|
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به روی ديده شد مولانا جلال آلدين، مثنوی شريف چنانکه دربخش های پيشين اين مقالات ديديم "تاريخ نويس بيغرض ِ" ما بجای نقل دست کم گوشه ای ازحقايق اززبان مردی که برکرسی اتهام نشانده ترجيح می دهد، بنی صدر، فرزند روحانی "امام" و عضو ستاد تبليغاتی او درپاريس را، که با کمک چند روزنامه نگار پاريسی کاملأ خالی الذهن از معنای امام و جايگاه امامت درتشيع،از يک آيت الله يک "امام" تراشيد•‡٭†، بعنوان شاهد احضار کند. ايشان بنی صدر را، با قره باغی، يعنی يکی از شيادترين همکاران شاه، که با همدستی فردوست ِهزارچهره، پيش ازهمه، با توطئه ای بنام " بيطرفی ارتش"، نه فقط به ارباب پيشين خود، که به ملتی که عمری از کيسه ی او فربه شده بود،خيانت کرد، بعنوان شاهد احضارمی کند و ازقول اينان ادعا ها خلاف واقعی را بهم می بافد؛ اکاذيبی که، درمورد ارتش، گروه بزرگی ازشرافتمند ترين امرا و افسران سطوح مختلف با شهادت های کتبی سرشاراز انزجارخود، با استناد به جزئيات حوادثی که در رأس ارتش رخ داده و غالبأ با ذکر تاريخ و زمان دقيق اين حوادث، رد و انکار کرده اند. يکی از اين امرائی که علی رغم پيوند سببی او در گذشته با خانواده ی پهلوی، از نوادر امراء ِخوشنام و مورد احترام عمومی بوده، ارتشبد فريدون جم است که بختيار او را به وزارت دفاع پيشنهاد کرده بود. او درباره ی ب" اصطلاح "تصميم ارتش" به „ بيطرفی „، در يکی از چند متنی که به قلم وی منتشر شده، از جمله می نويسد: „ (...) اين ضعف و سستی را بايد در تارو پود نيروهای مسلح جستحو کرد و بايد اذعان نمود که همين ضعف و سستی واقعه ی " بيطرفی“ را پيش آورده؛ و الا ديده شده است که بعضی ارتش ها، حتی وقتی امکان جنگيدن باقی نمانده، فداکاری را تا انتها دنبال می کنند و مرگ با افتخار را به تسليم ترجيح می دهند. با وجود [اين] که اکراه داشتم که با وارد بحث شدن ـ به هرحال اتهاماتی به نيروهای مسلح وارد کنم ـ اخيرأ مصاحبه ی آقای ميبدی... تا حدی زبان مرا گشود و بدون اينکه وارد بحث ِاعلام بيطرفی شوم ـ دو ايراد ستادی و فنی بيان کردم: „ يکم: آنکه، جای رسيدن به چنين پيشنهادی شورای فرماندهان و زنجير صحيح فرماندهی است نه يک نشست نظرگيری“(تأکيد از ماست) „ دوم: در چنان بحرانی، فقط هيئت دولت است که صلاحيت دارد تکليف نيرهای مسلح را معين کند و چه بسا اگر مجلس وجود می داشت چنين مسئله ای حتی در صلاحيت دولت نبود و بلکه نمايندگان قانونی ملت بايد نقش ارتش را معين می کردند.“ „ در اين باره يک نوشته برای راديوی لوس آنجلس تهيه کرده بودم و يک نبشته ديگری برای روزنامه ی نيمروزـ که اظهارات ارتشبد قره باغی رادر پاسخ به مصاحبه ی من درج نموده، در صورتی که حقيقت آنست که تيمسار قره باغی به ايرادات من پاسخی نداده اند و مطالب ديگری که اصلأ ربطی به اظهارات من نداشته مطرح نموده اند.“ „ در اين نوشته ها مطالعه خواهيد فرمود که شورای فرماندهان چه تفاوت هايی با يک نشست نظرگيری از اشخاصی که اکثرأ صلاحيت رأی دادن ندارند، دارد.“(دراين مورد و سايراسناد مرتبط نگاه کنيد به ضميمه ی ‡ و منبع آن) پس به آقای محترمی که بعنوان پشتوانه ی دعاوی خود گواهانی بهتراز ابوالحسن بنی صدرو قره باغی نمی يابد بايد گفت که اينگونه موهومات تنها ازاذهان کسانی تراوش می کند که فرهنگ ِدستبوسی، منش ِطاعت و فرمانبرداری و خوی خواری پذيری، شيوه ی مرضيه و طبيعت ثانوی آنان شده و تبديل شدن بختيار به يک اسطوره ی تاريخی نه چنانکه ايشان پنداشته اند نتيجه „عملکرد هواداران بختيار“ (کذا) است که به ادعای ايشان ميخواهند „ از آب گل آلود ماهی گرفته و از ايشان تصوير يک قهرمان مستقل وطن خواه، "ضد آخوند" و هوادار آزاديها ارائه کنند“(کذا) و نه به دليل „ اعمال سانسور شديد از سوی رسانه های عمومی در انعکاس واقع نگرانه وقايع پس از انقلاب.“ بلکه اين امر حاصل شناخت روز افزون مردم از تشخيص روشن بينانه ی آن روز بختيار درباره ی وضع حساس و خطرهولناکی بوده که کشور را تهديد می کرده است؛ و درعين حال بيان بی پرده، صريح و متهورانه ی اين تشخيص درآن جو مسخ شده و رعب زده؛ بعلاوه ی تأکيدات مکرراو بر اين اصل كه راه ترقی و تعالی مادی و معنوی ملت ها تنها از مجرای دمكراسی ميگذرد٭•††(افزون براين محقق دقيق ما توضيح نمی دهد که از چه زمانی جمهوری اسلامی ناسزا و دروغ درباره ی مصدق، بختيار و ديگر ياران آنان را تحت سانسور قرارداده است). و به حكم همين تشخيص و آرمان والا بود كه پنجاه و چند سال پيش وی در برابر هجوم آزادی كش نازيسم به خاک فرانسه که او درآن يک دانشجوی خارجی بيشتر نبود، مردانه قد علم كرد؛ يك دانشجوی خارجی مقيم فرانسه که هيچ گونه تكليف و اجباری در به خطر انداختن جان خود نداشت اما بدون لحظه ای ترديد داوطلبانه در صفوف ارتش فرانسه با قوای متجاوز آلمان هيتلری وارد پيكار شد، و پس از آن مرحله نيز جان برکف به نهضت مقاومت ملی فرانسه، پيوست، کاری که بعد ها يکی از موجبات پيشنهاد نام آن نهضت برای نهضت مقاومت بعد از کودتا درايران نيز گرديد. بختيار که وجودش از عواطف انسانی سرشته بود با روحی سرشاراز حس آزاديخواهی و احترام به انسانيت ِانسان، با روی کارآمدن هيتلر و آغاز نمايش های فاشيستی هواداران اونيفورم پوش او در المان و اعمال پيراهن سياهان موسولينی درايتاليا (که به شکل مضحک تری، ولی با همان نيت و قدرت تحقير انسانيت انسان، بعدأ از جانب هواداران آيت الله در ايران تکرارشد) بقدری به اين نوع جنون حساسيت داشت که برای مشاهده ی شکل آلمانی آن به رأی العين از پاريس به آلمان سفرکرد تا رفتار گرفتاران به اين جنون جمعی را در نمايش های هول انگيز ضدبشری آنان با پنج حس خود از نزديک لمس کند و با ماهيت ديوانه وار فاشيسم رودر رو آشنا شود. او اين تجربه را، بعلاوه ی فجايعی که اشغالگران نازی عليه مردم فرانسه انجام دادند هرگز از خاطر نبرد و بهمين دليل، و بنا به شم و احساس سياسی نيرومندی که از خصائص مهم او بود، به محض ملاحظه ی خصوصيات تظاهراتی که به تحريک شبکه ی خمينی در شهرهای ايران به راه افتاده بود، و بويژه شنيدن ادعاهای سيادت طلبانه و زيادت خواهانه ی آيت الله، به مجرد ِرسيدن او به خاک فرانسه، تولد غولی خطرناک و بی شفقت، از همان نوع که يک بار در جوانی در آلمان و فرانسه جنايات آن را به چشم ديده بود، در پيش رو ديد و خود را با تمام وجود برای مقابله با رشد و سلطه ی آن برايران آماده کرد. پيش از او مردان پايبند به اصول و شجاع ديگری درکشورهای ديگر، با قيام در برابر غول فاشيسم و علی رغم آگاهی از خطر جانی برای خود، در اين راه کشته شده بودند. يک نمونه ی تاريخی برجسته ی چنين مردانی فيلسوف، روزنامه نگار و سياستمدارآزاديخواه ايتاليايی و نماينده ی پارلمان، جيوانی آمندولا(Giovanni Amendola)، ابداع کننده ی اصطلاح توتالياريسم و سرسخت ترين رهبرِمخالفان موسولينی درجريان صعود او به قدرت بود که پس از تحمل چند بارضرب و شتم و توطئه عليه جان او بدست يکی از گروه های پيراهن سياه موسولينی موسوم به " سکوارديستی“، سرانجام در نيتجه ی آثارمهلک آخرين تعرضی که به جان او شد، درجنوب فرانسه درگذشت. زمانی که، پس از درگذشت رهبر حزب سوسياليست، آمندولا بدليل سرسختی درمقابله با فاشيسم به رهبرمخالفان آن تبديل شد، درحالی که با صدارت موسولينی فاشيست ها پايگاه های خود را بسيار وسيع تر ومحکم تراز پيش کرده بودند و شاه، ويکتورامانوئل سوم، بسياری از سران ارتش و واتيکان نيزبه آنان نظرمساعدی داشتند، بسياری از مخالفان دست از مقابله کشيده بودند چون، برخلاف آمندولا، با آن اوضاع جديد شکست حزب و دولت فاشيست را ديگر ممکن نمی دانستند. اما اين ارزيابی ها آمندولا را نوميد نکرد و او با انرژی باز هم بيشتری به مقاومت درمقابل فاشيست ها ادامه داد. او سرانجام کشته شد اما کسانی که رعب زدگی دربرابرقدرت فاشيسم انگيزه ی دليل تراشی های آنان برای انفعال بود درتاريخ پيروز نشدند. ذکر اينگونه مثال ها از اين روست که تحليل گرانی که اينجا و آنجا گفته اند و تکرار می کنند که " اشتباه محاسبه دکتر بختيار اين بود که بدون هيچ تکيه گاهی، روی حساب نادرست استفاده ازارتش، نخست وزيری را پذيرفت ٭ •٭‡ " لازم است که برای تکميل تحليل های خود پيش يا پس از چنين احکامی به اين پرسش نيز، که بارها از طرف نهضت مقاومت ملی ايران مطرح شده است، پاسخ دهندکه: اگر حساب شاپور بختيارنادرست بود، در مقايسه با حساب چه کسانی نادرست بود (با حساب کسانی که اندک زمانی پس از او برای گريز از چنگال نظامی که به برپايی آن کمک کرده بودند دست استمداد بسوی او دراز کردند؟)؛ ــ حساب درست تر چه بود يا چه می توانست باشد؛ نام آزاديخواهانی که حساب درست تری کرده بودند(و لابد بهمين دليل به او کمک نکردند) چيست؛ ــ و نتيجه ی حساب درست تر آنان چه بوده است؟ ولوآنکه، آنگونه که بختيار درنظر داشت، درپناه قانون اساسی، حتی در شرايطی نامساعد، امکان کاميابی درانتقال قدرت به ملت ضعيف می نمود، آيا، چنانکه ديديم، بدون حِـــفا ظ قانون اساسی، برای کسانی که اين حِـــفا ظ را شکستند، يا در انتظار شکستن آن نشستند، اين کاميابی، بطريق اولی، غيرممکن نمی شد؟ که شد! برخی از اين تحليل گران يا پرسش کنندگان گويی هنوز قادر به تميز ميان مبانی قانون اساسی که درابتدای مشروطه و نزديک به بيست سال پيش ازاستقرار سلطنت پهلوی نوشته شده بود،و نخستين آنها „همه ی قوا از ملت ناشی می شود“، يا اصل حاکميت ملي،بود و ديکتاتوری سلطنتی پهلوی، که به خطا هدف بختيار را حفظ آن تصور می کنند، يا به غرض آن را چنين قلمداد می نمايند، نمی باشند. برای کسی که قادربه تميز ميان اصل و فرع، يا عمده و غير عمده است، تا زمانی که به پرسش های بالای ما، که دراصل يک پرسش بيشتر نيست، کسانی پاسخ نداده باشند، ديگر ِ پرسش ها، اگر خارج از موضوع و برای انحراف اذهان نباشد، دست کم فرع بر موضوع اصلی است. چنان پرسش هايی و پاسخ های آنها را می توان برای هزارمين بار تکرار کرد، اما پرسشی که ملت ايران مطرح می کند اين است که چرا از بروز اين فاجعه جلوگيری نشد. می توان هزار بار ديگر مانند اوراد مذهبی تکرار کرد که، انقلاب را مردم کوچه و خيابان کرند، انقلاب " شکوهمند بود، کسی نمی بايست در برابر آن قرارمی گرفت...، اما نمی توان منکر شد که ملتی که تا بيست و يکم بهمن به همه ی آزادی ها دست يافته بود و لازم بود به تحکيم آنها بپردازد، از روز بيست و سوم بهمن، با آنچه انقلاب می نامند، همه ی آن مزايای بزرگ را از دست داد، به هدف خود نرسيد، هدفی که آزادی های اساسی ملت ها و در راًس همه" حاکميت بر مقدرات خوديش" بود. و محک قضاوت ملت اين حکمت کهن بشری است که " درخت را از ميوه اش می شناسند" (توراهی) افزون براين بايد دائمأ يادآورشد که، برخلاف ادعاها ی پاره ای مدعيان ِبيگانه با منش ِ سياسی بختيار، يا پرسش های بعضی تحليل گران بی اطلاع از توضيحات کافی و وافی او، تکيه گاهی که بختيار می جست قوای مسلح تأمينيه نبود؛ زيرا چنين تکيه گاهی متعلق به دوران ديکتاتوری بود که او با انحلال ساواک، آزاد کردن زندانيان سياسی، رفع سانسور از مطبوعات... پايان آن را رسمأ اعلام داشت و عملی نيز ساخت! تکيه گاهی که او می جست، و بدان نيازمند داشت افکارعمومی بيدارترين بخش جامعه بود که درآن لحظات درنتيجه ی جو ارعاب زاييده ی جنبش توتاليتربه رهبری آيت الله قسمت اعظم آن غافلگيرشده و خاموش مانده بود، و چنانکه بختيار در خاطرات خود ـ در کتاب يکرنگی ـ تصريح کرده است نياز او به همکاری قوای تاًمينيه فقط به سبب ضروت شکستن محيط خفقان جديد انقلابيون و ايجاد يک حفاظ در برابرجو ارعابی بود که خنثی کردن ِ آن برای به ميدان آمدن تدريجی آن بخش خاموش جامعه ضرورت داشت، آن نيروی نگران و برکنار مانده ای که برای بازيابی اعتماد بنفس، يافتن حد اقل تشکل، و بالاًخره نمايش قدرت و وسعت خود، بدان نيازداشت. بختيار نيز بعنوان کسی که با نهادن نقطه ی پايان به قـــَدَر قدرتی شاه و استقرار حکومت قانون همه ی آزادی های بشارت داده شده در برنامه ی نهضت ملی و جبهه ملی را از حالت شعار و نويد به عمل درآورده بود روی گسترش پايگاه خود در ميان اين بخش جامعه، درصورت برخورداری از حد اقل فرصت، به حق حساب می کرد و نوشته است که دو تا سه ماه مهلت و رامش نسبی برای تشکل و به حرکت درآمدن اين نيرو، که درحال برداشتن اولين گام ها بود، می توانست کافی باشد. بديهی است که برای همه ی مليون و ديگرآزاديخواهان، درکنار هم و با کمک يکديگر، و در پناه قانون اساسی و مجراهای پيش بينی شده در آن برای دگرگونی های لازم در نهاد ها، امکان همين کاميابی می توانست ده چندان باشد. اما آنکه به چنين اتحادی در پناه حفـــا ظ قانون اساسی (برای اصلاحات لازم درآن) پشت کرد بختيار نبود٭٭•٭. شاپوربختيار درجو ِسلطه ی فاشيسم برايتاليا و ظهورنازيسم بود که در بدو جوانی وارد مبازه با اين پديده ها شد، درمبارزه با اين پديده ها تربيت شده بود و تسليم دربرابر خطر درقاموس او معنی نداشت. او پس از شکست ارتش فرانسه و تسليم دولت مارشال پتن به امضاء مقاوله نامه ی ننگين ترک مخاصمه که ارتشيان فرانسه به خانه هايشان فرستاده شدند، ازجمله معدود دانشجويان خارجی بود که،ازطريق يکی ازدوستان همدوره ی خود موسوم به فليکس گايار(Félix gaillard) که بعد ازجنگ چندبار به وزارت و نخست وزيری کشورش رسيد، وارد يکی ازشبکه های نهضت مقاومت ملی فرانسه شد که از طرف نظامی گمنامی موسوم به "سرتيپ شارل دوگل" درلندن تأسيس شده بود و رهبری می شد؛ و بدون هيچ محاسبه ای برای کسب مقامی! در آن زمان ايران هم زير اشغال مهمانان ناخوانده ی خود، نيروهای متفقين، بسر می برد و آيت الله کاشانی که بعد ها آقا سيد روح الله جوان درسلک پيروان او درآمد مظنون و متهم به همکاری با آلمان نازی. اما بختيار، به عکس آنان، يک آزاده ی ايرانی بود که حتی مشاهده ی اسارت مردم کشور ميزبان خود در چنگال ديو نازيسم را بر نمی تابيد؛ او به آزادی انسان می انديشيد. برای بختيار، ايستادگی در برابر هيتلر و موسو لينی و ديگر قلدران و زورگويان يك وظيفه انسانی بود زيرا آنان به چيزی تجاوز ميكردند كه در نظر او گرامی ترين و عزيز ترين نعمت و خصيصه ی آدمی يعنی آزادی و دمكراسی بود. منش و مکتب عدم تسليم ازآن زمان پايه ی زندگی او شده بود. ازهمين رو نيز آنگاه كه به وطن بازگشت با عشق آتشين و لايزالی كه به ايران و هرچه ايرانی بود داشت مبارزه برای احقاق حقوق ملت و پيروزی دمكراسی را با شورواشتياقی دو چندان زير پرچم بزرگمرد تاريخ ايران دكتر محمد مصدق شعار خود ساخت و تا سرحد امكان برای استقلال و آزادی ايران و استقرار دمكراسی مبارزه كرد. آنچه بيش از هر چيز آو را به مصدق پيوند ميداد، اعتقاد مشترك آنها به آزادی، دمكراسی و حكومت قانون بود و چنين است که بختيار روبروز به اسطوره تبديل شده و ميشود. ٭٭٭ در پرتو ِاين شناخت و دلائل عمده ديگرمی توان نتيجه گرفت که بررسی همه ی حوادث، نقش ها و مناقشه ها، و حتی تحليل های نظری گاه انديشمندانه و ناشی از دلسوزی و حسن نيت کامل ولی غالبأ انتزاعی و مبتنی بر مفاهيم برگرفته از تاريخ و فرهنگ کشورهای غربی يا مسيحی (مانند مفهوم بنيادگرايی دينی، متعلق به تاريخ پروتستانتيسم آمريکا، تفسيرهای گوناگون ازنمونه های انقلاب درديگر کشور های جهان، تکرار کليشه ی " بازگشت به چهارده قرن پيش...)٭‡‡‡ تا زمانی که حادثه ی پيش آمده در ايران در پرتو خصيصه ی اصلی آن، يعنی پديده ی کاملأ مدرن ولی وحشيانه ی توتاليتاريسم، با احاطه ی نظری کافی بر همه ی دانش های موجود درباره ی اين مفهوم و اين نوع نظام ِ کاملإ نوظهور قرن بيستم، و برشمردن مقدمات لازم برای تحقق آن ـ مقدماتی که بسياری از آنها درايران گردآمده بود ـ تحليل نشود، کوشش ها، نوشته ها و گفته ها در راه رخنه به راز اصلی و ماهيت ژرف حادثه، ره بجايی نخواهد برد، و خود به مناقشاتی پيرامون مسئوليت خاص اين يا آن بازيگر اصلی يا فرعی، فردی يا اجتماعی، فروکاسته خواهد شد. و درعين حال، آگرچه تحليلی چنين دشوار و بغرنج، که مسئله ی مسئوليت های فردی و دستاويزهای دينی ـ دينی ابزار شده ـ را نيز منتفی نکرده، حتی تسهيل نيزمی کند، به علت وسعت کاری که می طلبد موضوع اصلی و مستقيم ِ اين مقالات نبوده، اما نمی توان نيز اين سلسله مقالات را، يکسره بدون حد اقل نگاه از اين زاويه ی خاص، ولو نگاهی شامل اشاراتی مختصر به شجره نامه ی توتاليتاريسم ايرانی، به پايان برد. و اين امری است که در بخش سوم اين مقالات تا حد مقدور دراين مجال محدود به آن خواهيم پرداخت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ •‡٭†) هنگام اقامت آيت الله در پاريس، پس از آنکه موضوع کتاب حکومت اسلامی آقا که در آن اصل ولايت فقيه، اجرای حدود شرعی چون قطع يد ونظائر آن، و بالاًخره تقريرات ضد يهود(و نه بحث سياسی درباب حقانيت يا عدم حقانيت دولت اسرائيل) مطرح شده بود، در مطبوعات فرانسه منعکس شد و يک يوميه ی پرتيراژ پاريس (فرانس سو ُ ار) موضوع قطع يد را درتيتر درشت سرمقاله ی خود ذکر کرد، اين آقای بنی صدر بود که همراه با يکی از همراهان معمم آيت الله در مصاحبه ای بسيار مفصل، که با روزنامه ی لوموند فراهم کردند و آن روزنامه يک صفحه ی مهم داخلی، بعلاوه ی بخشی از صفحه يک خود را بدان اختصاص داد، بعنوان بيان کنندگان نظريات آقای خمينی، همه ی مضامين مورد بحث، حساس، بيدارکننده و جنجال انگيز آن کتاب را ازبيخ و بن منکر شدند و تصويری نه تنها دموکرات منشانه بلکه ملکوتی از" امام" خود ترسيم کردند. آقای بنی صدر و معمم همراه او، البته با کمک يک مترجم که زبان فرانسه بداند، واقعياتی را دراين مصاحبه انکار و وارونه کرده بودند که مکتوب و منتشر شده بود، اما به فارسی (!) و درصورتی که بزبان های خارجی منتشر و افشا می شد بتی که درحال ورود به صحنه سياسی ايران و رسانه های جهان بود، در انظار مردم ايران و جهان تحت روشنايی ديگری نظاره شده، بسختی شکاف برمی داشت! بعد از مغضوب شدن ايشان ار جانب امامی که بدست خود و همدستان خود خودساخته و پرداخته بودند، به عنوان تنها عذرهمه ی گناهان گفتند "من نمی توانستم تصور کنم که يک مرجع تقليد دروغ بگويد" (دراين مورد ما نقل به مضمون کرده ايم؛ با علم به اينکه اين جمله ی طلايی ايشان را همه خوانده و شنيده اند). حال بار ديگر بپرسيم: آيا" مورخ" بسيار فاضل و منصف ما می توانست برای ادعا های بهت آورخود شاهدی صادق تر ازاين آقای بنی صدر بيابد؟ ‡) نک. ژنرال ِ بيطرف، عباس قره باغی، ۳۳۲ صفحه، انتشارات سهند، صص. ۱۹۳ و بعد ٭•††) افزون براين محقق دقيق ما توضيح نمی دهد که از چه زمانی جمهوری اسلامی ناسزا و دروغ درباره ی مصدق، بختيار و ديگر ياران آنان را تحت سانسور قرارداده است. ٭ •٭‡) ناصر رحيمخانی، گفتگوی راديو پيام آزادی با آقای ناصر رحيم خانی به مناسبت سی امين سالگرد انقلاب بهمن، بخش دوم جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۶ مارس ۲۰۰۹ ‡‡) نک. مرغ طوفان، همان، ص. ۱۱. ٭‡‡‡) شيدان وثيق، انديشيدن به رخداد در ويژگی هايش، به مناسبت سی امين سالگرد انقلاب ايران سايت عصرنو، سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۷ - ۰۳ مارس ۲۰۰۹ ٭٭•٭) لازم است به همه ی کسانی که در ايام اخير، بيش از حد و بدون اهليت با به سينه زدن سنگ وحدت و يکپارچگی جبهه ملی درآن ايام و متوجه ساختن مسئوليت ها بسوی شاپور بختيار با ايراد اتهام تکروی به او، نقش کاسه های داغ تر از آش را بازی کرده اند و می کنند و خود را از کسانی چون ما که با سازمان و خانه ی پدری خود، جبهه ملی ايران، دارای سابقه ای بس طولانی تر و پيوندی مسلمأ اصيل تر و محکم تر ازهمه ی آنان داشته ايم و داريم، آگاه تر و دلسوزتر قلمداد می کنند، يادآورشويم که يقينأ جبهه ملی، تا جايی که به راه مصدق بزرگ، صالح ها، صديقی ها، بختيار ها، وخنجی ها، اين نمونه های تقوا و دانش و تواضع، می رود، خود را بری ازخطا نمی داند و در ماوراء ِ واقعيت های تلخ تاريخی قرار نمی دهد، و در جای خود از چنين مسائلی در بحث های سازنده ی داخلی، در محيطی خيرخواهانه و سازنده، کمترين بيم و پرهيزی ندارد، اما در شرايط تاريک کنونی کشور و فراهم شدن زمينه های لازم خود را به رعايت اولويت ها ملزم می داند. شک نيست که زمان اين داوری ها نيز خواهد رسيد. اما امروز زمان دشمنی آشکار، نه ميان کادرهای قديمی جبهه ملی بر سر اينگونه مسائل، بلکه از سوی کسانی است که يا از اساس کمترين پيوند دوستانه ای با خانه ی پدری ما راثابت نکرده اند تا بتوانند ادعای برادری کنند، يا اگر روزگاری بگونه ای دو پهلو با يک پا در کنگره های ما و با پای ديگر در نجف و قم خود را مصدقی می نماياندند، سرانجام، يعنی برسر ِ بزنگاه و روز داوری تاريخ، نقاب از چهره ها برگرفتند و بخوبی نشان دادند که مجذوب قدرت و مراکز قدرت اند و آماتورهای ماهری در استفاده از نردبان صعود به به عالم بالا؛ آن نردبان ازهرجنس که باشد مهم نيست. يک روز دانشگاه، وقتی باد دربادبان جنبش دانشجويی به رهبری جبهه ملی بود، مدعی پيروی از مصدق بودند، و روز ديگر با حفظ همان نقاب، اما در حقيقت در پی حساب بازکردن در بانک اهل نعلين و عبا؛ و در چرخشگاه تاريخ، با حسابی "کلبی وار" برچرتکه ی قدرت، در تاختی چهارنعل، بل به يورتمه ای مستانه،.در مسير ظاهرأ هموار نيل به قله ی قدرت پيش راندند. بدون کمترين دغدغه يا عذاب وجدان کسی که به همه ی داعيه های دور و دراز خود پشت پازده، و نسبت به همه ی همرهان گذشته ی خود راه غدر و خيانت را برگزيده است. اکثر اين کاسه های داغ تر از آش، نه مخالف نظام توتاليتر کنونی بلکه، آنگونه که شاپور بختيار بدرستی درحق آنان گفته است، از رانده شدگان يا در بهترين حالت از پشيمانانی بشمار می روند که از سر ِناچاری ازنظامی که در پيدايش آن همدستی داشته اند، بريده اند (و بقول شاپور بختيار از آن انشعاب کرده اند: ش. ب.، همان، صص. ۲۲۰ـ ۲۲۱؛ ترجمه ی فارسی، ايضأ، ۲۷۶). پس اينان اگر تکرو نبودند، همانطورکه برای تقرب به آيت الله باهم به مقابله با بختيار برخاستند، بعد ازکشف ماهيت نظام جديد مقابله با آن را نيزبا هم درپيش می گرفتند، حال آنکه هريک، براساس صلاحديد شخصی، جدا ازديگران و مجموعه ی آنان در تفرقه ی کامل، در طول ماه ها و سال ها رانده يا "منشعب" شدند بطوری که برای دادن درس هماهنگی و اجتناب از تکروی هيچيک از آنان سرمشق خوبی بشمار نمی روند. بعد از مکی ها و بقايی ها که يکی سرباز وطن لقب گرفته بود و ديگری را بعضی (البته به خطا) جانشين مصدق تصور می کردند، آنان که شاهد زنده ی آن دوره ها بوده اند ديگر از برخورد با چنين سکه های قلبی يکه نخوردند و نمی خورند. و چنانکه ديده شد اينان نيز سرنوشتی بهتر از آنان نداشتند، خاصه آنکه گفته اند „ شب دراز است و قلندر بيدار.“ ضمائم ضميمه ی †). در بخش ديگری از اين کتاب در نامه ای به قلم تيمسار فريدون جم خطاب به ناشر ِ کتاب می خوانيم: „ درمورد سئوالی که راجع به شادروان بختيار فرمويد بايد به عرض برسانم که آن مرد مبارز، شريف، مؤدب، ميهن پرست را هيچگاه نديده بودم و ايشان مرا شخصأ برای شرکت در کابينه ی خود انتخاب فرمودند و حتی در ديداری که با شاهنشاه شادروان داشتم، وقتی سئوال کردم، اعليعضرت که مرا هنگامی که جوان تر، شائق تر، وارد تر و سالمتر بودم کنار گذارديد، حال چرا در اين واويلا مرا احضار فرموده ايد، آنهم برای مقامی که برابر قانون همه ی مسئوليت ها را به عهده دارد و هيچ اختياری ندارد، هيچ حق مداخله به امور ارتش ندارد، اعليحضرت پاسخ دادند من شما را نخواسته ام، بختيار خواسته است، و بعد هم شنيدم وقتی شادروان بختيار نام مرا جزو منتخبين کابينه ی خود می برد اعليحضرت ناراحت شده به دکتر بختيار می فرمايند اسباب زحمتتان خواهد شد.“ „ در ديداری که قبل از بازگشت به انگلستان از شادروان بختيار بعمل آوردم بسيار شيفته ی ادب، نزاکت، درايت، ازخودگذشتگی و شجاعت ايشان در قبال توده های گمراه، متعصب و لجام گسيخته شدم که تقريبأ تنها با خونسردی قصد ايستادگی جلوی حوادث را داشت و متأسف شدم که پيش از آن سعادت آشنايی با ايشان را پيدا نکرده بود. همينکه جناب آقای بختيار به خارج آمدند، تماس با ايشان برقرار و تا آخر در فواصل زمانی ايشان اظهار لطف و محبتی می فرمودندو اين هم از بدبختی های ايران است که هميشه فرزندان جانباز و لايق خود را به دست جهال از دست بدهد „... اينک که جنابعالی قصد داريد "مسئله ی بيطرفی“ را مطالعه فرماييد موقع را مناسب می دانم نکاتی را به اطلاعتان برسانم. من در نوشته هايی که جهت جنابعالی فرستادم وارد ماهيت " بيطرفی“ نشدم و به آن اکتفا کردم که بگويم ارتش رأسأ حق نداشته است تصميم بگيرد. بلکه بايد نظرهای خود را به کابينه (رئيس دولت) برساند و دولت تصميم بگيرد که چه بايد بکند. ولی اينک لازم است نظر خود را در اين باره به جنابعالی بدهم که اعلام بيطرفی اصلأ از طرف نيروهای مسلح معنی ندارد زيرا قوای مسلح هر کشور تابع دولت قانونی بايد باشند. بنا بر اين، وقتی دولت با يک شورش، طغيان يا انقلاب مواجه شد، دولت و ارتش توأمأ با آن مواجه هستند، يا دولت تصميم به سرکوبی شورش (طغيان يا انقلاب) می گيرد که در اين صورت وظيفه ی ارتش درهم کوبيدن شورش است و يا دولت به هر علتی يا تسليم می شود يا استعفا می دهد. درچنين وضعی ارتش ديگر سرپوش دولت قانونی را ندارد و اختيار به دست خودش می افتد. در چنين وضعی يا ارتش تسليم شورش و انقلاب می شود و با آن هماهنگی می کند. يا بر عکس مستقلأ با شورش و انقلاب درمی افتد. يا پيروز می شود که آنگاه نيروهای مسلح فاتح دولت مناسبيی روی کار می آورندو يا ارتش توسط شورشيان سرکوب و وادار به تسليم می شود. در اسپانيا با استعفای پادشاه (آلفونس سيزدهم) حکومت جمهوری روی کار آمد و دولت سابق ديگر وجود نداشت. آنگاه ارتش اسپانيا[ بر گفتار تيمسارجم اين توضيح بايد افزوده شود که قيام از جانب بخشی ازارتش اسپانيا، مستقر در مستعمرات شمال افريقا، به رهبری فرانکو شروع شد، و نه از جانب همه ی ارتش، که بخش مهمی از ان به نظام جمهوری منتخب مردم وفادار مانده بود] و با جمهوری و جمهوری خواهان آنقدر جنگيد تا بکلی پيروز شد و حکومت فرانکو روی کار آمد. در روسيه وقتی دولت ها سقوط کرده و عنان امور بدست انقلابيون (لنين، تروتسکی...) افتاد، دنيکين در جنوب و کالچاک در خاوربا قوای خود با انقلابيون جنگيدند ولی پيروز نشدند و از بين برده شدند. " بی طرفی“ يعنی چه، نيروی مسلح يک کشور يا با دولت قانونی هستند يا طرف انقلاب را می گيرند، راه وسطی وجود ندارد. مگر اينکه بگوييم ارتش می گويد نه حکومت قانونی را قبول دارم و نه رسمأ با انقلابيون همکاری می کنم، يعنی نه طرفدار دولتم و نه طرفدار ملت! کاری که در ايران شد.“ (تأکيد ها از ماست)؛ درباره ی کليه ی اسناد مرتبط، نک. ژنرال ِ بيطرف، عباس قره باغی، ۳۳۲ صفحه، انتشارات سهند؛ در مورد نقل قول های متن و ضميمه نک. همان، ص. ۱۹۳؛ نيز، همان، صص. ۲۱۰ـ ۲۱۱. ضميمه ی (††): „ در اوايل ماه ژانويه خبر شدم که يک ژنرال آمريکايی بنام هويزر در تهران است. با او نه هيچ ديداری کردم نه تماسی برقرارساختم، اما می دانم که هويزر افسر نيروی هوايی و معاون ژنرال الکساندر هيگ بود که در آن زمان فرماندهی کل نيروهای پيمان اتلانتيک را به عهده داشت. اين قضيه مرا بيش از اندازه ی لازم به خود مشغول نکرد چون موضوع امری تازه و استثنائی نبود و "اعطاء ِ سهميه" به ما از نوع ژنرال خارجی، بويژه آمريکايی، در گذشته به وفور صورت گرفته بود. ايالات متحده در ايران دستگاه عريض و طويلی مرکب از هزاران مستشار نظامی، که هزينه ی همه ی آنها از خزانه ی ملت ما تأمين می شد، در اختيار داشتند. اين مخارج بار سنگينی بود که بردوش منابع مالی ما تحميل کرده بودند. شاه از اين مستشاران و بطور کلی همه ی آمريکايی ها حرف شنوی زيادی داشت. وقتی او صدای اعتراض بر می داردکه " من از آمريکايی ها در شگفتم که با اينکه هرچه می خواهند می کنم، برضد من برخاسته اند"، بايد گفت براه خطا نمی رود. „ نه او و نه رئيس ستاد ارتش دولت من، مرا از حضور اين مرد در ايران باخبر نکردند؛ اين هم ژنرالی بود در کنار ژنرال های ديگر آمريکايی با اين تفاوت که در دستگاه دفاعی غرب مرتبه ای بلند داشت. او به نيروی هوايی تعلق داشت و اين امری است که در پرتو حوادث بعدی بی اهميت جلوه نمی کند؛ وقتی نظاميان خواستند گليم خودشان را از آب بدرکشند، قبل از همه نيروی هوايی بود که به دولت من پشت کرد. „ قره باغی به من گفت که با هويزر گفتگوهايی دارد؛ اين چيز تازه ای نبود چه بار اول نبود که معاون هيگ به ايران می آمد. گاهی برای خريدن اين يا آن نوع هواپيما، يا موضوعات فنی ديگری با او مشورت می شده است. ورود او چيزی شبيه ِ مثللأ آمدن فرمانده کل پيمان ورشو به ايران نبود که من برای آن در پی معنای جديدی باشم که نتايج فوق العاده ای برآن مترتب بودهبوده باشد. البته حضور هويزر بی چيزی نبود، ولی جزئی از آن دسته گره های وابستگی بشمار می رفت که می بايست يکی پس از ديگری باز می شد؛ و اين کاری نبود که انجام آن در چشم بهم زدنی عملی باشد. پرسيدم: ــ در اين گفتگو ها او بشما چه می گويد؟ ــ می دانيد که پادشاه پيش از عزيمت او را به حضور پذيرفته بود؟ ــ خوب، اين که تعجب ندارد، او می توانست از شاه ديدار کند. اما برای من وجود ندارد. اگر سخنان معقولی با شما در ميان گذارد که در جهت سياست من باشد به سخنش توجه کنيد. اما اگر چيز هايی بگويد که از دايره ی صلاحيت او خارج باشد آنها را نشنيده بگيريد. شما که زير فرمان او نيستيد. اگر در امری پافشاری کرد، با من درميان بگذاريد. هويزر، در حالی که با رئيس ستاد بزرگ، فرمانده ِ نيروی دريايی، فرمانده ِ نيروی زمينی و فرمانده ِ نيروی هوايی در تماس دائمی بود، سرو صدايی نداشت. من هم آنقدر مشغله داشتم که آمد و شد های او کمترين آنها هم بحساب نمی آمد. اگر با خبر می شدم که برای انجام مأموريتی سری به ايران آمده بايد به يکی از اين دو طريق رفتار می کردم: يا از او بخواهم که کشور را بی درنگ ترک کند، يا او را بخواهم و از او بپرسم چه می خواهد بگويد. اما من رئيس ستاد را مأمور کرده بودم که در صورت مشاهده ی امر مشکوکی از طرف هويزر مرا از آن باخبر کند. من تصور می کنم که در واشنگتن سياست روشنی وجود نداشت. اطلاعاتی که توسط ويليام ساليوان، سفير آمريکا، سازمان " سيا" و ديگران، و در آن اواخر از طرف ژنرال هويزر جمع آوری می شد، به روی ميز کارتر می رسيد و يکديگر را خنثی می کرد؛ و حالت دودلی و اين پا و آن پا کردن کاخ سفيد نتيجه ی اين وضع بود. آمريکايی ها، چندين بار کوشيدند تا از طريق افسران خود، يا ايرانيانی که در سفارت کار می کردند، يا از راه های ديگر، با ملايان تماس هايی برقرارکنند. پيش از آن، يعنی زمانی که دامنه ی تحريکات رو به وسعت گذاشته بود، گاهی به ارتش پيشنهاد می کردند که با احتياط عمل کند، و گاه درعين آنکه دست آنها را در انفعال در برابر توسعه ی اغتشاشات باز می گذاشتند، به ارتش می گفتند آماده ی مقابله برای مقاومت در برابر ملايان شود. بنا بر اين اعمال نفوذ مستقيم آمريکا بر ارتش يک واقعيت بود، اما تا پايان کار همچنان با سردرگمی و ندانم کاری. ولی درعين حال تصور من اين ايست که ماًموريت ژنرال هويزر در درجه ی اول اين بود که مانع کودتای امرای ارتش شود. آيا چنين سفارشی به آنان ضرورت داشت؟ در اين شک نبايد داشت زيرا اين امرا که آنهمه مزايا و مواهب از جيب ملت دريافت کرده بودند و می کردند روزی که کشور خواستار خدمتی از آنان بود قادر به انجام آن نبودند. آنها اين واقعيت را روز ۱۲ فوريه به منصه ی ظهور رساندند. هويزر آمده بود به آنان بگويد: چه دولت بختيار باشد چه دولت سنجابی يا بازرگان، کودتا مطرح نيست! اما من تصور نمی کنم که او به اين ژنرال های ناسپاس اعلام بيطرفی و تن دادن به خطر اشغال سفارت آمريکا بدست ملايان را که اندک زمانی بعد رخ داد توصيه کرده بود. چنين توصيه ای تنها از دست يک مجنون ساخته بود. با اينهمه ممکن است که با مشاهده ی قدرت جريان خمينی گرايان او دست آنا ن را ميان دو انتخاب باز گذاشته باشد: اگر پشتيبانی از دولت بختيار يا دولتی ديگری بعد از او را شدنی نيافتيد، خود را از معرکه بدربريد و با حفظ نظم و وحدت خود بصورت ارتشی آماده ی خدمت باقی بمانيد. اين يک راه حل افراطی بود که می تواند از ديدگاه يک ژنرال بيگانه که دغدغه ی خاطر او حفظ منافع دولت متبوعش می باشد، قابل فهم باشد. ولی امرای نظامی ما که فرار از ميدان وظيفه را برگزيدند، و سرباز خانه ها را به دست غارت اجامری سپردند که برای چپاول سلاح های سبک و به خاک و خون کشيدن کشور از هر طرف سرازير شده بودند، حتی اين راه هم در پيش گرفته نشد. درهرصورت، ساليوان با به قدرت رسيدن ملايان نظر مساعد داشت و هويزر می کوشيد از اقدام ارتش به کودتا جلوگيری کند.“ نک. Chpour Bakhtiar, op. cit., pp. ۱۶۲ et suiv. شاپور بختيار، (ترجمه ی فارسی) همان، صص ۲۰۴ و بعد. نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|