زمین سهم حوا بود
در سهل انگاری تردید
آنگاه
که سیب را قسمت میکردند
، و شاید گندم
، انار
انگور را
و تازیانهٔ زیستن
قسمت پدر بود
در آن دم میان تهی
که افسون سایهها
بر پردهٔ سپید میلغزید
و سجدهگاه تقدیر
آبستن نفرین بود
در انتطار زایش تردید
و سرایش تردیدها
قسمت من
در بزم حبابهای بازی گوش
آنگاه
که از کف حلقههای خیالزاده میشوند
تا
در رویای شب برفی
در آن دم گرفتار شده در کوری سپید
و پیچیده در پیلهٔ باد کدر
آنی
که دنیای من به چند وجب شمرده میشود
و نالههای پریشان زمزمه میکنند
میشنوم
انسان نیست
آن کس که تردید ندارد
و شیطان نیست
آن کس
که عصیان نداند در قربانگاه آدم
آن دم که در آفرینش غرور کوشیدی
به خاطر آوردی
آسیمهٔ لبهایم قسمت تو
آنگاه
که در همراهی من
سوار بر اسب سپید لذتم
به آن سوی آتش میرفتیم
و دوباره باز میگشتیم
آن دم
که در رهایی نفرین
بیگناهی را زمزمه میکردم
اکنون
در این دم سنگین
که جهانم به چند وجب شمرده میشود
پیش از آنکه بادبانهایم
در این شب کدر
در پیلهٔ باد سپید به اسیری بروند
نوازشم کن
در کشاکش بیقراری لبهایم
و این برهنهٔ خیس
که در این فرقه
پیامبر تردیدم
و بیتو
هیچ تردیدی نیست.
----------------------------------
عراق - سلیمانیه / ۱۰ اسفندماه ۱۳۹۰
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد