۱
خبرها
چون فصل ها تازه نیستند
هر اتفاقی
جز تکرار یک اتفاق نیست
همیشه کمی دل
و کمی آرزو
ما را تازه می کند
---
بهار را با سبزه های نوروزی
به آب ها سپرده ام
خودم را
به سالی
که مرا کهنه می کند
---
پشت پنجره
کسی است که نمی شناسمش
کسی که در این سوی نزدیکی
و آن سوی دوری
همیشه با من بوده است
و در این لخت ناگریز
به من می نگرد
و تا رویاهای ی خسته ی این قلب
فرو می رود
---------
۲
کمی چای
یا فنجانی قهوه
قدری فراموشی،
کمی بیش از تنبلی
کاناپه ای فرسوده
دلی سرکشیده از
سرکشی
یا
پا ای رفته از نرفته ها
همه
کمی خسته ایم
دل اما
به آقاقیای کوچه یی آویزان است
که هر باد
کوچه و عطرش را
بی هیچ عابری
در فنجان قهوه یا چای
می ریزد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد