اشاره کوتاه
«درگذشت هوگو چاوز رییس جمهورو رهبر انقلاب بولیواری ونزوئلا توجه جهانیان را پیرامون سرنوشت این انقلاب در نبود او برانگیخته است. رسانههای نو لیبرالی در سراسر جهان فرصت را غنیمت شمرده و با گشودن توپخانه تبلیغاتی خود این کشور را زیر مهمیز انواع تهمتها و سم پاشیها قرار دادهاند. گویی این مدافعان دروغین بشر دوستی دغدغه «نقض حقوق بشر و دموکراسی» آزرده خاطرشان کرده که چنین کارزاری را بر انگیزند. کیست که نداند، آنچه که این غوغا گران حرفهای را رنج میدهد، آزادی و دموکراسی و سرنوشت مردم ونزوئلا نیست، بلکه ضربه کاری است که انقلاب بولیواری بر گرده استعمارگران نو وکهنه کار فرود آورده، دست آنان را از غارت دیرینه سال صنعت نفت و دیگر منابع زرخیز این کشور توسط شرکتهای آمریکایی و انگلیسی و شریکانشان کوتاه کرده و این کشور را در شاهراه رهایی از قید و بندهای استعمار و استثمار داخلی و خارجی قرار داده است. پیش از این انقلاب، ونزوئلا مانند دیگر کشورهای آمریکای جنوبی در شمار حیاط خلوت ایالات متحد قرار داشت. تودههای مردم در غل و زنجیر چپاولگران داخلی و خارجی بودند و در بدبختی و اسارت به سر میبردند. با این همه این به اصطلاح «دل سوختگان حقوق بشر» هیچ گله و شکایتی از این وضع نداشتند و با خونسردی شرم آور به غارت و بریدن نفس مردم از راه تحمیل فرمانروایان نظامی و تقویت آنها ادامه میدادند.
به هر رو، مرور اوضاع اجتماعی وسیاسی و بررسی زندگی تاریخی مردم این سامان روشنگر واقعیتهای انقلاب در این کشور است و خواننده را از بسی دشواریها و تضادهای درونی این جنبشها و نقصهای نگرش رهبری آنها در مسئلههای داخلی و خارجی میآگاهاند. در این میان سخنگویان نولیبرال کشور ما نیز از نقص جدی نگرشها و رفتارهای رهبری ونزوئلا در سیاست خارجی نسبت به کشور ما در مخدوش کردن جنبش انقلابی ونزوئلا به نفع خود بهره برداری کردهاند و افکار عمومی را علیه آن بر انگیختهاند. بدیهی است که این نوع رابطههای ضد دموکراتیک به هیچ روی توجیه پذیر و پذیرفتنی نیست. نقد چنین رابطههای ناهنجار جای تردید باقی نمیگذارد. البته، اگر این نقد به دقت و کنکاشگرانه انجام نگیرد، همبستگی جهانی مردم آزادی خواه دو کشور در مبارزه مشترک در راه آزادی و دموکراسی در معرض خطر قرار میگیرد» ب. کیوان
آزمون سیاسی ونزوئلا پرسشها، بحثها و جدلهای زیادی را بر میانگیزد. این آزمون پس از کوبا، آزمون بسیار موفق در پژوهشهای آلترناتیوهای سیاسی برای نو لیبرالیسم است و رادیکال شدن دایمی از به قدرت رسیدن چاوز در ۱۹۹۸ را نشان میدهد. این آزمون با هیچ نمونه مارکسیسم و آزمونهای قرن بیستم مطابقت ندارد. زیرا ناگهان در کشوری مشهور به خاطر ادعای «ثبات دموکراتیک» از ۱۹۵۸ پدیدار شده است؛ به خاطر اینکه مشارکت عظیم توده مردم ونزوئلا را فرا میخواندو سرانجام، به خاطر اینکه هدفهای انترناسیونالیستی را اعلام میدارد. این آزمون باید توسط نیروهای چپ ضد سرمایه داری پشتیبانی شود. این کار برای بهتر درک کردن آن جنبه اساسی دارد. این مقدمه پی بنای درک و پشتیبانی از «انقلاب بولیواری» را فراهم میآورد.
چپ ونزوئلا در پیش از چاوز
ونزوئلا در آغاز قرن بیستم، با جمعیت کم، در نتیجه کشف نفت به یک کشور تخیلی آمریکای جنوبی (الدورادو) تبدیل شد که صدها هزار مهاجر را با مزدهای چشمگیر برای استخراج طلای سیاه زیر زمین ونزوئلا جذب کرد. این مهاجرها کارگرهای عمده فنی انگلوساکسنها را تشکیل میدادند. فرمانروایی آنها در ۱۹۷۴با ملی شدن مجموع منابع زیر زمین پایان یافت. ونزوئلا به اعتبار طلای سیاه در صف مقدم اقتصادی منطقه قرار دارد. اما مدل اقتصادی آن صادر کردنی نیست. پژوهشهای تازه امروز آن را در جای نخست کشورهای دارنده منابع نفتی قرار میدهد. در واقع، اگر ونزوئلا روزانه «فقط» سه میلیون بشکه (در برابرنه میلیون بشکه عربستان صعودی) صادر کند، ذخیرههای نفتی غیر رسمی بسیار زیادش در آنچه که آن را «شکاف اوره نوک» (۱) مینامند، اجازه میدهد تصور شود که از اکنون تا ۴۰ سال ونزوئلا آخرین کشور در داشتن ذخیرههای نفتی... در مقابل ایالات متحد است. بنابر این، تا به قدرت رسیدن چاوز، ایالات متحد توانست روی پشتیبانی ابدی ونزوئلا در زمینه فراهم کردن نفت مرغوب و ارزان حساب کند.
در ۱۹۹۸، رویدادی ناگهانی به وقوع پیوست. دو حزب سنتی که فرمانروای کشور از ۱۹۵۸ بودند، با پیروزی مسلم انتخاباتی سرهنگ دوم چاوز از صحنه بیرون رفتند. اما، چگونه چاوز، این شورشگر سابق به وسیله صندوقهای رأی به قدرت رسید؟
۲۳ ژانویه، دیکتاتور مارکوزپرز جیمنس سرنگون شد، از یک سو با شورش بخشی ازارتش به رهبری دریاسالار ولفگانگ آرراساباله و از سوی دیگر، با شورش تودهای به رهبری شورای میهن دوستی به رهبری فابریسیو اوجه دا روزنامه نگار مارکسیست عضو حزب دریاسالار به نام «اتحاد جمهوری دموکراتیک» و «شورای میهن دوستی» همه حزبهای ممنوع توسط دیکتاتور را گرد هم آورد؛ آنها عبارتند از: کنش دموکراتیک (که به بخش انترناسیونال سوسیالیست تبدیل شد)، کمیته سازماندهی سیاسی انتخاباتی مستقل (سوسیال- مسیحی) به رهبری عضوهای بورژوازی ونزوئلا مخالف دیکتاتور و وابسته به کلیسا، «اتحاد جمهوری دموکراتیک» (حزب ناسیونالیستی چپ که به شتاب از میان برخاست) و سرانجام حزب کمونیست ونزوئلا. حزب کمونیست ونزوئلا حزب بسیار مهم ائتلاف بود. زیرا مبارزان آن نتوانستند راه جلای وطن را در پیش گیرند، برعکس به شمار مبارزان حزبهای دیگر پیوستند. به علاوه، از ۱۹۵۵ این حزب استراتژی جذب افسران ارتش را گسترش داد. دوگلاس براوو که مسئولیت امور نظامی حزب کمونیست ونزوئلا را بر عهده داشت، مدعی بود که در ۱۹۵۸ دویست افسر بلند پایه عضو حزب هستند.
پس از سقوط دیکتاتوری، تیپ «شورای میهن دوستی» با معرفی سه نامزد انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۵۸ پا به صحنه نهاد. رومولوبتانکو، نامزد «کنش دموکراتیک» در مدت کوتاه در برابر لارازابا که از جانب حزب کمونیست ونزوئلا پشتیبانی میشد، به پیروزی رسید. با شتاب زیاد، لشکرها به رویارویی میان دولت به رهبری «کنش دموکراتیک»، که اندیشناک حفظ کردن منافع بورژوازی ونزوئلا و متحد ایالات متحد بود، و چپی که خواستار قانونیت برنامه «شورای دموکراتیک» که از دیدگاهاش توسط دولت به آن خیانت شده بود، و استوار بر پیروزی انقلاب اول ژانویه ۱۹۵۹ بود، گرایش یافتند.
چپ با تظاهرهای خیابانی سرکوبی شده، قتلهای سیاسی هدفمند، ناگزیر شد راه مبارزه مسلحانه را برای مقاومت در برابر رژیم که پشت به منافع ونزوئلاییها کرده بود، در پیش گیرد. در برابر حزب کمونیست ونزوئلا، حزبهای دیگر تصمیم گرفتند پیمان پونتوفیجو را امضا کنند که همکاری میان حزبها را برای تقسیم کردن قدرت مشخص میکند. این پیمان با انتخاب چاوز در ۱۹۹۸ پایان مییابد.
در ۱۹۶۲، بخشهای نظامی حزب کمونیست ونزوئلا کوشیدند بر ضد رژیم دو ضربه کوبنده بنابر نمونه شورش ۱۹۵۸ علیه دیکتاتوری وارد آورند، آنچه که هوگوچاوز ۳۰ سال بعد آن را تکرار کرد. در ۱۹۶۵ حزب کمونیست ونزوئلا که از جانب مسکو حمایت میشد به مبارزه قانونی سیاسی باز میگردد. کوبا آنچه را که به عنوان کاپیتولاسیون تلقی میکند و تکیه کردن روی استراتژی دوگلاس براوو استراتژی نیروهای مسلح آزادی ملی را بر میگزیندکه به حزب انقلاب ونزوئلایی تبدیل شد، رد میکند. البته، این استراتژی به تدریج چپ انقلابی را که به دلبستگی به شکلهای دموکراتیک در قاره که توسط دیکتاتوریهای نظامی و مقاومت جنگهای چریکی به تباهی کشیده شده بود، کم بها میداد، منزوی میکند. در ۱۹۶۹، ناکامی سیاسی و نظامی تقریباً کلی است و حزب انقلابی ونزوئلا سمت گیری در باره ایدئولوژیک و استراتژیک را آغاز میکند. در سطح ایدئولوژیک، اصول مارکسیستی- لنینیستی و گِواریستی رنگ اندیشه «بولیواریستی و زیست بومی» درون زادی پیدا میکند. در اصطلاح استراتژیکی، دوگلاس براوو بازگشت به کار هدایت شده در راستای ارتش ونزوئلا را بر میانگیزد. اندیشه عبارت از در پیش گرفتن یگانه استراتزی پیروزمند، اندیشه سرنگونی نظام بنابر شورش مدنی و نظامی ۱۹۶۸ با جلب افسران ارتش است.
در این وضعیت است که هوگوچاوز فرزند یک خانواده آموزگار که سرگرم آموزش در ارتش بود، از طریق برادرش آدان با سازمان دوگلاس بروو تماس گرفت. او که از فقر در روستاها و رفتار ناشایست ارتش در مبارزه با کانونهای جنگهای چریکی برآشفته بود و عمیقاً دلبسته منش سیمون بولیوار در عرصه نظامی بود، به سازماندهی «ارتش انقلابی بولیواری» مخفی در کانون نهاد نظامی پرداخت. طرح او سازمان دادن شورش جدید نظامی علیه «دموکراسی آدمکش» پونتو فیجو بود. پروژه که در آغاز مه ۱۹۸۰ پذیرفته شده بود. به دلیل کشمکشهای سیاسی درونی و مسئلههای لوژیستیک متوقف شد. طرح در لحظه شورش گرسنگان در فوریه ۱۹۸۹ که بنام کارا کازو شهرت یافت، مطابق با اوضاع، جنبه فعلیت پیدا میکند.
در فاصله ۱۹۵۸ و ۱۹۸۹ دو حزب «کنش دموکراتیک» و «کمیته سازماندهی سیاسی مستقل انتخاباتی» با نظم و ترتیب شگفتی انگیزی به قدرت رسیدند. در ۱۹۷۴ دولت «کنش دموکراتیک» (که به بخش ونزوئلایی انترنا سیونال سوسیالیستی) تبدیل شد، به رهبری کارلوس آندرس پرز نفت را در گرماگرم رونق یافتن، ملی اعلام کرد. در آمدهای توزیع شده به شیوه پوپولیستی و فریفتارانه بالا رفتن چشمگیر سطح زندگی ونزوئلاییها وابسته به طبقههای متوسط و بالا را ممکن ساخت. این نوع فریفتاری بسیاری از تهیدستان روستاها را به ساختن حلبی آبادها پیرامون شهرهای بزرگ کشاند؛ اما هنگامی که ارزش نفت پایین آمد، کشور در بحران شدید اقتصادی، اجتماعی و سیاسی غوطه ور شد.
در پایان دهه ۱۹۸۰، نابرابریهای (۸۰% تهیدستان در کشوری با درآمدهای عظیم نفتی) بسیار بالا و بحران اقتصادی بنابر وضعیت سیاسی بین المللی بسیار شدید است. ایالات متحد فاتح بزرگ جنگ سرد، استراتژی اقتصادی نو لیبرالی را گسترش داد و سرمایه داری را چنان که امروز گواه آنیم، به جهانی شدن رهنمون شد.
کارلوس آندرس پرز به موهبت خاطره بالا رفتن سطح زندگی در نخستین دوره ریاست جمهوریاش در سال ۱۹۸۹ دوباره انتخاب شد. اما وضعیت اقتصادی درست نقطه مقابل ۱۹۷۴ بود. سه هفته پس از به قدرت رسیدن دوباره، او تصمیماش را در باره پیوستن به طرح بزرگ تعدیل ساختاری صندوق بین المللی پول اعلام داشت. از فردای آن بهای فرآوردههای ضروری نخستینی دوبرابر شد. واکنش تودهای فوری بود. از ۲۷ تا ۲۹ ژانویه، شهرهای عمده کشور با یورشهای ساکنان حلبی آبادها روبرو شد. آنها دست به غارت فرآوردههای ضروری نخستینی و وسیلههای برقی خانگی زدند. دولت ارتش را به دخالت فرا خواند، در پی آن پیکر ۳۰۰۰ نفر به خاک و خون کشیده شد؛ پس از چندی جسدهای قربانیان که سر از گورهای دسته جمعی که رفته رفته کشف میشد، در آورد.
هوگوچاوز در این هنگام چه واکنشی نشان داد؟ او در آن وقت در مرخصی دوره بیماری بود و در این کشتار جمعی شرکت نداشت. او شبکههای ارتش انقلابی بولیواری را به پشتیبانی نیروهای عمده چپ بر پایه شورش مدنی و نظامی جان بخشید و در ۴ فوریه ۱۹۹۲ به فعالیت واداشت. او به این مناسبت جملهای را بیان کرد که در وجدان توده مردم باقی ماند: «شوربختانه، در این لحظه ما به هدفهایمان دست نیافتیم. اما فرصتهای دیگر فرا خواهد رسید». در چنین موقعیت دولت به این امیدکودتاگر ۱۹۹۴ را آزاد کرد تا از محبوبیت او بهره برداری کند. چاوز پس از آزادی از زندان کارزار سیاسی پیرامون شورش مدنی و نظامی را که جنبه محوری پیدا کرده بود، از سر گرفت. در ۱۹۹۶، او آنچه را که در نفس خود چرخش تاکتیکی به سمت انتخابات، مینامید، به اجرا در آورد. از ۱۹۹۴، چاوز از پشتیبانی سیاسی فیدل کاسترو که از او در رأس دولت در هاوانا پذیرایی کرد، برخوردار شد. در ۱۹۹۸ پس از کارزار انتخاباتی که پرده از چهره اتحاد همه هواداران رژیم پونتو فیجو برداشت، چاوز با ۷/۳ میلیون رأی انتخاب شد. با به قدرت رسیدن چاوز، مرحله فرمانروایی انقلاب بولیواری آغاز گردید.
محورهای سیاسی دهه چاوز
هنگامی که چاوز در ۱۹۹۸ انتخاب شد، پروژه او استوار بر رد مضمون و محتوی نظام سیاسی بود که ۸۰% مردم را به فقر وفلاکت سوق داد. او در لحظه کوششاش برای کودتا از محبوبیت بسیار زیاد برخوردار بود. از این رو تصمیم گرفت از آن در چارچوب کارزار انتخاباتی استفاده کند. او هم زمان به فاش کردن فساد، اتحاد با ایالات متحد و خلع قدرت نخبگانی پرداخت که در حزبهای عمده گرد آمده بودند و اکنون با بحران فرو پاشی رانت نفتی (که از ۱۹۹۸ هر بشکه تا ۸ دلار معامله میشد) روبرو بودند. پروژه او هم چنین مبهم و متحد کننده بود. جمهوری میبایست پیرامون اصول پدران سه گانه بنیان گذار تاریخ ونزوئلا پایه ریزی شود: یکی بولیوار که ونزوئلا و بخشی از قاره امپراتوری استعماری اسپانیا را آزاد کرد و به فرمانروایی اولیگارشی سفید پوستان پایان داد، دیگری ازه کیل زامورا بود که به مبارزه بولیوار در رأس ارتش دهقانی قرن ۱۹ ادامه داد؛ سومی سیمون رودریگز معلم خصوصی بولیوار، به عنوان نماد ضرورت آموزش و پرورش همه در خدمت رهایی است.
نخستین مرحله این جمهوری جدید نگارش قانون اساسی جدید است که به رغم قانون اساسی قدیم که نتیجه پیمان میان نخبگان است، پا میگیرد. هر مرحله بنابر مشورت مردم (قانون برای عضو مؤسسان، انتخاب عضو مؤسسان، رأی قانون اساسی، انتخاب دو باره قدرتهای محصول قانون جدید برتر...) اعتبار مییابد؛ و در هر مرحله، اکثریت مردم ونزوئلا پشتیبانی خود را ابراز میدارند. به موهبت بحث عمومی سازمان یافته در هر زمینه، مردم وارد بحث میشوند و نتیجه آن را در متن خواستهای شمارمند تودهای میگنجانند که یکی از قانونهای اساسی بسیار مترقی و دموکراتیک تاریخ قاره را از آن میآفرینند. چگونه میتواند موضوع به گونهای دیگر باشد، هنگامی که از مردم سئوال میشود، برتریهای سیاسی و اجتماعی که آرزومندند آن را در قانون اساسی ببینند، کدامها هستند؟ مردم از مزدهای مناسب، مسکنها، حقوق دموکراتیک جدید صحبت میکنند و از اندیشه خود مدیریت و حقوق اقلیتهای بومی، از حفظ سنتهای سیاسی در باره سرزمینهای نیاکانشان دفاع میکنند. ۳۵۰ ماده قانون اساسی بولیواری نوعی کتاب جیبی برای مبارزههای اجتماعی کشور است که اغلب آن را به عنوان پرچم کاربرد متن برتر در اختیار خواهند داشت. از این روست که ماهیگیران، دهقانان، کارگران، زنان، دانشجویان مبارزههایشان را به عنوان هدف بنابر رأی فرمانهای کاربرد مطابقت دادن واقعیتها با قانون سازمان خواهند داد.
با این همه بخشهای محافظه کاری که به اعتلاف چاوز چسبیده بودند، در این سودا بودند که او را در موضعهای مطابق با منافع طبقههای فرمانروا در ونزوئلا نگهدارند، اختیارهایی را در قانون اساسی گنجاندند که مانع رادیکال شدن برانگیخته مردم در این زمینهها شوند: احترام به مالکیت خصوصی، استقلال بانک مرکزی، حفظ پلیسهای زیر رهبری استاندارها یا شهردار ها- پلیسهای واقعی لباس شخصی در خدمت منافع آن ها- و نیز فرمولبندی مبهم در زمینه ملی شدن نفت که خصوصی سازی شعبه هایاش را ممکن میسازد. همان اندازه اقدامهایی که بنابر آنها دولت در حال اصلاح کردن است.
انتخابات بعدی اکثریت دوسوم مجلس را در اختیار هواداران چاوز گذاشت. به نظر میرسد همه چیز برای رهبری کردن اصلاحهای مهم در کشور آماده است. پایان سال ۲۰۰۰ و سال ۲۰۰۱ زمان تردید را نشان میدهند. البته، در زمینه بین المللی چاوز اوپک را به تحرک واداشت (هر بشکه نفت خام از ۸ دلار به ۲۰ دلار رسید)، هم آوا با کوبا جنگ در افغانستان را افشا کرد، اما در زمینه داخلی، اصلاحها خوب انجام نگرفت. مجلس ملی اختیار توده مردم را به کرسی ننشاند.
این رکود برای چه بود؟ چاوز، چهرهای مردمی، اما منفرد بود. او طی سالهای مقاومت، یک نیروی سیاسی به قدر کافی توانا برای تحرک لازم جهت دگرگونیهای کشور نیافرید. برخی از خرده بارونهای محلی و چند ده کادر قدیمی که رژیم محصول ۱۹۵۸ را در حال فرو ریختن میدیدند، ترجیح دادند در باره به قدرت رسیدن چاوز شرط بندی کنند. بخشی از بورژوازی ونزوئلا و یکی از دو روزنامه کشور که کارزار چاوز را طرح ریزی کردند، امیدوار بودند، بتوانند با او همان عملی را انجام دهند که با دیگر کاندیداها انجام میدادند: تصور میکردند وقتی او انتخاب شد، سرگیجه قدرت او را سرمست میکند و ترجیح میدهد در اندیشه منافع شخصیاش و منافع بورژوازی بیش از وفادار ماندن به فرمان هایاش باشد. این برداشت بدون حساب کردن روی شخصیت چاوز بود که ذرهای از پروژهاش را وانگذاشت: جمهوری را برای برگرداندن قدرت به مردم و به اکثریت دگرگون کرد.
او در سال ۲۰۰۱ در برابر درگیری نهادی به نفع اختیارهای کامل رأی داد و در مورد ۴۹ قانون فرمان صادر کرد: از جمله قانونها در باره اصلاح ارضی، اصلاح صید ماهی، روشن کردن وضعیت عمومی نفت، تقویت کنترل بخش بانکی... این نقطه عزیمت رویارویی آشکار از یک سو، بین راست ونزوئلا، ایالات متحدو بورژوازی ملی و از سوی دیگر، نیروهای چپ و اکثریت توده مردم ونزوئلا بود.
پس از هفتهها اعتصاب کارفرمایان در دسامبر ۲۰۰۱ علیه فرمان ها- قانونها، اپوزیسیون همه هواداراناش را به موهبت رسانهها که جانشین حزبهای رنگ باخته سیاسی شده بودند، بسیج کرد. این بسیج راه کودتای ۱۲ آوریل ۲۰۰۲ را هموار کرد. چاوز طی ۴۸ ساعت از قدرت کنار زده شد و پدرو کارمونو، رییس جمهور سازمان کارفرمایان جانشین او شد. این رییس جمهور از جانب راستها (از جمله کلیسا، ایالات متحد...) و نیز از جانب بخش محافظه کار ائتلاف چاوستی مورد حمایت قرار گرفت. سمت گیری سیاسی که کودتا گران آرزو میکردند گسترش دهند شکی به وجود نیاورد.
چاوز با تکیه بر میلیونها ونزوئلایی و بخش صادق ارتش در ۱۳ آوریل پست ریاست جمهوری را دوباره باز یافت. نخستین مرحله انقلاب بولیواری به زودی پایان مییافت. از این پس، نه نهادها، بلکه تودههای مردماند که باید به آنها تکیه کرد. برنده شدن در انتخابات کافی نیست. باید توانست قدرت را از چنگ کسانی که آن را در اختیار دارند، بیرون آورد. در ونزوئلا این به معنی پس گرفتن کنترل منابع نفتی و کاستن قدرت دستگاه دولتی است. هر استراتژی شورشی در این لحظه خلع ید کردن «سازمان دولتهای آمریکا» و در معرض خطر قرار دادن آن با اقدامهای سرکوبگرانه از جانب ایالات متحد است.
پس از تأمین پشتیبانی ارتش در جریان تعطیل مؤسسههای نفتی از جانب کارفرمایان از زمستان ۲۰۰۳ – ۲۰۰۲ دولت کنترل صنعت نفت را از طریق اشغال تأسیسات آن توسط ارتش و راه انداختن این صنعت به همت کارگران و اخراج ۲۰۰۰۰ کادر آن در دست گرفت و با درآمدهای نفتی وظیفههای عظیم اجتماعی را به انجام رساند. البته، دولت تکیه کردن روی وزارت خانهها و دستگاههای دولتی و همدستی با اپوزیسیون و سازمان دهندگان فساد را رد کرد. به جای آن تودههای مردم سازمان یافته در کمیتههای خاص وظیفه اجرای مأموریتهای بزرگی چون آموزش و پرورش، فرهنگ، بهداشت، مسکن را بر عهده گرفتند. ازاین رو، خانههای ونزوئلاییها تبدیل به دفترهای کار پزشکی، سالنهای کلاس، کمیته آمارگیری مسکنها شد. به تدریج این مأموریتها تکمیل میشوند. در زمینه بهداشت، کوبا با اعزام ۲۰۰۰۰ پزشک و شماری مدد کار در زمینههای دیگر به ونزوئلا کمک کرد.
فراسوی موفقیتهای مشخص (مانند پایان بیسوادی در ونزوئلا که از جانب یونسکو مورد تقدیر قرار گرفت، نیمی از مردم به این یا آن شکل در مجموعههای آموزشی پرورش یافته و از پزشکی مجانی در کانون حلبی آبادها بهره من میشوند...) چیزی که جالب به نظر میرسد این شکلواره سیاسی است که این وظیفهها را به سامان میرساند. دولت بیش از پیش روی شکلهای جدید سازماندهی اجتماعی که مستقیم توسط کمیتههای آفریده تودههای مردم و در محیط بیمیانجیشان اداره میشوند، شرط بندی میکند. دیگر از دیدن یک مرکز اینترنتی مجانی، یک فروشگاه ارزان قیمت، درمانگاه یک پزشک در دورترین قسمت حلبی آبادها در شگفت نمیمانیم.
چاوز، هنگام کارزار انتخاباتی ۲۰۰۵ که تصویب فرمانش با بیش از ۶ میلیون ونزوئلایی در مقایسه با رفرندوم ۲۰۰۴ (۷/ ۳ میلیون در ۱۹۹۸) را در پی داشت، نه تنها به بسیج توده مردم پرداخت، بلکه هم چنین برای مقابله کردن با بیتحرکی استاندارها، شهردارها یا وزیران چاوستی، بسیج طبقه کارگر و ابزار جدید سندیکاییاش، «اتحاد ملی کارگران» را فرا خواند. شگفتی رییس جمهوری است که آنها را به کمک مالی به قدرت سیاسیاش دعوت کرد. به تدریج در کشور این باور رواج مییابدکه برای برآورده کردن فرمان قانون اساسی دیگر نمیتوان به نهادها اعتماد کرد. و بنابر این، به قدرت مالکان بزرگ صنعتی و ارضی یورش برد و دولت را از راه تقویت سازماندهی تودهای در پایه تغییر شکل داد. البته، چاوز به گرفتن بخشی از قدرت ضبط شده توسط نخبگان تأکید دارد.
آنچه در آزمون ونزوئلا جذاب است، روشی است که از خواست اصلاحهای دموکراتیک در خدمت به اکثریت توده مردم، رویا رو با کژ خلقیهای راست و امپریالیسم که آشکارا مخالف با منافع اکثریت است، عزیمت میکند. دولت و جنبشهای اجتماعی به تدریج گفتمان و کنشهای اجتماعیشان را که بافت جدید جنبشهای اجتماعی را به وجود میآورند، رادیکال کردهاند. تنها نقص آن به استثنای «فدراسیون دهقانان ازه کیل زامورا» و «اتحادملی کارگران» بیکنشی تمرکز آنها است. با اینکه ونزوئلا نهادهای جدید، گروههای نو سیاسی و دیگر گروههای مدافع تودههای مردم را به صحنه آورد، تنها مرکزهای جدید سندیکایی، «اتحاد ملی زحمتکشان» و «فدراسیون دهقانان اِزه کیل زامورا» سازماندهی ملی را آغازیدهاند.
میتوان پنداشت که «انقلاب» در حال حل مسئلههای مهم زندگی روزانه ونزوئلاییها است. با این همه، کافی است در برج و باروهای چاوز گشت بزنیم تا تأیید کنیم که این تنها یک آغاز به کلی کوچک است، مزدها بسیار ناچیزند، نیمی از کارگران به اقتصاد بازمانده ناصوری وابستهاند. مسکنها با تأخیر به صاحبهای جدید داده میشود. مالکان بزرگ ارضی به یاری گروههای شبه نظامی شخصی و در آمدهای ارضی که به حساب کادرهای معین نهادهای اصلاحهای ارضی واریز میکنند، به وضع قانون ادامه میدهند. تورم که قدرت خرید تعاونیهای کارگری و دهقانی را زیر فشار قرار میدهد، به رها شدن آنها از قیمومت دولت آسیب میرساند. گوش فرادان به گفتمان مبارزان برای درک کردن این واقعیت است که اکنونیت «انقلاب» زیر فرمانروایی مبارزه علیه دیوان سالاری و فساد و علیه بینش سیاسیای است که در بخشی از بخشهای سیاسی در مجلس ملی (با ۱۰۰% هواداران چاوز از زمان تحریم توسط مخالفان انتخابات قوه قانون گذاری ۲۰۰۵) یا در میان حزبهای ائتلاف اکثریت، دایمی میشود. یک بیاعتمادی فزاینده توده مردم نسبت به کادرهای بینا بینی وجود دارد که از راه خود داری فزاینده از دادن رأی هنگام انتخابات محلی نمودار شد. موج بعدی رفراندوم عزل کننده به رغم این نهادها در معرض خطر براندازی بسیاری از انتخاب شدگان چاوز توسط هواداران او دارد: تنها چاوز از پشتیبانی فزاینده تودهای بهرهمند شد. چاوز که در سال ۱۹۸۸ با ۷/۳ میلیون رأی انتخاب شده بود، با نزدیک به ۷ میلیون رأی در ۲۰۰۶ انتخاب شد! چاوز آگاه از نقص گویای اصلاحهای ساختاری و روبرو شدن با بیحرکتی دستگاه دولت در دسامبر ۲۰۰۶ بنابر پیشنهاد هایاش در باره ساختمان سوسیالیسم قرن ۲۱ انتخاب شد.
«سوسیالیسم قرن ۲۱»
در حقیقت توضیح دادن این نکته که چگونه چاوز سوسیالیسم را به عنوان پرچم در فوروم اجتماعی ۲۰۰۶ به کارگرفت، دشوار به نظر میرسد. میدانیم که او چندین گفتگو با نمایندگان بخشهای ضد سرمایه داری داشته است که از ۱۹۹۸ توسط حزب کمونیست ونزوئلا پشتیبانی شده است. که البته در اندیشه مارکسیستی برپایه خوانش بسیاری اثرها تولید حساسیت کرده است. به ویژه مراجعه کردن به خوانش تروتسکی در ونزوئلا که در اندیشه این رهبر روس ضرورت راه حل بین المللی تصریح شده، تازه آغاز شده بود. او هوادار انقلاب پیاپی بود، تزی که فرض میکند که برای خوب رهبری کردن اصلاحهای دموکراتیک و یا ناسیونالیستی در کشورهای زیر فرمانروایی باید به سیستم سرمایه داری یورش برد و مالکیت اجتماعی بر وسیلههای تولیدرا برقرار کرد. در هر حال، مسئله انقلاب در ونزوئلا تا اینجا موسوم به «انقلاب بولیواری» مرحله ظریفی است که میتواند راه ساختمان سوسیالیسم دموکراتیک و انترناسیونالیستی یا شکست انقلاب بولیواری را بگشاید: آنچه در ونزوئلا میگذرد، توجه سراسر چپ جهانی را به خود جلب میکند.
رویارو با خشونت بورژوازی و امپریالیسم، پس از هشت سال قدرت، مسئلهای که به یقین در ونزوئلا توسط چاوز و نیروهای سر زنده این آزمون سیاسی مطرح شده، مسئله وسیلههای به کارگیری برای انجام دادن فرمان تودهای محصول چندین انتخابات است برای از میان برداشتن نابرابری، مزدبران نامعقول، بزرگ مالکان و قدرت کارفرمایان باید به مسئله مرکزی قدرت و کسانی که آن را به کار میبندند، اعتبار بخشید.
من که اینجا فقط میتوانم بخش کاملاً کوچکی از بحثهایی که در ونزوئلا مطرح شده، بررسی کنم، تصمیم گرفتهام خوانندگان را در زمینه رویاروییهای مورد عمل در عرصه قدرت به منظور درک کردن آنچه که «انقلاب در انقلاب» در تصور سیاسی ونزوئلا معنی میدهد، روشن کنم.
دولت به رغم هشت سال جنبش تودهای با دامنهای استثنایی، برای گسترش دادن مجموع سیاستاش در زحمت است. دستگاه دولت (از جمله در درجههای محلی) که برای سایر منافع، جز منافع تودههای مردم ساخته شده بود، پاسخ گوی انگیزههای چاوز نبودند. این دستگاه لانه فساد و فریبکاری، مشخصه چهل سال «دموکراسی» هوادار نیروی دو گانه تا زمان حاضر باقی ماندند. از این رو، لازم است که دستگاه دولت برای ساختن سیستم جدید سازمان دهی اجتماعی ویران گردد. البته، این عقیده همه نیست. بخشهای معین ائتلاف چاوز گرفتار اندیشههای رژیم سابق بودهاند. جاه طلبها یا سودجویان زیادی هستند که در شیار انقلاب بولیواری لانه کردهاند. فساد و حقه بازی، با وجود کاهش یافتن نسبت به رژیم گذشته، در حال حاضر هم چنان در ونزوئلا باقی ماندهاند.
در «انقلاب بولیواری» ساختن نخستین دستگاه دولت که بتواند بدیل برای دولت کنونی باشد، تصور نشده است. مشارکت تودهای به عنوان دومین قدرت، رقیب دستگاه دولت، به وجود نیامده است. امروز ترک کردن پشتیبانهای بوروکراتیکی که چاوز در اختیار دارد، ناپدید شدن اندک سازماندهی را که در سطح مرکزی وجود دارد، تضمین میکند. با گشوده شدن بحران جدید سیاسی و اجتماعی شخص میتواند مطمئن گردد که در چپ از آن سود میبرد. بنابر این نخستین وظیفهای که در برابر انقلابیها است، ساختن ابزار، جنبش، حزبی است که بتواند با نیروهایی که مانع رادیکال شدن است، مقابله کند که از پیش در ارتباط با سازماندهی سابقه درازی دارند. درواقع، ابزاری که بتواند سر فرود آوردن در برابر فرمانروایی تودهای و اجرای اصلاحهای ساختاری لازم را به نیروهای محافظه کار تحمیل کند و کوتاه سخن، از سرمایه داران و قدرتشان با جدیت انتقاد کند.
چنین است، مفهوم نخستین فرمانهای چاوز از فردای انتخاب شدناش: ملی شدن برق، تلفن و مؤسسههای مختلط (با سرمایه عمومی کم مایه آمیخته با سرمایههای چند ملیتیها) در زمینه کاوش نفت، هم چنین، فراخوان به ایجاد حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا.
تاکنون انقلاب بولیواری در رابطههای نهادی با یک رشته حزبهای سیاسی «احاطه شده» است. نادرند کسانی که بتوانند برگزاری کنگره و وجود یک زندگی واقعی حزب را ثابت کنند. در مثل «جنبش برای پنجمین جمهوری» حزب چاوز هرگز کنگرهای برگزار نکرد و رهبری آن هرگز از راه انتخاب قانونیت نیافته است. این رهبری خود خوانده «جنبش برای پنجمین جمهوری» را در خدمت رهبراناش قرار داده است. برای ساختن لوحی از این گذشته، چاوز اندیشه حزبی را دنبال کرده است که همه آنچه را که کشور پشتیبانان انقلاب به حساب میآورد، هم چنین عضوهای حزبهای ائتلاف و هزاران مبارز محصول مبارزههای اجتماعی بیبهره از ابزار سیاسی را گرد آورد. بحث در ونزوئلا پیرامون این مسئله بیداد میکند. نخستین کسانی که اندیشه چاوز را پذیرفتند، رهبران حزب او هستند که کاملاً پی به این واقعیت بردند که کنترل کردن بیمیانجی روند برای دایمی شدن قدرتشان ضرورت دارد. در چپِ «انقلاب بولیواری» عقیدهها معتدل شدهاند.
در لحظه تصمیم گیری در باره شرکت کردن در ساختن این حزب یا پرهیز از آن، باید در نظر گرفت که مرکز ثقل آن کدام خواهد بود و کدام راه در خور دفاع کردن است. با این همه، بررسی کردن این راه، رویهم رفته باید در داخل باشد. بنابر این، وارد شدن در کانون این دستگاه بزرگ بدون تضمین دموکراتیک، خطر نابود کردن آنچه که انقلاب بهتر از همه، مقاومتها و جنبشهای اجتماعی مستقل را که تضمینهای شدت روند هستند، به وجود آورده، در پی دارد. برای چاوز مسئله روشن به نظر میرسد: او نیاز به در اختیار داشتن ابزار متمرکز برای از بین بردن قدرتهای بارونها با وجود چندین حزب دارد. وانگهی او اعلام داشته است که فقط با حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا رفتار خواهد کرد.
در وضعیت کنونی گفتگوها، خطر واقعی این است که حزب سوسیالیست متحد توسط همان کسانی کنترل شود که «جنبش انقلابی ونزوئلا» و دیگر حزبها را کنترل کردهاند. در زمان پی ریزی «جنبش انقلابی ونزوئلا» مسئله عبارت از بحثها، انتخابات، تضمینهای دموکراتیک بود. با این همه، چنین چیزی رخ نداد کسانی که اکنون «جنبش انقلابی ونزوئلا» را کنترل میکنند، مدافعان وقفه در این روند هستند. اینها کسانی هستند که سیاستهای ضد کارگری را چنان که در دولت آراگوآ یا کارا بوبو زیر پوشش بولیواری پنهان بود، رهبری میکنند. برای تضمین کردن این امر که حزب سوسیالیست متحد، ابزاری در خدمت انقلاب بودند در خدمت کادرهای نهادی، لازم بود که مرکز ثقل آن پیرامون آزمونهای بسیار پویای ونزوئلا: جنبش دهقانی که برای ژرفش اصلاحهای ارضی (کاملاً واقعی، اما هنوز اصلاح پذیر) مبارزه میکند، جنبش کارگری که برای افزایش کنترل کارگری یا گسترش تعاونیها در شرایط رقابت بازار مبارزه میکند، جنبش فمنیستی که به رزمیدن برای حق سقط جنین ادامه میدهد، و جنبش تودهای حلبی آبادها که نطفه سیستم آلترناتیو را در دولت قرار داد، چرخش یابد.
یک مورد رمز آمیز مورد «اتحاد ملی کارگران» است. جریان رسمی اکثریت مطلق که بیانگر استقلال جنبش اجتماعی نسبت به دولت است، بارها وارد شدن در گفتگوها در باره ساخت حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا را درخواست کرده بود، مارکسیستهای انقلابی که آن را رهبری میکنند، دلبستگی نخستینشان را به برآورده کردن خواستهای پایهای توده مردم (مزد، مسکن، تورم و غیره) پنهان نکردهاند. البته، آنها در نهادهای دولتی به دلیل استقلال اندیشهشان مورد توجه قرار نگرفتند. رهبران حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا تا کنون ترجیح دادهاند، جریانهای سندیکایی گوش به فرمان را بپذیرند، تا شاهد ناپدید شدن خود در میان هزاران کادر سندیکایی رزمنده نباشند که میتواند به نیروی اپوزیسیون در برابر سیاستهای ضد کارگری که در بخشهای عمومی رسوخ کرده تبدیل شود.
بغرنجی این بحث و این ساخت اینجا کاملاً کوتاه در بیان آمده است. اگر هم زیستی حساسیتهای گوناگون درون یک حزب سوسیالیستی ممکن باشد، در عوض حفظ کردن مجموع مدافعان سیاستهای مخالف در دنیای کار و کسانی که در برابر این سیاستها مقاومت میکنند، ناممکن است. تنها یکی از این دو خط میتواند برتری یابد. یگانه راه حل، سازمان دادن گفتکوی شفاف زیر نظر ونزوئلاییها و بدین ترتیب امکان دادن به گزینش سمت گیری است، که به این حزب میدهند. تا زمانی که این گفتگوها رخ نداده است، روند ساخت حزب سوسیالیست متحد هیچ چیز مطلوبی را نشان نمیدهد.
موضوعهای دو جریان مهم چپ «انقلاب بولیواری» را بررسی کنیم: پرویکتو نوسترا آمریکا و پارتیدو رولوسیونای سوسیالیسمو متحد در یک ائتلاف در خدمت مبارزههای موسوم به «برای همه مبارزههای ما» که هم زمان جریان رسمی اکثریت «اتحاد ملی زحمتکشان»، موسوم به «جریان کلاسیست متحد انقلابی و مستقل» ((C_ CURA را رهبری میکند. گروه نخست تصمیم گرفت در روند ساخت «حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا» شرکت نکند؛ با این توضیح که این حزب به ماشین نهادی تبدیل میگردد که بر سرنوشتهای دولت هنوز سرمایه داری در مقیاسی که خصلت پلی کلاسیست حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا که به طور کلی مورد نقد قرار نگرفته، فرمانروا خواهد بود. این تضاد رفع ناپذیر گور طرح سوسیالیستی خواهد بود. میگویند باید از بحث کردن در باره وسیلههای ویران کردن دولت که نخستین شرط بقای سوسیالیسم قرن ۲۱ است آغاز کرد،
موضع حزب سوسیالیست انقلابی کمتر محسوس بوده است. بخش مهمی از کادرهایاش که در مبارزههای سندیکایی حضور داشتهاند، عقیده دارند که زمان شرکت کردن در ساختن یک حزب بزرگ انقلابی تودهای برای بهتر رهبری کردن پروژه «انقلاب در انقلاب» فرا رسیده است. فرا خوان چاوز در حزب سوسیالیست متحد توجه هزاران کادر بینابینی درستکار و صادق را که میپندارند واپس نشاندن گروههای رهبری فریفتار و فاسد ممکن است، برانگیخته است. آنها عقیده دارند که دل کندن از این کادرها و واگذاشتن آنها به ناپدید شدن در حزب سوسیالیست متحد، ناممکن است. استراتژی ورود جمعی برای فشار آوردن روی جریانهای حزب و جدل کردن برسر هژمونی با بخشهای بسیار محافظه کار ضروری است. بااین همه، آنها ضمن رد کردن خصلت پلی کلاسیستی حزب سوسیالیست متحدونزوئلا، خواستار سازماندهی دموکراتیکاند که گفتگوی آزاد و پشتیبانی صریح را برای همه ابتکارهای تودهای مستقل که در راستای رادیکال شدن روند پیش میروند، ممکن میسازد.
آیا ونزوئلا در تقاطع راهها قرار دارد؟ فرمول از پیش نشان میدهد که نابهنگام برای این کشور به کار رفته است. با این همه سالهایی که در پی میآید برای آینده روند سیاسی که توانسته است آرزوی میلیونها افراد در زمینه گفتگو در باره مضمون پروژه سیاسی آلترناتیو سرمایه داری باشد، جنبه اساسی دارد. ونزوئلا به پشتیبانی آشکار ما نیاز دارد. چپ باید در طرح ریزی این پروژه جدید سوسیالیستی که باید دور از آزمون استالینی و سوسیال دموکراسی باشد که به منافع تودههای مردم پشت کردهاند، شرکت جوید.
برگردان فروردین ماه ۹۲
منبع: «آمریکای لاتین در مبارزه دیروز و امروز»: آکتوئل مارکس شماره ۴۲ سال ۲۰۰۷
یادداشت
۱ - orenoque نام شط ونزوئلا که به وسیله دلتای وسیع به اقیانوس اطلس میریزد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد