logo





بهاریه

چهار شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۷ - ۱۱ مارس ۲۰۰۹

محمود کویر

baharie.jpg
بهار آمد. بهار آمد. خوش آمد!

گویا درست صد سال پیش نبود که ملک الشعرای بهار در روزنامه نوبهار در باره ی انتخاباتی در بهار مشروطه شعری سروده بود. باشد. حالا که بهار هست و انتخابات هم الحمد لله هست اما مشروطه نیست و بهار هم نیست؛ این شعر را بخوانیم که نمی دانم در چند صد سالگی بهار، بازهم زبان حال روزگار ما خواهد بود!تا کی اجازه میدهیم که با همین بازیها به دانایی و خردما توهین کنند!این ناسزایان که چند صد سال پیش، حضرت عشق در بارهاشان سروده بود:
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیرمی کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می برند
عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
جزقلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل دراین خیال که اکسیرمی کنند
گویند رمز عشق مگوئید ومشنوید
مشکل حکایتیست که تقریرمی کنند
ما از برون درشده مغرور صد فریب
تا خود درون پرده چه تدبیرمی کنند

به هر روی:در سال ۱۲۸۹ شمسی، ملک الشعرای بهار که در روزنامه نوبهار مشهد مینوشت، بازی انتخابات را در سرزمین ما چنین تصویر کرد :
ماه مشروطه در این ملک طلوعیدن کرد
انتخابات دگر باز شروعیدن کرد
شیخ در منبر و محراب خشوعیدن کرد
حقه و دوز و کلک باز شیوعیدن کرد
وقت جنگ و جدل و نوبت فحش و کتک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است
صاحب الرایا! رو صبح نشین روی خرک
رایها پیش نه و داد بزن های جگرک
پوت قند آید از بهر تو و توپ برک
می دود پیشتر و می دهدت بیشترک
هر که عقلش کم و فضل و خردش کمترک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است.
این وکالت نه به آزادی و خوش تعلیمی است
نه به دانستن تاریخ وحقوق وشیمی است
بلکه در تنبلی و کم دلی و پر بیمی است
یا به پوتین و کلاه و فکل و تعلیمی است
یا به تسبیح و به عمامه و تحت الحنک است
انتخابات شد و اول دوز و کلک است.
این نیزدو غزل انتخاباتی از ابولقاسم حالت، چاپ شده در هفتهنامه توفیق در سالهای سی نه و چهل و سه، با امضای "خروس لاری".نمیدانم آیا ما این شعرها را نخوانده ایم یا...:
دعایت میكنم
از برای رای هی مدح و ثنایت میكنم
رای چون دادی به من دیگر رهایت می كنم
با سجل مردههایت چون مرا كردی وكیل
میخرم خرما و خیر مردههایت میكنم
جمعی از چاقوكشان هم حامی من بودهاند
وقت اگر كردم بدانها آشنایت میكنم
تا نپنداری وكالت خودپسندم كرده است
گر مرا مهمان كنی، سر در سرایت میكنم
چون تو بهرم جستهای این پیشهی پر سود را
پول میگیرم از این راه و دعایت میكنم
چون برای خاطر من پاره كردی كفش خویش
گیوهی ایام فقرم را به پایت میكنم
دادهای یك رای و داری در عوض صد انتظار
من تعجب راستی از اشتهایت میكنم
دردها داری كه از درمان آنها عاجزم
لیك گاهی سرقت از پول دوایت میكنم
تا تورا مسكین نسازم خود نخواهم شد غنی
زین جهت باید ببخشی گر گدایت میكنم
هیچ نشناسم تو را تا انتخابات دگر
دور دیگر چون رسد، از نو صدایت میكنم
**

شناگر قابل

گر من آیم به سر كار، ندا خواهم كرد
كه بسی خدمت شایان به شما خواهم كرد
مملكت را چو گلستان برین خواهم ساخت
زنده باشید و ببینید چهها خواهم كرد
خون خود در ره خدمت به شما خواهم ریخت
سر ناقابل خود نیز فدا خواهم كرد
وعده دادند از این پیش و نكردند وفا
لیك من گر بدهم وعده وفا خواهم كرد
پایهی خود به سركار چو محكم كردم
خدمت اول به عموم رفقا خواهم كرد
هریكی را سمت و شغل كلان خواهم داد
همه را زین جهت از خویش رضا خواهم كرد
خوان رنگین ز برای همه خواهم گسترد
سوریان را به سر سفره صدا خواهم كرد
گربهها را به طریقی زمیان خواهم برد
موشها را سوی انبار رها خواهم كرد
عدهای نیز ز اعمالم اگر بد گویند
هریكی را طرفی پرت و پلا خواهم كرد
نیستم فكر شنا، چونكه نمییابم آب
آب چون یافتم البته شنا خواهم كرد
**
جانتان شقایق! دلتان نرگس! جهانتان بنفشه!
باغتان بهار!بهارتان خجسته!
بامتان، بال بال خورشید!
سرایتان، خانهی امید!
میهنمان آزاد! آباد!
باداباد!
*
سبز باشید
محمود کویر


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


حجت کسرائیان
2009-03-12 10:32:34
جناب محمود کویر سلام و بر قرار باشید .من با اینکه شیوه نگارش و اشاره ها ی شما به ظرائف را که در هر چشمی نمیآید دوست میدارم؛ اما گاه از پاره ائی از نوشته هایتان در حیرت میشوم . بخاطر دارم که چندی پیش مطلبی در ارتباط با بی اعتنائی یا تخریب یک مجسمه در یکی از سفارتخانه های رژیم نوشته بودید که در سایت عصر نو درج شد . در آنجا از بی توجهی و توهین به اثر !!! هنری نالیده بودید و گله کرده بودید.
میخواهم عرض کنم رژیم جز از مثلا هنرمندان ( حوزه اندیشه و هنر اسلامی )آثار سایر هنرمندان را نمی خرد و بلکه مورد بی مهری و تخریب قرار میدهد. نمونه ی مشخص آن هنرمند شایسته و انسانی چون علیرضا اسپهبد بود که در چنان مضیقه ای قرارش دادند که دق مرگ شد . من نوشته ای از شما در رابطه با جان شریف ایشان ندیدم اما دلسوختن شما برای یک مجسمه که از تراوشات و تجلیات فکری یک به اصطلاح هنرمند - حوزه ائی - بود دل آدمی را ریش میکرد. بارها فکر کردم نقدی بر نوشته اتان بنویسم که متاسفانه مجالی دست نداد تا امروز که نقد و نظرم را بصورت یک کامنت در اینجا میگذارم . پیروز باشید.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد