logo





چپ در ایران؛ امکانات و دشواری‏های همگرایی و وحدت

يکشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۲ - ۰۷ آپريل ۲۰۱۳

مهدی فتاپور

mehdi-fatapour-s.jpg
تقسیم نیروهای چپ بر اساس تئوری ‏های حاکم در قرن گذشته و یا اظهار نظر در رابطه با آینده‌های دور در بهترین حالت کم توجهی به تحولات چند دهه اخیر و بی‌توجهی به پیچدیگی‌هایی است که جهان در برابر آن قرار دارد و تحولات آینده را رقم خواهد زد و در بد‌ترین حالت ناتوانی در مواجهه با دشواری‏ های امروز و ارائه برنامه ‏های مشخص برای آینده نزدیک ایران و جهان و فرار از این ناتوانی است با توسل به تمایزات نظری واقعی و یا غیرواقعی و نظریاتی که برای آینده‌های دور‌تر تحولات بشری ارائه می‌‏گردد.

اولین گام در تلاش برای وحدت نیروهای چپ انتخاب مدلی است که نیرو‌ها هدف خود قرار داده‏ اند. بحث وحدت و شکل دهی یک حزب واحد بدون تعیین مدل به شکست خواهد انجامید

****************************

تعریف چپ

چپ تنها با جانب داری از برابری و رفع تبعیض و تقویت مشارکت و نقش مردم در قدرت و تصمیم‏گیری‌های سیاسی تعریف می‌شود. سمت گیری‏هایی نظیر دفاع از توزیع دمکراتیک قدرت، ثروت، فرصت‏‌ها و اطلاعات، رفع تبعیض طبقاتی، نژادی، جنسیتی، ملی-قومی، مذهبی، حفظ محیط زیست، دفاع از منافع کارگران و مزدبگیران هواداری از تغییرات اجتماعی و اقتصادی به تبع اینجانب داری شکل خواهد گرفت.

افزودن هر عنصر ایدئولوژیک، تئوریک، استراتژیک و یا تاکتیکی به این تعریف تقسیم بندی‌های دیگری را بدنبال خواهد داشت و هر شاخه خود را مجاز خواهد دانست، هم فکرانش را تنها نیروی چپ بداند. با این تعریف، هم کسانی که در راه تضعیف نابرابری و تبعیض‌های حاکم در همین جهان امروز و در چارچوب روابط سرمایه داری تلاش می‌‏کنند و هم کسانی که برای انقلاب و نفی سرمایه‏ داری و استقرار سیستمی عادلانه و مبتنی بر برابری می‌‏کوشند به چپ تعلق دارند. دومی‏‌ها می‌‏توانند تلاش اولی‏‌ها را ناکارآ و حتی مضر و تزیین کننده روابط موجود بدانند و اولی‏‌ها می‌توانند دومی‏‌ها را آوانتوریست و تلاششان را برای مبارزه در راه برابری و علیه تبعیض زیانبار بدانند ولی مجاز نیستند خود را تنها نیروی چپ بدانند.

بحران چپ

سالهاست که گفته می‌شود چپ دچار بحران است. این گفته زمانی می‌تواند مورد بحث قرار گیرد که مشخص کند کدام چپ و کدام بحران. آیا می‌‏توان شرایطی را که چند دهه تداوم یافته بحران نامید.

زمانی بخش بزرگی از نیروهای چپ تصور می‌‏کردند که پاسخ تمامی دشواری ‏های جامعه بشری را در اختیار دارند. تصور می‌شد که آینده جامعه بشری سوسیالیسم است و مشخصات آن روشن است و نیروهای محرک دست یابی به این جامعه تعریف شده‌اند. پرولتاریا نیروی محرکه این روند و حزب آن یعنی حزب کمونیست رهبری کننده این راه است. چنین انتظاراتی تحقق نیافت. در کشورهای سوسیالیستی آن خصوصیاتی را که ما برای سوسیالیسم انتظار داشتیم متحقق نشد و کسانی هم که شوروی‏ را پس از خروشچف رویزیونیست می‌‏دانستند و ادامه راه استالین یا راه مائو را ترجیح می‌‏دادند با تناقض کمتری در تصویر خویش از سوسیالیسم و آنچه شکل گرفته بود مواجه نشدند. ما در آغاز دهه هشتاد میلادی تصور می‌‏کردیم که دوران غلبه سوسیالیسم فرا رسیده و سرمایه داری و امپریالیسم در برابر نیروی کشورهای سوسیالیستی، پرولتاریای کشورهای سرمایه داری و جنبش‏های رهایی بخش در حال عقب نشینی است. این تصورات تحقق نیافت.

طبیعی بود که عدم سیر روند‌ها در جهت ایده ‏های ما در جهان و در ایران، چپ را با بحران مواجه سازد. طبیعی بود که بررسی و بازبینی همه تئوری‏‌ها و داوری‏های پیشین در دستور قرار گیرد. ولی آیا امروز نیز می‌توان از بحران با‌‌ همان مضمون بیست و پنج سال قبل سخن گفت. امروز چپ‌هایی که استقرار سوسیالیسم را همین امروز در دستور قرار می‌دهند و معتقدند تئوری های آنان چارچوب جامعه فردا و راه دست یابی به آن‏را ترسیم کرده، موقعیت و نیرویشان در مقایسه با سی سال پیش کیفتیتا تغییرنموده. احزاب کمونیست پیشین اکثرا در تئوریهای خود تجدید نظر نموده و با چهره‏ای جدید در مبارزه اجتماعی حضور دارند و در جهت تقویت ارزشهای سوسیالیستی و پیشبرد برنامه‏ های اجتماعی در این راستا می‌کوشند. آن‌ها که در‌‌ همان چارچوب پیشین فکر می‌‏کنند در حاشیه مبارزات قرار گرفته‌اند.

نیروی اصلی و موثر چپ چه در چارچوب احزاب سوسیال دمکرات یا سوسیالیست (دمکراتیک)، احزاب چپ آمریکای لاتین ویا جنبش‌هایی مانند وال استریت و یا... همگی در راستای تحقق ارزش‌ها و پیشبرد برنامه ‏های سوسیالیستی و دمکراتیک در چارچوب همین روابط موجود در جهان می‌‏کوشند. مشکلات و بحران‏هایی که این نیرو‌ها با آن درگیرند کیتفتا با بحرانی که در سطور بالا بر شمردیم متفاوت است. تغییرات بزرگی که در جهان در دهه‏ های گذشته رخ داده، بسیاری از تئوری‏‌ها و راه حل‏های پیشین را از دستور خارج کرده و مسائل جدیدی را پدید آورده. ضرورت بررسی مجدد و مجدد تئوری‏‌ها و راه‏کار‌ها جزیی از فعالیت اجتماعی در جهان امروز است. شکل گیری پیچیدگی جدید قبل از یافتن پاسخ کامل به دشواری ‏های گذشته واقعیت جهان امروز است. با این دشواری همه آن هایی‏ که با فعالیت اجتماعی درگیرند از چپ و راست و میانه مواجهند. نامیدن بحران به دشواری‏‌ها و مشکلاتی که چپ امروز با آن مواجه است باید با احتیاط صورت گیرد.

سوسیالیسم

در مباحثی که برای هویت سازی چپ در ایران مطرح است این سوال که آیا تلاش برای تقویت ارزش های سوسیالیستی و پیشبرد برنامه‌هایی در این راستا در مقطعی به استقرار سوسیالیسم و نفی سرمایه داری منجر می‌شود یا نه وزن دارد. گفته می‌‏شود که بخشی از چپ سرمایه داری را پایان تاریخ نمی‌‏داند و در چشم انداز تاریخی نفی سرمایه‏داری را هدف می‌‏داند و بخش دیگر (سوسیال دمکرات‏‌ها) چنین نظری ندارند.

طبیعتا این سوال که آینده تلاش برای پیشبرد برنامه‌های سوسیالیستی و دمکراتیک به کجا می‌انجامد و چه نوع روابطی در آینده می‌تواند شکل گیرد، برای همه کسانی که در این راستا می‌‏کوشند سوالی است واقعی. ولی آنجا که این بحث از جنبه نظری خارج شده و نقش تعیین هویت این یا آن جریان چپ را می‌یابد، نیاز به دقت بیشتری دارد.

زمانی بخشی از چپ (احزاب کمونیست) نفی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم (یا حکومتی با سمت گیری سوسیالیستی در کشورهای غیر سرمایه داری) را وظیفه روز خود می‌‏دانستند. طبیعتا تفاوت موضع میان آنان که همین امروز برای استقرار سوسیالیسم می‌‏‏کوشیدند با کسانی که استقرار سوسیالیسم را در دستور نمی‌‏دانستند به دو عملکرد متفاوت و حتی در مواردی متضاد می‌‏انجامید. کسانی که آنچه را در شوروی یا چین یا کوبا یا.. شکل گرفته بود یا باید بر اساس ایده‏های لنین شکل می‌‏گرفت را الگوی خود می‌‏دانستند و برای تحقق آن در ایران می‌‏کوشیدند با کسانی که این الگو‌ها را تایید نکرده و راه دیگری را دنبال می‌‏کردند، اقدامات و برنامه‌های متفاوتی را در برابر خود قرار می‌‏دادند. تمایز مابین این دو جریان اصلی جنبش چپ در آنروز به چشم انداز و پیش بینی آینده‏ های دور محدود نبود بلکه مستقیما درعملکرد سیاسی و صف بندی‏های موجود در کشور و جهان منعکس می‌‏شد. آنهایی‏که مشارکت در قدرت و پیشبرد رفرم در شرایط غلبه سرمایه را به تزیین سرمایه داری و حتی همراهی در تداوم این سیستم می‌دانستند باکسانی که در همین راه می‌کوشیدند مسیر و سیاست‏های کاملا متفاوتی را در برابر خود قرار می‌‏دادند. کسانی که دفاع ازشوروی و کشورهای سوسیالیستی و یا چین را وظیفه خود می‌دانستند و می‌‏کوشیدند چنین مدلهایی را در کشور خود پیاده کنند یا اگر هم آن‏‌ها را منحرف از ایده‌های لنین (یا تروتسکی) دانسته و برای استقرار حکومتی براساس برداشت خود از ایده‏های آنان می‌کوشیدند با کسانی که چنین الگوهایی را غیردمکراتیک و در نتیجه علیه سوسیالیسم می‌دانستند بدو اردوی متفاوت تعلق داشتند.

با شکست الگوی شوروی و کشورهای سوسیالیستی و تغییر مسیر کشورهایی چون چین و ویتنام و تحولات سیاسی، نظری بخش بزرگی از احزاب یا شخصیت‌های کمونیست صف آرایی و تقسیم بندی نیرو‌ها از پایه دگرگون شده. امروز تقسیم بندی اصلی نیروهای چپ برخلاف گذشته مابین سوسیال دمکرات‌ها و کمونیست‌ها (و یا هواداران شوروی و چین و اروکمونیسم) نیست. اگر آنروز کمونیست‌ها در بخشی از جهان حکومت می‌‏کردند و در بسیاری از کشور‌ها یکی از نیروهای قدرتمند و تاثیر گذار بودند امروز کمونیست‌هایی که به‌‌ همان چارچوب ایده‏ های حاکم در قرن بیستم وفادارند موقعیت پیش را ندارند. صف بندی‏ های نظری و تقسیم بندی در درون نیروهایی که مبارزه برای تحقق ارزش‌ها و پیشبرد برنامه‏های سوسیالیستی و دمکراتیک را در همین جهان امروز و در شرایط غلبه روابط سرمایه‏داری وظیفه خود می‌‏دانند از پایه با تقسیم بندی‏های گذشته متفاوت است.

بدون شک ترسیم تصویر از آینده و تلاش نیروهای چپ حائز اهمیت است و بخش بزرگی از تحلیل‏گران کوشیده‏اند و می‌‏کوشند آنرا تصویر کنند. اولین عنصر ورود به این بحث تعریف سوسیالیسم است. بدون روشن بودن چنین تعریفی بحث در این رابطه که دست یابی به چنین جامعه‏ای چگونه و در چه پروسه‏ای ممکن است بلاموضوع است. می‌توان در نوشته‌ها و برنامه احزاب تحقق تمامی ارزشهای سوسیالیستی و دمکراتیک و انسان‏دوستانه را بعنوان سوسیالیسم پذیرفت و ذکر کرد. ولی تجربه یک قرن مبارزه و مباحثات نشان داد که این ارزش‌ها موازی و همسو با یکدیگر تحقق نمی‌‏یابند‏. این تصور که خلع ید از سرمایه‏داران به استقرار عالی‏‌ترین شکل دمکراسی، آزادی و توجه به محیط زیست و نفی هر گونه تبعیض منجر می‌شود واقعیت نیافت. مبارزه برای برابری همواره بامبارزه برای آزادی همسو نیست.

جامعه بشری (در صورت موفقیت نیروهای چپ و دمکرات) همواره از حدی از تامین ارزشهای دمکراتیک و سوسیالیستی به سطح دیگری از آن خواهد رسید. می‌توان سطحی از دست یابی به چنین ارزشهایی را بعنوان سوسیالیسم پذیرفت ولی این بدان معنا خواهد بود که این تعریف می‌تواند واحد نباشد. چنین مباحث و تعریف‌های متفاوت در درون احزاب و تحلیل گران چپ وجود داشته و خواهد داشت ولی چنین تمایزاتی پایه مرزبندی و تفکیک نیروهای چپ نخواهد بود

برخی از رفقا با تاکید بر این‏که سرمایه‏ داری حرف آخر تاریخ نیست سوسیال دمکرات‏‌ها را مورد انتقاد قرار داده‏ و طرح کرده‏اند که آنان چنین نمی‌‏اندیشند. چنین تقسیم بندی واقعی نیست. نه تنها سوسیال دمکرات‌ها بلکه اکثریت قریب باتفاق تحلیل گران جدی لیبرال و طرفدارسرمایه داری نیز مناسبات حاکم بر جهان را پایان تاریخ نمی‌دانند. حتی کسانی مانند فوکویوما که پس از سقوط کشورهای سوسیالیستی از پایان تاریخ و جاودانه بودن مناسبات سرمایه داری لیبرال سخن گفتند، بعد‌ها کوشیدند که توضیح دهند منظورشان جاودانه بودن روابط موجود نیست یا شاید به تعبیری نظرشان را پس گرفتند.

تحلیل گران می‌‏توانند راجع به چشم اندازهای در دسترس سخن گویند ولی آنگاه که راجع به روابط اجتماعی در آینده‌های دور نظر می‌دهند تنها می‌‏توانند فرضیه ارائه دهند. یک قرن یا حتی نیم قرن پیش تصور می‌شد که نیروی محرک تاریخ پرولتاریاست و کارورزان فکری یا به اقشار میانی تعلق دارند و یا کارگران یقه سفیدند و در تحولات اجتماعی بسوی سوسیالیسم نقشی تعیین کننده ندارند. امروز کمتر کسی در جهان است که تغییر ترکیب مزدبگیران را تایید نکرده و بر نقش مداوما افزایش یابنده کارورزان فکری در اقتصاد و تحولات اجتماعی تکیه نداشته باشد. اگر روزی تصور می‌شد که واحدهای بزرگ صنعتی ستون‏های اقتصادند و سوسیالیسم در وحله اول با مالکیت اجتماعی این واحد‌ها تعریف می‌شد امروز کمتر کسی است که تنوع واحدهای اقتصادی و نقش اطلاعات و بنگاه‏‌ها و موسساتی را که در این عرصه فعالیت می‌کنند تایید ننماید.

در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه ۹۰ هنگام فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم بسیاری از اقتصاددانان و تحلیل‏گران کشور شوروی تاکید می‌‏کردند که در اوایل استقرار سوسیالیسم و در شرایط پایه گذاری و رشد صنایع بزرگ، برنامه ریزی مرکزی عملکرد داشت و رشد بالای اقتصادی در سال‏های پیش از جنگ را موجب شد ولی در سال‏های پس از جنگ این برنامه ریزی در برابر تغییراتی که در جهان رخ داده بود و در برابر هر چه بیشتر متنوع شدن کالاهای مصرفی فاقد ظرفیت بود و دوران طلایی رشد اقتصادی سالهای قبل از جنگ پایان یافت و این تصور که اقتصاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی تا اوایل دهه هشتاد از کشورهای سرمایه داری پیشی خواهد گرفت نه تنها تحقق نیافت بلکه شکاف گسترش یافت. آنان می‌‏گفتند سوسیالیسم به این دلیل شکست خورد که قدرت آنرا نداشت که خود را دگرگون ساخته و با تحولات جهان همراه سازد. صرف نظر از اینکه این تحلیل تا چه حد ریشه ‏های شکست اقتصادی را بیان می‌‏کرد یک نکته واقع بینانه در آن نهفته بود. تحولات جهان در آن سال‌ها تغییراتی بنیادین را در نگاه به اقتصاد، بازار، برنامه ریزی و نیروهای اجتماعی ضرور می‌‏ساخت که کشورهای سوسیالیستی و احزاب کمونیست نتوانستند با آن همراه گردند.

تحولات چند دهه اخیر عظیم‌تر از همه تحولات آن قرن است. اگر روزگاری نبض و پایه اقتصاد را واحد‌های بزرگ صنتعی تشکیل می‌داد امروز این نقش تضعیف شده و نقش بخش‌های دیگر مثلا اطلاعات و بنگاه‏‏های اطلاعاتی افزایش یافته. هر تئوری سوسیالیستی باید برای شکل گیری غولهایی چون مایکروسافت و گوگل و فیس بوک پاسخ داشته و امکانات رشد را در این عرصه بهتر از روابط موجود فراهم سازد. اگر آنروز تصور می‌شد که منابع بی‌انتهایند و همه مدلهای اقتصادی بر این مبنا تنظیم می‌شد رشد جمعیت و تولید با سد منابع در دسترس در کره زمین مواجه شده و حفاظت از محیط زیست به یک عنصر پایه‏ای ‏‏‏‏هر تئوری سوسیالیستی و دمکراتیک بدل شده.

امکانات جدید ارتباطی و تحولات اجتماعی رابطه کشور‌ها و جوامع مختلف را با یکدیگر دگرگون ساخت. جهانی شدن پدیده‌ها و معضلات جدیدی در روابط کشور‌ها و اقشار و طبقات در درون کشور‌ها پدید آورد. شکل گیری غولهایی چون چین و هند و برزیل نیازمند تحلیل‌ها و واکنش‌هایی جدید است. مشکلاتی که در درون کشورهای اروپایی و آمریکایی در نتیجه جهانی شدن و عرضه و نیروی کار ارزان در کشورهای فوق الذکر پدید آمده پاسخ‏گویی و تئوری‏های جدیدی را ضرور می‌سازد.

در سال های آینده جمعیت کره زمین افزایش خواهد یافت. بالا رفتن سریع عمر متوسط انسان در آینده نه چندان دور این افزایش جمعیت را تسریع خواهد کرد. بالارفتن سطح زندگی در کشورهایی مثل هند و چین نیاز به منابع و چگونگی بهره گیری از آنرا در کیفیتی دیگر افزایش خواهد داد. منابع کره زمین محدود است و چگونگی بهره‏‏گیری از آن‌ها می‌تواند به مساله مرکزی و موضوع منافشات در آینده‏ای نه چندان دور بدل گردد. حق حیات و بهره گیری از امکانات کره زمین عوامل جدیدی را در مناسبات بشری پدید خواهد آورد و هر تئوری سوسیالیستی باید بتواند به این مشکلات پاسخگو باشد. پاسخ‌هایی که با اعلام پذیرش عدالت و دمکراسی و حفظ محیط زیست کافی نیست

در آینده نه چندان دور انسان خواهد توانست با دستکاری ژنتیکی بر موجودیت و توانایی‌های خود تاثیر گذارد. اینکه چه کسانی و چگونه حق تصمیم گیری از این دانش را خواهند داشت می‌تواند به یکی از مرکزی‌ترین منافشات آینده بدل گردد. اگر در چند دهه اخیر رشد انفورماتیک و ارتباطات چهره جهان را دگرگون ساخت در آینده این نقش را عرصه‌های دیگر علمی بخود تخصیص خواهد داد.

کسانی که تصور می‌کنند قادرند چهره جامعه بشری را در صد سال آینده ترسیم سازند دچار خطا هستند. تمامی تئوری‏‌ها بر اساس اطلاع از گذشته و امروز جهان تدوین گردیده. به پیچیدگی‌های فردایی که نیامده نمی‌توان از امروز پاسخ گفت و هر چه امروز گفته شود یک نظریه و فرضیه است. نظریه‌ها و فرضیه‌هایی بر اساس شناخت از گذشته و امروز و تلاش برای پیش بینی مسیر تحولات آینده بر این اساس که این مسیر در آینده هم به‌مان گونه گذشته سیر خواهد کرد. طرح چنیین نظریه‏‌ها و راه‏های تقویت مناسب‌ترین تحولات توسط تحلیل گران و نظریه پردازان با گرایش چپ ضرور و مثبت است ولی چنین نظریه‌هایی نمی‌‏تواند مرزبندی نیروهای چپ را ترسیم کرده و تقسیم آن‏‌ها به احزاب مختلف را توضیح دهد. در گذشته اعتقاد به استقرار سوسیالیسم یا غیر عملی دیدن آن نه تنها یک نظریه راجع به فرداهای دور بلکه مشخص شدن جایگاه حزب در جبهه‌های بندی‏های سیاسی روز بود. امروز نیز نه پذیرش این یا آن نظریه در رابطه با تحولات دور بلکه موضع‏گیری نسبت به تحولات جهان و کشور در شرایط کنونی و آینده نزدیک است که تعیین کننده جایگاه و تقسیم نیرو‌ها به گروه‏بندی‏‌ها و یا احزاب مختلف است. نظریه‏های مختلف تنها زمانی به تقسیم بندی عملی نیروها‏ می‌‏انجامد که در عمل سیاسی اجتماعی انعکاس داشته و راهکارهای متفاوتی را توصیه نماید.

در اروپا اساس مرز بندی مابین احزاب سوسیال دمکرات و احزاب چپی که برای تحقق ارزش‌ها و پیشبرد برنامه‏های سوسیالیستی و دمکراتیک در جهان امروز تلاش می‌‏کنند نه موضع گیری در رابطه با نظریه‏های تحلیل گران در رابطه با آینده‏های دور‌تر بلکه مواضع و راه‏ حل‏های مشخص در قبال مسائل جهان امروز است. من سال گذشته در کنگره حزب چپ آلمان بعنوان مه‌مان شرکت داشتم. در برنامه آنان ده‏‌ها فرمول بندی با مضمون تلاش برای غلبه بر سیستم سرمایه داری در آینده ارائه گردید و یکی از فرمول بندی‌ها پذیرفته شد ولی آنچه برنامه مشخص و تمایز آنان را با دیگر احزاب معین می‌‏کرد پیشنهادات مشخصی بود که آنان مبارزه برای تحقق آن‏را در همین شرایط امروز ضرور می‌دانستند. پیشنهادات مشخص برای مواجه با مشکلاتی که جهانی شدن در سالهای اخیر برای حفظ سطح زندگی و دست‏آوردهای چپ در گذشته در اروپا پدید آورده است. آنان اساس برنامه خود را دولتی کردن بنگاه‏ های بزرگ مالی و بانگ‏‌ها اعلام کرده و آنرا راه حل مشکلاتی دانستند که در دهه اخیر عملکرد این بنگاه‏‌ها در جهان پدید آورده است. آنان در برنامه خود اعلام کردند که دولتی کردن این بنگاه‏‌ها (و نه موسسات بزرگ صنعنی و انفورماتیک و خدماتی) پایه سوسیالیسم است. قصد من از این توضیحات نه تایید یا رد این برنامه بلکه تاکید بر این امر بود که این حزب هویت و جایگاه خود را نه بر پایه موضع گیری در قبال پیش بینی‏‌ها و فرضیه‏‌ها بلکه بر اساس برنامه مشخص در قبال تحولات امروز آلمان و جهان ترسیم می‌کند

در این کنگره شخصیت اصلی جناح چپ این حزب اسکار لافونتن و شخصیت برجسته جناح پراگماتیسم حزب گئوگور گیزی بود. لافونتن در دهه هشتاد رهبر حزب سوسیال دمکرات و در دو دوره کاندیدای این حزب برای پست نخست وزیری بود. او بعد از غلبه شرودر (جناح راست) در حزب سوسیال دمکرات در دهه نود از این حزب انشعاب کرد و در پایه ریزی حزب چپ مشارکت نمود. او در پایه‏های نظری خود تجدید نظر نکرده و‌‌ همان نظراتی را دارد که در دوره رهبری حزب سوسیال دمکرات به آن اعتقاد داشت. ایراد او به حزب سوسیال دمکرات راهی است که این حزب در ده سال اخیر در پاسخگویی به مسائل مشخص کشور آلمان و اروپا در پیش گرفته است. بنا به پیشنهاد لافونتن (به نمایندگی جناح چپ حزب) این کنگره، کنگره ویلی برانت (رهبر حزب سوسیال دمکرات آلمان در دهه‌های هفتاد و هشتاد) نامیده شد و او در نطق دفاع از پیشنهادش با تمجید از ویلی برانت مطرح کرد که حزب چپ (و نه حزب سوسیال دمکرات فعلی آلمان) ادامه دهنده راستین راه ویلی برانت است.

اگر در آلمان جناج چپ حزب سوسیال دمکرات از این حزب در دهه ۹۰ انشعاب کرده و در پایه‏ریزی حزب چپ مشارکت نمود، در برخی کشور‌ها مثل انگلیس چنین اتفاقی در دوره رهبری تونی بلر رخ نداد و کسانی مانند تونی بن که همواره در سمت چپ‌تر لافونتن بوده‌اند در درون حزب باقی ماندند. ارائه این تصویر که گویا مرز میان این احزاب یا جناح‌ها در پذیرش این یا آن نظریه در آینده‌های دور است واقعی نیست.

تقسیم نیروهای چپ بر اساس تئوری‏های حاکم در قرن گذشته و یا اظهار نظر در رابطه با آینده‌های دور در بهترین حالت کم توجهی به تحولات چند دهه اخیر و بی‌توجهی به پیچیدگی‌هایی است که جهان در برابر آن قرار دارد و تحولات آینده را رقم خواهد زد و در بد‌ترین حالت ناتوانی در مواجهه با دشواری‏های امروز و ارائه برنامه ‏های مشخص برای آینده نزدیک ایران و جهان و فرار از این ناتوانی است با توسل به تمایزات نظری واقعی و یا غیرواقعی و نظریاتی که برای آینده‌های دور‌تر تحولات بشری ارائه می‌‏گردد.

وحدت نیروهای چپ

سال‏هاست که احزاب چپ وحدت تشکل‏های موجود و شکل دهی یک حزب چپ نیرومند را ضرور می‌دانند. ده‏‌ها تلاش در این راستا صورت گرفته. حرکت برای وحدت و شکل دهی یک حزب چپ نیرومند در صورتی می‌‏تواند با موفقیت همراه شود که برای سازمان دهندگان آن روشن باشد که چه تحول نظری و چه تغییری در شرایط کشور پدید آمده که این تلاش می‌‏تواند امروز با موفقیت مواجه شود. تلاش برای وحدت چند سازمان چپ و پیوستن بخشی از فعالان چپ به این پروسه قطعا اقدامی است مثبت و قابل تایید اما در صورتی‏که در چنین تلاشی تحقق پروژه وحدت بزرگ چپ مورد نظر باشد، پاسخگویی به سوال مطرح شده ضرور است

شکل گیری یک حزب تنها در ارتباط متقابل با نیروهای اجتماعی آن حزب ممکن است و تا زمانی که سازمان‏‌ها و فعالان چپ بدلیل شرایط حاکم بر کشور از چنین امکانی محرومند، شکل دهی یک حزب سراسری چپ ممکن نیست. عوامل عینی که تا به حال مانع از وحدت نیروهای چپ و شکل دهی یک حزب سراسری گردیده کماکان وجود دارد. این تصور که با وحدت چند سازمان و یا بخشی از فعالان چپ می‌توان بر مشکل پراکندگی چپ فائق گردید نادرست و خوش بینانه است.

اگر بپذیریم که عوامل عینی برای شکل دهی یک حزب بزرگ چپ وجود ندارد تلاشهای امروز نیروهای چپ تنها در صورتی موفقیت آمیز و قابل تاییدند که بتوانند در زمینه سازی پیمودن این راه نقش مثبت ایفا کنند. مجتمع شدن تعداد بیشتری از کادر‌ها و فعالان سیاسی دریک تشکل هر چند بنوبه خود گامی ست مهم و مثبت ولی برای ایفای نقش مثبت موثر در تحولات آتی و شکل‏دهی یک حزب چپ واحد در ایران پیش‏شرط‌های دیگری نیز ضرورند.

در شرایطی که امکان برقراری رابطه با نیروی اجتماعی چپ در درون کشور وجود ندارد، مهم‌ترین نقشی که تلاش‏های امروزین می‌‏تواند ایفا کند زمینه سازی نظری و ارائه مدل از سازمان واحدی است که هر جریان برای آینده ایران ضرور می‌‏داند. سازمان‏های چپ در خارج از کشور در صورتی که بتوانند در قانع نمودن فعالان چپ به کارآ بودن مدل ارائه شده و در برخورد و مشارکت در روندهای سیاسی کشور توانایی نشان دهند می‌تواند در وحدت چپ و شکل دهی حزب واحد در ایران تاثیر مثبت داشته باشند.

سازمان‏‌ها و تشکل‌هایی که استقرار سوسیالیسم را در ایران و جهان امروز ممکن می‌‏دانند و در این راستا می‌‏کوشند طبیعتا نمی‌‏توانند با نیروهایی که چنین امری را ناممکن می‌‏دانند و پیشبرد برنامه‏‏‌ها و تقویت ارزش‏های سوسیالیستی و دمکراتیک را در همین جهان امروز هدف خود قرار داده‏ اند در یک تشکل واحد گرد آیند. بحث من در ادامه نوشته نیروهایی است که در راه پیشبرد برنامه‏‌ها و تقویت ارزشهای سوسیالیستی و دمکراتیک می‌‏کوشند.

در سطح جهان در وجه خیلی کلی می‌‏توان چنین احزاب چپی را به چند گروه تقسیم کرد. احزاب سوسیال دمکرات، احزاب سبز، احزاب چپ غیر سوسیال دمکرات، احزاب چپ وسیع (نظیر احزاب چپ آمریکای لاتین)، جریانهایی که هدف خود را اعمال فشار و نه کسب قدرت قرار داده‌اند

سازمان‏‌ها و جریان هایی که معتقدند مبارزه برای کسب قدرت و تاثیر گذاری بر روندهای عمومی کشور زمانی‏که روابط سرمایه‏داری در کشور حاکم است و امکان نفی این روابط وجود ندارد، حزب چپ را از ماهیت رادیکال و اعتراضی خود خالی خواهد کرد و به تعامل با احزاب بورژوایی و شرکت در مبارزات انتخاباتی که لازمه موفقیت در آن دست شستن از خواسته‏‌ها و شعارهای رادیکال چپ است خواهد انجامید در همه کشور‌ها وجود دارند. در کشورهای اروپایی چنین سازمانهایی فاقد نفوذ وسیع توده‏ای هستند و گسترش این نفوذ را هدف مقدم خود نمی‌دانند. در ایران هم چنین تشکل‏هایی با عنوان‏های متفاوت شکل خواهند گرفت.

چنین جریان‏ هایی تا آنجا که به انتقاد از نابرابری‏‌ها و نارسایی‏های حاکم بر جامعه پرداخته و در راستای تقویت گفتمان‏های سوسیالیستی و دمکراتیک عمل می‌‏کنند نقشی مثبت ایفا کرده و خواهند کرد ولی چنین سمت گیری نمی‌‏تواند متشکل کننده مجموعه نیروهای ذکر شده و شکل دهنده یک حزب چپ نیرومند باشد

من در قسمت قبل کوشیدم که نشان دهم تمایز مابین احزاب سوسیال دمکرات و چپ (غیر سوسیال دمکرات) در اروپا بر اساس پاسخ‏های متفاوت به مسائل مشخصی است که این کشور‌ها و این احزاب با آن مواجهند. پیش شرط پذیرش هر یک از سه مدل ذکر شده روشن بودن پاسخ‌های مشخص به معضلاتی است که جامعه ایران با آن مواجه است.

در دو دهه اخیر در آمریکای لاتین یک سری احزاب چپ شکل گرفتند که امروز در اکثر این کشور‌ها منجمله دو کشور بزرگ برزیل و آرژانتین قدرت را در دست دارند. این احزاب که عمدتا از دل نیروهای چپ رادیکال پیشین و سندیکاهای کارگری بیرون آمده‏اند، هدف خود را متشکل کردن همه کسانی که به پیشبرد برنامه‏‌ها و تقویت ارزشهای سوسیالیستی و دمکراتیک اعتقاد دارند قرار داده و از تقسیم بندی‌های رایج در اروپا تبعیت نکردند. ضرورت مبارزه برای کسب قدرت و پیروزی در انتخابات و الزامات اداره کشور اکثر این احزاب را در عمل در موضع معتدل چپ قرار داده ولی گرایش‏های متفاوت چپ در درون این احزاب وجود و عملکرد دارند

مسائلی که در برابر نیروهای چپ ایران قرار دارد با کشورهای آمریکای لاتین مشابهت بیشتری از کشورهای اروپایی دارد. بخش مهمی از مسائلی که به موضع گیری‌های متفاوت احزاب در کشورهای اروپایی انجامیده، در ایران مطرح نیست. تجربه کشورهای آمریکای لاتین نشان داد که متشکل شدن نیروهای متنوعی که برای کسب و یا تاثیر گذاری در قدرت و پیشبرد برنامه‏‌ها و تقویت ارزش‏های سوسیالیستی ودمکراتیک می‌‏کوشند ممکن است. تمایزات نیرو‌ها که به پاسخگویی‌های متفاوت به مسائل معین رودرروی احزاب می‌‏انجامد می‌‏تواند در فراکسیون‎‏های این احزاب منعکس گردد.

تقسیم نیرو‌ها به چپ و یا چپ‌تر تنها با وارد شدن به مباجث مشخص برنامه‏ای و پاسخ به معضلات اقتصادی اجتماعی معین امروز کشور ما عملی است. تمایزاتی که تقسیم کننده احزاب اروپایی است بعینه در کشور ما موضوعیت ندارد. اگر در اروپا چگونگی حفظ دستاورد‌ها و تامین اجتماعی که مزدبگیران در دهه‏ های گذشته بدست آورده‌اند در شرایط کنونی جهان یک عامل تعیین کننده صف‏بندی جریان‏های مختلف چپ است در ایران در شرایط فقدان یا ضعف تامین‏های اجتماعی نیرویی که تلاش برای دست‏یابی به چنین امکاناتی را در برنامه خود نداشته باشد به اردوی چپ تعلق ندارد. اگر در اروپا حد و عرصه ‏های دخالت دولت در اقتصاد یکی از مهم‌ترین موارد اختلاف جریان‏ های چپ است در ایران هیچ نیروی چپی نیست که نقش کنونی دولت را در این زمینه مخرب نداند.

در عین حال تلاش برای شکل دهی یک جریان نیرومند چپ تنها در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که بتواند راهکارهایی در حل چند مشکل پایه‏ای نیروهای چپ ارائه دهد. به نظر من مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از

۱ شکاف سنی و حضور کمرنگ جوانان در سازمان‏های چپ خارج از کشور

۲ حضور ضعیف زنان در سازمان‏های سیاسی بالاخص در سطوح رهبری

۳ عدم ارائه راهکرد در مناسبات نیروهای چپ با سابقه جنبش مارکسیستی و نیروهای چپی که از دل جریان‏های مذهبی بیرون آمده‏ اند وامروز تفکر و سمت‏گیری‌های چپ را پذیرفته‏ اند

پرداختن به هر یک از معضلات فوق و معضلات دیگری مثل غلبه بر احساسات منفی درون نیروهای چپ حاصل اختلاف نظر و عمل دوران انقلاب حائز اهمیت است وبدون یافتن راه حل برای مواجه با آنان نمی‌‏توان در راستای شکل‏گیری یک چپ نیرومند حرکت کرد. مسائل فوق بحث‌های مستقل نیاز دارد که در آینده به آنان خواهم پرداخت

نتیجه

اولین گام در تلاش برای وحدت نیروهای چپ انتخاب مدلی است که نیرو‌ها هدف خود قرار داده‏اند. بحث وحدت و شکل دهی یک حزب واحد بدون تعیین مدل به شکست خواهد انجامید. نیرو‌ها و فعالین بر اساس مدلی که پیشنهاد دهندگان برگزیده‏اند تصمیم می‌گیدند که آیا به چنین تلاشی نظر مثبت داشته و در آن مشارکت کنند و یا نظاره گر باشند. این ایده که می‌توان نیرو‌ها را به پیوستن به وحدت چپ فراخواند و ارائه مدل را به بحث‏ های آتی واگذار نمود نمی‌‏تواند موفق بوده و پاسخ درخوری از جانب فعالان غیر متشکل و یا جوانان دریافت کند

به نظر من احتراز از کپی‏ برداری از مرزبندی ‏های احزاب و سازمان‏های چپ اروپا؛ مطالعه بیشتر در رابطه با روندهایی که احزاب چپ در امریکای لاتین پشت سر گذاشته ‏اند واز همه مهم‌تر متمرکز شدن بر برنامه ‏های معینی که یک حزب چپ برای حل مشکلات کنونی ایران ارائه می‌دهد و شکل گیری گرایش ‏های متفاوت در رابطه با پاسخگویی به این مشکلات می‌تواند اولین گام های شکل دهی یک مدل با امکان موفقیت در کشور ما باشد

مهدی فتاپور
fatapour@gmx.de
۰۶. ۰۴. ۲۰۱۳

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد