مدرسه فمینیستی: آغاز تعطیلات نوروزی جمعی از ما ایرانیان، با پیروزی ارمیا در آکادمی گوگوش همراه بود. ارمیا که وجود روسریاش به او ویژگی خاصی در مجموعه هنرجویان آکادمی بخشیده بود در مسابقه آوازخوانی با رقیبان خود، سرانجام با رأی مردم، نفر اول آکادمی گوگوش شد. در طول برگزاری مسابقه نفس گیر هنرجویان، ما شاهد چالشهای فراوانی بودیم که در مقیاسی کلانتر در بطن جامعه ما وجود دارد: ارمیا و امیرحسین و امیر بهمن سه نفری بودند که در موردشان حرف و حدیثهای فراوانی ایجاد شد. اولی و دومی، کلیشههای عمومی از زن و مرد را به چالش میکشید و نشان دهنده شکاف جنسیتی در جامعه ما بود و امیر بهمن که تبارش به ایل بختیاری و لرستان میرسید، شکاف قومیتی را در جامعه ما به نمایش میگذاشت. چنین بود که چالشهای جنسیتی و قومیتی موجود در جامعه ما نیز به نوعی در این برنامه تلویزیونی بازتاب پیدا کرد. هر چند احتمالا اگر دلسا یکی دیگر از هنرجویان آکادمی، ظرفیت برانگیزاننده و ویژگیهای مشخصه آذری خود را قبل از حذف شدنش میتوانست بروز دهد حتما او هم نشان چالشی دیگر یعنی شکاف تبعیضهای زبانی میشد که شاید کاراکتر دلسا و روحیه حساس او آمادگی آنرا نداشت.
اما در این میان مهمترین چالش جامعه ما در کاراکتر ویژۀ ارمیا بروز کرد یعنی چالش میان اسلام لیبرال و شخصی با اسلام بنیادگرا و سیاسی. که در نهایت جامعه ایران با رأی بالا به ارمیا و برگزیدن او، در واقع به اسلام لیبرال و اسلامی که انتخابی شخصی و قلبی است رأی مثبت داد. شایدم از یک نگاه، برنده شدن ارمیا این دختر محجبه و مقید، اتفاق مهمی باشد زیرا جامعه ایران در رفراندم سال ۱۳۵۸، به اسلام سیاسی و بنیادگرا رأی داده بود ولی در سال ۱۳۹۲، در رفراندومی کوچک نشان داد که با اسلام بنیادگرا و سیاسی خداحافظی کرده و به اسلام لیبرال و مداراجو رو آورده است و این انتخاب نشان میدهد که گرایش رو به گسترش در جامعه ایران از رویکردهای ایدئولوژیک فاصله گرفته است. به همین علت است که میبینیم دو گروه ایدئولوژیک به آن واکنش منفی نشان دادند، یکی حاکمیت با رویکرد اسلام ایدئولوژیک و سیاسی و دیگری گروهها و افراد با رویکردهای ایدئولوژیک سکولار. در عالم واقعیت، دو سر طیفی که غیردموکراتیک میاندیشند و به دنبال ساختن انسانهای ایدئولوژیک هستند از پیروزی ارمیا نگران شدند و آنرا به نوعی نفی ایدئولوژی خود از سوی افکار عمومی نسل جوان جامعه تلقی کردند.
در چند هفته رقابت فشرده بین هنرجویان آکادمی، ارمیا و امیرحسین، توانستند کلیشههای رایج و عمومی از زن و مرد را بشکنند و همین نیز نشاندهنده چالش مهم دیگری در جامعه ما بود. برخی از فمینیستها شاید ارمیا را نشان دهنده و تبلور مدلهای فمینیستی ندانند اما واقعیت آن است که اتفاقا در جامعه ما، ارمیا نشان دهنده شکسته شدن کلیشههای جنسیتی از زنی بود که از سوی حاکمیت و نهادهای رسمی تعریف میشد. برخی او را مملو از تناقض دانستهاند ولی مگر معنای جامعه مدرن غیر از این است؟ جامعه مدرن، جامعهای پر از تناقض است که کلیشههای مشخص و مرزهای معین را در مینوردد و ارمیا هم در سطحی عمومی (و نه در سطح محافل روشنفکری و فمینیستی) توانست در حافظه جمعی ایرانیان و در سطحی گسترده، برخی از کلیشههای رسمی و تعریف شده از زن را بشکند.
شکستن کلیشههای جنسیتی این نیست که همه آن کلیشهها به یکباره و به طرزی انقلابی شکسته شوند بلکه همیشه در هر جامعهای این کلیشهها کم کم و با خردهنمادهایی که هر دوره متفاوت هستند و در فرد و گروههایی از جامعه بازنمایی میشوند شکسته میشود. برخی شاید بگویند که مثلا ندا دختری که رقیب فینالیست ارمیا بود کلیشههای جنسیتی را بیشتر از ارمیا شکسته ولی واقعیت چیز دیگری به ما میگوید و آن اینکه ندا از جنس یک گروه دیگر است ولی ارمیا از جنس میلیونها زن ایرانی امروز است که عادت کردهاند روسری بر سرشان باشد ولی بلندپروازیهای خود را نیز پیش ببرند. ارمیا دو بچه دارد که آنها را در خانه پیش شوهرش گذاشته و به دنبال تحقق آرزوها و بلندپروازیهایش قدم گذاشته است. درحالی که ندا یک دختر مجرد از نسل دوم ایرانیان مهاجر، و در سن جوانی است و مانند هر دختر جوان معمولا یک سری بلندپروازیهای خاص سنین خود را دارد و مثل بقیه دخترهای مجرد و جوان، به دنبال آرزوهایش میرود. اما ارمیاست که به رغم زندگی مشترک و حضور دو بچه خردسال در خانه، در سن سی و چند سالگی قرار گرفته که چنین موقعیتی برای زنان معمولی ایران عمدتا طلیعه چشم پوشی و گذشتن از بلندپروازیها و انتقال این آرزوها به بچههایشان است، با این حال ارمیا بچههایش را در خانه پیش شوهرش گذاشته و به دنبال بلندپروازیاش رفته است. در واقعیت، این ارمیاست که کلیشهای جنسیتی را در فرهنگ عمومی و پدرسالار ما، شکسته است.
از سوی دیگر ندا کلیشهای را با توجه به نوع زندگی و خانوادگیاش نشکسته بلکه از دید جامعه، او دختری است با خانوادهای باز که او را همین طور که هست بزرگ کردهاند درحالی که ارمیا و ارمیاها لزوما در چنین خانواده آزادی بزرگ نشدهاند و بنابراین ارمیا برخلاف روش تربیتیاش عمل کرده و خود شخصا برای خواننده شدن، اجتهاد کرده و دست به عمل زده است. بدون تردید و تعارف باید گفت که فردی مثل گلشیفته فراهانی و کنش او که حرکتی شخصی و در چارچوبهای معمول هنرپیشگی سینما در اروپاست نمیتواند کلیشههای جنسیتی را در سطحی عمومی مورد چالش قرار دهد چون چنین کنشهایی در جامعه منقبض ما با حضور دولت ایدئولویک و در حالی که جامعه ما با چالشی در سطح اولیه «حجاب اجباری یا اختیاری» دست به گریبان است کلیشه زداییهایی از جنس کنش گلشیفته فراهانی نمیتواند در عمق جامعه نفوذ و بسط پیدا کند زیرا چنین کلیشه زداییهایی همراه جامعه و حاصل برآیند افکار عمومی نیست بلکه فراتر از آرزوهای جامعه عمل میکند و جامعه نیز از آن به عنوان یک چیز جالب و آوانگارد ـ یا یک چیز تنفرانگیز ـ به هرحال بدون مکث و به راحتی میگذرد، درحالی که کلیشه زداییهایی از جنس ارمیا در سطح عمومی و از درون یک شبکه عمومی با مخاطبان گسترده میتواند همراه با جامعه و در اعماق زندگی بخش بزرگی از نسل جوان جامعه، پذیرفته شود و محبوبیت پیدا کند.
اگر شوهر ارمیا به جای آلمانی، مثلا مردی ایرانی بود، الگوی ارمیا میتوانست الگویی کامل و بدون نقص، تعریف شود و شوهرش هم میتوانست به عنوان مدلی برای مرد ایرانی که بچهها را در خانه نگه میدارد تا همسرش به دنبال بلندپروازیهایش برود، تبدیل شود ولی حیف که همسر او ایرانی نبود.
علاوه بر اینها آکادمی گوگوش، چالش مهم دیگری را در جامعه ما به نمایش گذاشت که آن هم انتقال شکل دهی به حافظه مشترک جمعی ما ایرانیان از داخل کشور به خارج بود. هر نسلی حامل یکسری تجربههای سرگرم کننده مشترک و جمعی است که آنها را به نوعی به هم پیوند میدهد و یادآوری زمانه و دورهای خاص از زندگی اجتماعی مردم آن سرزمین است. قبلا این صدا و سیمای جمهوری اسلامی و از داخل کشور بود که این خاطرات جمعی را برای ایرانیان تولید میکرد اما در دهسال اخیر به همان نسبت که سرنوشت سیاسی ما و دولتمان با خارج و کشورهای غربی پیوند خورده و چشم اغلب مسئولان به تصمیمات و سیاستهای کشورهای خارجی است، به همان نسبت نیز تاثیرات گروههای ایرانیان در خارج از کشور نیز افزایش یافته است. شبکه من و تو که شبکهای در خارج از کشور است توانسته در طول دو سال اخیر، حافظه مشترک ما ایرانیان و خوشیها و سرگرمیهای مشترک ما را تولید کند و همین نشانه آن است که به قولی وابستگی ما به خارج هر روز افزایش مییابد. در خصوص اینکه چرا چنین است و آیا این بد است یا خوب، موضوع بحث این مقاله نیست بلکه هدف این یاداشت، تاکید بر چالشهای بسیاری است که در عرصه سیاسی و اجتماعی در جامعه ما وجود دارد و در آکادمی گوگوش در سطحی غیرسیاسی بازتولید شده است. چالش میان تاثیرات سیاستهای داخل و خارج بر زندگی اجتماعی ما ایرانیان که با سیاستهای نادرست سیاستمردان، هر روز بیش از گذشته، کفهاش به سمت خارج سنگین میشود و این را حتی در عرصه مرکز تولید خاطرههای خوش مشترک ایرانیان نیز میببینیم که چگونه از داخل به سمت خارج کشیده میشود. این نه جای تاسف دارد و نه جای خوشحالی بلکه نشان دهنده سیاستهای غلط مسئولانی است که در لوای شعارهای استقلال و جنگ مقدس با جامعه جهانی، ما را به لحاظ ذهنی و به لحاظ عینی و عاطفی هرچه بیشتر به خارج وابسته و محتاج میکنند.