logo





اصلاحات از منظر مطلقيت دين(ايمان) و فهم متغيير(سكولاريسم)

دوشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۲۲ آپريل ۲۰۱۳

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
ايمان يعنى باور به ارزشهايى كه آنها مطلق و براى تمام فصول اند از نظر دينى اين ارزشها تنزيلى ست و از آسمان به زمين هبوط يافت كه انسان را به رستگارى مى خواند و در آخرت به بهشت اما سكولاريسم(عرفگرايى) معناً ارزشى دنيوى كه بواسطه تأمل انسان و تعقل به امور بدست مى آيند و مجاب و مقيد به بازآفرينى هستند(كه در غير اينصورت همان ايمان است) و چون در اين بازآفرينى نقش قوه انديشيدن بارز و محرز است و چون انديشيدن سيال و در سيلان است در نتيجه انسان بر آفرينش خود مسخر نمى شود بلكه بواسطه ارجحيت بدان موجب زايش و زايندگى ارزشهاى خود مى شود در اين وضعيت و تكاپوى بازآفريدن، ارزشها به ماهيت انسان _كه ماهيت تغيرناپذيريست _ در نمى آيند در حاليكه آنها به هويت انسان_كه هويت تغيرپذيريست_ در گذر زمان شكل مى بخشند بى دليل نبوده كه گفته شد "انسان آنچه هست نيست آنچه مى شود است" بنابراين ميان ايمان و فهم متغيير كه هر دو معطوف به دو حوزه فكرى و اعتقادى كه ميان اين دو دره اى عميق فاصله هست تناصر و تأثرى وجود ندارد.

اصلاحات همان اصلاح امور آدمى و پيرامون او كه جلوه اى از زيبايى هاى زندگى را بهمراه دارد بر كيفيت زندگى انسان نقش مى آفريند و بدان معنا مى بخشد و منشأ يى دنيوى و ناشى از تأمل و تعمق انسان به موضوعات خويش است. پس ارزش اصلاحات امرى انسانى و نامطلق و در نتيجه به خدمت انسان و جامعه است بنابراين دخالت ارزش روحانىِ قدسى بر آن، معناً و مضموناً و نوعاً از ويژگى امر انسانى و اينجهانى بيرون آمده و به ارزشى مطلق در مى آيد.

آنچه به روادارى انديشه اصلاحات در ايران متعارف شده در واقع خمودگى اى است كه منتظر آنست تا بقول حافظ مانند دور گردون روزى بر وفق مرادش بچرخد. اين خمودگى كه جذابيت اصلاحات را موقتاً پنهان شده مى داند تذليل و مسخرِ هيبت و "عظمت" آنست و چون بدان تسليم است، به همان هستى اش به جاى ديگر هستى شدنش ايمان مى آورد و بدان قانع مى شود. در نتيجه اگر نقدى را بدان جايز بداند در يك چهارچوب معين نقد (تو بخوان تأويل) است از اين فراترِ نقد يعنى نقد به مثابه عقلانيت روشنگرانه از اصلاحات كه اين مشمول تلاش به نيرومندى عنصر سكولاريسم انديشه يعنى انديشيدن در و به جهان واقعى، به همان دليل ايمان ومجذوب به هيبت و "عظمت" اصلاحات درون حكومتى، خيره سرانه آن را مجاز نمى داند و بدان نقب مى زند.

اسلام مانند هر دينى ديگر در حوزه ايمان جاى مى گيرد و ايمان يعنى باور به مطلقيتِ اعتقاد به چيزى كه آن چيز نيز با حقيقت مطلق همانه است و رتق و فتق امور بواسطه آن شرط خوشبختى و سعادت وانمود مى شود. در حاليكه خوشبختى و سعادت واقعى كه معناً و قاعدتاً از طريق اصلاح امور محقق مى شود با فهم متغيير(سكولاريسم غير مطلقيت به ارزشها) ممارست مى كند.

به حوزه ايمان نور دانش كارگر نيست كه در غير اينصورت آن ديگر حوزه ايمان نيست و حوزه دانش نيز به همين منوال جايى براى ايمان نيست. فهم و حوزه علم و دانش جزو متغيراتند؛ علم و دانش بشر در تزايد و ارتقاء و اين نشان سطح تغييرات به همراه عاملان و هنجارها ست پس فهم انسان نيز بايد متغير باشد چون بدون تغييرات در فهم و دانش متدى براى تحول بوجود نمى آيند در نتيجه موضوعاً و ضرورتاً اصلاحات براى سعادت انسان و ترقى جامعه معنا و محتوا نمى يابد.

دانش، اندوخته اى لبريز در انبان ذهن انسان نيست آنگونه كه در طبيعت است و بر شالوده آن طبيعت به حركت در مى آيد. دانش امرى كسبى و از پى تفكر و ادراكات حسى انسان به طبيعت بواسطه تجربه و شواهد در سيلان است بنابراين فهم و دانش ناظر بر ارزشهايى هستند كه اين ارزشها به حيات بشر و جامعه و پيشرفت و ترقى آنها بقاء مى بخشند. هرگاه و هرجا دانش نبالد، سر و كله ايمان پيداست و اصلاح امور تعطيل. سراسر تاريخ ايران در چنين تعطيلى اى بسر برده است و دانش نيز به فيض آن مجالى براى عرض اندام نيافت.

ايمان به دليل مطلقيت در ارزش و ارزش سوار بر ذهن انسان، سعادت و رستگارى را در اعمال و رفتارى مى بينند كه انسان براى مشرف شدن به مينوى اخروى مى بايست عمل كند. چنين عملى جبرى، نائل آمدن به فيض ايمانى سعادت بوده (كه هيچ سعادتى براى انسان از طريق خدوم به ارزشها بدست نمى آيد) و منعطف به تعديل يعنى اصلاح نيست؛ جبر ايمان و تعديل اصلاح به ترتيب جنبه آسمانى و زمينى اند حتى اگر اولى از جنبه آسمانى، زمينى گردد تأويل اصلاحى اش ممكن اما بر روال زندگى ارزشى- عرفى انسان بيهوده است زيرا تا وقتى ايمان به جنبه درون فردى منحصر نباشد و شكل و بيانى بيرونى پيدا كند مدعى چيزيست كه آن چيز دخالت در امور انسان به بهانه هدايت او به نيك سرشتى به منظورآماده گى به رستگارى در آخرت است.

بنابراين اصلاحات كه امرى انسانى و دنيوى در امتداد جامعه هنجاريست، به هيچ ظواهرى از تأويل و نقش دين و ايمان مربوط نمى شود (و بوسيله آنها پا نميگيرد) و اگر مربوطش كنيم راه آن را سد كرده ايم. بدليل متغيرى فهم و دانش انسان است كه ساختارهاى جامعه همانه با ساخت هايى كه مولود ارزشى و ازبسترسازى فهم انسانند، روند اصلاحات به پيدايش نيرو ها و عاملان و متغييرها و تأثيرگذارى ها جهت بسط تحول در جامعه به اعتبار اجتماعى منجر مى شود و بدينسان نقش دين و ايمان درون فردى و در چهارچوب زندگى خصوصى افراد معنا پيدا مى كند و از جنبه بيرونى اش كه بر جامعه بشر فاجعه بود، بى نقش مى شود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد