میانهٔ خورشید و دیوار
پای بر جادهای ناهموار
و بر پا کفشی ازجنس کتان،
برنگ سفید.
میانهٔ خورشید و دیوار
پای برجادهای ناهموار
ونیمه نگاهی به سایهای از جسمم، بر دیوار،
برنگی که نه من بودم و نه دیوار و نه زردای نور را داشت.
میانه خورشید و دیوار
پای بر جادهای ناهموار
و نیمه نگاهی به سایهای از جسمم بر دیوار،
و سرگردان اینکه، آفتاب چگونه مرا باز میسازد بر دیوار
دیواری نه آن چنان صاف که نقاشان را آرزو ست.
میانه خورشید و دیوار
پای بر جادهای ناهموار
و نیمه نگاهی به سایهای از جسمم بر دیوار
و سرگردان اینکه ، افتاب چگونه مرا باز میسازد بر دیوار
پای بر جاده،
ـ میانهٔ خورشید ودیوار -
و آن ناخواسته همراهم
،، آن سایه،،
وحضورِ ناچسب جمع شاهدانِ تکیه دادهِ بر خیال خویش
و نگاه پُر معنای ناخوشایندشان، بر من و سایه،
که سنگینی کوهی را داشت،
بر دوشم نشانده شده.
* * * * *
و این من بودم،، من ِ من،، با حضورِ زندهام
که مانده بودم،
درمیانهٔ بودنم.
* * * *
اینک این منم و چه باید کردن.
اینک این منم و زخم حاصل از نگاه،
اینک این منم و کلمات معلقِ در هوا،
اینک این منم، میانه بودنم و سایهای که بر دیوار نیست
ـ تنها خودم بایدم که باشم، و ضربههای نگاه ـ
و بوی گند مردابِ کهنه اندیشهها.
اینک این منم که منم و منم که منم
فارغ از نگاه و
کلمات و
خورشید و
سایه و
دیوار و
آسمانی که تار بود و روشن بودنش
وحتا حضور یا عدم حضور خدایش و فرشتگانش
مرا از من جدا نتواند کردن.
آخر ماه مارس ۲۰۱۳
المان - رضا بایگان
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد