جمعبندیها
بررسیها و تحلیلهای جامع از موفقیتها، پیروزیها و محدودیتهای تاریخی و کمبودهای فرهنگی سیاسی چالشگران نظام جهانی سرمایه چه در دوره انترناسیونالها (١٩۴٢– ١٨۶۴) و چه در دوره جنگ سرد و عهد باندونگ (١٩۴٧– ١٩٩١) نشان میدهند که این چالشها زمانی به موفقیت هائی در مبارزه علیه نظام جهانی سرمایه فایق میآمدند که نیروهای ضد نظام که متنوع و متفاوت ازهم دیگر بودند (ولی خواست گسست از محور نظام را داشتند) درهم ادغام و به هم ملحق میگشتند. به عبارت دیگر، به هم پیوستگی انواع و اقسام دیدگاهها (که در داخل جنبشهای متنوع و متکثر در مسیر مبارزه علیه نظام جهانی سرمایه رشد و نمو کردهاند) وظیفه اصلی احزاب کمونیست جهان در جهت ایجاد ساختمان «انترناسیونال جهانی» علیه نظام جهانی است. این انترناسیونالیسم باید در حین تحمل تنوع، برای پذیرش داوطلبانه این اصل که امروز در جهان هیچ نوع تلاقی بین تمدنها و فرهنگها به غیر از تلاقی مابین چشم انداز سوسیالیسم و واقعیتهای سرمایه داری وجود عینی ندارد، مبارزه کند.
امروز پذیرش «تنوع در حین الحاق» و یا «به هم پیوستگی و ادغام تنوعها» حکم میکند که مارکسیستها با تجربه اندوزی از انترناسیونال اول به هم پیوستگی بین خود و دگر اندیشان متنوع و متفاوتی چون رفرمیستهای رادیکال، آنارشیستها، فمینیستها، طرفداران محیط زیست رادیکال و... را در مد نظر داشته باشند. سازماندهی و ایجاد این به هم پیوستگی و الحاق در حین احترام به تنوع موجود به این معنی نیست که مبارزه، مجادله و مناظره بین طرفداران احزاب و سازمانهای متعلق به نحلههای فکری و مسلکی متعدد درنگیرند. بلکه به این معنی است که این انترناسیونال بر آن است که مخالفین اکثریت نیز (که در اقلیت قرار دارند) به حضور خود در جمع ادامه دهند. شایان توجه است که در حال حاضر در داخل «فوروم اجتماعی جهانی» گروهها و تشکلهای متفاوت به بحثهای متنوعی دامن میزنند که خیلی با هم اختلاف دارند. در نشستهای این فوروم روحیه احترام به وجود تنوع، فرد ناظر را به یاد جو موجود در انترناسیونال اول میاندازد. شاید علت وجودی این تساهل و تحمل در داخل این فوروم ناشی ازاین امر باشد که فعالین و تشکلهای درون آن به این نتیجه رسیدهاند که باید بین منطق سازماندهی و منطق مبارزه یک نوع تعدیل و تعادلی شکل بگیرد.
در پروسه ایجاد به هم پیوستگی و ادغام تمام احزاب، تشکلها و گروههای اجتماعی و سیاسی که از طریق آنها قربانیان نظام سرمایه محرومیتها و بدبختیهای خود را بیان میکنند، اصل احترام به تنوع موجود را باید در رفتار و کردار خود نشان دهند. به این امر از ابعاد متعددی میتوان نظر انداخت. در اینجا به پنج بعد مهم تساهل و تحمل یعنی احترام به تنوع میپردازم:
درجه رادیکالیسم در نقد سرمایه داری: از این بعد، آنهائی که سرمایه داری را به نقد میکشند به دو گروه متمایز تقسیم میشوند.
گروهائی که انتقادشان از سرمایه داری فقط محدود به خصلت لجام گسیختگی سرمایه داری در بازار آزاد نئولیبرالیستی است. اینان بر آن هستند که با رفرم میتوان مثلا کاهش در میزان فقر بوجود آورده و حقوق پایمال شده چون بیمه اجتماعی، آموزش و پرورش و بهداشت و غیره را برای فرودستان به دست آورد.
گروهائی که مجموعا موسوم به رفرمیستهای رادیکال هستند. این گروهها به قدری سرمایه داری را بطور جدی و گاها رادیکال به زیر سئوال میکشند که خیلی امکان دارد که طی یک پروسه اجتماعی به نفی کامل سرمایه داری پرداخته و چشم انداز سوسیالیستی را اتخاذ کنند.
درجه رادیکالیسم در نقد جهانی شدن سرمایه داری: برای بعضیها بدیلی در مقابل جهانی شدن سرمایه وجود ندارد. این جهانی شدن به نظر اینان فرصتهای گرانبهائی را برای بشریت فراهم میکند که باید از آنها استفاده برد. بعضی دیگر تمرکز را روی بعد امپریالیستی سرمایه داری جهانی واقعا موجود میگذارند و در نتیجه بازار آزاد نئولیبرالیسم و واقعیت آمریکای هژمونی طلب را محکوم میکنند.
درجه رادیکالیسم در انگاشت دموکراسی: بطور علنی، نظرگاههای ضد دموکراتیک در کشورهای جنوب پیرامونی و کشورهای اروپای شرقی در بین طبقات جدید و دولتمردان کمپرادور وجود دارند که از پروژه نئولیبرالی دفاع میکنند. این نظرگاهها در آمریکا و کشورهای اروپای غربی نیز شیوع پیدا کردهاند. در کشورهای مرکز اکثریت بزرگی از مردم خود را به داشتن حداقل آزادیهای دموکراتیک مثل رای دادن در روز انتخابات راضی ساختهاند. در عوض چپ بویژه مارکسیستها، در مبارزات خود به دموکراسی یک محتوای رهائیبخش میدهند. این محتوی تمام ابعاد رهائیها از ظلم و ستم ملی، طبقاتی و جنسی گرفته تا حقوق بشر و شهروندی وحق تعیین سرنوشت و حق کنترل در سیستم اقتصادی را در بر میگیرد. با رادیکالیزه کردن این مطالبات، چپ مارکسیست تلاش میکند که جامعه را فراسوی حاکمیت سرمایه به پیش ببرد.
درجه رادیکالیسم در زمینه روابط بین زن و مرد: امروز در جهان ایدئولوژی هائی هستند که به روشنی ضد فمینیست و ضد زن (در آمریکا، کشورهای اسلامی، دیگر کشورهای پیرامونی در آفریقا و آسیا و حتی در بعضی از کشورهای اروپا) هستند. بعضی از گرایشات سیاسی مثل بخشی از حزب دموکرات آمریکا، حاضرند که بخشی از مطالبات فمینیستها را پذیرا باشند به شرط اینکه آنها نظم اساسی سرمایه داری را زیر سئوال نبرند. فمینیست رادیکال، مثل دموکراسی رادیکال، بخشی از پروسه رهائی بخش را که چشم انداز فراسوی سرمایه را مجسم میکند، تشکیل میدهد.
درجه رادیکالیسم در نقد از نقش نظام جهانی سرمایه در تخریب محیط زیست: موقعیت و موضع هیئت حاکمه آمریکا در مورد قربانی ساختن و تخریب آینده کره خاکی در خدمت کسب سود فوری برای کمپانیهای فراملی، حائز اهمیت است. بخشی از طرفداران حفظ محیط زیست بخاطر ساده لوحی حاضر نیستند که بعد تخریبی محیط زیست توسط سرمایه داری جهانی را ببینند. ولی طرفداران محیط زیست رادیکال و پایدار مثل سوسیالیستهای مارکسیست دقیقا موضع میگیرند که سرمایه داری جهانی عامل اصلی تخریب محیط زیست در کره خاکی است.
بررسی اصل تنوع در پنج بعد فوق الذکر به خوبی روشن میسازد که امروز نیز مثل گذشتههای نه چندان دور (از عصر آغاز روشنگری گرفته تا وقوع انقلابات روسیه، چین و...) نیروها و بلوکهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به دو کمپ بزرگ «چپ» و «راست» تقسیم شدهاند. آنهائی که از تزهای نئولیبرالی و نظرگاههای حامی نظام حاکم سرمایه دفاع میکنند و یا عملکرد آن را توجیه میکنند، «راست» محسوب میشوند. نیروهای راست که امروز در کشورهای اروپا و آمریکا در قدرت و حاکمیت هستند، ضد زن، نژادپرست، ضد کارگر و ضد کمونیست هستند. این خصلتها در کشورهای پیرامونی کمپرادور و کشورهای تحت سلطه ایدئولوژیهای امت گرائی بنیادگرایانه نیز از ویژگیهای هیئت حاکمه آن کشورها هستند. در بعضی از کشورهای پیرامونی مثل ایران، نیروهای راست حاکم پایگاه اجتماعی خود را بر پایه شبکه مافیای اقتصادی بنا میسازند که اجزاء آن محصول و متعلق به بازار آزاد نئولیبرالی نظام جهانی است. استفاده از واژه مافیای اقتصادی که اخیرا در کشورهای جهان سوم مرسوم شده است. بیان کامل ماهیت شکننده بورژوازی دلال صفت حاکم در آن کشورها است.
کمپ چپ شامل نیروهای ضد نئولیبرالهای رادیکال، ضد هژمونیست و دموکراتیک میباشد. نیروها و جنبش هائی که امروز درگیر مبارزه علیه حاکمیت راست هستند ضرورتا مارکسیست، سوسیالیست و حتی ضد امپریالیست و رادیکال نیستند. بعضی مواقع در کشورهای مرکز ما شاهد افراد و گروه هائی هستیم که خود را چپ رادیکال معرفی میکنند ولی نسبت به بعد امپریالیستی نظام حساسیت نداشته و یا حتی منکر آن هستند. در حال حاضر، آگاهی ضد امپریالیستی بطور یقین در سراسر کشورهای شمال (مرکز) خیلی ضعیف است. مسلما سرکوب و افول جنبشهای رهائیبخش ضد امپریالیستی در کشورهای جنوب (پیرامونی) در ترویج و دلسردی و رواج سرخوردگی در بین جوانانی که به طرفداری از مبارزات جهان سوم روی آورده بودند (مشخصا بعد از ناکامیهای جرقههای انقلابی ١٩۶٨ در اروپا) نقش داشتهاند. در کشورهای پیرامونی، نیروها و گروه هائی در صحنه سیاسی حضور دارند که نسبت به عصر نظام شوروی (بویژه نسبت به دوره ١٩٣٩ – ١٩۶۵) احساس دلبستگی نشان داده و به فقدان آن حسرت میورزند. علیرغم این نوستالژی، این نیروها عموما ضد امپریالیست و ضد بازار نئولیبرال سرمایه جهانی هستند. دیگر بخشهای سیاسی و ایدئولوژیکی در کشورهای پیرامونی که دارای پتانسیل قوی برای آینده هستند، هواخواهان استقرار حاکمیت ملی هستند. در این میان، تعدادی از جوانان و روشنفکران در کشورهای پیرامونی هستند که همراه با هیئتهای حاکمه و دولتمردان این کشورها دور جهانی شدن حلقه زده و هژمونی آمریکا را پذیرفتهاند. بعضی از این نیروها حمایت خود از تشدید جهانی شدن سرمایه را تحت عنوان «ناعلاجی» و یا اینکه «بدیل دیگری وجود ندارد»، مورد توجیه قرار میدهند. ولی بعضی دیگر از آنها واقعیت جهانی شدن را یک امر ضروری و غیر قابل اجتناب ترسیم کرده و خصلتهای مثبت و مترقی به آن نسبت میدهند. در حال حاضر، نیروهای طرفدار جهانی شدن در کشورهای پیرامونی در یک دریائی از توهم ناسیونالیستی ضد دموکراتیک و شوینیست فرو رفتهاند. این نیروها همراه با به اصطلاح اصولگرایان دینی و مذهبی که به طور دوفاکتو (عملا) مردمان کشورهای پیرامونی جنوب و شرق اروپا را میخواهند دو دستی در اختیار الزامات جهانی شدن قراردهند (علیرغم لفاظیهای ضد غربی و اندیشههای فرهنگ پرستی) در واقع مجموعه ائی از راست جهانی را تشکیل میدهند.
در مسیر به مصاف کشیدن و چالش راست جهانی (نیروهای حامی نظام جهانی سرمایه و در راس آن: آمریکای هژمونی طلب) و ساختمان و سامان دهی یک بدیل اصیل، چپ باید استراتژیها و تاکتیک هائی را در نقاط مختلف جهانی تنظیم و تعبیه سازد که بتواند کلیه نیروهای برابرطلب و بینابینی را حول محور مبارزه علیه نئولیبرالیسم و امپریالیسم بسیج سازد. این محور باید به مسئله رهائی زن، مسئله استقرار حاکمیت ملی، مسئله مدیریت مدبرانه اکولوژی برای محیط زیست را در نظر بگیرد. نیروهای چپ باید تلاش کنند خیلی از جنبشهای پراکنده و منقسم گشته ضد گلوبولیزاسیون را نیز به دور این محور جذب کنند. دشمنی که امروز در مقابل چپ قرار گرفته و میخواهد چپ را در سراسر جهان در انهدام، انحلال، تشتت، پراکندگی و انزوا نگه دارد، یک پدیده کشوری و یا یک واحد دولت – ملت معین و مشخص نیست بلکه این دشمن یک هیولائی است که در راس نظام جهانی قرار گرفته و با بسیج و حمایت راست جهانی عمل میکند. در مسیر به چالش طلبیدن و در مصاف با این هیولای راست جهانی، چپ باید پایههای چپ جهانی و انترناسیونال جهانی را پی ریزی کند.
اگر در قرن نوزدهم و سپس در دوره بزرگی از قرن بیستم چپ برای به چالش طلبیدن رژیم راست و سرمایه دار کشور مطبوعش ضروری و کافی میدید که کارگران آن کشور را در داخل یک حزبی – حزب تراز نوین – بسیج سازد و از حمایت انترناسیونال کارگری نیز بهرهمند گردد، امروز برای چپ ضروری است که در چالش و مصاف خود علیه نظام جهانی سرمایه تمام نیروها و گروههای متعلق به کلیه فرودستان و قربانیان نظام را در کشور مطبوعش بسیج ساخته و از حمایت انترناسیونال جهانی برخوردار گردد. علتی ندارد فکر کنیم که مدافعین دموکراسی، حقوق زنان، مطالبات ملیتهای متنوع، محیط زیست، استقرار حاکمیت ملی، صلح و... در مسیر پروسه پر پیچ و خم مبارزاتی خود علیه نظام جهانی و هژمونی طلبی آمریکا به کسب چشم انداز و افق سوسیالیسم موفق نخواهند گشت. مسلما که همه این نیروها قادر نخواهند شد که به این نتیجه گیری برسند و طبعا در سر راه و سربزنگاه از مبارزه دست کشیده و یا حتی در خدمت نظام قرار خواهند گرفت. ولی بر اساس واقعیتهای تاریخی میتوان گفت که تعداد قابل توجهی از این نیروهای بینابینی به تدریج به سوی دگردیسی و تغییر روی آورده و در آستانه گسست از نظام موفق به کسب چشم انداز سوسیالیستی خواهند گشت. بخش قابل توجهی از طرفداران این نظرگاهها وظیفه نیروهای چپ را سازماندگی طبقه کارگر برای سوسیالیسم میداند.
شایان ذکر است که راست جهانی که هژمونی طلب است، آنچنان هم منسجم و همگون نیست که در ظاهر به نظر میرسد. کمپ راست غالبا پر از تضادهائی است که بدون تردید در قدمهای بعدی علیرغم پیروزیهای ظاهری نظام بویژه در گسترههای نظامی، تشدید پیدا خواهند کرد. بلوکی که راست جهانی را تشکیل میدهد، بالقوه شکننده و لاجرم با شکاف روبرو خواهد گشت. جنوب (کشورهای پیرامونی) که نظام جهانی پروژه ائی برای آن ندارد، از یک رشته واحدهای کشوری «حلقههای ضعیف» (چین، هندوستان، آفریقای جنوبی و...) تشکیل یافته است. در شمال (کشورهای مرکز) احتمال دارد که ما شاهد ائتلافی از طرفداران سنن دموکراتیک، هومونیست و سوسیالیست که در تاریخ اروپا عمیقا ریشه دواندهاند، باشیم. ادغام و اتحاد این نیروهای متنوع در آینده میتوانند به مانعی بزرگ در مقابل هژمونی طلبی آمریکا تبدیل گردند. در پرتو بحران ساختاری که نظام جهانی از سالهای اولیه دهه ١٩٧٠در آن غوطه خورده و امروز تبعات آن در بدنه نظام بوضوح قابل رویت هستند، به جرات میتوان اذعان کرد که سیر و افق نظام سرمایه آنطور هم که بعضی از رهبران جنبشهای اجتماعی فکر میکنند، چندان هم غیر قابل عبور نیست. در آینده نزدیک، مبارزات علیه نئولیبرالیسم (شکل بینهایت ارتجاعی سرمایه داری) و علیه جهالت زور هژمونی آمریکائی (سپر امپریالیسم در حال حاضر) در سراسر جهان به تدریج رادیکالتر خواهند گشت. در یک کلام، در پروسه کارزارهای مردم علیه نظام جهانی خیلی از نیروها، گروهها و منفردین مستقل به سوی محور چپ گرایش پیدا کرده و تحت تاثیر ارزشهای اجتماعی و فرهنگی چپ قرار خواهند گرفت.
در ساختمان و استقرار الحاق و همبستگی نیروهای متنوع و متکثر جامعه باید به خصلت سیاسی مکمل بودن خواستههای آنان توجه ویژهای مبذول داشت. به طور مثال، برای ایجاد یک جبهه متحد از نیروهای طرفدار عدالت اجتماعی و نیروهای طرفدار عدالت بین المللی، چپ کمونیست چالشگر باید تاکید ورزد که آن دو خواسته (عدالت اجتماعی و عدالت بین المللی) نه تنها غیر قابل مجزا از هم دیگر هستند بلکه امروزه به دو خواسته مکمل هم درآمده و لازم و ملزوم یکدیگر گشتهاند. به عبارت دیگر، باید تلاش کرد که طرفداران استقرار و گسترش عدالت اجتماعی در کشورهای مرکز به امر اعتلای آگاهیهای ضد امپریالیستی خود توجه کنند و از سوی دیگر نیروهای ضد امپریالیست باید به این آگاهی برسند که مبارزات آنان در راه استقلال و کسب حاکمیت ملی در کشورهای پیرامونی بدون توجه جدی به عدالت اجتماعی و دموکراسی پیگیر که خواست کارگران است بالاخره با ناکامی روبرو میگردند. به عبارت دیگر رسیدگی به نیازهای اجتماعی بدون دموکراسی و تامین خود دموکراسی در جامعه بدون تعدیل و حل مشکلات نیروهای کار و زحمت امکان پذیر نیست.
این جمع بندی از تجربه اندوزیهای دهههای اخیر به دست آمده است. در کشورهای جنوب جهان سوم، دولتمردانی که پروسههای دموکراسی سازی خود را در پناه محدودیتها و الزامات بازار آزاد نئولیبرالیسم به پیش بردهاند نه تنها باعث بیاعتباری دموکراسی در بین تودههای مختلف مردم گشتهاند بلکه شرایط را به بازگشت دیکتاتوریهای عریان و یا عروج اندیشههای امتگرائیهای دینی (که در خدمت امپریالیسم هستند)، میسر ساختهاند. در کشورهای شمال نیز فقدان و یا تضعیف آگاهیهای ضد امپریالیستی در درون جنبشهای کارگری و جناحهای چپ درون دولتهای رفاه سوسیال دموکراسی منجر به شیوع «دموکراسی آمریکائی» و ازدیاد قدرت خط حاکم «اروپای سرمایه» در مقابله با طرفداران خط «اروپای سوسیال» گشتهاند.
براساس جمع بندیهای فوق الذکر، امروز بخش قابل توجهی از مارکسیستها (کمونیستها) به این نتیجه رسیدهاند که چپ مارکسیست باید فراسوی نقد و انتقاد از خود در تاریخ جنبش کمونیستی در قرن بیستم قدم بر داشته و به طور باز و آزاد مناظره بزرگی را در تنظیم و اتخاذ استراتژیهای بدیل برای قرن بیست و یکم به پیش ببرد. در اینجا، به نکات مهم این استراتژیها که این مارکسیستها (طرفداران هری مگداف و پال سویزی و دیگر نویسندگان نشریه مانتلی ریویو، نویسندگان «فراخوان باماکو»، فعالین فوروم جهان سوم، فوروم چپ و...) تنظیم و تعبیه کردهاند، اشاره میکنیم:
باید استراتژی هایئ را تعبیه کرد که چشم انداز «گذار طولانی» از جهان سرمایه به جهان سوسیالیستی را در خود منعکس و مجسم سازند.
در جریان و مسیر این گذار طولانی، سیستمهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی منبعث از مبارزات متنوع با هم ادغام گشته و به تدریج مناسبات اجتماعی سوسیالیستی را جانشین مناسبات جهانی سرمایه خواهند ساخت. در این پروسه تاریخی ما برای مدتی شاهد امتزاج دو منطق متضاد (منطق حرکت سرمایه و منطق افق و واقعیت سوسیالیسم) خواهیم گشت. ولی این امتزاجها به پیشرفت امر بیوقفه «یگانه بودن دو گانه» و «وحدت اضداد» که لازمه الحاق و بهم بستگیهای اجزاء و بخشهای متنوع و متلون جنبشهای مترقی مبارزاتی است، کمک خواهند کرد.
پیشرفتها در این سمت (الحاق و ادغام تنوعها در هم) ممکن و ضروری در هر منطقه از نظام جهانی سرمایه (هم در کشورهای امپریالیستی مرکز و هم در کشورهای در بند پیرامونی) میباشند. البته، استراتژیهای میان مدت در این پیشرفتها باید لاجرم هم مشخص و هم کنکرت (بویژه در مورد فرق نمایان بین مرکز و پیرامونی) بیان و توضیح داده شوند.
نیروهای اجتماعی، ایدئولوژیکی و سیاسی که منافع تودههای متنوع را بیان و گاها نمایندگی میکنند، در حال حاضر در جهت الحاق و بهم پیوستگی در مناطقی از جهان (آمریکای لاتین و آسیای جنوبی و...) به حرکت درآمده و قدمهائی برداشتهاند. جنبشهای ضد گلوبالیزاسیون (ضد بانک جهانی، ضد صندوق بین المللی، ضد سازمان جهانی تجارت و...) در بویژه ده سال گذشته، رونق بیشتری یافتهاند. بدون تردید، بعضی از این نیروها و جنبشها بدیلهای متفاوتی را عرضه میکنند در حالیکه بعضیها مترقی و دارای چشم انداز سوسیالیستی هستند، بخش دیگر در دریائی از توهم، ابهام و آشفتگی فکری غوطه خورده و بالاخره تعدادی از آنها نیز به غایت ارتجاعی (شبه فاشیستهای بویژه آمریکائی و اروپائی) هستند. آغازگران و فعالین درون «فوروم جهانی» وفوروم چپ و... بر آن هستند که اگر بحثها ومناظرهها بیشتر به معنی واقعی و خوب کلمه پلیتزه گردند، میتوان بیش از پیش به تشدید پروسه الحاق و ادغام بین متنوعهای پیشرو دامن زد.
قربانیان نظام جهانی سرمایه بویژه در فاز تفوق «بازار آزاد» نئولیبرالیسم، اکثریت مردم را در تمام مناطق جهان تشکیل میدهند. سوسیالیسم باید قادر به بسیج این فرصت تاریخی باشد. اما این امر زمانی میسر خواهد شد که حامیان سوسیالیسم دگردیسی هائی را که مولود انقلابات تکنولوژِیکی بوده و به نوبه خود ساختارهای اجتماعی را به طور کامل و برای همیشه دستخوش تحول قرار دادهاند، شناخته و آنها را در محاسبات خود مد نظر بگیرند. کمونیسم دیگر نمیتواند پرچم فقط کارگران صنعتی باشد. کمونیسم میتواند گرهگاه بسیجی اکثریت بزرگی از نیروهای کار وزحمت باشد که در موقعیتهای شغلی و اجتماعی خود متنوع میباشند. باز سازی وحدت کارگران چه آنهائی که از ثبات در نظام جهانی بهره میبرند و چه آنهائی که محروم و یا به حاشیه راند شدهاند، امروز یکی از چالشهای بزرگ احیای جنبش کمونیستی جهانی است. در کشورهای پیرامونی، این بازسازی ایجاد سازمانی را از جنبشهای بزرگ میطلبد که بتواند (قادر شود) که حق دسترسی برابر به زمین را برای تمامی دهقانان مهیا ساخته و آن را به نظام حاکم تحمیل کند. طرفداران احیای جنبش کمونیستی نباید فراموش کنند که هنوز هم دهقانان (برزگران = کشاورزان) نصف جمعیت هفت میلیارد نفری جهان را تشکیل میدهند و سرمایه داری در تمامی شکلهای موجود خود قادر به حل این مسئله کلیدی (دسترسی برابر به زمین) نیست
یک استراتژی عملی موثر برای اتخاذ هدف (ترویج و گسترش آگاهی از چشم انداز سوسیالیستی) باید قادر باشد که درسه جهت به موازات هم پیشروی کند. این سه جهت و یا سمتگیری عبارتند از: توسعه اجتماعی، دموکراتیزاسیون و ساختار و سامان دهی نظام جهانی چند قطبی. دموکراسی سیاسی که به موازات اقتصاد نئولیبرالی و یا لیبرالی سرمایه داری به پیش رود، منجر به بیاعتباری دموکراسی میگردد. به همان نحو، توسعه اقتصادی که از بالا بدون دخالت دموکراتیک طبقات کارو زحمت صورت بگیرد دیگر قابل قبول نیست. در آینده، سوسیالیسمی بدون دموکراتیزاسیون و متقابلا کسب آزادیهای دموکراتیک بدون توسعه عدالت اجتماعی نمیتوانند بوجود آیند و اگر آمدند نمیتوانند به عمر ادامه دهند. بالاخره، واقعیت وجود ملتهای متنوع (و وجود فرهنگهای سیاسی متلون و متکثر در درون آنها) و ازدیاد نابرابریهای گوناگون منبعث از تاریخ تکامل سرمایه داری جهانی به نیروهای دموکراتیک و اجتماعی فرصتها و امکانات بسیاری را فراهم ساخته است. این نیروها باید در جهت ایجاد ساختار و ساماندهی یک نظام جهانی چند قطبی به حرکت در آیند. اولین شرط برای ساختمان آنچنان نظامی بدون تردید شکست دادن و به ناکامی کشاندن پروژه کاخ سفید در جهت کنترل نظامی کره خاکی است. در نظام جهانی چند قطبی، امکان اتخاذ استقلال و حاکمیت ملی و پروسههای اجتماعی منبعث از آن (سکولاریسم، تجدد طلبی، دموکراسی و عدالت اجتماعی) در کشورهای پیرامونی محتملتر و میسرتر است.
در اینجا سئوال کلیدی این است که قربانیان نظام جهانی چگونه میتوانند اولین قدمهای خود را به موازات ناکامی و شکست پروژه نظامی آمریکا، در جهت ایجاد یک جهان چند قطبی بردارند؟ در بررسی این سئوال و تهیه و تنظیم یک راه حل در اینجا به توضیح چگونگی موقعیت و نقش اروپا و سپس کشورهای سه قاره میپردازیم.
کشورهای اروپای آتلانتیک (فرانسه، آلمان، انگلستان و...) در آینده میتوانند نقش بزرگی در ایجاد یک جهان چند قطبی ایفاء کنند. نیروهای متعدد و متنوعی که خواهان ایجاد «اروپای سوسیال» در یک جهان چند قطبی هستند، نمیتوانند به این هدف «میان مدت» خود برسند مگر اینکه به سه شرط مهم توجه کنند:
طرفداران اروپای سوسیال که خواهان گسست از محور نظام تک قطبی آمریکا هستند، باید به طور جدی خود را از قیودات نهادهای اقتصادی، سیاسی و نظامی خط آتلانتیسم که توسط آمریکا برای کنترل کل اروپا ترسیم و تعبیه گشته است، رها سازند. کلیه نهادها (اتحادیه اروپا، سازمان ناتو و مدیریت دلار اروپائی) جملگی در خدمت پروسه آمریکائی سازی اروپا قرار دارند و توسط هیئت حاکمه آمریکا تحت کنترل هستند. خط آتلانتیسم و نقش تعیین کننده ناتو در سیاست خارجی اروپا به منظور تبدیل و تقلیل اروپای کنونی به مطمئنترین و مسلحترین شریک مطمئن آمریکا در پیشبرد پروژه جهانی آمریکا تنظیم گشته است. خط و دکترین آتلانتیسم حفظ اروپا را در محور امپریالیسم دستجمعی (آمریکا، اروپا و ژاپن) تضمین میسازد. «چپ متنوع» و متکثر در اروپا که در واقع بقایای دولتهای اخته شدهٔ سوسیال دموکراسی اروپای دهه ١٩۶٠ است قادر نیست که مردم اروپا را (که خواهان رهائی از سیاستهای هژمونی طلبانه و خصوصی سازی آمریکا هستند) از «این تونلی که در آن قرار دارند» عبور دهند. بدون بازسازی «چپ دیگر» امکان بازگشت حاکمیت ملی برای اروپائیان وجود ندارد. نارضایتیها و اعتراضات فراگیر و جدی مردم اروپا در مورد آمریکائی سازی فرهنگ سیاسی اروپائیان یک پتانسیل بزرگ و قوی در خدمت احیای «چپ دیگر» که ضد نئولیبرال و ضد آتلانتیسم است، محسوب میشود. نئولیبرالیسم و تبعات منبعث از آن (مثل خصوصی سازی) دشمن دموکراسی است و پیاده کردن سیاستهای آن در هر کجا که باشد، منجر به تضعیف و نابودی سنتهای دموکراتیک میگردد. بخشهای قابل ملاحظهای از سوسیال دموکراتهای اروپا که حامیان سنن دموکراتیک هستند، معتقدند که میتوانند آن سنن را از طریق آشتی با سرمایه داری حفظ کنند. آنهائیکه به جد علیه سرمایه داری مبارزه میکنند، نمیتوانند این تضاد را نادیده بگیرند.
طرفداران اروپای سوسیال در تلاش خود برای گسست از محور نظام تک قطبی به سرکردگی آمریکا باید ائتلاف و همکاری خود را با روسیه جدی گرفته و آنها را در آینده تشدید بخشند. روسیه دهه دوم قرن بیست و یکم ازنظر قدرت نظامی و نفتی و نیروهای انسانی در مقایسه با روسیه اوایل دهه ١٩٩٠ به شدت مورد تحول قرار گرفته است. تقلای اروپای سوسیال در جهت ایجاد یک جهان چند قطبی بدون روسیه به ثمر نرسیده و منجربه تقویت اروپای سرمایه که هژمونی آمریکا راپذیراست، خواهد گشت.
بخش قابل توجهی از حامیان بازگشت اروپای سوسیال بر آن هستند که پروسه گسست از محور جهان تک قطبی (و رهائی از هژمونی آمریکائی) نه تنها لازمهاش ایجاد یک ائتلاف و بلوک بر محور برلین، پاریس و مسکو است بلکه تضمین استحکام آن بلوک و قطب بدون زدن پل همکاری با کشورهای جنوب (مشخصا چین و یا سازمان کشورهای بریکس) امکان پذیر نیست.
خلقهای سه قاره (آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین) امروز بانظامی روبرو هستند که مثل دوره بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم (١٩۵٣– ١٩۴۵) است: نظامی استعماری که حاکمیت ملی آنها را به رسمیت نمیشناسد، بر آنها پروژههای اقتصادی تحمیل میکند که در بست و کاملا به نفع اولیگوپولیها (انحصارات چند سرهای) کشورهای امپریالیستی مرکز هستند. توسعه و گسترش سیستم بازار آزاد نئولیبرالی بویژه در سه دهه گذشته کمتر از بازسازی و گسترش آپارتید اقتصادی در سطح جهانی نیست.
در دوره بعد از جنگ جهانی دوم، تشکیل کنفرانس باندونگ و رشد آن به کنفرانس خلقهای سه قاره و سپس به «سازمان کشورهای غیر متعهد» یک عکس العمل تاریخی مثبت و مناسب در مقابل نظام جهانی سرمایه بود. کشورهای عضو این تشکلها، جوامعی بودند که به شکرانه پیروزیهای انقلابی در زیر پرچمهای سوسیالیسم و یا جنبشهای رهائیبخش در سه قاره پدید آمده بودند. این کشورها برای مدتها از استقلال و حاکمیت ملی خود بهرهمند گشته و اعتبار و مشروعیت خود را کسب کردند. ائتلافاتی که از بلوکهای انقلابی (سوسیالیستها) و بلوکهای جنبش رهائیبخش (پوپولیستهای ملی گرا) در دهههای ١٩۵٠، ١٩۶٠، ١٩٧٠ به وجود امدند نه تنها دارای تنوع در ترکیب بندی خود بودند، بلکه همیشه بخشهای مهمی از بورژوازی آن کشورها («بورژوازی ملی») را نیز شامل میشدند. بعد بورژوائی باندونگ، سه قاره و غیر متعهدها نقش و مقام بورژوازی ملی آن کشورها را که نفی گشته بود، دوباره مورد شناسائی قرار داد. روابط و مناسبات پراز تلاطم جاه طلبیهای این بخش از بورژوازی از یک سو و خواستهها و آرزوهای طبقه کارگر از سوی دیگر صفحات تاریخ عهد باندونگ (١٩٧٣– ١٩۵۵) را ورق زد.
بسیار روشن است که نظام جهانی کنونی نیز مثل عهد باندونگ به زیر سئوال کشیده شده و به چالش طلبیده خواهد شد. ولی آنهائی که این هیولا را به چالش خواهند طلبید، کیستند؟ نتیجه و سرانجام این تلاقی و چالش چه خواهد بود؟ بخشی از خود این سئوالها چالش هائی هستند که دولت – ملتها و مردم کشورهای پیرامونی با آنها روبرو هستند.
تصویر عمومی از شرایط حاکم در کشورهای پیرامونی نشان میدهد که نظام جهانی سرمایه از موقعیت و اقتدار متوفق و هژمونیک در آن کشورها برخوردار نیست. طبقات حاکمه در کشورهای پیرامونی عموما به شکل واحدها و گروههای مافیای اقتصادی نقش کمپرادوری خود را در درون نظام پذیرفتهاند. اکثریت بزرگی از خلقهای مناطق مختلف این بخش از فرط ناعلاجی، فقر و بیامنی برای بقای روزانه خود تقلا کرده و عموما سرنوشت نافرجام خود را پذیرفته و بدتر از آن اکثر مواقع طعمه و قربانی توهماتی میگردند که طبقات حاکمه متعلق به پانهای خاک پرست و امت گرایان دینی و مذهبی شب و روز به خورد آنها میدهند. ولی از یک بعد امیدوارکننده، اوجگیری جنبشهای مقاومت و کارزار علیه سرمایه داری و امپریالیسم در سراسر کشورهای پنج قاره، کسب پیروزیها منجمله پیروزیهای نیروهای چپ در آمریکای لاتین و رادیکال شدن تدریجی بخش مهمی از این جنبشها و آغاز موضع گیریهای نقادانه تعدادی از دولتهای پیرامونی در داخل «سازمان تجارت جهانی» حکایت از آن دارد که «جهانی دیگر» و احتمالا بهتر در حال شکل گیری است.
تنظیم یک استراتژی تهاجمی در خدمت ایجاد جبهه خلقهای جنوب (پیرامونی) از نیروهای چپ و مترقی میطلبد که جنبشهای مقاومت و مبارزات اجتماعی را در مقابله با تهاجم امپریالیسم به تدریج رادیکالیزه سازند. لازمه این امر حکم میکند که طی یک دوره پلیتیزه سازی، جنبشهای دهقانی، زنان، بیکاران، کارگران غیر رسمی و روشنفکران دموکرات در هم ادغام گردند تا پروسه دموکراتیزاسیون و توسعه سیاسی به عنوان اهداف غیرقابل انکار جنبشهای تودهای که در میان مدت و درازمدت امکان دارند، تشدید یابند. این استراتژی باید حامل ارزش هائی باشد که به این ادغام تاریخی از مبارزات متنوع، مشروعیت جهانی (چشم انداز سوسیالیستی) ببخشد. سوسیالیستها باید مردمانی متنوع متعلق به فرهنگهای گوناگون را به تدریج در پروسه این اتحاد قانع سازند که امروز بیشتر از هر زمانی در گذشته فرق نمایان بین مسلمانان، مسیحیان، یهودیان، هندوها و... هیچ چیزی به غیر از فرق اصلی و نمایان بین راست (نیروهای سرمایه داری واقعا موجود) و چپ (متولیان و حامیان چشم انداز سوسیالیسم) نیست. باید تاکید کرد که در این استراتژی، نیروهای شبه دینی و شبه مذهبی (امت گرایان بنیادگرا) و پانیستهای خاک پرست و فرهنگ گرا متحدین چپ در مبارزه برای ایجاد و توسعه یک آلترناتیو جدی ضد امپریالیستی محسوب نمیشوند. زیرا این نیروهای تاریک اندیش سربزنگاه به متحدین نظام غالب جهانی سرمایه و در خدمت امپریالیسم قرار میگیرند. امروزه با اینکه جو حاکم سیاسی در بخش پیرامونی نظام ماهیت کمپرادوری و کمپرادورسازی در داخل طبقات حاکمه کشورهای پیرامونی استولی بعضی از هیئتهای حاکمه کشورهای پیرامونی جهان سوم استراتژی را در مقابل نظام گزیدهاند که از یک سو انقیاد و تسلیم طلبی به نظام جهانی را رد میکنند و از سوی دیگر از نمایش اپوزیسیون جدی نسبت به نظام پرهیز میکنند.
در حال حاضر چین بهترین نمونه از این نوع کشورهاست که بیش از هر کشوری قادر است که این استراتژی را در مقابل راس نظام (آمریکا) انتخاب کند. این استراتژی نتایج درخشانی را برای چین فراهم کرده است. علت این موفقیت را باید در استحکام بازسازی و توسعه سرتاسری ملی – کشوری که مدیون انقلاب و منبعث از سیاستهای عهد مائو است، جستجو کرد. این استراتژی در بیست و پنج سال گذشته (از ١٩٨٣ تا کنون) فرصت داد که هیئت حاکمه چین سرمایه داری شده برخلاف روسیه، اصل مالکیت دسته جمعی (بزرگترین دستآورد انقلاب برای دهقانان) را در روستاهای چین به زیر سئوال نکشیده و در سیاست خارجی نیز کنترل خود را بر پول رایج و حرکت سرمایه اعمال سازد. آیا این تجربه و استراتژی میتواند ادامه یابد؟ محدودیتهای این تجربه کدامین هستند؟ تجزیه و تحلیل تضادهای ذاتی در این استراتژِی بعضی از مارکسیستهای فعال در فورومهای جهانی را به این نتیجه گیری رسانده است که حرکت در مسیر رشد پروژه سرمایه داری ملی که قادر شود از طریق سبقت و رقابت با قدرتهای بزرگ نظام جهانی به مقام و موقعیت برابر با آنها برسد، چیزی غیر از غوطه خوردن در دریائی مملو از توهمات بزرگ نیست. شرایط عینی منبعث از وقایع و فازهای مختلف تاریخ پانصد ساله سرمایه داری هیچوقت مصالحه تاریخی اجتماعی بین سرمایه (صاحبان عوامل ومنابع تولیدی) و کار (کارگران) و زحمت (دهقانان) را اجازه نخواهند داد. اگر چین با پیشینهای یک انقلاب بزرگ و تجربه تاریخی عهد مائو نتوانست در مقابل تهاجم نظام جهانی و منطق حرکت سرمایه طاق مقاومت آورده و نهایتا به یک کشور سرمایه داری تبدیل گشت، تکلیف کشورهای بزرگی چون هندوستان و برزیل که خواهان اتخاذ مصالحه تاریخی بین سرمایه و کار و زحمت هستند، بطور شفاف معلوم است. آیا آنها میتوانند در پروژههای بازسازی ملی – کشوری خود موفق شوند؟ با علم به اینکه هم هندوستان و هم برزیل نه پیشینه انقلاب بزرگ چین و نه تجربه برخورداری از موهبتهای عصر مائو را دارا هستند و در عوض مرتبا تحت فشارهای گوناگون امپریالیست و طبقات ارتجاعی بومی و کمپرادور قرار دارند، میتوان حدس زد که سوسیال دموکراتهای برزیل، آرژانتین، شیلی و... برسربزنگاه در مقابل حرکتهای جدید امپریالیسم (یانکی) اخته گشته و یا مورد سرکوب انتخاباتی قرار خواهند گرفت. بخشی از چپها در کشورهای آمریکای لاتین اعتقاد داشته و امیدوارند که آنها نیز مثل سوسیال دموکراتهای اروپا در دهههای ١٩۵٠ و ١٩۶٠ موفق خواهند گشت که با اتخاذ «مصالح تاریخی» بر اساس مدل سوسیال – دموکراسی اروپا وسایل بهبود و رفاه برای کارگران خود را فراهم سازند. این توهم منبعث از یک اشتباه در قضاوت آنهاست: آنچه را که سوسیال دموکراسی در اروپا به دست آورد ناشی از این واقعیت تاریخی بود که سوسیال دموکراتهای اروپا قادر بودند که هر وقت خواستند سوسیال – امپریالیست (تاراج و استثمار کار و زحمت در کشورهای جنوب براساس تبادل نابرابر و استفاده در صد کوچکی از سود کلان به دست آمده در جهت پیشرفت بهبود و رفاه نسبی کارگران اروپا) گردند. واقعیت این است که در هیچیک از کشورهای پیرامونی منجمله برزیل، هندوستان و... آن شرایط وجود ندارد. فوروم سائوپالو که موفق شد احزاب چپ دموکراتیک را باهم متشکل و متحد سازد بدون تردید خدمت بزرگی به پیروزیهای مثبت مردم آمریکای لاتین در چند سال گذشته کرده است. ولی پیشرفت اوضاع در آن قاره منجر به گسترش و سرایت توهمات سوسیال دموکراسی در آنجا گشته است که میتواند مانعی جدی در راه گسست از نظام جهانی باشد.
به هر رو بررسی اوضاع سیاسی هم در کشورهای مرکز و هم در کشورهای پیرامونی نشان میدهد که جهانی بودن استراتژیهای نظام سرمایه از نیروهای چپ و قربانیان نظام طلب میکند که مصاف آنها نیز باید جهانی باشد. در این صورت چرا نباید به ساختمان یک انترناسیونال جهانی دست زد که در چارچوب مناسب و موثر آن بتوان به ایجاد وحدت (که برای پیروزی مبارزات مردم جهان علیه نظام سرمایه ضروری است) نایل آمد؟ در بخش آخر این نوشتار که شامل نتیجه گیری است، جنبههای مختلف این سئوال را مورد بررسی قرار میدهیم.
نتیجه گیری
تعداد زیادی از تشکلها و نیروهائی که به نهادهای مختلفی چون فوروم اجتماعی جهانی، فوروم جهان سوم، فراخوان باماکو، فوروم چپ و... تعلق دارند بدون معطلی خواهان تاسیس چنین انترناسیونالی هستند. بعضی از این فعالین مثل گردانندگان فوروم جهان سوم، بر آن هستند که این انترناسیونال جدید باید بر اساس مدل انترناسیونال کارگری اول پایه گذاری گردد. به کلامی دیگر ورود به انترناسیونال جدید باید برای تمامی آنهائی که میخواهند با همکاری شرایط را برای بازسازی و ساختارجهانی بهتر (یعنی شوسیالیسم) آماده سازند، آزاد و باز باشد. چشم انداز سوسیالیستی این انترناسیونال فقط نباید متعلق به کارگران باشد بلکه پلاتفرم آن باید مطالبات و نیازهای کلیه قربانیان نظام جهانی را در اکناف جهان فرموله و تنظیم سازد. استراتژیهای مبارزاتی مندرج در پیشنهاد ساختمان انترناسیونال جدید را میتوان به سه حیطه وسیع در مقابله با حاکمیت جهانی سرمایه تقسیم کرد:
در زمینه اول، نیروهای ادغام شده در انترناسیونال تمرکز مصاف و چالش خود را در جهت تضعیف حاکمیت راس نظام سرمایه قرار میدهند. پیروزیها در این حیطه به احیای حق حاکمیت ملی مردم و شناسائی آن به عنوان یک حق حیاتی و طبیعی برای ملل منجر میگردد. در این راستا نیروهای درون انترناسیونال باید در گسترههای سیاسی زیرین به فعالیت بپردازند:
محکومیت انگاشت امپریالیستی مدیریت جهانی
خروج و نه گنجاندن امر کشاورزی در صورت سازی سازمان تجارت جهانی
القاء و نسق مقرارت تحمیل شده توسط قدرتهای امپریالیستی در مورد حق مالکیت بر صنایع و علوم
لغو مقرارت تحمیل شده در مورد توسعه روشهای مدیریتی منابع طبیعی و خدمات عمومی
لغو محدودیتهای اعمال شده بر تنظیمات مربوط به حرکت پول و
اعلام حق دولتها در لغو و نسق قرضهای بین المللی
در سطح ملی – کشوری، زمان آن رسیده است که نیروهای چپ به موازات ورود به انترناسیونال و شرکت در فعالیتهای جهانی آن در کشور خودی نیز از موضع دفاعی بیرون آمده و به تهاجم علیه تمامی بیامنیها در شرایط زندگی معیشتی کارگران و دیگر فرودستان (که حرکت سرمایه جهانی با حمایت حاکمین کمپرادور بومی بویژه در سه دهه گذشته به بار آورده است) دست بزنند.
در گستره میلیتاریسم نیروهای درون انترناسیونال باید علیه پروژه جهانی آمریکا در زمینه کنترل نظامی کره خاکی به مبارزات خود شدت بخشند. این هدف میان دورهای از این نیروها میطلبد که آمریکا را در لغو و انکار تمامی موازین و قوانین بین المللی و ایجاد جنگهای بازدارنده و یک جانبه محکوم سازند. در این راستا، فراخوان انترناسیونال باید:
گسست و خروج سازمان ملل متحد از حوزه نفوذ و محور نظام جهانی را تدارک ببیند.
عقب نشینی و خروج بیقید و شرط نیروهای اشغالگر از عراق، افغانستان، فلسطین و... را به طور جدی عملی سازد و
خواهان برچیدن و بستن تمام پایگاههای نظامی آمریکا در پنج قاره جهان باشد.
اگر پروژه آمریکا در جهت کنترل نظامی سیاره زمین از نظر اخلاقی، دیپلوماسی، سیاسی، نظامی باناکامی روبرو نگشته و شکست نخورد، تمامی پیشرفتهای اجتماعی و دموکراتیک کلیه خلقهای جهان شکننده، آسیب پذیر گشته و در بزنگاه مورد تجاوز و بمبارانهای هوائی آمریکا قرار خواهند گرفت.
در حیطه اروپا: نیروهای ضد نظام باید در جهت شکست انگاشت اروپای آتلانتیس به طور جدی تلاش کنند. این نوع اروپا که تمام نهادهای اروپائی (سازمان ناتو، اتحادیه اروپا و...) را در بر میگیرد، برای گسترش نفوذ و هژمونی آمریکا برنامه ریخته است که کلیه کشورهای سابق اروپای شرقی و کشورهای قفقاز (آذربایجان، گرجستان و ارمنستان) را در مجموع به «حیاط خلوت» آمریکا تبدیل سازد. باید مردم اروپا و منطقه قفقاز را در جهت شکست این پروژه بسیج ساخت. رد و عدم پذیرش اساسنامه اتحادیه اروپا که در سالهای اخیر در کشورهای هلند، فرانسه و ایرلند و تشدید میزان مقاومت مردم لهستان، اوکرائین و جمهوری چک در مقابل توسعه حضور نظامی آمریکا در آن کشورها نشانههای مثبتی به نفع نیروهای چپ از یک سو و شکست و ناکامی راس نظام در گسترش حیطه هژمونی طلبانهاش در «اروپای نو» از سوی دیگر است. عکس العمل روسیه نسبت به گسترش نفوذ نظامی آمریکا در خاک گرجستان در ماههای آگوست و سپتامبر ٢٠٠٨ نشان داد که در روسیه، دولت با حمایت بخش قابل توجهی از مردم خواهان جلوگیری از پیشرفت سیاستهای هژمونی طلبانه آمریکا (که هدف «تحدید» و حتی تجزیه روسیه را در دراز مدت دارد) میباشد. بررسی فعل و انفعالات مردم جهان و بخشی از دولتها در سه گستره مبارزه علیه بازار آزاد نئولیبرالیسم، مقاومت در مقابل پروژه کنترل نظامی جهان توسط آمریکا و مبارزه در جهت تضعیف و انحلال کلیه نهادهای اروپائی که در خدمت راس نظام خواهان تبدیل «اروپای نو» به «حیاط خلوت» آمریکا هستند، نشان میدهد که تدارکاتی در جهت مشخص کردن اهداف برای الحاق و ادغام نیروهای متنوع ضد نظام در شرف تکوین است.
ساختمان انترناسیونالیسم جهانی وافزایش قدرتمندی آن شرایط مناسب و موثری را فراهم خواهد کرد که نیروهای ضد نظام در سه جهت مکمل و لامتجزا برای ایجاد جهانی بهتر به حرکت خود تشدید بخشند:
توسعه اجتماعی
تعمیق دموکراسی و
استقرار حاکمیت و اتونومی ملی در چارچوب گلوبالیزاسیون خلقهای جهان.
بدون دموکراسی، استقرار و تامین بقای سوسیالیسم نمیتواند اتفاق بیافتد و متقابلا، توسعه آزادیهای دموکراتیک بدون «جهان سوسیال» امکان پذیر نیست. سوسیالیسم باید آرزوهای بشریت در مورد آزادی و برابری را در خود حمل کند. البته امر ترکیب آزادی و سوسیالیسم در عصری که جامعه از جاه طلبیهای غیر قابل جلوگیری فردگرائی (که توسط سیستم سرمایه داری ترغیب میشوند) پر گشته، خیلی کار مشکلی است. بویژه در جوامعی مثل آمریکا که حاکمین موفق شدهاند که اصل برابری را کاملا رد کرده و واژه سئوال برانگیز «برابری فرصتها» را جایگزین آن سازند.
در پرتو این شرایط است که نیروهای سیاسی و اجتماعی که دارای چشم انداز سوسیالیستی و برقراری برابری در تمامی زمینهها و مناسبات انسانها هستند نباید خود را به گروههای سیاسی انجمنهای خیریه کوچک (ان جی او) تقلیل دهند. خیلی از جنبشهای بزرگ مبارزاتی (اتحادیهها، انجمنهای دهقانی، جنبش زنان، دانشجویان و...) بر پایه تجارب خود به خوبی میدانند که وحدت و ادغام برای آنان قدرت بیشتری را فراهم میسازد. احزاب عموما متعلق به انترناسیونالهای سوم و چهارم نیز باید ترغیب شوند که به این انترناسیونال جهانی بپیوندند. با اینکه این احزاب به تنهائی خیلی ضعیف و کوچک هستند ولی در مبارزاتشان علیه نظام پابرجا و استوار هستند. به طور نمونه، تعداد این نوع احزاب و گروهها در آمریکا به هشتاد واحد حزبی، گروهی و سازمانی میرسد. در اکثر کشورهای جهان نیز تعداد احزاب متعلق به کمپهای متنوع مارکسیستی، لنینستی، ترتسکیستی، گوارانیستی، مائوئیستی نزدیک به پنجاه تشکل (در هندوستان و...) یا نزدیک به چهل تشکل (در ترکیه، یونان و...) میرسد.
به غیر از احزاب ضد امپریالیست متعلق به بقایای انترناسیونالهای سوم و چهارم، امروز در اکثر کشورهای جهان ما شاهد احیای، توسعه و یا تاسیس احزاب دموکراتیک، اجتماعی و ضد امپریالیسم در کشورهای آمریکای لاتین، آسیا، آفریقا و اقیانوسیه هستیم که به طور پراکنده و جدا از هم به مبارزات خود علیه نظام جهانی برخاستهاند و ادغام و الحاق آنها به انترناسیونال شرایط مبارزاتی را برای آنها میسرتر و آمادهتر خواهد ساخت. در اینجا اشاره به این نکته ضروری است که احزاب سنتی متعلق به انترناسیونال دوم دربست خود را در درون محور سرمایه داری اروپا (اروپای سرمایه) قرار داده و عملا به حامیان و مدیران خط آتلانتیسم مبدل گشتهاند.
در تحلیل نهائی، مطمئنترین و مناسبترین راه برای استقرار جهانی بهتر با چشم اندازهای سوسیالیستی در مصاف با نظام جهانی سرمایه، تشکیل و ساختمان انترناسیونال جهانی است.
منابع و مآخذ
اسناد و مصوبات «کنفرانس باندونگ» در اندونزی، ۱۹۵۵
اسناد و مصوبات «کنفرانس سه قاره» در هاوانا، کوبا، ۱۹۶۶
انتشارات «سازمان همبستگی خلقهای آسیا، آفریقا، و آمریکای لاتین»، هاوانا، ۲۰۰۷ – ۱۹۶۶
سمیر امین «آینده مائوئیسم»، نیویورک، ۱۹۸۳
اسناد و مصوبات «کنفرانس باماکو» در باماکو، مالی، ۲۰۰۶
سمیر امین، «فراسوی هژمونی آمریکا: بررسی امکانات برای ایجاد دنیای چند قطبی»، لندن، ۲۰۰۶
برنامههای «ایستگاه تلویزیون جدید جنوب» در کاراکاس، ونزوئلا
«فراخوان باماکو» مصوبه اصلی کنفرانس باماکو در کتاب سمیر امین، «جهانی را که آرزو داریم بسازیم»، نیویورک، ۲۰۰۸، صفحات ۱۳۴ – ۱۰۸
مجله ماهانه «مانتلی ریویو»، چاپ نیویورک سالهای ۲۰۰۸ – ۲۰۰۵
اسناد و انتشارات «فوروم جهان سوم»، در داکار، سنگال
(Wصوبات حزب کمونیست مصر در سالهای ۱۹۶۳ – ۱۹۵۶
مجله فرانسوی «خاورمیانه» در سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد