زين ظلمتِ شب چو رهسپار سحريم
به کز رهِ چهارشنبه سوری گذريم
تا کور شود چشمِ حسودانِ بهار
بايد که ز چشم زخمِ آتش بپريم !
* * *
نوروز که سبز رنگ و سرخ است و سپيد
باز آمده با جامهی رنگينِ اميد
اين جشن طبيعت است، مِی نوش و برقص
جزيی ز طبيعتيم ما، بیترديد
* * *
نوروز چو با نور و نسيم آميزد
سرمای سيه به کوی شب بگريزد
خورشيد به شادباشِ اين پيروزی
ذراتِ طلا به روی دنيا ريزد
* * *
آبی چو بَد است، آسمان را چکنم ؟
رنگينی اين باغ جوان را چکنم ؟
گر رنگِ نشاط آور و گر نغمه بَد است
اين مرغکِ زردِ نغمهخوان را چکنم ؟!
* * *
پايايی مرگ نيست از يک دَم بيش
آنگاه شکوهِ نو شدن آيد پيش
در رُستن گل، تأملی کن به بهار
بنگر که چگونه زايد از مردهی خويش !
* * *
با قهر خراشِ دل نیابد درمان
لبخند کند شفای آن را آسان
در پرتو آشتی نشستن چه خوشست
چون تابش آفتابِ بعد از باران
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد