logo





پيشينه‌ای برای زبان مادری

جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲ - ۲۴ مه ۲۰۱۳

س. سیفی

با كاربرد زبان بخشی از هويت فردی و يا جمعی انسان نشانه‌گذاری می‌گردد. چنانكه اصلی‌ترين شكل اين هويت را بايد در زبان مادری جست و جو نمود. ولی فاجعه از آنجا آغاز می‌شود كه در وطن و زادگاه انسان كاربری طبيعی زبان مادری را از او بازستانده باشند. يعنی‌ عده‌ای بنا به رويكردهای برتری‌جویانه‌ی قومی‌ تلاش ‌ورزند تا به منظور يكسان‌سازی و همسان‌سازی مردمان يك سرزمين، آنان را از حقوق طبيعی خويش محروم نمايند.

چنانكه در اين عرصه زبان مردم بيش از ديگر نشانه‌‌های قومی مورد هجوم و تعرض قرار می‌گيرد. زيرا نيروی سلطه‌گر كه از تبار ويژه‌ای سود می‌جويد می‌پندارد با تحميل زبان خود بر اقوام به ظاهر مغلوب خواهد توانست آرزوهای استيلاجويانه‌‌اش را بر همگان به انجام رساند. در اين فرآيند مهاجم و متجاسر هويت كسانی را كه در گستره‌های فرهنگی بر آنان چيرگی‌ می‌يابد بازمی‌ستاند تا هويت ساختگی و تصنعی خود را بر ايشان روا دارد.

چنانكه نويسنده‌ی گمنام تاريخ سيستان در گزارش خويش از جنگ‌های پيروزمندانه‌ی يعقوب ليث(ف:265ق.) بر نكته‌ای تأكيد می‌ورزد كه بر پايه‌ی آن عده‌ای از شاعران سيستان به زبان عربی يعقوب را ستودند. ولی او چون «عالِم نبود در نيافت ... گفت: چيزی كه من اندر نيابم چرا بايد گفت؟» 1تاريخ سيستان متذكر می‌گردد كه از آن پس محمد بن وصيف به پارسی شعر گفت كه بنا به گمانه‌زنی نويسنده‌ی كتاب، او را بايد نخستين شاعری دانست كه به فارسی شعر سروده است. يعقوب ليث در همين گزارش به دليل ابرام و اصرار در به كارگيری زبان مادری، ناآگاه و غير عالم نام می‌گيرد. چون نويسنده‌ی كتاب، علی‌رغم پيشينه‌ی علمی ايرانيان، زبان غيربومی و بيگانه‌ی‌ عربی را زبان عالمانه می‌نامد همچنان كه يعقوب را به دليل نهی شاعران در شعر سرودن به زبان عربی، ناآگاه و جاهل می‌شناسد.

به طبع زبانی همچون عربی‌ كه در پهنه‌ی سيستان برای يعقوب نامفهوم می‌نمود، مردم بومی نيز از آن هيچ سود و بهره‌ای نمی‌ جستند. در ضمن پيداست كه شاعران تازی‌گوی سيستانی نيز فقط به دليل تفاخر و وابستگی‌های مادی و سياسی به نيروهای مهاجم خارجی، به زبان بيگانه شعر می‌ سروده‌اند.

با اين همه الگوبرداری و نشانه‌گذاری شعر فارسی از روی زبان عربی خيلی زود از همان سده‌ی سوم هجری آغاز گرديد. چنانكه شاعران ايرانی جدای از وزن شعر، قالب‌ها و درونمايه‌های شعر عربی را نيز الگو نهادند و ضمن هم‌افزایی فرهنگی از شگردهای آن سود جستند. تا آنجا كه در طول بيش ازهزار سال عمر پربار شعر و نثر پارسی، آگاهی از زبان عربی و حتا سرودن و نوشتن به آن زبان افتخار به شمار می‌آمد. چنانكه اكثر شاعران سبك عراقی به زبان عربی شعر سروده‌اند و يا حداقل در شعر ايشان ملمّعاتی به زبان عربی انعكاس می‌يابد.

ولی از سویی ديگر پس از استيلای عرب دانشمندان گستره‌ی فلات ايران از همان ابتدای جنبش علمی و فرهنگی، حجم زيادی از آثار علمی را به زبان عربی نوشته‌‌اند. چون همان گونه كه گفته شد اكثر آنان زبان عربی را زبانی انحصاری برای علم می‌دانستند. بر گستره‌ای از همين باور شاعر سبك خراسانی، منوچهری دامغانی تفاخرآميز ياد‌آور می‌گردد: من بسی ديوان شعر تازيان دارم ز بر.

چنين رويكردی با پا گرفتن نظاميه‌ها به و يژه نظاميه‌ی بغداد بيش از پيش باليد و جا افتاد. حتا حافظ را نيز بايد سنت‌دار همين ديدگاه همگانی دانست كه بنا به رسم زمانه جهت مفاخره در الگوگذاری از ديگران می‌سرايد:

اگر چه عرض هنر پيش يار بی‌ادبی‌ است / زبان خموش وليكن دهان پر از عربی است

شايان ذكر است كه جدای از حوزه‌های علمی و فرهنگی كه زبان فارسی و يا عربی در آن‌ها رسميت داشت، بنا به نشانه‌های تاريخی از همان آغاز پيدایی زبان فارسی، مردمان بخش‌های وسيعی از فلات ايران هميشه با زبان رسمی حاكمان مركزی بيگانه بوده‌اند. همچنان كه ناصرخسرو (394- 481‌‌‌‌‌‌‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ق.) در سفرنامه‌اش گزارش نموده‌ است: «در تبريز قطران نام شاعری را ديدم. شعری نيك می‌گفت، اما زبان فارسی نيك نمی‌دانست. پيش من آمد، ديوان منجيك و ديوان دقيقی بياورد و پيش من بخواند و هر معنی كه او را مشكل بود از من بپرسيد، با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»2

با اين گزارش، قطران تبريزی (ف: 465ق.) نيز بر پايه‌ی جبری عمومی ناخواسته از سنتی همگانی پيروی می‌نمود. سنتی كه بر اساس آن شاعران گستره‌ی فلات ايران از زبان مادری زادگاه خود دست می‌شستند تا بنا به رسم زمانه‌ به زبان درباری و ديوانی فارسی شعر بسرايند. زيرا به آشكارا پيداست كه اگر قطران به زبان مادری شعر می‌سرود از حضور فرهنگی در مجامع رسمی بازمی‌ماند. در ديدگاهی كلی شاعر با بازماندن از مجامع و حلقه‌های رسمی از شناساندن شعر و ماندگاری ديوانش نيز چشم می‌پوشيد. اما قطران خوب می‌دانست كه فقط در آوردگاهی رسمی و با سودجویی از زبان حكومتی و درباری می‌توان عرض اندام نمود و خلاقيت شاعرانه‌ی خود را به همگنان نشان داد.

همچنان كه امروزه نمی‌توان نشان مكتوب و روشنی از زبان مادری قطران در روزگار و زمانه‌اش به دست داد. ولی در روشنای داده‌های تاريخی به نيكی پيداست كه زبان همگانی مردم آذربايجان در زمانه و روزگار قطران يكی از گويش‌های پهلوی (فهلوی) دوره‌ی ساسانی و يا همان آذری بوده است كه به مروردر پهنه‌ی وسيعی از آذربايجان جای خود را به زبان تركی آذربايجانی ‌سپرد. از آن پس زبان تركی ضمن هم‌افزایی فرهنگی واقتدار نظامی- سياسی تركان در منطقه رونق گرفت و رواج پذيرفت. چنين فرآيندی كه از دوره‌ی غزنويان آغاز گشته بود،‌ در زمان سلجوقيان باليد و رشد يافت. سپس با حضور و نفوذ مداوم مغولان چيرگی هميشگی خود را بر گويش‌های محلی آشكار نمود. با اين همه زبان و كتابت فارسی را هميشه در شمال غربی فلات ومنطقه‌ی آذربايجان كنونی زبانی رسمی و ديوانی می‌شناخته‌اند.

پس از قطران شاعران بزرگ ديگری نيز همانند نظامی گنجه‌ای (530- 614‍‍ق.) و خاقانی شروانی (ف: 582 يا 595ق.) از پهنه‌ی آذربايجان برخاسته‌اند. چنانكه در عرصه‌ی مثنوی‌های غنایی كمتر كسی را يارای‌ همسری‌با نظامی خواهد بود. در گستره‌‌ی قصيده نيز گر چه همراه با خاقانی شاعران كمتری به قله‌های سترگ شعر فارسی صعود می‌نمايند ولی همچنان در اشعار آن دو نشانه‌های آشكاری از به كارگيری واژه‌های غيرمرسوم در زبان رايج و متداول فارسی به چشم نمی‌آيد.

در همين راستا به دليل سكنای جلال‌الدين‌ محمد بلخی (604- 672ق.) در قونيه و نفوذ زبان تركی در آن سامان واژه‌های فراوانی از تركی به غزليات شمس و مثنوی معنوی او راه يافته‌اند.تا آنكه پس از جلا‌ل‌الدين ‌محمد بلخی، سلطان ولد فرزندش بر جايگاه پدر تكيه زد. او از نخستين شاعرانی است كه ضمن التزام به سنت‌های عرفانی پدر به زبان مردم زادگاه خويش قونيه نيز وفادار ماند و به تركی شعر سرود. چنانكه امروزه برخی سلطان ولد را به عنوان پايه‌گذار شعر تركی در آن سامان می‌شناسند كه به نظر می‌رسد در اين خصوص تركان سلجوقی آسيای كوچك نيز تسهيلگری لازم به عمل ‌آورده‌اند.

همچنان كه گفته شد پيش از سلطان ولد از سوی پدرش جلال‌الدين‌محمد بلخی هم واژه‌هایی از زبان تركی به مثنوی معنوی و ديوان غزليات او راه يافت. زيرا سلجوقيان با فروپاشی حكومت خويش در محدوده‌ی فلات ايران، قدرت سياسی و فرهنگی خود را در آسيای كوچك تثبيت نمودند. در نتيجه با روی كار آمدن خوارزمشاهيان در ايران، "سلجوقيان روم" نيز ديدگاه‌های آزادانديشانه و شيوه‌های فرهنگی ایشان را الگو نهادند كه ضمن آن زمينه‌های كافی برای رشد و اعتلای فرهنگ تركی فراهم گرديد تا بر بستری از ساز و كارهای جديد حكومتی، زبان تركی نيز بين مردم عادی ببالد و همگانی گردد.

در درون فلات ايران هم پس از يورش مغولان رويكردهای متفاوت ديگری را بين شاعران پهنه‌ی شمال و شمال غربی ايران می‌توان نشانه جست. همچنانكه عماد‌الدين نسيمی و قاسم انوار (ف: 837ق.) هر دو جدای از زبان فارسی به زبان مادری خويش تركی نيز شعر می‌سرودند. آنان هر دو همانند فضل‌الله نعيمی استرآبادی (مقتول: 804ق.) در صفوف جنبش حروفيه نقش آفريدند تا مبارزه‌ای را عليه مهاجمان خارجی و كارگزاران بومی آنان به انجام رسانند. در نتيجه شعر سرودن به زبان مادر‌ی عرصه‌های تبليغ فكری- سياسی مناسبی را برای نسيمی و قاسم انوار فراهم ‌ديد تا به سهولت با مخاطبان بومی زادگاه خويش مرتبط گردند و باورهای اجتماعی و آيينی خود را با اين مخاطبان در ميان گذارند.

همچنان كه قاسم انوار تبريزی به نيكی دريافته بود كه به منظور پيشبرد اهداف اعتقادی و اجتماعی، بايد به زبان مادری و بومی مردم با آنان سخن گفت:

بير باغچه يتم برردی اقول المه/ باغچه ابسی ايتی كه هی بوالمدن المه

بير كوچك اكيد اقلی بردی قره گوزلو / بير تبشی گتردی قمه ايتی مه المه 3

او با همين نگاه از نسيمی هم فراتر رفت. چون ضمن سكونت و ماندگاری خويش در منطقه‌ی گيلان با روانی و چيرگی تمام به گيلكی هم شعر سرود. با اين رويكرد هر چند برای‌ "انوار" زبان آفرينش هنری در تبريز تركی بود ولی در گيلان همين زبان جايش را به گويش محلی گيلكی ‌سپرد:

يا رب، اين دردِ فراقا چه دَوا شايه كُدن/ خبر آشوم، مگر تيغ و كفَن در گردن

می‌ دل و جان بهجران تو گر هم چين بو/ وادلی! وای‌بدل! وای ‌بمن! وای ‌بمن!4

در ضمن او از زبان همگانی و رسمی فارسی نيز برای ارتباط با مردمان گستره‌ی ديگری از فلات ايران سود می‌جست.

از آن پس شاعرانی چند زبانه عرصه‌های فرهنگی را در سرزمين‌های ترك زبان داخل و خارج فلات ايران در دست گرفتند. تا آنجا كه آنان با بهره‌گيری از دو و يا چند زبان گروه‌های بيشتری از مخاطبان قومی خود را پوشش می‌دادند. با اين رويكرد شاعران ترك زبان به همراه سودجویی‌ از زبان فارسی و عربی زبان مادری خويش را نيز ارج نهادند چنانكه در شعر فضولی بغدادی (فوت: 970ق.) تركی بر فارسی و عربی رجحان يافت و شاعران ترك زبان ديگر هم در پيروی از فضولی همين شيوه و شگرد را الگو نهادند.

از گزارش پيترو دلاواله (pietro , della valle) جهان‌گرد ايتاليایی كه در دوره‌ی شاه عباس اول صفوی از ايران ديدار نموده، چنين بر می‌آيد كه هر چند در دربار شاه ايران از زبان فارسی به عنوان زبان رسمی سود می‌جستند ولی زبان محاوره‌ای و گفتاری همه‌ی درباريان زبان تركی بوده است كه تا اندازه‌ای با زبان تركی عثمانی بيگانگی داشت.

چنانكه او از زنانی در ايران گزارش می‌كند كه ضمن رقص، به فارسی ترانه و آواز می‌خواندند اما مردم در تحسين آنان به تركی‌ می‌گفتند: «شاه عباس مرادی ورسين.»5 با همين نگاه مردم از كارگزاران دربار به نيكی آموخته‌ بودند كه شاه صفوی را بر جايگاه خداوند آسمان بنشانند تا به گمان آنان شاه همانند خداوند نياز و مراد رقاصانی را كه به خوشی می‌رقصيدند، برآورده نمايد.

تا جایی كه "دلاواله" يادآور می‌شود كه شاه عباس در جشنی عمومی كه مطربان و نوازندگان نيز حضور داشتند خودمانی و «به تركی‌ علت آمدنم به اين كشور را سؤال كرد.»6 دراين گپ و گفت هر چند دلاواله به پرسش‌های شاه پاسخ می‌گويد ولی شاه با خونسردی تمام پاسخ دلاواله را به شيوه و شگردی رسمی برای حاضران به زبان فارسی بر می ‌گرداند. چون گفت و گوی آن دو به تركی عثمانی صورت می‌پذيرفت كه با تركی محاوره‌ای مردم پهنه‌ی آذربايجان فعلی اندكی تفاوت داشت. با اين همه از روشنای گزارش دلاواله چنين بر می ‌آيد كه در دوره‌‌ی صفويان تركی آذربايجانی و تركی عثمانی زبان‌های شناخته شده‌ای بوده‌اند كه بين مردم دو سرزمين همسايه به طور كامل رواج داشته است.

ضمن آنكه چنين رويكردی هميشه در دربار پادشاهان ايرانی متداول بود كه در دربار تنها زبان رسمی و ديوانی فارسی را به كار می‌ بستند. زبانی كه چه بسا با زبان گفتاری فارسی و يا غير فارسی مردمان فلات بيگانه و متفاوت می‌نمود. چون در هيچ دوره و زمانه‌ای از تاريخ زبان فارسی مردم زبان گفتاری و محاوره‌ای فارسی را به منظور كتابت رسمی به كار نگرفته‌اند. درعين حال در همان زبان ديوانی نيز به مرور حجم و نفوذ واژه‌های تركی فزونی گرفت كه از حضور و نفوذ رو به رشد زبان و فرهنگ تركی در جامعه و يا حاكميت دولت‌های مركزی حكايت داشت.

***********************************

در ضمن هم اينكه ترانه‌ها و اشعاری چهار پاره‌ با وزنی همسان در گويش تمامی اقوام ايرانی رواج دارد كه نمونه‌هایی از آن را ضمن جای‌گزينی واژه‌های آشنای امروزی به باباطاهر (فوت: 410ق.) و يا شاعران نام‌آشنا و يا گمنام ديگر منتسب می‌نمايند. اين دوبيتی‌ها هر چند در تركيبی يازده هجایی با بحر عروضی هزج مسدس مقصور هماهنگی لازم دارد، ولی بنا به ساختار و كاربری مردمی خويش از هويت و اصالتی ايرانی و غير عربی سود می‌جويد. همچنان كه بنا به گويشی كه در مجموع اشعار منتسب به باباطاهر مشاهده می‌گردد، آن را فهلويات (پهلويات) نام نهاده‌اند.

زبان پهلوی ساسانی‌ كه پس از پيدايی اسلام در حالتی تدافعی قرار گرفته بود، از قرن سوم هجری با ظهور حكومت‌های ايرانی جايگاه رسمی خود را در دربار و حكومت‌های مركزی به زبان فارسی واگذاشت. ولی با اين همه در تمامی‌ سرزمين‌های مركزی و غربی فلات به مثابه‌ی زبانی غير رسمی با استقبال همگانی و عمومی‌ رو به رو بود. همچنان كه سه قرن پس از باباطاهر در شعر حافظ (فوت: 792ق.) نيز زبان پهلوی (فهلويات) به همراه ترانه‌های آهنگين و زيبای آن، "غز‌ل‌های پهلوی" نام می‌گيرد و تحسين می‌گردد:

مرغان باغ قافيه سنجند و بذله گوی / تا خواجه مِی‌ْ خورَد به غزلهای پهلوی7

پيداست "غزل‌های پهلوی" كه حافظ از آن نام می‌برد همان دوبيتی‌ها و ترانه‌هایی است كه همانند اشعار باباطاهر بين مردمان زمانه‌اش رواج داشت. چنانكه غزل‌های پهلوی در فرآيندی از بذله‌گویی و قافيه‌سنجی، نمونه و همسانی برای مرغان باغ قرار می‌گيرد. توضيح اينكه حافظ از غزل به عنوان قالب و نوعی از شعر ياد نمی ‌كند بل‌كه به مثابه‌ی شعر عاشقانه و غنایی، درونمايه‌ و مفهوم واژگانی آن را هدف می‌گذارد. در روشنای گزارش حافظ، به آسانی می‌توان پذيرفت كه در دوره‌ و زمانه‌ی او هم به منظور آوازخوانی و نوازندگی، زبان "فهلويات" و غزل‌های پهلوی را به همراه وزن و آهنگ دوبيتی‌ها بيش از ديگر زبان‌ها مناسب يافته‌اند.

امروزه نيز به هنگام كشت و كارو زندگی روزانه نمونه‌هایی از اين دوبيتی‌ها را همه‌ی‌ اقوام ايرانی با خوانش و گويشی محلی و زبان مادری به كار می‌برند. ضمن آنكه كاربران و خوانندگان آن‌ها كه چه بسا خود با خواندن و نوشتن بيگانه‌اند اما به شيوه‌ای شفاهی و افواهی گونه‌های ارزشمندی از اين دوبيتی‌ها را آموخته‌اند و حتا به سرودن نمونه‌های جديدتری از آن اقدام می‌ورزند.

زبان دوبيتی‌ها زبانی بومی و مادری ‌است و به همين دليل به همراه وزن و آهنگ طبيعی و آرام خود شور و هيجان مخاطبان و خواستاران محلی را نيز بر‌می‌انگيزد.ضمن آنكه دوبيتی‌ها و ترانه‌های محلی كه به زبانی مادری سروده شده‌اند به دليل پرهيز از حرف‌ها و واژه‌های گوش‌خراش، سنگين و غيربومی‌ به راحتی بر بستری آهنگين می‌نشينند. چنانكه نوازندگان و آوازخوانان حرفه‌ای و حتا غير حرفه‌ای به آسانی از آن بهره می‌برند. با اين ديدگاه دوبيتی را ترانه نيز نام نهاده‌اند چون ويژگی‌های موسیقایی واژگان صيقل‌ گرفته‌ی دوهجایی و يا سه هجایی آن به راحتی همين كاركرد را در آوازخوانی به انجام می‌رساند.

در عين حال زنده‌ياد صادق هدايت به اشتباه رباعيات خيام را ترانه‌های خيام نام می‌گذارد. حال آنكه رباعيات چه از نظر وزن و چه از نظر درونمايه و مضمون با ترانه و دوبيتی تفاوت دارد. زيرا ايرانيان بر خلاف دوبيتی وزن رباعی را از موسيقی و ادبيات عرب وام ستانده‌اند ولی به سهم خود بنا به گستردگی كيهان‌شناسی ايرانی موضوع و مضمون فلسفی آن را ارتقا بخشيده‌اند.

ماندگاری و بقای دوبيتی‌ها را در گويش‌های فارسی و غير فارسی اقوام فلات ايران می‌بايد نتيجه‌ی طبيعی واكنش فرهنگی مردمان بومی آن نسبت به حضور اقوام بيگانه ارزيابی نمود. چنانكه دوبيتی، نوشته و نانوشته همچنان دهان به دهان بين مردم گسترش يافت وتا روزگار ما به زندگی و پايداری خويش بين مردمان زمانه ادامه داد. همچنين دوبيتی‌ها به منظور نشر و ترويج زبان مادری بخش ماندگاری از ادبيات مردمی ما به شمار می‌آيند. در نتيجه همراه با برآوردن نيازهای فرهنگی مردم عادی در عرصه‌های گوناگون زندگی و كار روزانه، بيش از پيش می‌بالند وهمچنان دوام وبقای خويش را در فرهنگ مردم عادی تسهيل می‌بخشند. چنانكه بر بستر فرهنگی آن گستره‌ی تاريخی مناسب و چندسويه‌ای برای شناخت زبان، موسيقی و حتا آداب و رسوم مردم انعكاس می‌يابد.

در ضمن تا چند دهه پيش از اين عده‌ای از روضه‌خوانان دوره گرد و مبلغان مذهبی بين اقوام مختلف ايرانی حضور داشتند كه هر چند از حضور و تلمّذ در مكتب‌های رسمی جا مانده بودند و خواندن و نوشتن نمی‌دانستند، ولی در كار حرفه‌ای خويش چيرگی داشتند و از توان تبليغی لازم سود می‌جستند. چون ضمن تجربه، آموزه‌های كاری خود را به زبان محاوره‌ای و به شكل شفاهی فرا گرفته‌ بودند. همچنان كه ماندگاری واژه‌ی "امّی" در زبان عربی نيز از چنين رويكردی نشان می‌يابد. حضور حرفه‌ای چنين مبلغانی در جامعه‌ی ايران به گذشته‌ای دور بازمی‌گردد. تا جایی كه درگذشته و حتا پيش از پيدایی اسلام بسياری از آگاهان و دانشمندان‌ علوم مختلف فقط از توانی تجربی و عملی بهره داشتند. در چنين ساز و كاری چه بسا مردم علم را به زبان محلی و مادری ضمن عمل و تجربه از استادان خويش می‌آموختند و به كار می‌بستند. بدون آنكه كتاب و دفتری در بين باشد و يا نوشتن و خواندن را تجربه نمايند. تا آنجا كه شعر معروف حافظ نيز به چنين رويكردی اشاره دارد:

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد

لازم به يادآوری است كه تا چند دهه پيش‌تر از زمانه و روزگار ما، بين مردم آذربايجان روضه‌خوانان دوره‌گرد و مبلغان مذهبی درس ناخوانده از نفوذ و اعتبار ويژه‌ای سود می‌جستند، كه به آنان "اُخماميش مُلا" می‌گفتند. همچنين مردم گيلان نيز در گويش گيلكی خود چنين مبلغانی را "ناخوانده ملا" می‌ناميدند.

****************************************************

در ايران امروز، عده‌ای ارج‌گذاری از زبان مادری را با گذشته‌گرایی و تحسين نهاده‌های روستایی اشتباه گرفته‌اند. چنانكه در واكنش واپس‌گرايانه به پديده‌های دنیای جديد به سراغ هنجارهای قديمی و روستایی می‌شتابند و با چنين حربه‌ی زنگ‌زده و ناكارآمدی به نفی ساز وكارهای دنيای مدرن برمی‌خيزند. حال آنكه در دنيای مدرن امروزی ارج‌گذاری از زبان مادری تنها به منظور هويت بخشی به گروه‌های مستقل قومی و رعايت حريم طبيعی آنان صورت می‌پذيرد. همچنان كه بنا به رويكردهای روانشناختی و تربيتی نبايد تسهيل‌گری زبان مادری را در آموزش همگانی ناديده انگاشت.

به طبع روشنگری از زندگی هنری نيما هم می‌تواند با روشنی بيشتری گوشه‌هایی ازهمين باور را آشكار نمايد. زيرا نيما بنا به آشنایی با ادبيات اروپایی يكی از نخستين كسانی بود كه ساز و كارهای هنر مدرن را به شعر فارسی كشانيد. اما استفاده‌ی او از زبان فارسی تنها به دليل همگانی بودن اين زبان در آموزش‌های رسمی و دولتی صورت می‌پذيرفت. سنتی كه حكومت‌های مركزی به منظور بسط و توسعه‌ی اقتدار غيرمردمی خويش بيش هزار سال از آن سود می‌جسته‌اند. تا جايی كه در همين فرآيند، سركوب فرهنگی اقوام محلی را به اتكای زبان تحميلی فارسی فراهم می‌ديدند.

همچنين نيما در نمایی امروزی زبان مادری را به منظور توسعه و بالندگی زبان رسمی فارسی ارج می‌نهاد. چنانكه چه بسا در شعر او ناخواسته ساختار دستوری زبان فارسی در الگوبرداری از زبان مادری از هم می‌پاشد و فرو می‌ريزد. تا آنجا كه واژه‌ها و اجزای جمله‌های فارسی جايگاه طبيعی و شناخته شده‌ی خود را از دست می‌دهند و به اتكای ناخودآگاه شاعر، جهت ارتباط كلامی با مخاطب خويش از قالب‌های دستوری زبان بومی‌ زادگاهش بهره می‌گيرند.

نيما نمايه‌هایی سمبليك و تمثيلی از زبان شعر به دست می‌دهد كه برای نمايش آن به آشكارا از نام- واژه‌های زبان تبری مازندران سود می‌جويد. شاعر كه دنيای كودكانه‌ی خود را با بهره‌گيری از زبان تبری امروزی، در طبيعت ويژه‌ی آن سامان به سر آورده، از همين طبيعت و اجزای آن نيز در آفرينش‌های هنری استفاده می‌برد. همچنانكه اودر شعر خويش همراه با نام‌های محلی گروه‌هایی از نام- واژه‌ی پرندگان، درختان، كوه‌ها و رودهای محلی را فراهم می‌بيند كه برای خواننده غيرمحلی ناآشنا می‌نمايد. حتا او بنا به الگوهای دستوری زبان تبری واژه‌های جديدی را به شعرفارسی می‌كشاند كه اين سازه‌ها و نوسازه‌های جديد كلامی را پيش از اين نمی‌توان جایی سراغ گرفت.

زبان تبری تا قرن پنجم هجری به عنوان زبانی با ادبيات غنی نوشتاری بر گستره‌ی وسيعی از مازندران رواج داشته است كه متأسفانه پس از آن در عرصه‌ی ادبيات مكتوب نشان كمتری از آن به چشم می‌آيد. چنانكه مرزبان بن رستم يكی از شاهزادگان آل باوند تبرستان كتاب ارزشمند مرزبان‌نامه را اواخر قرن چهارم به همين زبان نوشته‌ است كه سپس در اوايل قرن هفتم سعدالدين وراوينی آن را به زبان فارسی برگرداند.8 با نگاهی ويژه نيما را نيز می‌توان سنت‌دار شگردهای‌ رمزی و تمثيلی زبان مرزبان بن رستم در مرزبان‌نامه دانست. چون نويسنده‌ی مرزبان‌نامه هم همانند كليله و دمنه از زبان تمثيلی پرندگان، چهارپايان، ديو و پری برای بيان داستان سود می‌جويد. شگردی كه به تمامی در اشعار نيما هم انعكاس می‌يابد.

نيما به اتكای همين شيوه‌ها و شگردهای غيرمتعارف هنجارهای سنتی شعر فارسی را هم برمی‌چيند و با ابداع و نوآوری در عرصه‌ی زبان رسمی و درونمايه‌ها‌ی سنتی شعر فارسی، بسياری از نهاده‌های روستایی و غيرشهری را به فضای مدرن شعر امروزی م

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد