logo





پرایرا گواهی می دهد

بررسی کتاب

سه شنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۷ مه ۲۰۱۳

رضا اغنمی

پرایرا گواهی می دهد
آنتونیو تابوکی – ترجمه ی محمد ربوبی
ویرایش: اسد سیف
چاپ اول پائیز ۱۳۹۱ (۲۰۱۲)
انتشارات فروغ – کلن

به روایت نویسنده، قهرمان این دفتر به نام پرایرا اهل پرتغال و شغل اش روزنامه نگاری است که مسئولیت صفحات فرهنگی روزنامه ی «لیسبوا» را برعهده دارد. راوی، درهمان برگ نخست روحیۀ پرایرا و حالت های موروثی و روانی او را در اختیارخواننده میگذارد و ذهنِ مخاطبین را برای مطالعه فراهم میسازد. پدر این روزنامه نگارصاحب یک مؤسسۀ کفن و دفن بوده و همسر مسلول اش را از دست داده است. همو با اندام چاق و قلب بیمار وداشتن فشارخون، دائما در فکر مرگ است و خیال میکند که زیاد عمر نخواهد کرد . روزی در دفترکارش درفکر رستاخیز جسم و روایت های موعود کاتولیکی جهان پس ازمرگ بوده، که دریک مجله مقاله ای با عنوان بررسی درباره مرگ، پایان نامه دکترای «فرانسیسکومونتایرو روسی با رتبه عالی به اخذ دکترا نائل شده» نظرش را جلب میکند. با بی میلی و اندکی تردید شروع به خواندن مقاله میکند، درحالی که در افکارهمیشگی خود عرق بوده : « دراین تابستان درخشان لیسابون، به خاطر هیکل تنومندش که براو سنگینی می کرد ازایده ی رستاخیز جسم متنفر شده بود. مشغول رونویسی مقاله شد.» بی حوصله تلفن را برمی دارد و شماره مونتایرو روسی راگرفته، گوشی دردستش به خود میگوید : روسی. چه نام غریبی. و با روسی صحبت میکند. پس ازمعرفی قرارملاقات باهم میگذارند. منظور پرایرا، دعوتِ یک همکار برای نوشتن یادبود نامه درسال مرگ نویسندگان وهنرمندان در نشریۀ هفتگی لیسبواست. به محل ملاقات میرود و جوانی را درحال سرود خوانی ناسیونالیست ها میبیند. باهم آشنا میشوند. میپرسد: «اینجا جشن جوانان سالازار است، آیا شما عضوجوانان سالازارهستید؟ » ازپاسخ مثبت، ولی نه چندان روشن جوان از آمدنِ خود پشیمان شده میگوید «بهتر بود درخانه می ماند و با عکس همسرش سخن می گفت»

مشورت، با همسرمتوفایش ازعادت های همیشگی این روزنامه نگار است. با اینکه سال ها پیش فوت کرده ولی درهرکاری مقابل عکس زنش میایستد و با او مشورت میکند. جالب این که سکوت، لبخند یا اخم او را هم درتصویر میبیند، نظرهمسرش را میپذیرد و طبق آن عمل میکند.

درقرار ملاقات بعدی آن دو، مونتایرو روسی دوست دخترش خانم مارتا را به پرایرا معرفی میکند. «دختری با کلاه نخی. بسیار زیبا بود با پوست سفید و چشم هایی سبزرنگ و بازوانی کشیده». به روسی میگوید: « نمی دانم چرا به چنین گردهمائی آمده ام اما حالا که آمده ام چرا با من نمی رقصی احمق جون با این موسیقی هوس انگیز...» آن دوجوان با هم میرقصند و پرایرا تنها مانده با لیمونادی روی میز، در وادیِ خیال فرو میرود و درگذشته های خود به سیر وسیاحت میپردازد. نوازندگان با نواختن موزیک والس، مارتا به پرایرا پیشنهاد رقص میکند و پرایرا به چالاکی بلند شده با مارتا میرقصد و با لذتِ مطبوعِ رقص، تصورات ذهنی خود را روایت میکند: «این جا پیرمرد چاقی با دختر جوان درصحنه ای ازکیهان می رقصد و ستارگان برفرازآسمان درگردش اند ... شاید کسی از رصدخانه ای درابدیت ما را نظاره می کند.» مارتا در سخنان کوتاه وانتقاد از حامیان جنگ و خمپاره وسیه جامگان موسولینی که خلاف عقاید پرایرا بود، با گفتن« اینجا جای من نیست» به بهانه هواخوری بیرون میرود.

مونتایرو مقاله ای درباره مرگ گارسیا لورگا شاعر معروف اسپانیا مینویسد که پرایرا میگوید قابل چاپ نیست. مقاله درباره جنوب اسپانیا نوشته شده مقاله خطرناکی ست.«نوشته باید یادبود نامه باشد. ... من نمیتوانم مقاله شما را منتشر کنم ... دو امکان وجود دارد یا اینکه شما دیوانه هستید یا تحریک کننده وحرفه ی روزنامه نگاری دراین روزها درپرتغال، نه آدم دیوانه را تحمل می کند و نه آدم تحریک کننده را » و جواب میدهد « شما مقاله را تا آخرش نخوانده اید.» بعد ازچانه زدن ها مقاله کنار گذاشته میشود. روسی وضع مالی خوبی ندارد تقاضای پول میکند و پرایرا میپردازد.

درملاقات بعدی به جای روسی، مارتا به ملاقات پرایر میرود. روسی دریک مکالمه تلفنی، با ایما و اشاره از گرفتاری های سیاسی خود چیزهائی به پرایرا گفته، و او پی برده که روسی تحت تعقیب پلیس سیاسی است. روزی که با روسی قرارملاقات دارد با تصویر همسرش مشورت میکند: «نظرت دراین باره چیست؟ همسرش روی عکس از دور به او لبخندی زد. پرایرا گفت خوب.»

روسی پسرعموی خودش را که پلیس درتعقیب اوست به پرایر معرفی میکند و از او میخواهد مکان امنی برای خواب و زندگی او پیدا کند. پرایرا، درپانسیونی دنج، اتاقی برای او پیدا میکند. به روسی میسپارد که پسرعمویش را بیاورد به خانه اش ولی هرگز به دفتر او نفرستد. نگرانی پرایرا از زن سرایدار دفتر است که همیشه به او مطنون است. فکر میکند آمد و رفت اشخاص را به پلیس گزارش میدهد. فردا صبح روسی، پسرعمویش برونو را به خانه پرایرا برده و به او معرفی میکند. صحبت قرض پول که به میان میآید، پرایرا به سراغ مشورت با همسرش میرود: «مارتا رفیقه ی مونتایرو روسی است با موهای مسی رنگ. به نظرم درباره ی او با تو صحبت کردم. اوست که مونتایرو روسی را دچار مشکل کرده. من اطمینان دارم که چنین است ... چون عاشق مارتاست. باید به او هشدار بدهم. فکر نمی کنی چنین است؟ همسرش روی عکس از دور به او لبخند زد.» وقتی که نزد آن دو برمیگردد، در مقابل چند مقاله ای که روسی حاضر کرده گرفتاری های مالی آن هارا برطرف میکند. حتی پول هتل برونو را نیز به مدیر پانسیون میپردازد.

رک گوئی وصراحت لهجه پرایرا کم نظیر است. با ایمان به فرهنگ وعلاقمندی به شغل، بی کمترین مراعات دست و پاگیر اخلاقی، حرف خود را میزند تا مرز بیرحمی. با مارتا که بعنوان سپاسگزاری از کمک های او به روسی و برونو میگوید: «شما واقعا شایان تحسین هستید. شما باید با ما باشید»، با طرح نظرات فلاسفه و اندیشمندان مطرح زمانه، دربارۀ تاریخ و وقایع روز، با چنین پاسخی روبه رو میشود: «من نه با شما هستم ونه با آنها. من ترجیح میدهم آقای خودم باشم وانگهی، نمی دانم شما ها چه کسانی هستید و نمی خواهم هم بدانم من ژورنالیست هستم و کارم فرهنگی است ... ... تاریخ واژه ای جدی است ... تاریخ حیوانی نیست که بشود آن را رام کرد.»

در همان ملاقات، مارتا ازمآموریت ناگهانی روسی و برونو خبر میدهد که با دریافت فرمانی به اسپانیا رفته اند برای استخدام داوطلبان شرکت درجنگ. مارتا تآکید میکند که «آلنتژو سنت دیرینۀ دمکراسی دارد» پرایرا شماره تلفن کلینک را به اومیدهد با این سفارش که یک هفته آنجا خواهد بود برای استراحت و معالجه. مارتا درباره روسی میگوید: «او هرشب جائی میخوابد ولی حتما با شما تماس خواهد گرفت. » پرایرا برای گذراندن دوران معالجه به کلینیکی درخارج از شهرکه قبلا وقت گرفته است حرکت میکند.

ملاقات پرایرا با دکتر کاردوسو، که درکلنیک مسئولیت معالجۀ او را برعهده دارد، به ویژه سخنان او دربارۀ "تئوری مجموعۀ روح ها" نکات جالبی را برای خواننده توضیح میدهد. به روایت دکتر کاردوسو: «"تئودول ریبو" و بیوژانه" دو پزشک و روانشناس هستند ونیز فیلسوف. آنها یک تئوری ارائه داده اند تئوری مجموعۀ روح ها» به نطر آنها «اعتقاد به " یکتائی" روح همان توهم ساده لوحانه ی یکتائی روح جدا از من است که بسیار متنوع است و سنت مسیحی نیز آن را حفظ کرده است.» و سپس به تفصیل شرح میدهد که «شخصیت را مجموعه ای از روحها و زیرسلطه ی یک من برتر خود قرار دارند.» وسر انجام به پرایرتوصیه میکند که «اگر به این فکرافتاده اید که حق با این دو جوان است زندگی شما بیهوده بوده با خیال راحت چنین فکر کنید ... بگذارید من برترخواه نوین شما را هدایت کند ». پرایرا پس از یک هفته استراحت و معالجه در حالیکه 4 کیلو وزن کم کرده وحال عمومی اش بهتر شده به لیسابون برمیگردد.

در کافه اورکیدا، مارتا را با اینکه وضع ظاهری خود را تغییر داده است، میشناسد. باموهای کوتاه کنار پنکه نشسته با همان پوشاک همیشگی. مارتا میگوید بعنوان توریست با پاسپورت فرانسوی آمده اسمش لیزه دولوئی است. اما برای شما همان مارتا هستم. صحبت روسی را میکند وشمه ای از گرفتاریهای او را که به پول هم احتیاج دارد تعریف میکند. پرایرا پولی میپردازد و سفارش میکند که به مونتایرو روسی بگوئید که ازحال خودش مرا با خبر کند.

پرایرا به دیدن دوست قدیمی خود کشیش آنتونبو به کلیسا میرود. صحبت آن دو درباره مسائل سیاسی اسپانیا و مداخله سربازان پرتغالی درجنگ های اسپانیا است. درنظرکشیش آنها که برعلیه جمهوری جنگیده وکشته شده اند شاید شهید باشند. اضافه میکند: «جمهوری بالاخره قانونی بود. مردم آن را انتخاب کرده اند. فرانکو با کودتا به قدرت رسید. او دزد سر گردنه است» پرایرا وقت خداحافظی به کشیش میگوید دفعۀ دیگر پیش شما خواهم آمد برای اعتراف. کشیش میگوید : «لازم نیست چند گناه مرتکب شو آنگاه بیا تا من وقت خودم را بیهوده تلف نکنم.»

بعد ازظهر روزی که پرایرا درخواب است به صدای زنگ ممتد درخانه سراسیمه بیدار میشود. روسی با وضع پریشان وارد خانه شده گرفتاری های خود را شرح میدهد. پلیس به شدت درتعقیب اوست. پسرعمویش برونو را هم دستگیرکرده اند. پرایرا به او اطمینان میدهد که خانه اش امن است. تا هرزمانی که بخواهد میتواند بماند. ازهمانشب درخانه پرایرا مخفی میشود. روسی پاسپورت هایی که پسرعمویش تنظیم کرده به پرایرا میدهد و او بستۀ پاسپورت ها را پشت عکس همسرش پنهان میکند. بالاخره سه نفرپلیس به زور وارد آپارتمان پرایرا شده و با کتک زدن او، مونتایرو روسی را به قتل میرسانند و با تهدید صاحبخانه درافشای ماجرا سراسیمه خانه را ترک میکنند.

پرایرا مقالۀ تندی مینویسد و حادثۀ ورود اجباری مآموران به آپارتمان وقتل روزنامه نگار را شرح میدهد. با استفاده از دکتر کاردوسو – همان که درکلینیک معالجۀ او را برعهده داشت – باجا زدن اسم او با رئیس اداره سانسور، با موافقتِ او مقاله منتشر میشود. دکترپرایرا نیز با استفاه از پاسپورت های فرانسوی که روسی به او داده بود یکی را که شبیه خودش تشخیص داده با نام "فرانسوا بودن" برمیگزیند و ازخانه خارج مبشود.

«پرایرا میگوید، بهتر بود عجله کند، لیسبوا به زودی منتشر می شد و او نمیبایست وقت تلف کند.»

و کتاب بسته میشود.

شخصیت استثنائی پرایرا، آفریدۀ آنتونیو تابوکی، ازویژه گیهای برجسته ای برخورداراست که تأمل روی برخی از آنها را ضروری میدانم. صراحت بیانِ عریانی دارد، بی آن که کمترین مراعات اخلاقی را منظور کرده باشد، انگار خط کشی آشکاری دارد بین اخلاق و بیانِ واقعیت. درهرموقعیتی این شیوه را که از صفات ذاتی اوست به کارمیگیرد. حتی زمانی که پلیس با توهین و تحقیر و کشیده زدن توی صورتش، با انواع تهمت های زشتِ جنسی، او را در مظان تهمت قرارمیدهد در نهایت شجاعت میگوید تو آدم رذل و کثیفی هستی.

مهر ومحبت انسانی او خط و مرز سیاسی و ایمانی نمیشناسد. باورها را در هرزمینه که باشد، ویژۀ شخصی و فردیِ هر انسان تلقی میکند. با حفظ آزادی وآزادگی خود، مخالفت یا انکارش را هم به صراحت از رو به رو به طرف میگوید. از کمک و دستگیری به نیازمندان دریغ ندارد. مخالف سیاسی خود را درخانه اش امان میدهد. درون و بیرون یکی ست. خودش است و باور و ایمان خودش. همانگونه که میخواهد سرفرازانه زندگی میکند. روایتگر صادقی ست از اثرات جنگ داخلی اسپانیا و سرکوب آزادی وخفقان فضای سیاسی فرهنگی آن سالهای پرتنش؛ که گوشه هائی از فجابع دیکتاتوری چند دهۀ ژنرال فرانگو را گذرا یادآور میشود.

از آقای محمد ربوبی که ازصادق ترین خادمان فرهنگ درخارج ازکشوراست باید سپاسگزار بود که درکنار ترجمه ها و آفریده های فرهنگی درسایت «نوشتار»، این اثر نیک را به ادبیاتِ خارج از کشور افزوده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد