 1391
8 توضیات بیشتر در این زمینه رک به طرح نه ماده ای نویسنده در نامه مورخ 15 نوامبر 2012به رهبران جمهوری اسلامی.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد