هوشنگ کشاورز تنها یک دوست نبود، نمادی بود از ایرانی که آرزویش را داریم: آزاده وشریف، با فرهنگ وفرهیخته، بلند نظرومتواضع.
امیرهوشنگ فرزند خلف محمد علی کشاورزصدر ومانند پدر از تبار پاک مصدق هاو صدیقیها بود. «خوبرو آزادگانی» که در بند بماندند وآزادی ایران را تنفس نکردند اما برای رسیدن به آن از پا نایستادند.
صبح پنجشنبه ۱۴ فوریه، روز تجدید پیمان عشق، امیر هوشنگ کشاورز صدر، که با هر نفسی و هرقدمی پیمان عشقش را با ایران تجدید میکرد، چشم از جهان فرو بست.
حوالی ظهر آن روز ایمیلی با عنوان کشاورز از دوست همراه و همیارش، مهدی تهرانی، قلبم را فرو ریخت. تا مدتی قدرت باز کردنش را نداشتم. بعد از خواندن آن را برای لادن برومند فرستادم که آخربار سال پیش در خانه مادرش با هوشنگ وهمسرش زری عزیز و دوستانی دیگرجمع شده بودیم و مثل همیشه از ایران و چند و چون آن میگفتیم.
وقتی عصر پنجشنبه و صبح فلوریدا با زری صحبت کردم گفت «لادن مطلب قشنگی در فیس بوک نوشته حرفها و خاطراتتان را رو هم بگذارید و جایی چاپ کنید تا همه بخوانند.» لادن برومند نوشت:
در سوگ هوشنگ خان
هوشنگ خان عزیزمان رفت و ما را تنها گذاشت. یاد جمعهها در منزل ما که هوشنگ خان و زری خانم و داریوش و پروانه فروهر و تنی چند از دوستان جبهۀ ملّی جمع میشدند به خیر. ما اصفهانیها خیلی زود خودمانی نمیشویم و برای ما بچهها سخت بود که به دوست پدرمان بگوییم «هوشنگ آقا» یا «آقا هوشنگ»، هوشنگ جان هم به بزرگتر گفتن برایمان مقدور نبود. گفتن آقای کشاورز هم به چنین عزیزی زیادی رسمی میشد. در نتیجه ایشان را ملقب به خان کردیم و شدند هوشنگ خان عزیزمان. او که گرایشات چپ داشت از اینکه فئودالش کرده بودیم خندهاش میگرفت. هوشنگ خان با شوخ طبعیاش، بچه دوستیاش، و فرهنگ و عشق به ایرانش از بهترین خاطرات کودکی ماست. از طریق او بود که با مسائل روستاهای ایران آشنا شدم و هم او بود که سفری فراموش نشدنی به الشتر را برایم میسر کرد. سالهای بعد در فرانسه در دوران سخت و دردناک از دست دادن پدر، باز صدای مهربانش جویای حالمان بود. هوشنگ خان عزیزمان با محبتی سرشار دست مادر بیمارمان را میفشرد و عکسهای زیبایش را به او هدیه میکرد. هوشنگ خان ما مسئلۀ اخلاق و اخلاق گرایی در عرصۀ عمومی را یکی از مسائل اصلی ایران میشناخت و تلاش میکرد که این خلاء با اشاعۀ فرهنگ اخلاق گرایی و عشق به منافع عامه پر شود. هوشنگ خان عزیزمان درس بزرگمنشی را نیز در دوران بیماریش به ما آموخت، به رغم درد زیادی که میکشید از بیماریش کم سخن میگفت و از حال و روز ما میپرسید. امروز که با غم و اندوه به بیش از چهل سال دوستی میاندیشم، دو خاطره از او به یاد میآورم که یکی طنزش و دیگری تعهد اخلاقیاش را بر ملا میکند. روزی به خانهشان زنگ زدم، زری خانم گوشی را برداشتند، احوال پرسی کردم و زری خانم گفتند همه خوبیم و همه چیز رو به راه است. ایشان را بوسیده و خواستم دو کلامی هم با هوشنگ خان صحبت کنم، از ایشان هم حالشان را پرسیدم، گفتند، قلبم این اشکال را پیدا کرده، و انگار سرطان پروستات هم گرفتهام. من زبانم بند آمد و گفتم عجب، زری خانم که گفتند حال همه خوب است. هوشنگ خان با خنده بلند گفتند از وقتی که زری به آمریکا آمده: positive thinker
شده است! خلاصه کلی خندیدیم و خداحافظی کردیم. نکته دیگر در رابطه با برگشتن به ایران بود. هوشنگ خان به هیچ حزیی وابسته نبود و آن وقت که میشد، با یک احول پرسی با مقامات به ایران بازگشت، دوستانش به او گفته بودند. بیا برگرد، با تو که کاری ندارند. و او در پاسخ این عزیزان گفته بود:
آنها با من کار ندارند، من که با آنها کار دارم، که مملکتم را از بین بردهاند.
روحش شاد.
------------------------
امیر هوشنگ کشاورز صدر در سال ۱۳۱۲ در تهران بدنیا آمد. تحصیلات خود را دردانشگاه تهران در رشته علوم اجتماعی دنبال کردوبا نوشتن رسالهای تحت عنوان «مشکلات اسکان ایل دشمن زیاری» تحت سرپرستی استادراهنمایش دکتر صدیقی با مدرک فوق لیسانس فارغ التحصیل شد.
همزمان در موسسه مطالعات وتحقیقات اجتماعی با سمت پژوهشگر شروع به کار کرد. به سرعت طرف احترام و اعتماد زنده یاد دکتر نادر افشارنادری رئیس بخش تحقیقات عشایری موسسه قرار گرفت و در سال ۱۳۴۸ شمسی سرپرست این بخش شد.
دو سال بعد در بانکوک از «موسسه برنامه ریزی برای اقتصاد و توسعه» مدرکی با همین عنوان دریافت کرد.
در طول سالها فعالیتش در موسسه تحقیقات اجتماعی از روستاها و ایلات بیشماری دیدن کردو از جمله در ایلهای بختیاری، لرهای لرستان، شاهسون، بویر احمدی که دشمن زیاریها جزو آنند پژوهشهای میدانی دقیق و ارزشمندی انجام داد.
نتیجه این پژوهشها ۲۲ مونوگراف یا تک نگاری است که به همت تورج اتابکی استاد تاریخ در دانشگاه آمستردام هلند جمع آوری و به موسسه تاریخ اجتماعی در آمستردام سپرده شده است. در سال ۲۰۰۸ میلادی این موسسه به نشانه قدر دانی از زحمات هوشنگ کشاورز به او سمت
پژوهشگرمادام العمر اعطا کرد. «Life-time Fellowship»
هوشنگ کشاورز در سال ۱۳۶۰ شمسی وادار به ترک میهن شد و درفرانسه اقامت گزید. در پاریس بهمراه چند تن از دوستان و همکاران قدیمیاش از جمله شهرام قنبری پژوهشگروعلی رهنما استاد دانشگاه، مرکز اسناد و پژوهشهای ایران را بنا نهاد و از سال ۱۹۸۶ میلادی عهده دار مدیریت آن بود. در سال ۲۰۰۵ با کوششهای پی گیر هوشنگ کشاورزوهمکارانش در مرکزو با همکاری تورج اتابکی استاد تارخ اسناد جمع آوری شده در مرکز به موسسه بین المللی تاریخ اجتماعی در آمستردام معرفی شد. مسئولان موسسه این اسناد را صاحب اهمیت و ارزش تاریخی ویژهای رقم زده خواهان انتقال آن به موسسه شدند.
درپی انتقال اسناد مرکز به موسسه بین المللی تارخ اجتماعی در آمستردام در اکتبر سال ۲۰۰۵ هوشنگ کشاورز از مرکز خواست بنیادی پژوهشی به نام غلامحسین صدیقی استاد و راهنمای گرانقدرو محبوب زندگیاش تاسیس کنند. در سال ۲۰۰۸ تقاضای او پذیرفته شد و از آن تاریخ بنیاد صدیقی هرسال به یک دانشجوی جوان که در رشته تاریخ و جامعهشناسی تحقیق کند بورس تحصیلی میدهد. به علاوه بنیاد صدیقی سخنرانی سالانهای نیز در زمینه تاریخ و فرهنگ اجتماعی ایران برگزار میکند.
پس از انقلاب هوشنگ کشاورز برای مدت کوتاهی در کابینه موقت دکتر بازرگان در سمت معاون وزیرکشاورزی کار کرد.
علی رضوی شاگرد و دوست دیرینش میگوید یکی از تجربیاتی که او را برای همیشه جزو مریدان هوشنگ کرد صحنهای بود از همین دوران کوتاه در وزارت کشاورزی در بلوار کرج تهران:
اسمایل عجمی معاون پیشین وزارت خانه به دفترش رفته بودتا برخی مدارک شخصی خود را بردارد که حزب الهیها ریختند تا دستگیرش کنند. هوشنگ خود را سپر اسماعیل عجمی کرد و گفت مگر از روی نعش من بتوانید او را ببرید. با مکافات آنها را از اطاق بیرون کرد وعجمی را تا محلی امن در بیرون عمارت همراهی کرد.
صفات انسانی هوشنگ کشاورزبه وسعت خاک ایران است که قدم به قدم آن را پیمود و در فراغش هرگز نیاسود.
علی رضوی که بسیاری از این نمونهها را تجربه کرده در بارهاش مینویسد:
از همان اول آشنایی در مییافتی که صداقت این آدم چندان بزرگ است و وجودش چندان بینیاز که خود را بیهیچ تلاشی بر تو مستولی میکند. باقی اینکه هرچه این دوستی دامنه و ژرفا میگرفت «صمیمیت سیال» او ستایش انگیزتر میشد. همواره «کم خویش» میگرفت حتی اگر دیگری «ره عافیت پیموده بود. گذشتیگاه به راستی رعب آور داشت. مهربان، خوش خو وخوش برخورد بود. زهد نمیفروخت. پاک زیست و جهان را پاک میخواست. ایرانش را چون جان عزیز میداشت و دوری از آن رنجش میداد. هوشنگ انسانی عمیقا اخلاقی بود.
این جملگی را گمان میکنم هوشنگ از رهگذر دل سپردن به نجوای جویبارهای متین و مترنم ایرانی معاصر به چنگ آورد: از موتمنها و مشیرها و تقیزادهها و دهخداها و ایرانشهرها و فروغیها و شادمانها گرفته تا محمد مصدق و مهدی بازرگان و غلامحسین صدیقی. و این آخری را چه شیداگونه.
هوشنگ چه در دورانی که به خاطر مصدقی بودنش زندانی بود، چه در سالهای مخاطره آمیزی که پست و بلند میهن خود را در قالب یک جامعهشناس تکه تکه در نوردید و چه در روزگار پناهندگی بعد از انقلاب که در یاری به میهن خود توش و توان فرسود وآنی نیاسود، هرگز آن ترنم موزون را از یاد نبرد: هم تا مغز استخوان ایرانی بودو هم تا عمق جان متجدد.
در سالهای اخیر سخت دلبسته کاوش در رگههایی از روزگار معاصر ایران شده بود که میگفت اسباب ظهور» معتمدان مردم «است. و این معنا و مفهومی است که خود آورده بود و خود بر سر آن میخواند و مینوشت.
و آنجا که پای ایران در کار میآید، یاد رفتن هوشنگ مرا از این سخن سعدی پر میکند:
بیمحنت جهان نرود هیچکس ز دست
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
--------------------
با هوشنگ کشاورز وقتی آشنا شدم که به تشویق تئودورشانین پرفسور جامعهشناسی روستایی در دانشگاه منچستر برای گذراندن دوره دکترا آمده بود. در خانه دوستانم مینو الوندی و کمال نیرومند دیدمش. مینو درایران در پروژه دشت ارژن با هوشنگ آشنا شده بود و او هم با شانین درس میخواند. در آن زمان دانشجوی خام علوم سیاسی بودم. به سرعت صحبتمان گل کردو باطبع بحث به ایلات و وضعیت انها کشید.
هوشنگ در حالیکه قوری چای را زیر شیر سماور گذاشته بود از زیبایی سرکش ایلا ت و مردمانش میگفت که همانیهای بسیاری با روحیه خودش داشت. از اسکان آنها آزرده بود و افسوس میخورد از زوال فرهنگ الوانشان که با طبیعت زیبای ایران گره خورده بود و از پایان شیوهای از زندگی که میتوانست آزاد از تبعات ناخوشایند آن دوران باشد.
با جسارتی برآمده از جوانی با او که حکم استادم را داشت مخالفت کردم و اسکان ایلات را ضرورتی اجتناب ناپذیر از حرکت به جهان مدرن دانستم.
هوشنگ که به شکلی درونی و ادراکی انسانی مدرن بود در جستجوی پاسخی مناسب، سماور و قوری را فراموش کرد تا جایی که آب از میز زیر سماور سرازیر شد و داد مینو در آمد.
دوستمان کمال نیرومند یکی از برجستهترین صفات هوشنگ را توانایی بیحد او در پذیرفتن اشتباههای خود میداند و همین توانایی است که صداقت او را از چشم دوست و دشمن خلل ناپذیر کرده است.
وقتی بعد انقلاب به ایران باز گشتم یکی از اولین کسانی بود که به سراغش رفتم ضمن صحبت گفت چقدر مایل است با عمویم دیدن کند. با عمو در میان گذاشتم گفت با کارش آشناست و به آن ارج میگذارد. چند روز بعد با هم به خانه باصفایشان در نزدیکی پل تجریش رفتیم. زری خانه نبود. این بار اندکی کمتر خام بودم و ساکت نشستم اما شنیدم که عمویم از رفتار حزبشان با مصدق ابراز ندامت کرد و هوشنگ از رفتار خشونت بار جمهوری اسلامی و اعدامهای غیر عادلانه و بیمحاکمه اشان مینالید.
درد فقدانش را به بانو زریون گرامی همسر و همراه یک عمرش و فرزندان برومندش مازیار و بهاره تسلیت میگوییم.
شهران طبری بهمن ۱۳۹۰
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد