logo





آن جا که دروغ فضیلت است

جمعه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۲۶ آپريل ۲۰۱۳

اسد سیف

شهرزادنیوز: طی چند هفته گذشته بیش از ۵۳ هزار نفر مؤعظه آن آخوند را در دنیای مجازی «یوتوپ» دیده‌اند که بر بالای منبر به مردان پند می‌داد به زنان خویش دروغ بگویند تا به کام دل برسند. او به خوبی می‌داند که دروغ در اسلام گناه می‌باشد، با این‌همه در دستیابی به لذت جنسی، کاربردِ آن را لازم می‌شمارد: «... آدم باید به زنش دروغ بگه، برای این‌که چمش را به دست بیاری، سرش شیره بمال، هی دروغ بگو... آن وقت می‌میره برات... بعضی‌ها ناشی‌اند، زن که می‌گیرند، همه‌اش به زنشان راست می‌گن... دروغ بگو باباجان،... کشکی،... شب‌ها هی دروغ بگو،... تا صبح، تا می‌تونی،... برای این‌که چیزش کنی...) ۱

دروغ به مُعضلی عمومی در جامعه ایران بدل شده است. همه دروغ می‌گویند. بدون دروغ چرخ زندگی نمی‌گردد. دروغ هم‌چنان تولید و بازتولید می‌شود.» رهبر «دروغ می‌گوید، رئیس‌جمهور دروغ می‌گوید، نمایندگان مجلس دروغ می‌گویند، مسئولین اداره‌ها و مؤسسات و نهاد‌ها دروغ می‌گویند، و بر همین مقیاس در خانواده دروغ تکرار می‌شود، معلم دروغ می‌گوید، دانش‌آموز دروغ می‌گوید و نتیجه این‌که؛ مشکل بتوان کسی را یافت که در روز کمتر دروغ بر زبان جاری سازد. اخلاق حکم می‌کند دروغ نگوئیم ولی واقعیت زندگی اخلاق خود را در دروغِ واقعاً موجود حاکم می‌گرداند.

دروغ چیست؟ چرا و در چه شرایطی به هنجاری اجتماعی تبدیل شده، فرهنگِ مسلطِ جامعه می‌گردد؟ همه می‌پذیرند که دروغ، سخن ناراست است، اما هیچ‌کس خود را دروغگو نمی‌داند. همه به راستی سوگند یاد می‌کنند. زمانی راستی را فضیلت می‌دانستند، کنون اما در واقع از راستی چیزی دیده نمی‌شود. دروغ فضیلت گشته است. دروغگو را پاداش است و راستگو از جامعه طرد می‌شود.

دروغ دشمن اعتماد است. در جامعه‌ای که بر دروغ بنا گردد، مردم نسبت به هم اعتماد ندارند و به حکومت بی‌اعتنا می‌شوند. شخصیت انسان در دروغ امکان شکوفایی ندارد و مردم ترجیح می‌دهند با چندین ماسک و به چند زبان سخن بر زبان رانند. در دروغ جز ابتذال چیزی رشد نمی‌کند.

در شرایطی ویژه البته دروغ به حکم اخلاق و شهامت می‌تواند تحسین‌برانگیز باشد. برای نمونه؛ در شکنجه‌گاه‌های رژیم‌های توتالیتر و مستبد، دروغ می‌تواند همانا نجات‌بخش هستی خود و یا آن دیگر گردد. بر زبان نراندن نام و یا نشانه‌ای باعث می‌گردد تا دوست و رفیقی به بند گرفتار نگردد. به روایتی دیگر در ناراست بودن حکومت، آن‌جا که حق انسان نادیده گرفته می‌شود، دروغ در برابر احکام حکومتی را می‌توان حق انسان دانست. شاید یکی از پیش‌زمینه‌های گسترش دروغ در جامعه، در همین نهفته باشد: جامعه‌ای که در آن حاکمیت بر دروغ و ریا استوار باشد، جایی برای راستی و شکوفایی آن نمی‌ماند.

دروغ از ویژه‌گی‌های جامعه تحت فشار است. هیچ ملتی را نمی‌توان به ذاتِ خویش دروغگو و یا راستگو نامید. با اعتبار به زمینه تاریخی و اجتماعی هر جامعه‌ای از مردم آن به این صفات یاد می‌شود. در کمتر فرهنگی هم‌چون فرهنگ ایران‌زمین از دیرباز راستگویی ستایش، و دروغگویی زشت شمرده شده است. از کهن‌ترین سنگ‌نبشته‌ها، از متون مذهبی گرفته تا فلسفه و اخلاق. راستی شعار زرتشت بود، محمد در قرآن از دروغگویی به عنوان گناه یاد می‌کند و این روند هم‌چنان ادامه می‌یابد. آیا همین، یعنی طرح موضوع دروغ و گناه شمردنِ آن را نمی‌توان علت و یا پیش‌زمینه‌ای تاریخی-اجتماعی دانست در ریشه‌دار بودن دروغگویی در ما؟ و این‌که شکل افراطی حضور آن سببِ گناه شمردن آن شده، و این نمی‌تواند چیزی جز استیلای استبداد باشد؟

دروغ که رواج یابد، نسل آینده خود به خود می‌آموزد که از آن در هر شرایطی استفاده کند. با پند و اندرز و مؤعظه مردم به راستی نمی‌گرایند. در عمل نیز در ترس از عقوبت‌های آن راستگویی پیشه نمی‌کنند.

در جامعه عادی دروغ گفتن دشوار است، اجتماع ناهنجار اما راستی را بر نمی‌تابد، راست گفتن عذاب است. در جامعه بحران‌زده هیچ‌کس نمی‌تواند خودش باشد. دستیابی به هویت دشوار است. فردیت هر شخص به زیر تلی از باید‌ها و نباید‌ها، و چشم و هم‌چشمی‌ها پنهان است. همه می‌کوشند» من «ی از خویش نشان دهند که نیستند.» منِ «آرزو‌ها و رؤیا‌ها جانشین من حقیقی می‌شود. نتیجه آن‌که؛ با ریش و تسبیح، حاجی و کربلایی شدن، خیرات‌های علنی با نیتی خاص تدارک دیدن، لباس شیک و یا شلخته‌پوشی عامدانه، وسائل لوکس خانه، اتوموبیل‌های مدل بالا، و دروغ و تعارف، کوشش به عمل می‌آید تا واقعیت‌ها پنهان بمانند. نظام استبداد حاکم به این وضعیت کمک می‌کند و آن را تقویت می‌نماید. نفی هویت انسان‌ها، تبعیض، و سانسور و حذفِ بخش‌هایی از هستی، به ویژه آزادی‌های صنفی و سیاسی، جنسی، پوشش، مذهب و... آن را تشدید می‌کند. سیمای وارونه رژیم در تبلیغات حکومتی باعث می‌شود تا مفهوم مقوله ارزش و ضدارزش مخدوش گردد. در چنین شرایطی است که دروغ، بی‌آن‌که عنوان گردد، در عمل فضیلت می‌شود.

تعارف‌ها نشان از عقب‌ماندگی ذهن جامعه دارند. تعارف رفیق شفیق دروغ است و یار غار غیبت. دروغ و تعارف که رواج یابند، نسل آینده خود به خود می‌آموزد که از آن در هر شرایطی استفاده کند. در جامعه‌ای که بنیان بر دروغ و ریا دارد،» من «می‌دانم که دروغ می‌شنوم، در برابر آن اعتراض نمی‌کنم، گوش می‌سپارم و چه بسا تأیید نیز می‌کنم، به این امید که گوینده به وقت خویش به دروغ‌های» من «گوش بسپارد و همین رفتار پیشه کند. در چنین جامعه‌ای همه می‌دانند که کدامین سخن دروغ و کدام یک راست است، اما توان اعتراض در ما نیست، چون خود نیز آغشته به آنیم. هم‌دستی‌ها و هم‌کاری‌ها نشان از تعهدی نانوشته بین افراد جامعه دارد. نسبت به حرف دروغ رواداری می‌دانیم ولی حرف راست را بر نمی‌تابیم، زیرا خارج از فرهنگ حاکم است. بزرگ‌ترین قربانیان این موقعیت کودکان هستند که از‌‌ همان آغاز می‌آموزند چندرو باشند و در چرخشِ زبان به کام، موقعیت را در نظر بگیرند.

کنجکاوی در کار دیگران نیز حاصل همین موقعیت است. هر کس می‌کوشد واقعیت زندگی خویش مخفی نگاه دارد و از زندگی دیگران اطلاع حاصل کند. چنین کنجکاوی را فضولی می‌نامیم. در چنین شرایطی خود را هم‌گام و هم‌راه جامعه جا می‌زنیم تا بتوانیم به وقتی مناسب و در خلوتِ خویش» آن کار دیگر «به انجام رسانیم.

سیاست نیز در جامعه بحران‌زده و مستبد بر دغل و دروغ استوار است و سیاستمدار آن نظام دغلکاری بیش نیست. آزادی‌های سیاسی که ممنوع گردند، سیاست به روزمره‌گی دچار می‌شود تا دروغ‌های حاکمیت راست نمایانده شوند. به همین علت است که واژه سیاست و سیاستمدار مترادف با دروغ و دروغگویی می‌شود. سیاست از زندگی حذف می‌گردد تا شبه‌سیاست، فرهنگِ غالب شود. آن‌جا که اعتماد و انتخاب موجود نباشد، مسئولیت معنای خویش را از دست می‌دهد و مشارکت در امور اجتماعی تهی از اعتبار می‌گردد، حق و حق‌طلبی از جامعه طرد می‌شود، و هیچ قانونی پایدار نمی‌ماند. در چنین شرایطی مردم نیز از دروغ به عنوان ابزاری در برابر حاکمیت استفاده می‌کنند. به کارگیری آن همانا نقش» تنازع بقا «دارد.

با این‌همه نمی‌توان حکم بر» درغگو «و یا» راستگو «بودن ایرانی صادر کرد، چنان‌چه نمی‌توان ایرانی را» تروریست «دانست. شخصیتِ افراد را نمی‌توان به اعتبار حکومت و یا رفتار دیگران به صفتی پیوند داد. ولی می‌توان گفت؛ در سازگاری با محیطی نامناسب است که جامعه به دروغ آغشته می‌گردد. آن‌جا که خواست حکومت بر فردیت افراد سایه می‌افکند و آن را نفی می‌کند، نمی‌توان انتظاری جز این داشت.

خصایص مشترکی مردم را با حاکمیت هم‌سو می‌گرداند. دروغگویی از جمله همین هم‌پوشی‌هاست، چیزی که در کنار رشوه‌گیری و رشوه‌دهی، عزاداری‌ها و سوگواری‌های بی‌پایان، قضا و قدرگرایی، و دورویی و ریاکاری حاکم، می‌توان آن را نوعی همدستی و همکاری و هم‌سویی با رژیم به حساب آورد. چنین گام‌ها و رفتارهای مشترکی در واقع عمر رژیم دراز می‌گرداند. همه این‌ها در کل باعث می‌شود تا ویژه‌گی حق‌جویی در انسان ایرانی تضعیف گردد.

این‌که چرا دروغ در جامعه‌ای به فرهنگ غالب بدل می‌شود، امری است قابل بحث. نیچه در مورد فراگیری فساد در جامعه می‌گوید، تن‌ها» ابتدای فساد است که قابل تحمل نیست «. به نظر او علت اصلاحات کلیسا در آلمان قرن شانزدهم این بود که از تمامی کلیساهای جهان درستکار‌تر بود و به همین سبب، اصلاحات مذهبی در آن‌جا صورت گرفت. او می‌خواهد به این نتیجه برسد که اگر کلیساهای آلمان نیز غرق فساد بودند، اصلاحات در آن غیرقابل تصور بود. میلان کوندرا در کتاب» پرده «، به اعتبار این سخن نیچه می‌گوید» بُعد وجودی یک پدیده اجتماعی هنگامی ملموس‌تر است که در ابتدای کار باشد نه در انتهای کار و به نسبت، از آن‌چه بعد‌ها بدان بدل خواهد شد بسیار صعیف‌تر باشد. «به نظر می‌رسد این سخنان در ایران امروز نیز صادق باشد. در آغاز شاید دروغ گفتن شرم به همراه داشت ولی اندک‌اندک با فراگیر شدن، شرم از آن دور شد.

در جامعه‌ای که دروغ عذابِ وجدان به همراه ندارد، راستگویی شکست می‌خورد. در شرم‌زدایی حاکم از دروغ، حقیقت نزد آن‌کس است که دروغ می‌گوید. و این همانا تراژدی‌ هستی‌ست، یعنی شکست حقیقت، چیزی که بر ایران حاکم است.

فیلم مورد نظر را در آدرس زیر می توان مشاهده نمود.
http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=bNsRuqy5xAo

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد